واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دلمشغولي نيچه، پرسش مربوط به مقصود وجود است. او اين پرسش را در زمينه يي بسيار ويژه مطرح مي كند: اگر، خدا و تمام چيزهاي مورد حمايت او مرده اند، و اگر ارزش هاي مسيحي ديگر نمي توانند بنيادهاي اخلاقي و فرهنگي تمدن اروپايي را بسازند، آنگاه اين پرسش بي درنگ و هولناك به ذهن ما مي آيد: آيا وجود اصلا هيچ معنايي دارد؟
پاسخ نيچه عبارت است از تشويق انسان هاي مدرن به پرورش تنها نگرشي كه مي تواند در غياب يك نقطه مركزي يا يك خدا جهان را آزاد كند و معصوميت را به جريان زندگي بازگرداند: ‹‹بدبيني تراژيك نيرومندانه››. نكته ي تراژيك، اين واقعيت است كه زندگي را بايد تهي از مقاصد اخلاقي يا اهداف اخلاقي ديد. اما، به نظر نيچه، اين نكته نبايد مارا به نوميدي يا انتقام گيري از زندگي به علت بيزاري از آن بكشاند؛ برعكس، بايد براي تاييد شادي آفرين واقعيت آن گونه كه هست بكوشيم، و با نگرشي به زندگي برخورد كنيم كه فراسوي ‹‹نيك›› و ‹‹بد›› داوري اخلاقي مطلق و نامشروط است. برخورد ما به جهان بايد نه از دل ضعف يا بيزاري بل از دل خيرخواهي و قدر شناسي، تندرستي، نيرومندي، فرزانگي و دليري بس سرشار بيرون آيد.
براي نيچه فلسفه ‹‹معنوي ترين خواست قدرت›› است. آنچه بايد انديشه هاي فلسفي درباره معناي زندگي را هدايت كند نه حقيقت بل ‹‹قدرت››، يعني سرشاري آفرينشگر زندگي است. درك ‹‹زندگي›› به عنوان ‹‹خواست قدرت›› انگشت نماترين جنبه انديشه نيچه است. اراده يا خواست (Der Wille) كه نيچه از آن سخن مي گويد با وجود شباهت هايي كه به ‹‹اراده›› فلسفه شوپنهاور و ‹‹جان›› (Geist) هگلي دارد، اما به طور كلي اين واژه در فلسفه نيچه معنايي ويژه بخود مي گيرد. همچنين اين اراده يا خواست قدرت چندان شباهتي به قدرت طلبي هاي اهل سياست، نظاميان، پول پرستان و حتي زور مداران ندارد (به ياد داشته باشيم كه نيچه همواره از بي رحم ترين خرده گيران ناسيوناليسم و نظامي گري بيسمارك بود) بلكه مقصود نيچه از قدرت، گونه هاي قدرت فرهنگي، معنوي، روحي و فكري است. نيچه براي قدرت يافتن، انضباطي سنگين، تمريني مداوم و آموزش و پرورشي عميق را ضروري مي شمارد. او همزمان جسم، جان و اراده را قوي مي خواهد و حتي روياروي خوارشمارندگان تن بر ارزش هاي جسماني صحه مي گذارد و آري گويي به زندگي و نيروهاي نا خودآگاهي را مي ستايد. نيچه كشش به سوي توانايي را گوهره اصلي زندگي انسان مي داند و وحتي دانش و فرهنگ را خادم آن مي خواهد. به گمان او فروپاشي و زوال هر فرهنگ يا حتي هر شخص هنگامي رخ مي دهد كه كشش به سوي نيرومندي رنگ بازد و چيز ديگري بر اين كشش اولويت يابد، ولو اين جايگزين خرد، دانش و هنر باشد. ازاين رو به گمان نيچه سنجه هر گزينش و عملي در زندگي، نه اخلاق و نه عقل، بلكه نيرومندي جان است.
به نظر نيچه، ‹‹قدرت›› يك امكان است، به طوري كه در عبارت ‹‹خواست قدرت››، واژه ي ‹‹قدرت›› نه تنها بر موجوديتي ثابت و تغيير ناپذير، مانند نيرو يا قوت، بل بر ‹‹انجام›› خواستي دلالت مي كند كه بر خود چيره يا غالب مي شود. نيچه فرد ‹‹مقتدر›› را كسي تعريف مي كند كه قادر به ‹‹تعهد›› است، زيرا حق چنين كاري را به دست آورده يا كسب كرده است.<!-- google_ad_section_end -->
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]