واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جدال عقل و عشق، ساخته اهل جهل است
عرفان بدون عقل پشیزی نمی ارزد. عرفای برجسته ما چون شیخ ابو سعید ابوالخیر هیچ گاه عقل را رد نمی کنند و یا مولانا که پهلوان عرفان ایرانی است، نیز علی رغم ادعایی هایی که می شود، عقلی ترین عارف است.
ادیان نیوز/ استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی که این روزها در برنامه تلویزیونی معرفت به بررسی حکمت و عرفان اسلامی می پردزاد، نامی آشنا برای حوزویان و دانشگاهیان ایرانی است، او هم ردای استادی فلسفه دانشگاه را بر دوش انداخته و هم در کسوت یک حوزوی به عرصه فلسفه گام نهاده است. وی از شاگردان برجسته علامه طباطبایی است که جای پای استاد نهاده و کوشیده است با دفتر عقل و آیت عشق، میان عقل و عرفان آشتی ایجاد کند.
دیدن چهره فیلسوف در پیری در پاتوق همیشیگی اش یعنی موسسه حکمت و فلسفه برای ما جوانان ذوقی وافر دارد، چرا که به گفته خواجه شیراز:نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند/ جوانان سعادتمند پند پیر دانا:
در گفتگوی زیر با وی درباره رابطه عرفان و فلسفه اسلامی در طول تاریخ اندیشه و سوءبرداشت هایی که درباره این ارتباط پرسیده ایم که مشروح آن را می خوانید:
آقای دکتر! رابطه میان عرفان ایرانی و فلسفه همواره محل مناقشه بوده است. حتی گاهی کسانی چون ملاصدرا با پایه گذاری حکمت متعالیه سعی کردند، در عین ناسازگاری این دو را با یکدیگر تلفیق کنند، آیا فلسفه که ابزارش عقل صرف است و عرفانی که عقل انسانی را عاجز از رسیدن به حقیقت می داند، قابل جمع هستند؟
عرفان بدون عقل پشیزی نمی ارزد. عرفای برجسته ما چون شیخ ابو سعید ابوالخیر هیچ گاه عقل را رد نمی کنند و یا مولانا که پهلوان عرفان ایرانی است، نیز علی رغم ادعایی هایی که می شود، عقلی ترین عارف ماست. همه مثنوی اندیشه است:
خلق دائم را زیک اندیشه بین
خلق عالم را زیک اندیشه بین
یا:
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تواستخوان وریشه ای
گربود اندیشه ات گل ،گلشنی
گر بودخاری تو هیمه گلخنی
این چه اندیشه ای است؟ تفکر دکارت هم که جهان غرب را متحول کرد در همین کلمه خلاصه می شود.اگر این ادعا رامی کنم تعجب نکنیدو مرا ملامت نکنید.تفکر جدیدمغرب زمین، مرهون این کلمه است: “می اندیشم،پس هستم” اگراین کلمه نبود، تمدن جدید وجودنداشت .گفتندخانمی درآمریکا ، پسرش زیرماشین رفته بود، و آن خانم فحش به دکارت می داد. گفتندچرا به دکارت فحش می دهی او که 400 سال پیش درفرانسه زندگی می کرد؟ گفت همه آتش ها از زیرگور اوبلندمی شود. آن خانم درست فهمیده بود. من قصدجسارت به دکارت به عنوان یک فیلسوف بزرگ راندارم اما می خواهم بگویم او هم می اندیشد ومی گفت:”می اندیشم ،پس هستم “ .مولانامی گوید:” تو همه اندیشه ای “. من اندیشه ام ؟ یا می اندیشم پس هستم ؟ من هستم که می اندیشم ؟ یا می اندیشم پس هستم ؟
_ پس این بیت معروف مولانا، "پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود"که در نقد عقل و فلسفه سروده شده، چطور می توان تفسیر کرد؟
«عقل حقیقتی ادراکی است که غیر از ادراک به کار دیگری نمی پردازد. و چون خاصیت عقل آنست که پیوسته خواستار حقیقت است، لذا دشمنان بسیاری برای خود بوجود آورده است. اولین کسانی که با سلاح عقل در برابر عقل صف آرایی کردند، سوفسطائیان بودند که لازم نیست در اینجا مجادلاتِ نخستینِ پیروان عقل با این جماعت عقل گریز ولی مدعی را تکرار کنیم. گروه دیگری که در برابر عقل ایستادند ولی تلاش کردند در «دام» عقل نیافتند پیروان «عشق» بودند. این تقابل در ادبیات و فرهنگ ما بسیار آشناست و شاید اولین چیزی که به ذهن خوانندگان می آید همین سخن مولانا جلال الدین باشد، برداشت ها متناقض است، این شعر مصداق یک قضیه منطقی یعنی صغری و کبری است، پای استدلالیان چوبین بود صغری و پای چوبین سخت بی تمکین بود کبری پس نتیجه پای استدلالیان چوبین بود.
پس زمانی که مولانا می گوید "این جهان یک فکرت است" آیا او عقل را در رسیدن به حقیقت رد می کند؟ عقلی که عرفان با آن مخالفت می کند، عقل بازاری است. یعنی او عقل بازاری های امروز را که جز پول هیچ چیز نمی فهمند، نقد می کند. عرفا با این عقل مخالف هستند. خدا اگر حکمت نداشته باشد، خداست؟ بنابراین این حرفهای نادرستی است که هیچ اساسی ندارد.
_ اگر این معادله به این آسانی قابل حل است، پس چرا دعوای میان فلاسفه و عرفا درباره ماهیت عقل، هنوز هم با همه قوت ادامه داد؟
ببینید من در آثارم به این نکته پرداخته ام، درست است که فلاسفه اسلامی با چشم عقل و استدلال به بررسی مسائل هستی می پردازند ولی این بزرگان از چشم دل و نگاه شهود و عالم حضور نیز غافل نبوده اند و انسان را موجودی ذوالعینین می شناسند. این اندیشمندان بزرگ همان گونه که به تشکیک در وجود قائل بوده و آن را دارای مراتب مختلف و متفاوت می شناسند معرفت را نیز ذو مراتب دانسته و از مراحل مختلف آن غافل نبوده اند و در اینحاست که فلسفه اسلامی به عرفان نزدیک شده و بسیاری از فیلسوفان ، با گروهی از عارفان هماهنگی و همدلی خود را ابراز داشته اند.
کسانی که تنها با یک چشم به هستی می نگرند و از مراتب مختلف و متفاوت معرفت آگاهی ندارند فیلسوفان اسلامی را مورد نکوهش قرار داده و از نزدیک شدن آنان با اهل عرفان به شدت انتقاد می کنند. باید توجه داشت که معرفت و شناخت از سنخ حضور و ظهور است و چیزی که از سنخ حضور و ظهور شناخته می شود با یک اختلاف ذاتی و جوهری ندانسته و راه صلح و آشتی در هستی مساوق است تشکیک در وجود و ذو مراتب بودن آن مستلزم ذو مراتب بودن معرفت و مراحل متفاوت آن ، اعتراف کند اختلاف میان اهل عرفان و فلسفه را میان این دو گروه را مسدود نمی شناسد.
درست است که عارفان فیلسوفان را نکوهش کرده و با زبان طعن در مورد آنان سخن می گویند ، ولی این اختلاف به اختلاف در مراتب متفاوت معرفت مربوط می گردد. وقتی بزرگان اهل معرفت به انتقاد از عقل می پردازند به برخی از مظاهر محدود و منجمد آن اشاره می کنند که در مراحل ابتدایی متوقف مانده و در قید سود و زیان و امور فرو مایه گرفتار گشته است، اما اگر سخنان اهل بصیرت به درستی مورد بررسی قرار گیرد معلوم می شود به این بزرگان نه تنها با عقل مخالفت نمی کنند بلکه آن را دلیل و راهنمای انسان در امور ظاهر و باطن می شناسند.
عدم توجه به این مسئله باعث شده که گروهی از مردم میان عقل و عشق به نوعی تضاد و تقابل قائل شوند و اهل عرفان و بصیرت را دشمن آشتی ناپذیر عقل به شمار آورند. باید توجه داشت که دشمنی با عقل و ترویج این طرز تفکر در یک جامعه عواقب وخیم و پیامدهای خطرناکی را به دنبال خواهد داشت زیرا اساس سعادت یک ملت در پیروی از احکام عقل است و هنگامی که مردم با این گوهر نورانی فاصله پیدا کنند در چاه تاریکی و نگون بختی فرو خواهند رفت. در اینجا ممکن است کسانی ادعا کنند که با ازمیان رفتن عقل، عشق می تواند جانشین آن شود و در آنجا که عشق حاکم و فرمانروا باشد همه چیز نیکو و محبوب و بسامان خواهد بود. در مقام پاسخ به این سخن باید گفت عقل موجودی یگانه است که جانشین ندارد و آنچه غیر عقل شناخته می شود هرگز نمی تواند کار عقل را انجام دهد.
_ آقای دکتر شما از برجسته ترین شاگردان علامه طباطبایی هستید، ایشان که در قامت روحانی برجسته حوزه مروج فلسفه بودند، با مخالفان جدی مواجه شدند، این اختلاف نشان دهنده همین است که عرفان حاکم بر حوزه فلسفه را برنمی تابد؟
ببینید تاریخ ما همیشه با فلسفه مخالف بوده است، این مخالفت ها ربطی به نگاه عرفانی ندارد، بنابراین مخالفت ها با فلسفه در کشور ما و بویژه در بخشی از حوزه های علمیه همیشه وجود داشته است. در دهه های اخیر نیز فلسفه ضایع شد. چرا که در دانشگاه ها و حوزه ها هر کسی که آمد، فلسفه تدریس کرد و همین موجب شد فلسفه دچار ضعف شود.
_ آقای دکتر دلیل اینکه ما بعد از ملاصدر فیلسوف نداریم و فلسفه رو به ضعف می گذارد، رو آوردن محققان فلسفه بعد از ملاصدرا به شرح و نوشتن تعلیقه بر آثار فلاسفه گذشته و عدم ارائه اندیشه های تازه نیست؟
همان تعلیقه هایی که نوشته شد به اندازه آثار فلسفی ارزشمند است. ما بعد از ملاصدرا فلاسفه زیادی داریم مثل حکیم زنوزی، حاج ملاهادی سبزواری و جلوه که حرف های تازه ای داشتند، اما متاسفانه هنوز کسی نتوانسته است این حرفهای تازه را از آثار آنها استخراج کند. من با تاکید می کنم که یکی از مهمترین علل عدم رشد فلسفه در ایران را باید در تاریخ کشور ما جست، متاسفانه تاریخ ما مخالف فلسفه است و اجازه رشد به آن نداده است./شبستان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 349]