تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):هيچ شفيعى براى زن نزد پروردگارش نجات بخش تر از رضايت شوهرش نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826362189




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منازل الاخره(دنیای پس از مرگ)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ۱- بلوهر گفته که شنیده ام که مردى را فیل مستى در قفا بود. او مى گریخت و فیل از پى او مى شتافت تا آنکه به او رسید. آن مرد مضطر شد، خود را در چاهى آویخت و چنگ زد به دو شاخه که در کنار چاه روئیده بود. پس ناگاه دید که دو موش بزرگ که یکى سفید است و دیگرى سیاه مشغول به قطع کردن ریشه هاى آن دو شاخه مى باشند. پس نظر در زیر پاى خود افکند دید که چهار افعى سر از سوراخهاى خود بیرون کرده اند، چون نظر به قعر چاه انداخت دید که اژدهایى دهان گشوده است که چون در چاه افتد او را ببلعد چون سر بالا کرد، دید که در سر آن دو شاخه اندکى از عسل آلوده است پس . مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت و شیرینى آن عسل او را غافل ساخت از آن مارها که نمى داند چه وقت او را خواهند گزید و از مکر آن اژدها که نمى داند وقتى که در کام او بیفتد حالش چگونه خواهد شد.
اما این چاه ، دنیاست که پر از آفتها و بلاها و مصیبت هاست و آن دو شاخ عمر آدمى ، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند که عمر آدمى را پیوسته قطع مى کنند. و آن چهار افعى اخلاط چهارگانه اند که به منزله زهرهاى کشنده اند از سوداء و صفراء و بلغم و خون که نمى داند آدمى که در چه وقت به هیجان مى آیند که صاحب خود را هلاک کنند، و آن اژدها مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمى است و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهاى دنیاست .(۳۳)
مؤ لف گوید که از براى غفلت آدمى از مرگ و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه دنیا، مثلى بهتر از این در انطباق آن با ممثل آن ذکر نشده پس . شایسته است که خوب تاءمل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.
و در خبر است که حضرت امیرالمؤ منین داخل بازار بصره شد و به مردمى که مشغول خرید و فروش بودند نظر افکند پس از گریه سختى فرمود: اى بندگان دنیا و عمال آن ، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگرى باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانى زاد و توشه براى سفر خود مهیا مى کنید و فکرى براى معاد خود مى نمائید؟!
مؤ لف گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذکر کنم :
اى به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز***تا چه دارى و چه کردى عملت کو و کدام
توشه آخرتت چیست در این راه دراز*** که تو را موى سفید از اجل آورد پیام
مى توانى که فرشته شوى از علم و عمل*** لیک از همت دون ساخته اى با دَد۳۴ و دام
چون شوى همره حوران بهشتى که تو را***همه در آب و گیاه است نظر چون انعام
جهد آن کن که نمانى ز سعادت محروم***کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام و شیخ نظامى گفته است :
حدیث کودکى و خودپرستى***رها کن کان خمارى بود و مستى
چو عمر از سى گذشت و یا که از بیست***نمى شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال***چهل رفته فرو ریزد پر و بال
پس از پَنجَه نباشد تندرستى*** بصر کندى پذیرد پاى سستى
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار*** چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدى***بسا سختى که از گیتى کشیدى
از آنجا گر به صد منزل رسانى***بود مرگى به صورت زندگانى
سگ صیاد کاهوگیر گردد***بگیرد آهویش چون پیر گردد
چو در موى سیاه آمد سفیدى***پدید آمد نشان ناامیدى
ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش***هنوز این پنبه بیرون نارى از گوش ۳۵ و دیگرى گفته است :
از روش این فلک سبز فام***عمر گذشته است مرا شصت عام
در سر هر سالى از این روزگار***خورده ام افسوس خوشیهاى یار
باشدم از گردش دوران شگفت***کانچه مرا داد همه پس . گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت***آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثریاى من از هم گسیخت***گوهر دندان همه یک یک بریخت
آنچه بجا ماند و نیابد خلل***بار گناه آمد و طول امل
زنگ رحیل آمد از این کوچگاه***همسفران روى نهاده به راه
آه ز بى زادى روز معاد***زاد کم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه کوه***کوه هم از بار من آمد ستوه
اى که برِ عفوِ عظیمت گناه***در جلو سیل بهار است گاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا***عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من***در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم***غوطه زن لجه عصیان منم
خالق و بخشنده احسان توئى***فرد و نوازنده به غفران توئى قال رسول الله صلى الله علیه و آله : ابناء الاربعین زرع قد دنى حصاده ، ابناء الخمسین ماذا قدمتم و ماذا اخرتم ، ابناء الستین هلموا الى الحساب ، ابناء السبعین عدوا انفسکم فى الموتى .
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: چهل ساله ها همانند زراعتى هستند که درو کردن آن نزدیک شده است و به پنجاه ساله ها باید گفت چه چیزى از پیش براى خود فرستاده اید و چه چیزى گذاشته اید؟ اى شصت ساله ها براى حساب بشتابید و هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان بشمار آورید.
و در خبر است که خروس در ذکر خود مى گوید: اى غافلان ذکر خدا کنید و در یاد او باشید؛
هنگام سفیده دم خروس سحرى***دانى که چرا همى کند نوحه گرى
یعنى که نمودند در آئینه صبح***کز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى و شیخ جامى گفته است :
دلا تا کى در این کاخ مجازى***کنى مانند طفلان خاکبازى
توئى آن دست پرور مرغ گستاخ***که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتى***چو دونان مرغ این ویرانه گشتى
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک***بپر تا کنگره ایوان افلاک
ببین در قصر ازرق طیلسانان***رداى نور بر عالم فشانان
همه دور جهان روزى گرفته***به مقصد راه فیروزى گرفته
خلیل آسا درِ ملک یقین زن***نداى لا احب الآفلین زن ۲- بلوهر گفت شهرى بود که عادت مردم آن بود که مرد غریبى را که از احوال ایشان اطلاع نداشت پیدا مى کردند، و بر خود یکسال پادشاه و فرمانفرما مى کردند، و آن مرد چون بر احوال ایشان مطلع نبود گمان مى برد که همیشه پادشاه ایشان خواهد بود، چون یکسال مى گذشت او را از شهر خود عریان و دست خالى و بى چیز بیرون مى کردند و به بلا و مشقتى مبتلا مى شد که هرگز به خاطرش خطور نکرده بود و پادشاهى در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصیبت او بود و مصداق این شعر مى گشت :
اى کرده شراب حب دنیا مستت***هشیار نشین که چرخ سازد پستت
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا***بیش از دو سه روزى نبود در دستت پس در یک سال اهل آن شهر مرد غریبى را بر خود امیر و پادشاه کردند. آن مرد به فراستى که داشت ، دید که در میان ایشان بیگانه و غریب است ؛ به این سبب با ایشان انس نگرفت و مردى را طلب کرد که از مردم شهر خودش . بود و از احول آن شهر باخبر بود در باب معامله خود با اهل آن شهر با او مصلحت کرد.
آن مرد گفت که بعد از یکسال این جماعت تو را از این شهر بیرون خواهند کرد و به فلان مکان خواهند فرستاد صلاح تو در آن است که آنچه مى توانى و استطاعت دارى از اسباب و اموال خود در این عرض سال به آن مکان فرستى که تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد که چون به آنجا روى اسباب عیش و رفاهیت تو مهیا باشد و همیشه در راحت و نعمت باشى پس پادشاه به گفته آن شخص عمل نمود و چون سال گذشت و او را از شهر بیرون کردند از اموال خود منتفع گردید و به عیش و نعمت ، روزگار مى گذرانید.
مولف گوید که حق تعالى در قرآن مجید فرمود: و من عمل صالحا فلانفسهم یمهدون (۳۶) یعنى کسانى که عمل صالح به جا مى آورند براى آسایش و راحت نفسهاى خود مى گسترانند.
حضرت صادق (ع) فرموده که عمل صالح مقدمه اى براى رفتن صاحبش به بهشت مى شود همانطور که خدمتگذار براى صاحب خود وسایل رفاهى فراهم مى کند و حضرت امیرالمؤ منین در کلمات قصار خود فرمود: یابن آدم کن وصى نفسک و اعمل فى مالک ما تؤ ثر ان یعمل فیه من بعدک ؛ یعنى اى فرزند آدم خودت وصى خودت باش و از مال خود آنچه مى خواهى استفاده کن زیرا پس از تو مال وارثان است که در آن تصرف مى کنند.
پس اى عزیز من :
برگ عیشى به گور خویش فرست***کس نیارد ز پس تو پیش . فرست
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان***نگه مى چه دارى ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست*** که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن***که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگى خور که خویش***به مرده نپردازد از حرص . خویش
به غمخوارگى چون سر انگشت تو***نخارد کسى در جهان پشت تو قال رسول الله صلى الله علیه و آله : واعلموا ان کل امرى ء على ما قدم قادم و على ما خلف نادم .
از امالى مفید نیشابورى و تاریخ بغداد نقل شده که وقتى حضرت امیرالمؤ منین (ع) حضرت خضر را در خواب دید، از او نصیحتى طلب فرمود. او کف دست خود را به آن حضرت نشان داد، دید به خط سبزى در آن نوشته شده :
قد کنت میتا فصرت حیا***و عن قلیل تعود میتا
فابن لدار البقاء بیتا***ودع لدار الفناء بیتا۳۷ ۳- نقل است که پادشاهى بود در نهایت عقل و فطانت ، با رعیت خود مهربان بود، و پیوسته در اصلاح ایشان مى کوشید و به کارهایشان مى رسید. و آن پادشاه وزیرى داشت موصوف به راستى و صلاح و در اصلاح امور رعیت به او کمک مى نمود و محل اعتماد و مشورت او بود، و پادشاه هیچ امرى را از او مخفى نمى داشت و وزیر نیز با پادشاه بر این منوال بود، و لیکن وزیر به خدمت علماء و صلحا و نیکان بسیار رسیده بود و سخنان حق از ایشان فرا گرفته بود، و محبت ایشان را به جان و دل قبول کرده بود، و به ترک دنیا راغب بود، و از جهت تقیه از پادشاه و حفظ نفس خود از ضرر او، هر گاه به خدمت او مى آمد، به ظاهر سجده بتان مى کرد و تعظیم آنها مى نمود و به خاطر مهرى که به آن پادشاه داشت پیوسته از گمراهى و ضلالت او دلگیر و غمگین بود و منتظر فرصتى بود که در محل مناسبى او را نصیحت کند و او را هدایت نماید. تا آنکه شبى از شبها بعد از آنکه مردم همگى به خواب رفته بودند پادشاه به وزیر گفت که بیا سوار شویم و در این شهر بگردیم و ببینیم که احوال مردم چون است و مشاهده نمائیم آثار بارانهائى را که در این ایام برایشان باریده است .
وزیر گفت : بلى ، بسیار نیک است و هر دو وارد شدند و در نواحى شهر مى گشتند و در اثناى سیر، به مزبله اى رسیدند، نظر پادشاه به روشنائى افتاد که از طرف مزبله مى تافت . به وزیر گفت که از پى این روشنایى باید رفت که خبر آن را معلوم کنیم ؛ پس از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبى که از آن جا روشنایى مى تافت چون نظر کردند مرد درویش و بدقیافه اى را دیدند که جامه هاى بسیار کهنه پوشیده ، از جامه هایى که در مزبله ها مى اندازند، پوشیده و متکایى از فضله و سرگین براى خود ساخته و بر آن تکیه زده است و در پیش روى او ابریقى سفالین پر از شراب گذاشته و طنبورى در دست گرفته و مى نوازد و زنى به زشتى خلقت و بدى هیئت و کهنگى لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده و هر گاه که شراب مى طلبد آن زن ساقى او مى شود، و هر گاه که طنبور مى نوازد آن زن برایش رقص . مى کند و چون شراب مى نوشد، زن او را تحیت مى کند و ثنا مى گوید به نوعى که پادشاهان را ستایش مى کنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف مى کند و سیده النساء مى خواند و او را بر جمیع زنان برترش مى شمارد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال مى ستایند و در نهایت سرور و فرح و خنده و طرب عیش مى کنند.
پادشاه و وزیر مدتى برپا ایستاده و در حال ایشان نظر مى کردند و از لذت و شادى ایشان از آنحال کثیف تعجب مى کردند، بعد از آن برگشتند. پادشاه به وزیر گفت گمان ندارم که براى من و تو در تمام عمر این قدر لذت و خوشحالى دست داده باشد که این مرد و زن در امشب با هم دارند، و گمان دارم که هر شب کارشان همین باشد.
پس وزیر چون این سخنان را از پادشاه شنید فرصت را غنیمت شمرده و گفت : اى پادشاه ، مى ترسم که این دنیاى ما و پادشاهى تو و این بهجت و سرورى که به این لذتهاى دنیا داریم در نظر آن جماعتى که پادشاهى را دائمى مى دانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانه هاى ما که سعى در بناء و استحکامش مى کنیم در نظر آن جماعتى که مساکن سعادت و منازل باقیه آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما مى نماید و بدنهاى ما نزد کسانى که پاکیزگى و نظافت و حسن و جمال معنوى را فهمیده اند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما مى نمایند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادى ما به عیشهاى دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص که به حال ناخوش دارند.
پادشاه گفت : آیا مى شناسى جمعى را که به این صفت که بیان کردى موصوف باشند؟ وزیر گفت : بلى . پادشاه گفت : کیستند؟ وزیر گفت : ایشان جمعى اند که به دین الهى گرویده اند و ملک و پادشاهى آخرت و لذت آن را دانسته اند و پیوسته طالب سعادتهاى آخرتند. پادشاه گفت که ملک آخرت کدام است ؟ وزیر گفت : آن ، نعیم و لذتى است که شدت و جفا بعد از آن نمى باشد، و غنائى است که بعد از آن فقر و احتیاج نمى باشد؛ پس فى الجمله صفات ملک آخرت را بیان کرد تا آنکه پادشاه گفت که آیا براى داخل شدن به آن منزل و کسب رستگارى راهى و وسیله اى مى دانى ؟ وزیر گفت : بلى ، آن خانه مهیا است براى هر که آن را از راهش طلب نماید.
پادشاه گفت : که چرا تو پیش از این مرا به چنین خانه راه نمى نمودى و اوصاف آن را براى من بیان نمى کردى ؟ وزیر گفت : که از جلالت و هیبت پادشاهى تو حذر مى کردم . پادشاه گفت که اگر این امرى که تو وصف کردى تحقق یابد سزاوار نیست که ما او را ضایع کنیم و سعى در تحصیل آن ننمائیم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نمائیم و به آن ظفر یابیم . وزیر گفت که رخصت مى فرمائى که مکرر وصف آخرت براى شما بیان کنم تا یقین شما زیاده گردد پادشاه گفت که بلکه تو را امر مى کنم که شب و روز در این کار باشى و نگذارى که من به امر دیگرى مشغول گردم ، و دست از این سخن بر ندارى به درستى که این امر، عجیب و غریب است که آن را سهل نمى توان شمرد و از چنین امر عظیمى غافل نمى توان شد و بعد از این سخنان ، وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته به سعادت ابدى فائز گردیدند.
مؤ لف گوید که شایسته دیدم در این مقام براى زیادتى بصیرت مؤ منان تبرک جویم به ذکر چند کلمه از یکى از خطب شریفه امیر مؤ منان (ع):
قال : احذروا هذه الدنیا الخداعه الغداره التى قد تزینت بحلیها، و فتنت بغرورها، و غرت بآمالها، و تشوقت لخطابها فاصبحت کالعروس المجلوه و العیون الیها ناظره و النفوس بها مشغوفه و القلوب الیها تائقه ، و هى لازواجها کلهم قاتله ، فلا الباقى بالماضى معتبر و لا الآخر بسوء اثرها الاول مزدجر.
یعنى اى مردم ، از این دنیاى فریبنده مکر کننده در حذر باشید که خود را به زینتهاى خود آرایش کرده ، و دلها را به باطلهاى خود ربوده و فریفته و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهاى خود، و خود را آراسته و بر محلى بر آمده تا به کسانى که خواستگارى او مى کنند بنگرد پس مانند عروس خود را جلوه داده و چشمها به سوى او نظر افکنده اند و نفوس ، شیفته او شده اند و دلها به سوى او آرزومند گشته اند و او تمامى شوهرهاى خود را کشته است ؛(۳۸) پس نه اشخاصى که باقى هستند از گذشته ها عبرت مى گیرند و نه آنهائى که در آخر هستند به سبب بدى اثر دنیا با اشخاصى که در اول بودند، خود را از او باز مى دارند. پس حضرت بیان فرمود دنائت و پستى دنیا را به آنکه خداوند تعالى دنیا را از اولیاء و دوستان خود گرفت و براى دشمنان خود گسترانید، پس گرامى داشت پیغمبر خود محمد صلى الله علیه و آله را هنگامى که از گرسنگى سنگ بر شکم خود مى بست و موسى کلیم خود را که از گرسنگى گیاه بیابان مى خورد به نحوى که از شدت لاغرى و کمى گوشت سبزى آنها از زیر پوست شکمش دیده مى شد پس آن حضرت به برخى از زهد انبیاء و اعراضشان از دنیا اشاره کرد.
آنگاه فرمود که این پیغمبران دنیا را از خود به منزله مردارى فرض کردند که براى احدى حلال نیست که از آن خود را سیر کند مگر در حال ضرورت به مقدارى که نفسى بر ایشان باقى بماند و روحشان بیرون نرود، و دنیا نزد آنها به منزله مردارى بود که بوى گند آن شدید باشد که هر کس از نزد آن بگذرد دماغ و دهن خود را بگیرد؛ پس ایشان مقدارى که به تکلف ، ایشان را به منزل برساند، از دنیا بهره مى گیرند و به خاطر گندیدگى آن ، خود را سیر نمى کنند، و تعجب کنند از کسانى که خود را سیر مى کنند و شکم خود را پر مى کنند و راضى مى شوند به آنکه دنیا نصیب و بهره ایشان باشد.
اى برادران ، به خدا سوگند که دنیا از براى کسى که خیرخواه نفس خود باشد از مردار گندیده تر است لیکن کسى که نشو و نما کرده در دباغ خانه ، بوى گند آنجا را حس نمى کند ولى موجب اذیت و آزار کسانى مى شود که از آنجا مى گذرند.
و نیز آن حضرت فرمود: و ایاک اءن تغتر بما ترى من اخلاد اهلها و تکالبهم علیها فانهم کلاب عاویه و سباع ضاریه یهد بعضها على بعض ، یاءکل عزیزها ذلیلها و کثیرها قلیلها؛ یعنى و مبادا که فریفته شوى به آنچه مى بینى از میل کردن اهل دنیا به دنیا و برجستن و نزاع کردن آنها با همدیگر در سر دنیا زیرا که ایشان سگهایى باشند بانگ کننده و درندگانى که در پى صیدند که بعضى از ایشان بر بعضى دیگر بانگ زنند عزیز آنها ذلیلشان را مى خورد و آنکه بسیار است قلیل خود را.
فقیر گوید: حکیم سنایى این مطلب را اخذ کرده و به نظم آورده و فرموده است :
این جهان بر مثال مردارى است***کرکسان گرد او هزار هزار
این ، مر آن را همى زند مخلب***آن مر این را همى زند منقار
آخر الامر بگذرند همه***وز همه باز ماند این مردار
اى سنائى نداى مرگ رسید***گوشه اى گیر از این جهان هموار
هان و هان تا تو را چه خود نکند***مشتى ابلیس دیده طرار قال امیرالمؤ منین (ع): والله لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم به خدا سوگند که این دنیاى شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بى گوشت خوکى که در دست صاحب جذام باشد. و این نهایت تحقیر است از دنیا؛ چه استخوان از هر چیزى بى ارزشتر است به خصوص اگر از خوک باشد و به خصوص اگر در دست مجذوم باشد که در آن حال هیچ چیز از آن پلیدتر نیست .
۴- براى اشخاصى است که عمرى به نعمت حق تعالى گذرانیده اند چون مقام امتحان و ابتلاء آنها شد کفران نعمت کرده و روى از منعم حقیقى تافتند و به سوى غیر خدا شتافتند و مرتکب کارهایى شدند که شایسته آنها نبود.
و این مثل را شیخنا البهائى در کشکول ذکر نموده و آن را به نظم در آورده و ما در اینجا اکتفا به همان نظم شریف نموده و آن را از کشکول نقل مى نمائیم .

عابدى در کوه لبنان بد مقیم روى دل از غیر حق بر تافته روزها مى بود مشغول صیام نصف آن شامش بدى نصفى سحور بر همین منوال حالش مى گذشت از قضا یک شب نیامد آن رغیف کرده مغرب را ادا وانگه عشا بس که بود از بهر قوتش اضطراب صبح چون شد زان مقام دلپذیر بود یک قریه به قرب آن جبل عابد آمد بر در گبرى ستاد عابد آن نان بستد و شکرش بگفت کرد آهنگ مقام خود دلیر در سراى گبر بد گرگین سگى پیش او گر خط پرگارى کشید بر زبان گر بگذرد لفظ خبر کلب در دنبال عابد پو گرفت زان دو نان ، عابد یکى پیشش فکند سگ بخورد آن نان و از پى آمدش عابد آن نان دگر دادش روان کلب ، آن نان دگر را نیز خورد همچو سایه از پى او مى دوید گفت عابد چون بدید این ماجرا صاحبت غیر دو نان چیزى نداد دیگرم از پى دویدن بهر چیست سگ به نطق آمد که اى صاحب کمال هست از وقتى که بودم من صغیر گوسفندش را شبانى مى کنم گه به من از لطف نانى مى دهد گاه از یادش رود اطعام من روزگارى بگذرد کاین ناتوان گاه هم باشد که این گبر کهن چون که بر درگاه او پرورده ام هست کارم بر در این پیر گبر تو که نامد یک شبى نانت بدست از در رزاق رو بر تافتى بهر نانى دوست را بگذاشتى خود بده انصاف اى مرد گزین مرد عابد زین سخن مدهوش شد اى سگ نفس بهایى یاد گیر بر تو گر از صبر نگشاید درى
در بن غارى چو اصحاب رقیم گنج عزت را ز عزلت یافته یک ته نان مى رسیدش وقت شام و ز قناعت داشت در دل صد سرور نامدى از کوه هرگز سوى دشت شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف دل پر از وسواس و در فکر عشا نه عبادت کرد عابد شب نه خواب بهر قوتى آمد آن عابد بزیر اهل آن قریه همه گبر و دغل گبر او را یک دو نان جو بداد وز وصل طعمه اش خاطر شکفت تا کند افطار بر خبز شعیر مانده از جوع استخوانى و رگى شکل نان بیند بمیرد از خوشى خبز پندارد رود هوشش ز سر از پى او رفت و رخت او گرفت پس روان شد تا نیابد زو گزند تا مگر بار دگر آزاردش تا که باشد از عذابش در امان پس روان گردید از دنبال مرد عف عف مى کرد و رختش . مى درید من سگى چون تو ندیدم بى حیا وان دو را خود بستدى اى کج نهاد وین همه رختم دریدن بهر چیست ؟ بى حیا من نیستم چشمت بمال مسکنم ویرانه این گبر پیر خانه اش را پاسبانى مى کنم گاه مشت استخوانى مى دهد در مجاعت تلخ گردد کام من نه ز نان یابد نشان نه ز استخوان نان نیابد بهر خود نه بهر من رو به درگاه دگر ناورده ام گاه شکر نعمت او گاه صبر در بناى صبر تو آمد شکست بر در گبرى روان بشتافتى کرده اى با دشمن او آشتى بى حیاتر کیست من یا تو ببین ؟ دست خود بر سر زد و بیهوش . شد این قناعت از سگ آن گبر پیر از سگ گرگین گبران کمترى
مؤ لف گوید: چه نیکو است در این مقام نقل این کلام از شیخ سعدى که گفته : اجل کائنات از روى ظاهر آدمیست و اذل موجودات سگ ، به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمى ناسپاس . سگى را لقمه اى هرگز فراموش***نگردد گر زنى صد نوبتش
و گر عمرى نوازى سفله اى را***سنگ به کمتر چیزى آید با تو در جنگ و چه قدر شایسته است در اینجا ذکر این خبر شریف که دل را نورانى و چشم را روشن مى کند:
روایت شده که حضرت صادق (ع) را غلامى بود که هر گاه آن حضرت سواره به مسجد مى رفت آن غلام همراه بود، چون آن حضرت از استر پیاده مى گشت و داخل مسجد مى شد آن غلام استر را نگاه مى داشت تا آن جناب مراجعت کند. اتفاقا در یکى از روزها که آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکى از آنها رو کرد به او و گفت : اى غلام میل دارى که از آقاى خود حضرت صادق (ع) خواهش کنى که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جاى تو بمانم و مالم را به تو بدهم ، و من مال بسیار از هر گونه دارم ، تو برو و آن مالها را بگیر و من به جاى تو اینجا مى مانم .
غلام گفت : این را از آقاى خود خواهش مى کنم ، پس رفت خدمت حضرت صادق (ع) و گفت : فدایت شوم ، خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را مى دانى ؛ پس هر گاه حق تعالى خیرى را براى من رسانیده باشد شما منع آن خواهى کرد؟ فرمود: من آنرا از نزد خود به تو خواهم داد و تو را از غیر خود منع مى کنم پس غلام قصه آن مرد خراسانى را با خویش براى آن جناب حکایت کرد. حضرت فرمود: اگر تو در خدمت ما بى میل شده اى و آن مرد به خدمت ما مایل شده او را قبول مى کنم پس چون غلام رفت حضرت او را طلبید، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما یک نصیحتى به تو مى کنم و آن این است چون روز قیامت شود حضرت رسول چسبیده باشد به نور ((الله )) و امیرالمؤ منین آویخته باشد به رسول خدا و ائمه (علیهم السلام ) آویخته به امیرالمؤ منین (ع) و شیعیان ما آویخته باشند به ما، پس داخل شوند در جائى که ما داخل شویم و وارد شوند آنجائى که ما وارد شویم . غلام چون این را شنید عرض کرد من از خدمت شما جایى نمى روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار مى کنم آخرت را بر دنیا و به سوى آن مرد بیرون رفت . مرد خراسانى گفت : اى غلام آیا از نزد حضرت صادق (ع) بیرون آمدى و خداحافظى کردى . غلام کلام حضرت را براى او نقل کرد و او را به خدمت آن جناب برد. حضرت ولایت و دوستى او را پذیرفت و امر فرمود که هزار اشرفى به غلام دادند.
این فقیر نیز خدمت آن حضرت عرض مى کنم که اى آقاى من ، من تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما دیده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروریده ام امید آنست که در این آخر عمر از من نگهدارى فرمائید و از این در خانه مرا دور نفرمائید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض مى دارم :
عن حماکم کیف انصرف***و هواکم لى به شرف
سیدى لا عشت یوم ارى***فى سوى ابوابکم اقف ۴۰ ۵ - براى دنائت و پستى جهل ، و تحریص بر علم و هنر.
ابوالقاسم راغب اصفهانى در کتاب ذریعه آورده که مرد حکیم دانایى بر مردى وارد شد، دید خانه اى آراسته و فرشهاى ملوکانه پهن نموده و لکن صاحب منزل مردیست جاهل و نادان ، عارى از حلیه علم ، خالى از فضیلت ، به صورت انسان .
آن حکیم که چنین دید بر صورت او آب دهان انداخت . آن مرد از این کار حکیم بر آشفت و گفت : این چه سفاهت و بیخردى بود که از تو سر زد اى حکیم ؟ حکیم فرمود: این سفاهت نبود بلکه حکمت بود؛ زیرا که آب دهان را در جایى که خسیس تر و پست ترین جاهاى منزل است مى افکنند، و من ندیدم در منزل تو پست تر از تو جائى باشد، لاجرم تو را شایسته این کار دیدم پس آب دهان خود را به صورت تو افکندم .
مؤ لف گوید: این مرد دانا بر قباحت و دنائت جهل او را تنبه فرمود و اینکه قبح و زشتى آن با داشتن منزل خوب و پوشیدن لباسهاى فاخر زایل نخواهد شد. و لکن مخفى نماند که فضیلت براى علم وقتى است که با عمل همراه باشد و این فضیلت با آن خصلت شریفه تواءم گردد.
چه خوب گوید شاعر:
نیست از بهر آسمان ازل***نردبان پایه به ز علم و عمل
علم سوى در اله برد***نه سوى ملک و مال و جاه برد
هر که را علم نیست گمراه است***دست او زانسراى کوتاه است
کار بى علم تخم در شور است***علم بى کار زنده در گور است
حجت ایزدى است در گردن***خواندن علم و کار ناکردن
آنچه دانسته اى به کار در آر***خواندن علم جوى از پى کار
تا تو در علم با عمل نرسى***عالمى فاضلى ولى نه کسى
علم در مزبله فرو ناید***که قدم با حدث نمى پاید
چند از این ترهات محتالى***چشمها درد و لاف کحالى
دانش آن خوبتر ز بهر بسیج***که بدانى که مى ندانى هیچ قال عیسى بن مریم (ع): اشقى الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله ؛ یعنى حضرت عیسى (ع) فرمود: شقى ترین مردم کسى است که معروف باشد نزد مردم به علم و مجهول باشد به عمل .
حکیم سنایى فرمود:
اى هواهاى تو خداانگیز***وى خدایان تو خدا آزار
ره رها کرده اى از آنى گم***عز ندانسته اى از آنى خوار
علم کز تو، تو را نه بستاند***جهل از آن علم به بود صد بار
غول باشد نه عالم آنکه از او***بشنوى گفت و نشنوى کردار
عالمت غافل است و تو غافل***خفته را خفته کى کند بیدار
کى در آید فرشته تا نکنى***سگ ز در دور و صورت از دیوار
ده بود آن نه دل که اندر وى***گاو خر باشد و ضیاع و عقار
سائق و قائد و صراط الله***به ز قرآن مدان و به ز اخبار تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در این رساله شریفه در نیمه شهر رمضان المبارک روز ولادت با سعادت سبط جلیل حضرت خیر الورى جناب امام حسن مجتبى (ع)، سنه ۱۳۴۷. و چون رساله در این ماه شریف تمام شد مناسب است که به دو دعاى شریف ختم شود:
اول : شیخ مفید در کتاب مقنعه روایت کرده از ثقه جلیل القدر، على بن مهزیار از حضرت ابو جعفر جواد (ع) که مستحب است بسیار بگویى در هر وقت از شب یا روز این ماه از اول تا به آخر آن :
یا ذا الذى کان قبل کل شیى ء ثم خلق کل شى ء، ثم یبقى و یفنى کل شى ء یا ذا الذى لیس کمثله شى ء و یا ذا الذى لیس فى السموات العلى و لا فى الاءرضین السفلى ، و لا فوقهن و لا تحتهن و لا بینهن اله یعبد غیره ، لک الحمد حمدا لا یقوى على احصائه الا انت ، فصل على محمد و آل محمد صلوه لا یقوى على احصائها الا انت .
دوم : شیخ کلینى و دیگران روایت کرده اند که حضرت امام جعفر صادق (ع) این دعا را تعلیم زراره فرمود که در زمان غیبت و امتحان ، شیعه بخواند:
اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک ؛ اللهم عرفنى رسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک ؛ اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ظللت عن دینى .(۴۱)
بدانکه علما نوشته اند که از تکالیف آدمى در زمان غیبت ، دعا براى امام زمان (ع) و صدقه دادن براى آن وجود مقدس است ؛ و از جمله دعاهائى که وارد شده است که همیشه بگویى بعد از تمجید حق تعالى و صلوات بر حضرت رسول و آل او علیهم السلام :
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و على آبائه فى هذه الساعه و فى کل ساعه ولیا و حافظا و ناصرا و دلیلا و عینا حتى تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
((کتبه العبد عباس القمى فى سنه سبع و اربعین بعد الف و ثلاثماءه فى جوار الروضه الرضویه لا زالت مهبطا للفیوضات الربانیه و الحمد لله اولا و آخرا و صلى الله على محمد و آله .))
__________________________________________________
۳۳- ((عین الحیات ))، علامه مجلسى ، ۱ / ۵۲۶.
۳۴- دَد: جانوران درنده اند چون شیر و پلنگ و غیر اینها، دام عکس آن است مانند آهو و غیر و به معنى زخارف دنیویه نیز آمده (شیخ عباس قمى (ره ))
۳۵- ((خمسه نظامى ))، ص ۱۴۵، تصحیح : دستگردى ، داستان خسرو و شیرین ، با مختصر تفاوت در الفاظ.
۳۶- سوره روم (۳۰)، آیه ۴۴.
۳۷- مرده بودى زنده شدى و طولى نمى کشد مى میرى براى آخرت خود خانه اى مهیا کن و براى دنیاى خود خانه اى بجا بگذار.
۳۸- از حضرت صادق (علیه السلام ) منقول است که فرمود: دنیا ممثل شد براى حضرت عیسى (علیه السلام ) به صورت زن کبود چشم پس حضرت از او پرسیدند چند شوهر کرده اى ؟ گفت : بسیار است عدد آنها. فرمود: همگى را طلاق گفته اى ؟ گفت : بلکه همگى را کشته ام . حضرت عیسى فرمود: واى بر شوهران تو که چگونه عبرت نمى گیرند از شوهران گذشته تو. (شیخ عباس قمى (ره )).
۳۹- مجاعت = گرسنگى .
۴۰- یعنى از تحت عنایت و حفاظت شما چگونه برگردم در حالیکه علاقه من به شما مایه شرف من است . اى آقایم زنده نمانم روزى که بر غیر در خانه شما باشم .
۴۱- ((بحارالانوار)) ۹۵/۳۲۶.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 555]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن