تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 24 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تسبيحات فاطمه زهرا عليهاالسلام در هر روز پس از هر نماز نزد من محبوب تر از هزار ركعت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

مبل کلاسیک

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

کفش ایمنی و کار

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1865097579




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت.وگو با استفن.كینگ، داستان.نویسی كه بیشتر آثارش فیلم شده.اند


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:



حادثه موتورسیكلت باعث شد به یاد آن تصادف قدیمی.تر وحشتناكی بیفتم كه در روز مادر رخ داده بود؛ دو تا زن بودند و یك عالمه بچه كه داشتند می.رفتند....

دلهره، واقعیت زندگی است
استفن كینگ كه در دنیای نویسندگی از او همواره با عنوان سلطان وحشت یاد می.شود، در دو زمینه خبرساز بوده است.

یكی ساخت یك فیلم سینمایی براساس رمان جدیدش «برج سیاه» توسط ران هاوارد و نقش.آفرینی خاویر باردم و دیگری نوشتن یك رمان جدید توسط او با موضوع ترور جان اف. كندی. نشریه معتبر آتلانتیك مانتلی علاوه بر چاپ یك داستان كوتاه به نام «هرمان ووك هنوز زنده است» با این نویسنده در مورد موضوعات مختلف مثل روند خلاقیت در داستان.نویسی و وضعیت امروز داستان كوتاه به گفت.وگو نشسته است.

می.شود برای خوانندگان ما درباره ماجرای داستان كوتاه «هرمان ووك هنوز زنده است»، صحبت كنید؟
من و پسرم هر سال سر مسابقات بسكتبال دانشجویان شرط.بندی می.كنیم. پارسال شرط ما این بود
كه هركس باخت باید با عنوانی كه طرف برنده تعیین می.كند، یك داستان بنویسد. من بازنده شدم ولی برنده واقعی بودم، چون داستانی را نوشتم كه خیلی دوستش دارم. عنوانی كه پسرم تعیین كرده بود این بود: «هرمان ووك هنوز زنده است»، چون مطلبی خوانده بود كه در آن نوشته شده بود هرمان هوك هنوز زنده است و با این كه 95 یا 96 سال دارد، هنوز هم می.نویسد. من خیلی راجع به این موضوع فكر كردم؛ باور كنید، خیلی فكر كردم. آن سال مسابقات بسكتبال اول آوریل (12 اسفند) به پایان رسیده بود و من تا حدود ابتدای تابستان به آن فكر كردم. بنابراین بعد از 4 ماه فكر كردن با خودم گفتم چی بنویسم چی بنویسم؟ معمولا روال كار داستان.نویسی این.گونه است كه خودت ایده.ای را در نظر می.گیری و داستانت را براساس آن می.نویسی؛ این.طور نیست كه یك عنوان را در نظر بگیری و داستان را براساس آن بنویسی. یعنی در این مورد كار برعكس شده بود. اولین فكری كه به ذهن من رسید این بود كه داستانی درباره یك آدم در تیمارستان بنویسم كه گمان می.كرد با استفاده از قدرت مغز خودش یك سری از نویسنده.ها را زنده نگه می.دارد. داشت داستان بامزه.ای از كار در می.آمد؛ این شخص نام نویسندگانی را كه از دست.شان خسته شده بود، در یك فهرست قرار داده و اجازه داده بود كه بمیرند.
مثلا چه نویسندگانی؟
مثلا جی. دی. سالینجر، یكی از نویسندگان این فهرست بود. او وقتی سرانجام مطمئن می.شود كه جی. دی. سالینجر دیگر هرگز قصد منتشر كردن كتابی را ندارد، با خودش می.گوید: «به جهنم! دست به كار شو!» بنابراین این ایده در ذهن من شكل گرفت، تا این كه بعد یك روز در نزدیكی.های خانه ما یك موتورسیكلت تصادف وحشتناكی كرد و یك زن و مرد مصدوم حدود 2 روز بعد مردند. دیگر خودتان می.دانید چه اتفاقی می.افتد. سر و كله صلیب.ها و گل.ها و این.جور چیز.ها پیدا شد و من به فكر فرو رفتم و داستان كوتاه «هرمان ووك هنوز زنده است» در نتیجه آن شكل گرفت.

این ماجرای واقعی حال و هوایی بسیار استفن كینگی دارد، قبول دارید؟ منظورم همین شرط.بندی و عنوان اتفاقی و این چیزها؛ شما اگر داستانی نوشته بودید كه این اتفاق برای یك نویسنده رخ می.داد، آنگاه داستانی كه او می.نوشت دارای یكجور قدرت پیشگویانه می.شد یا این كه یك جور.هایی از خود او جلو می.افتاد. این.طور نیست؟
اصلا نظر بدی نیست. خوشم آمد.

شما البته چنین كتاب.هایی نوشته.اید. این.طور نیست؟
بله؛ من چنین كتاب.هایی نوشته.ام و الان هم دارم به نوشتن چنین رمانی فكر می.كنم. البته در اینجا نمی.خواهم قضیه را لو بدهم. این.جور كتاب.ها به آدم حس رهایی می.دهد. درواقع نویسنده با نوشتن این كتاب.ها فرصت پیدا می.كند كار متفاوتی انجام بدهد. بله، من از این نوع داستان.ها خیلی خوشم می.آید باید بپذیریم كه دلهره، واقعیت زندگی همه آدم.هاست. حدود 7 سال پیش در روز مادر حادثه.ای رخ داد كه طی آن چندین نفر كه بیشترشان بچه.ها بودند، كشته شدند. آدم وقتی نوشتن داستانی را شروع می.كند یا یك ایده داستانی به ذهنش می.رسد، می.داند كار چگونه پیش می.رود و تمام عناصر مختلف در كنار هم قرار می.گیرند. این جادوی واقعی كار نویسندگی است.
آیا ایده.های داستانی با سرعت همیشگی به ذهن.تان خطور می.كنند؟
نه؛ گمان نمی.كنم. البته این قضیه از یك جهت مایه آرامش است.

اتفاقا الان در مورد همین موضوع می.خواستم سوال بپرسم.
آن قدیم.ها، ذهن من پر از ایده بود، مثل آسانسوری كه پر از آدم باشد. به همین دلیل ذهن من بعضی وقت.ها خیلی پرسر و صدا بود. نكته دیگر این كه شما یك موقع دارید چیزی می.نویسید و همه چیز هم دارد خوب پیش می.رود، ولی ناگهان 3-2 تا ایده به ذهنت خطور می.كند و آن ایده.ها با فریاد می.گویند: باید مرا بنویسی! باید مرا بنویسی! مثل این است كه زندگی.ات ناگهان پر از چیز.های زیبا بشود. در چنین وضعیتی باید به چیزی كه در آن لحظه داری رویش كار می.كنی، وفادار باشی، ولی این وضعیت می.تواند ناخوشایند و آزار دهنده باشد.

خب آیا شما این ایده.ها را یادداشت و در یك فایل نگهداری می.كنید؟
نه؛ من هرگز ایده.هایم را جایی یادداشت نمی.كنم. چون شما وقتی ایده.های.تان را یادداشت می.كنید، در واقع مثل این است چیزی را كه باید تمام شود، ابدی می.سازید. اگر ایده.ای به درد نخور باشد، خود به خود فراموش می.شود.

پس این وضعیت خیلی بد كه نویسنده وقتی در آن قرار می.گیرد با خود می.گوید: «ای وای! ایده خیلی خوبی به ذهنم رسیده بود ولی فراموشش كردم!» شامل حال شما نمی.شود.
نه؛ چون لابد آن ایده، ایده خیلی خوبی نبوده. اگر نتوانید ایده.ای را به خاطر بسپارید، بی.شك به درد نخور است.

خب، برویم سراغ داستانی كه در مجله آتلانتیك از شما منتشر شده. ایده آن به هیچ فرم دیگری جز داستان كوتاه قابل تبدیل نبود. درست است؟
بله، به نظر من این ایده فقط مناسب فرم داستان كوتاه بود. حادثه موتورسیكلت باعث شد به یاد آن تصادف قدیمی.تر وحشتناكی بیفتم كه در روز مادر رخ داده بود؛ دو تا زن بودند و یك عالمه بچه كه داشتند می.رفتند سفر و وقتی تصادف شد هشت نه نفرشان كشته شدند؛ راننده آن ون داشت با سرعت بیش از 160 كیلومتر در ساعت می.رفت و هیچ كس هم نمی.داند چرا! شاید آنها داشتند با هم جر و بحث می.كردند؛ شاید داشتند با موبایل صحبت می.كردند. در این حادثه هیچ اثری از الكل وجود نداشت. به نظر من ما بعضی وقت.ها به این دلیل داستان می.نویسیم كه می.خواهیم برای رضایت خاطر خودمان بفهمیم چه اتفاقی افتاده است.

یكی از كار.هایی كه شما در داستان.نویسی از آن لذت می.برید این است كه جنبه.های مختلف یك تجربه را با هم قاطی كنید یا این كه مشخصا در مورد این داستان، روبه.روی هم قرار بدهید.
منظورتان طبقات مختلف جامعه است.

درست است. شما در این داستان دو شاعر را دارید كه هر دو زندگی ثروتمندانه و راضی.كننده.ای داشته.اند، هرچند البته الان كمی رو به افول گذاشته.اند و از طرف دیگر زنان مستاصل و بیچاره...
كاری كه من می.خواستم انجام بدهم این بود: ما در اینجا 2 تا آدم روشنفكر را داریم كه استفاده از كلام، حرفه.شان است؛ آنها از زبان استفاده می.كنند تا تجارب انسانی را تعالی ببخشند. كاركرد شعر از نظر من همین است. شعر زندگی معمولی و چیز.هایی را كه دم دست.مان است، برمی.دارد و آن را در قالب یك گوهر زیبا خلاصه می.كند. وقتی شاعران خوب این كار را انجام می.دهند، شما این گوهر زیبا را به دست می.آورید. از طرف دیگر شما در این داستان با زنانی روبه.رو می.شوید كه زندگی.شان دقیقا نقطه مقابل شعر است، زیر خط فقر زندگی می.كنند و زندگی.شان پر از نكبت و بیچارگی است. به نظر من این زن.ها وقتی به هم نگاه می.كنند و بدون آن كه كلامی بر زبان بیاورند تصمیم می.گیرند به زندگی خود پایان بدهند، نه.تنها به زندگی خود بلكه به زندگی بچه.های.شان نیز پایان می.دهند، چون بچه.هایشان هم همان زندگی نكبت.بار آنان را خواهند داشت، درواقع مثل یك لحظه بینش و ادراك ناگهانی شاعرانه است. همان لحظه خاص. مرگ آنها درواقع یك نوع شعر است؛ یك شعر وحشتناك؛ یك تصمیم وحشتناك؛ هیچ كس نمی.گوید كه این خودكشی كار درستی است، ولی اگر شما این داستان را بخوانید و به آن واكنش نشان بدهید، شاید بگویید: «شاید تصمیم به خودكشی برای آنها در آن شرایط تنها راه ممكن بوده»...

می.گویم كه من چه واكنشی به داستان شما نشان دادم. وقتی دو پاراگراف آخر را خواندم در چشمانم اشك حلقه بست، ولی متوجه شدم كه من به مرگ آن افراد واكنش نشان ندادم و این برایم تعجب.برانگیز بود؛ واكنش من به شجاعت آن شاعره پیر بود.
بله، بله؛ من آن لحظه كوچولو را دوست دارم... آن لحظه با خودم گفتم: خب، اینها شاعرند و زبانشان نسبت به زبانی كه مردم عادی یا همین زنان و بچه.های.شان در زندگی روزمره از آن استفاده می.كنند، متعالی.تر، زیباتر و والاتر است. در چنین لحظه.ای شاعره پیر می.گوید: «این تصادف شبیه چه زهر ماری است؟» چون چیزی جز این نمی.شود گفت. در اینجا شعر درهم می.شكند. از این جهت این داستان اثر خیلی شادی نیست. زن مورد اشاره درواقع دارد می.گوید: «هیچ زبانی نمی.تواند توصیف كند كه این تصادف چقدر وحشتناك است.» یك داستان در درجه اول باید از نظر عاطفی و بعد از نظر فكری بر خواننده تاثیر بگذارد.

مارتین اِی.میس، جمله معروفی دارد در مورد این كه نویسنده چگونه 2 بار می.میرد: نویسنده اول استعدادش می.میرد و بعد جسمش. ولی ظاهرا این داستان شما این حرف را رد می.كند. هرمان ووك هنوز هم می.نویسد!
بدون شك اینچنین است و به همین دلیل هم شاعران این داستان همه.شان پیر هستند، چون می.خواستم بگویم اینها هم یك زمانی جوان و عربده.كش بوده.اند...

یك سوال كلی.تر بپرسم: آیا شما آن طور كه در مقاله.تان در نیویورك تایمز نوشته بودید، هنوز هم به داستان كوتاه بدبین هستید؟
مساله این است كه داستان كوتاه را چه كسی می.خواند. من خودم را به شكل یك خواننده داستان كوتاه در زمان گذشته می.بینم كه 8 یا 9 ساله است. در آن زمان.ها همه جا مجله بود. خیلی از مجلات داستان كوتاه چاپ می.كردند آنقدر كه كسی نمی.رسید همه آنها را بخواند. الان شما مثلا در هواپیما دیگر كسی را نمی.بینید كه مجله.ای را باز كرده باشد و مشغول خواندن داستان كوتاه باشد؛ مثلا داستانی از نورمن مِیلِر. البته میلر فوت كرده است، ولی شما متوجه منظور من می.شوید دیگر. الان این كتاب.های الكترونیكی و این چیز.های كامپیوتری هم مزید بر علت شده.اند و باعث دوری مردم از خواندن داستان كوتاه شده.اند.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن