تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836307101
گفتگو با شاعر شعرهاي رياضي و رنگي صفر در منقار كلاغ نارنجي بي آسمان
واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: گفتگو با شاعر شعرهاي رياضي و رنگي صفر در منقار كلاغ نارنجي بي آسمان
شعر قابل تعريف نيست كما اينكه عشق هم قابل تعريف نيست چه ما اسير منطق صوري باشيم چه منطق روزنتال، باز هم معتقد به جامعيت و مانعيت تعريف هستيم و چنين تعريفي جامع و مانع براي شعر ميسور نيست.
آفتاب-شهرام پارسا مطلق: دكتر كيومرث منشيزاده متولد 1324 جيرفتِ كرمان از شاعران مطرح معاصر، استاد بازنشسته دانشگاه تهران و بنيانگذار شعر رياضي در ايران است.
منشيزاده در رشتههاي فلسفه رياضي، فيزيك، حقوق در كشورهاي آمريكا، فرانسه و ايران تحصيل كرده است و به زبانهاي انگليسي، آلماني، فرانسه، عربي و تا حدي اسپانيايي آشنايي دارد.
تصاوير زيبا، صور خيال، دايره واژگاني وسيع، معاني عميق و نوعي سورئاليسم همراه با فلسفه رياضيات در شعر منشيزاده از بسامد بالايي برخوردارند. از اين شاعر تا كنون مجموعههاي «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگ پريده» (1357)، «قرمزتر از سفيد» (1370) گزيده اشعار (انتشارات نقش)، «حافظ، حافظ» از (انتشارات دانشكده هنرهاي دراماتيك) و مجموعه مقالات طنز با عنوان از «رو به رو با شلاق» چاپ و منتشر شده است.
انتشارات نگيما گزيده اشعار كيومرث منشيزاده را با نام «صفر در منقار كلاغ نارنجي بي آسمان» در دست انتشار دارد. به همين مناسبت با او گفتگويي صميمانه انجام دادهايم كه ميخوانيد.
●آقاي دكتر منشي زاده چرا ادبيات؟ چرا شعر؟
قبلاً شعر و ادبيات جاي خاصي نداشت خوشبختانه و بدبختانه امروز ادبيات از چيزيهاي ديگري منفك شده است آدم مهمي به اسم «فرانسيس بيكن» كه واضع منطق عملي و طلايه دار عصر جديد است درباره هنر ميگويد كه بسيار مورد تامل است. و به احترام اين فيلسوف انگليسي حرف او را در كتابها به همان قول لاتيني كه گفته ضبط كردند.
به اين شكل كه «اومون آدي توس ناتورا» به اين معني كه هنر انسان اضافه شده بر طبيعت است.
چرا كه معتقد بود تا جايي كه نقاشي دقيقاً اثباتي از طبيعت را نشان ميدهد هنر نيست چرا كه اولاً هيچوقت برتر و يا دست كم دقيقاً مثل طبيعت نيست، ثانياً مخلوق ذهن انسان نيست.
بههرحال بيكن در كنار خدمتي كه كه به فلسفه نمود، دستاوردهاي ذهني انسان را به طبيعي، رياضي، ادبي و هنري طبقهبندي كرد و بدين ترتيب ما ميبينيم كه بعد از بيكن شاعران، نويسندگان و نقاشان، مثل سابق عالم و فيلسوف نيستند و كسي مثل خيام ديگر به وجود نميآيد كه هم شاعر باشد و هم فيلسوف، في المثل ارسطو هم فيلسوف بود، هم پزشكي ميدانست و هم خلاصه ارسطو بود.
ميدانيد اهل تاريخ آغاز عصر جديد را مقارن با ورود سلطان محمد فاتح به قسطنطنيه و اهل فلسفه و علم آغاز عصر جديد را همزمان با بوجود آمدن ارغنون جديد به وسيله بيكن و اهل ادب همزمان با بوجود آمدن اولين جرقههاي جنون در دماغ دُنكي خوته كه ما به تقليد از فرانسويان او را دُن كيشوت ميناميم، ميدانند.
آدم مهمي مثل بيكن در كنار ارغنون جديد با طبقه بندي دستاوردهاي ذهني انسان در لباس دوست نادان به ذهن انسان خيانت كرد به نحوي كه امروزه تخصص آنچنان حقيرانه پيش ميرود كه ما شاهد وجود عاليجناباني مثل متخصص دندان نيش هستيم.
●چرا شعر مي گوييد؟ شعر، شاعر را مي گويد يا شاعر شعر را؟
من شعر نميگويم، شعر من را ميگويد فيالواقع شعر معلول غمها، غوغاها، هيجانها و نابسامانيهاي ذهن است كه بر كاغذ جاري ميشود و سبب ميشود كه كلمات بيچاره روي صفحه كاغذ آواره شوند و نقشه قتل درختان سپيدار و زردآلو و آلوزردي كه قرار است به گشادناي كارخانه هاي كاغذسازي پرتاب شوند كشيده ميشود.
●آقاي منشي زاده شما را پدر شعر رياضي ايران ميدانند. رابطه شعر و رياضيات چگونه است؟
شعر و رياضي هر دو دستاورد ذهن انسان هستند و هر دو بر خلاف نظر عوام كه تصور ميكنند منطقي هستند، منطقي نيستند هرچند كه منطق خود را دارند اينكه شعر منطقي نيست توضيح واضحات است ولي اگر بخواهيد بدانيد چرا رياضيات منطقي نيست بايد بگويم ميگويند خط مستقيم اقصر فاصله ميان دو نقطه است البته در نظر انيشتين اين خط مستقيم به خط منحني تبديل ميشود ولي در هر حال خط فاصله دو نقطه است.
حال اگر بپرسم نقطه چيست ميگويند انتهاي خط يا خط معلول وجود نقاط پيوسته است. اين دو تعريف متلازمند و لازم و ملزوم همديگر و واضح است كه به هيچ وجه منطقي نيستند آنچنان كه علم تكامل زمين را به دورانهاي مختلف زمين شناسي تقسيم كردند به اين تعبير كه گياهان يا موجوداتي را كه فرض كردند از دوران سوم زمين شناسي مثل آركئوپرتكس وجود داشته است در هر جا كه پيدا شده است آن دوران را دوران سوم زمين شناسي شناختهاند و واضح است كه اين دور باطل است.
●جامع ترين تعريف شما از شعر چيست؟ آيا اصلاً شعر قابل تعريف است؟
شعر قابل تعريف نيست كما اينكه عشق هم قابل تعريف نيست چه ما اسير منطق صوري باشيم چه منطق روزنتال باز هم معتقد به جامعيت و مانعيت تعريف هستيم و چنين تعريفي جامع و مانع براي شعر ميسور نيست.
●خوانش و برداشت شما از شعر؟
هر كس برداشتي از شعر دارد كما اينكه برداشتي از عشق هم دارد. در اسماء ذات برداشت از كلمات تا حدود زيادي بوسيله اشخاص مختلف يكسان است مثلاً آب يا ديوار، ولي در اسماء معني چنين نيست مثلاً وجه فارغ غم، اندوه، ملال دقيقاً مشخص نيست، معلوم نيست چيزي كه من آنرا غم مينامم شما آنرا ملال تصور نكنيد.
ملكه هلند از انيشتين پرسيده بود: «بعد چهارم چيست»؟ و او پاسخ داده بود كه براي شما چه بگويم، ميگويند كوري از كسي پرسيد: «رنگ سفيد چيست»؟ گفت: «رنگ گردن آن قو» و دست كور را روي گردن قو گذاشت. كور گفت: «رنگ سفيد دراز است»!
●در شعر شما نوعي سورئاليسم از بسامد بالايي برخوردار است آيا تشريح داغ و زنده واقعيت (رئاليسم) در قلمرو شعر جاي نميگيرد؟ مثلاً شاعري مثل شاملو ميگويد «شعر زندگي ست» آيا شعر زندگي است؟
شعر «شعري كه زندگي ست» شاملو شعر است و شعر خوبي هم است، به همين علت واقعيت نيست و درست نيست. چرا كه شعر، شعر است و زندگي، زندگي. شعر و زندگي دو خرگوش بازيگوشند كه در جهت مخالف هم مي دوند و اگر بخواهيم هر دو را بگيريم هيچكدام را نگرفته ايم و مي توان گفت كه شاعران، شاعران واقعي، شعر را دو دستي گرفته اند كه زندگي را دو دستي از دست بدهند به هر حال شعر هرقدر از رئاليسم به طرف سورئاليسم برود به تعريف شعر نزديكتر است و مي توان گفت شعر رئاليسم شرط خلاف مقتضي يا صفت خلاف موصوف است و چيزي در حد آب خشك.
●در رابطه با شعر امروز ايران و همچنين اشعاري كه از آنها تحت عنوان پست مدرنيسم نام برده ميشود و اين روزها داعيه داران بسياري هم دارند چگونه فكر ميكنيد؟
در اين مورد ايتالياييها ضربالمثلي دارند كه ميگويد: «دعوت نشدهها زودتر ميآيند» بايد به اين داعيهداران گفت: «شما شعر ميگوييد يا داعيه داريد. پست مدرنيسم ادامه مدرنيسم است، هم مدرنيسم، هم پست مدرنيسم در همه هنرها يكسان نيست مثلاً نقاشي بيشتر ميتواند جايي براي آنها باشد تا فيالمثل تئاتر، يعني پست مدرنيسم و مدرنيسم بيشتر در هنرهايي كه سهم محتوا از محتوي كمتر است ديده مي شوند. براي توضيح اگر خطي ميان دو نقطه آلفا و زيگما رسم شود كه در بين آن 4 نقطه، بتا، دتا، گاما، لاندا فرض شود با اين توجيه كه سينما هنر مشخصي نيست در اولين نقطه اين خط يعني آلفا كه هنرهاي تجسمي قرار دارد اين هنرها در مكان واقع اند و با يك حس يعني بينايي سر و كار دارند و كمپوزيسيون آنها يكباره قابل درك است و در نقطه زيگما هنرهاي موسيقايي قرار دارند كه در بعد زمان جارياند و بر خلاف هنرهاي تجسمي كه استاتيك هستند، ديناميكاند و با يك حس سر و كار دارند يعني صائقه و كمپوزيسيون آنها يكباره قابل حس نيست».
بههرحال در اين دو نقطه سهم محتوي در هنر از محتوا بيشتر است و در نقاط مياني اين خط مثلاً تئاتر سهم محتوا از محتوي بيشتر است چرا كه اين چهار نقطه مياني خط هنرهاي مركب اند و بر خلاف آنها هنرهاي دو نقطه آلفا و زيگما كه بسيط اند.
بنابر اين نقاشي جاي خوبي براي وقوع مدرنيسم و پست مدرنيسم است.
تنها چيزي كه من مي خواهم بگويم اين است كه اشاعه پست مدرنيسم في الواقع فن بدلِ سرمايه داري به مدرنيسم است كه مدرنيسم يكي از ابزارهاي ضد سرمايه داري است و شاهد آن شعر «سرباز» يا شعر «آي آدمها»ي نيما يوشيج است.
●آيا شما فكر ميكنيد شعر امروز ايران ادامه منطقي نيما، شاملو، فروغ و ... است. يا چيزي غير از اين؟
ميتوان گفت كه ادامه باشد چون شعر هم يك مسير تكاملي دارد، فكر مي كنم ما بايد منتظر شاعران بزرگتري باشيم اينكه ما از حافظ بت بسازيم آنقدر بد است كه ميتوان گفت بت ساختهايم، واي به حال ملتي كه بزرگترين شاعرش حافظ باشد.
●شما در جايي گفته بوديد كه هنر بر خلاف علم كه رو به تكامل دارد رو به افول مي رود مثلاً امروزه نقاشي مثل ون گوك نداريم در حاليكه علم هر روز پيشرفت ميكند آيا اينكه ما بايد منتظر شاعران بزرگتري باشيم خلاف گفته شما نيست؟
نه به علت اينكه غرض اين است بايد شاعران بزرگتري بودجود بيايند كه شعر را بر بنياد دستاوردهاي علمي استوار كنند و بعيد نيست كه شاعري بزرگتر از خيام هم پيدا شود كه البته شرطش اين است كه دانشگاه نرفته باشد چون به نظر من اولين كسي كه فكر تاسيس دانشگاه از ذهنش گذشت با دانش بد بود بنابر اين ناچاريم بپذيريم كه منظور من از «بايد»، «شايد» بوده است.
●شاعر بودن بيشتر كشف و شهود و الهام شاعرانه است يا تكنيك؟ به عبارت ديگر شاعري ذاتي است يا اكتسابي؟
شاعري متاسفانه ذاتي است. انسان بايد ديوانه باشد كه بخواهد برود شاعر بشود. در مورد عشق و شعر ما خيلي تعريفهاي مودبانه ، محجوبانه و متملقانهاي داشتهايم در حاليكه ميدانستيم عشق يك بيماري رواني كه معلول تمركز بيش از حد يا وسواس روي يك سوژه يا شخص است. ولي همهاش از عشق تعريف و تمجيد و بَه بَه چَه چَه شنيدهايم.
شعر هم خيلي تعريف شده است ولي من ميخواهم بگويم كه شعر يك سگ ابلقي است كه در تاريكي كمين كرده است تا پاچه يك بيچارهاي را بگيرد و او بكش و او بكش. بگذاريد من از شما بپرسم كدام آدم ندانم كاري ميرود پاچهاش را به سگ تعارف كند؟ بنابر اين اين سگ است كه تصميم ميگيرد نه شاعر. البته آنچه كه من گفتم مربوط به شعر است نه نظم. و ميدانيد كه نظم ساختني است و چه خوب است كه بعضي ها خودشان ميگويند «شعري ساخته ايم» كه منظورشان نظم است.
●شعر را به كدام هنر نزديكتر ميدانيد؟
شعر را من به نقاشي نزديكتر ميبينم. در حالي كه عقيده بر اين جاري بوده است كه شعر به موسيقي نزديكتر است. در حالي كه شعر بيوزن معلوم است كه با نقاشي قطع ارتباط كرده است و هدف از شعر بيوزن آن بوده است كه شعر بيشتر به بساطت نزديك شود تا تركيب.
●آقاي منشيزاده درباره ترجمه شعر چگونه فكر ميكنيد؟ آيا مترجم شعر لزوماً بايد شاعر باشد؟
يك شاعر ترك گفته است كه ترجمه شعر قتل بلبل است، بخاطر تناول گوشت آن و اين ميرساند كه شعر در ترجمه هميشه ناكام است. بهتر است كه مترجم شعر شاعر باشد و من بايد خيلي سخاوت داشته باشم كه انتظار داشته باشم كه يك انساني هم شاعر باشد هم مترجم خوب مثل شاملو در جايي از شعر لوركا كه ميگويد: «ماه به آهنگرخانه ميرود» را شاملو دقيقاً «ماه به آهنگرخانه مي رود» ترجمه كرده است بخاطر رعايت اصالت.
در حاليكه ميان ماه و آهن اگر در زبان اسپانيايي رابطهاي هست در زبان فارسي نيست در حاليكه ميان ماه و مس (در باورها) رابطهاي هست بدين معني كه وقتي ماه ميگرفته است به مس مي كوبيدند تا اژدهايي كه ماه را به دندان گرفته است رها كند. و شعري هست كه:
«به گِرد عارض مسگر نشسته گرد سياهي
صداي مِس به فلك مي رود كه ماه گرفته»
شاعر و مترجم بزرگي مثل شاملو كه من گمان نميكنم كسي در ترجمه شعر به پاي او برسد در ترجمه «ماه به آهنگرخانه ميرود» مجبور بوده است كه از ميان رسايي و اصالت يكي را انتخاب كند و او دومي را انتخاب كرده است.
●چرا با وجود ظرفيتهاي فوق العاده شعر و ادبيات ما جهاني نميشود؟
علتش اين است كه زبان فارسي- بر خلاف آنچه كه ما دوست داريم كه چنان باشد- زباني محجور و كم متكلم است. اگر اسپانياييها اينقدر آثارشان در دنيا رايج است علتش اين است كه از هر 10 نفر آدم در دنيا
” همانطور كه گفتم من در واقع كاري نميكردم من توپ فوتبالي بودم كه شوت ميشدم. ... “
يك نفر اسپانيايي صحبت ميكند يعني نصف قاره آمريكا منهاي برزيل باضافه اسپانيا و چندين جزيره پرت غريب مثل فيليپين و طبيعتاً در بين 600 ميليون اسپانيايي چندين شاعر خوب چيز بعيدي نيست.
●آمريكاي لاتين سرزمين عجيبي است شاعران، نويسندگان و مبارزان بسياري مثل ماركز، يوسا، رولفو، چه گورا و ... دارد. ما وقتي آثار آنها را ميخوانيم در مقايسه با شاعر يا نويسندهاي از اروپا يا جاي ديگري از جهان احساس نزديكي فرهنگي بيشتري به آمريكاي لاتين ميكنيم دليل اين تشابههاي فرهنگي را در چه ميدانيد؟
انسان با همه بزرگيهايي كه براي خودش فرض ميكند تابع همين سياره كوچولوي پرتِ غريبي ست كه رويش زندگي ميكند و روي اين سياره كوچولو هر چه از استوا به طرف قطبين پيش مي رويم همان طور كه رنگ چشم از مشكي به ميشي، قهوهاي، عسلي، طلايي، سبز، آبي و خاكستري تمايل پيدا ميكند، مردم هم به سردي، سرد مزاجي و متعقِل بودن تمايل پيدا ميكنند بهمين علت خداوندگاران رئاليسم در ماوراء خلنگزارهاي برف گرفتهاي ظهور كردهاند مثل تولستوي، داستايفسكي، شيچدرين و چخوف در حاليكه در جاهاي گرم در اروپا لوركا در شعر لوئيس بونوئل در سينما و سالوادردالي در نقاشي ظهور كردهاند كه آنها را سورئاليست ميناميم و تازه بنيادگذار سورئاليسم ماركي دوساد مشهور است كه لغت ساديسم را از نام او گرفتهاند و او هم با اينكه دقيقاً معلوم نيست اهل كجاست ولي قدر يقين اين است كه در نزديكيهاي اسپانيا در فرانسه متولد شده است مثلاً عرفان تابعي ست از متغير باران، هر جا كه باران هست، علف، سبزه، بره، ميوه، غله و زندگي هست و هر جا كه باران نيست هيچ كدام از اينها نيست بههمين علت عرفان هست و بههمين دليل شما هرگز درويش رشتي نديدهايد در حاليكه تا دلتان بخواهد در حاشيه كوير درويش هست.
و من گمان ميكنم كه اين شاه بايد همولايتي شما باشد و غرق بي باراني. مولوي ميگويد: «عطار روح بود، سنايي دو چشم او» ميدانيد كه غزنه و باران مثل خانه خرس و باديه مس است تازه حلاج گمان نمي كنم هيچ وقت احتياج به باراني پيدا كرده باشد.
حافظ ميفرمايد: «آنانكه كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند»
و في الواقع گوشه چشم حافظ به شاه نعمت اله ولي بوده است كه قطب الاقطاب است و فرموده است: «ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم
سر درد را، به گوشه چشمي دوا كنيم»
●آقاي منشي زاده چرا پس از كتاب «قرمزتر از سفيد» كتاب جديدي از شما منتشر نشد؟ علاقمندان شعر شما چگونه به آثارتان دسترسي پيدا كنند؟
بخاطر حفظ فضاي سبز، من دوست ندارم كه درختها قرباني نوشتههايي بشوند كه بر روي كاغذها آواره ميشوند. كتاب هم يكي، دوتا، سه تا، نه هفده تا، هجده تا، كتاب قديم نديمها، ارزشي داشت. مگر كليات سعدي چند صفحه است. چه شانسي آورديم كه مثنوي هفتاد من كاغذ نشد. ميدانيد هفتاد من كاغذ يعني چند درخت زبان گنجشك باضافه زبان سرخ سرسبز ميدهد بر باد.
يك روز خانمي آمد با من مصاحبه كند به من گفت كه فكر ميكنم شما مرا جدي نگرفتهايد من دانشجوي دندانپزشكي هستم و 6 تا كتاب شعر دارم. گفتم خانم: «حافظ يكي شما 6 تا. شعر مگر دندان است كه لزوماً 32 تا باشد. من كتاب جديدي در دست چاپ ندارم ولي نشر نگيما كتابي به نام «صفر در منقار كلاغ نارنجي بي آسمان» كه گزيده اي از شعر سورئاليست «سفرنامه مرد ماليخوليالي رنگ پريده»، كتاب «قرمزتر از سفيد» و چند شعر جديد است در دست انتشار دارد».
●از بين شاعران معاصر خودتان يا جوانترها كار چه كساني را ماندگارتر ميدانيد؟ در سطح جهان چطور؟
شما مرا مجبور ميكنيد كه در انتهاي زمان و جهان قرار گرفته باشم كه جواب شما را بدهم. ايتاليايي ميگويد: «كي، سرا، سرا» اين يعني هر چه بايد بشود ميشود و همين جا من بگويم كه تا اينجايي كه من عمر كرده ام هيچكس بيشتر از شما مرا با سوالهايش اذيت نكرده است.
من گمان ميكنم كه اين حرف ويليام شكسپير در مورد شما صادق است كه ميفرمايد: «مغز بيكار كارگاه شيطان است». اما در مورد سوال شما نيما يوشيج شاعر خارق العادهاي بوده است غريب، غريب، غريب، عجيب، عجيب، عجيب.
عادت بر اين جاري است كه دوستان ما در ايران اصل را بر اين گذاشتهاند كه چون نيما سمبوليست بوده است و سمبوليسم بعد از عصر مكتب پارناس در فرانسه بوسيله شارل بودلر، پل ورلن، آرتوررمبو و استفان مالارمه بنيادگذاري شده است لزوماً شعر نيما يوشيج چيزي بايد كمتر از آنها داشته باشد ولي من ميگويم كه شعر نيما يك سر و گردن از شعر «پل ورلن» كه ملك الشعراي فرانسه بوده است بلندتر است.
●از ميان شعراي كلاسيك ايران سعدي را بسيار ميپسنديد چرا سعدي؟
به علت اينكه گفته شده «همه گويند ولي گفته سعدي دگر است» و گفته شده است «من سعدي آخرالزمانم» و گفته شده است «قيامت مي كني سعدي از اين شيرين سخن گفتن
مسلم نيست طوطي را در ايامت شكر خواهي»
و گمان مي كنم كه گفته شده باشد كه «من ديگر شعر نخواهم بنويسم
كه مگس زحمتم مي دهد از بس كه سخن شيرين است»
حالا شما كه ذهن خيلي تند و سركشي داريد آيا به اين نتيجه نرسيديد كه بايد فرشته الهام سعدي مرض قند داشته باشد.
ما در فارسي نميگوييم حافظ شيرين سخن (با همه حافظ بودنش) خيام شيرين سخن (با همه تلخ بودنش) و درباره مولوي چه بگويم به هر حال نميتوان گفت كه شعر سعدي شيرين نمكين است يا نمكين شيرين. مردم ايران هر وقت حرفي بزنند و شما بگوييد حرفتان درست نيست سعدي گفته است كه ... ديگر حرفي نميزنند و قبول ميكنند. اين يعني حجيت اقوال و چنين است كه ضرب المثلهاي زبان فارسي را بيشتر از سعدي گرفتهايم يعني هيچ سخني
” من شعر نميگويم، شعر من را ميگويد فيالواقع شعر معلول غمها، غوغاها، هيجانها و نابسامانيهاي ذهن است كه بر كاغذ جاري ميشود و سبب ميشود كه كلمات بيچاره روي صفحه كاغذ آواره شوند.... “
به اندازه سخن سعدي استعداد ضرب المثل شدن ندارد. شما كه خودتان شاعري پر سن و سال هستيد نظرتان نسبت به «جهانديده بسيار گويد دروغ چيست»؟
●از جهانديدگي گفتيد اكثر سفرهاي سعدي كه در آثارش به آنها اشاره مي كند از نظر تطبيق با مسائل تاريخي و مكاني و زماني جور در نمي آيند نظر شما چيست؟
اگر كاملاً مطابق با واقعيت بود مي شد سفرنامه نه شعر و حكايت، سعدي در يكي از حكايات بازرگاني را وصف ميكند كه در جزيره كيش ميگفت: «خاطر اسكندريه دارم كه هوايي خوش است باز گفتي نه كه درياي مغرب مشوش است سعديا! سفري ديگرم در پيش است، اگر آن كرده شود، به قيمت عمر خويش به گوشه بنشينم. گفتم آن كدام سفرست؟ گفت گوگرد پارسي خواهم بردن به چين كه شنيدم قيمتي عظيم دارد و از آنجا كاسه چيني به روم آرم و ديباي رومي به هند و فولاد هندي به حلب و آبگينه حلبي به يمن و برد يماني به پارس و زان پس ترك تجارت كنم و به دكاني بنشينم...»
اگر كسي ميخواست اين سفرها را برود با آن اسبهاي تنبل و قاطرهاي چموش حدود 400-300 سال عمر ناقابل لازم بود. و خود سعدي در ادامه همين حكايت ميفرمايد:
«چشم تنگ دنيا دوست را
يا قناعت پركند، يا خاك گور»
و اين سخن سعدي چقدر شيرين است و چه طنز درخشاني دارد چون چشم تنگ را با يك بيل خاك مي شود پر كرد. سعدي اين سفرها را نرفته كما اينكه شكسپير هم دانمارك را نديده بود ولي هملت دانماركي است. به هر حال سعدي به طرف غرب ايران رفته است و اگر به طرف شرق و هندوستان مي رفت فيل در نظرش آنقدر بزرگ و خارق العاده بزرگ نبود كه بگويد «حال مورچه زير پاي آدم مثل حال آدم زير پاي فيل است».
●در مورد حافظ چگونه فكر مي كنيد شاعري كه هر گروهي براي تاييد نظرات خود از او نقل قولهايي مي آورند؟
خدا، حافظ را از دست دو قبيله نجات بدهد. دختران جوان دمِ بخت و مردان پير دمِ مرگ كه عوام آنها را حافظ شناس نيز مي نامند.
●قبل از انقلاب در شبهاي شعر انستيتو گوته و خوشه شعر خواني كرديد ؟
شبهاي شعر انستيتو گوته به اين شكل بود كه انستيتو گوته چندين سال از 5 نفر يعني آقاي اخوان ثالث، يداله رويايي، نصرت رحماني، م. آزاد و اينجانب دعوت ميكرد براي شعر خواني و چون آقاي دكتر «هانس بكر» كه رييس انستيتو بود و به زبان فارسي علاقمند بود سعي ميكرد كه از شاعران ديگري دعوت نشود من يك روز به ايشان گفتم كه اين درست نيست كه هر سال همين 5 نفر كه ما هستيم مورد دعوت شما قرار بگيريم و به ايشان به شوخي گفتم كه مردم خيال ميكنند كه ما آلمانوفيل هستيم و اين تاريخ مقارن بود با آخرين سالي كه شبهاي شعر انستيتو گوته بر قرار شد و در آن شبها انبوهي از شاعران شعر خواندند، اولين جرقههاي انقلاب از همان شبها زده شد و در كنار شاعران اشخاصي مثل به آذين، دكتر حاج سيد جوادي و غيرهما سخنراني كردند.
شبهاي شعر خوشه به ابتكار احمد شاملو تشكيل شد مثل همه كارهاي آقاي شاملو بيبديل و بي نظير بود و بعدها شاملو يك كتاب از اين اشعار فراهم كرد.
●زيباترين شعر نو؟ بله
●چه توصيه اي به شاعران جوان داريد؟
شاعر بيچارهاي قبل از من فرمود:
«ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد
چرا كه حافظ از اين راه رفت و مفلس شد»
●در انتهاي كتاب «قرمزتر از سفيد» چند كار كلاسيك هم كرده ايد نظرتان درباره قالب هاي كلاسيك مثل غزل چيست؟
قبلاً كارهاي دنيا حساب و كتاب داشت، مثلاً مثنوي معنوي مناسب شعر نبود مناسب نظم بود يا كتاب مستطاب بوستان يا شاهنامه يا گلشن راز اينها همه مقولاتي هست از پيش انديشيده شده كه قالب نظمي بر آن پوشيده شده است، كه جنبه مفاهمه داشته است و غزل همچنان كه از اسم آن بر ميآيد با مغازله همگن است و مربوط به عشق و شهوت است چنانكه سعدي مي فرمايند:
«سعديا عشق نياميزد و عفت با هم
چند پنهان كني آواز دهل زير گليم»
ولي اخيراً علم افتاده است دست نااهل با مثنوي هم شعر عاشقانه مينويسند با رباعي هم شعر فكاهي .... و ديگر چه بگويم كه مدتي ست اين فكر مرا رها نميكند كه چه شده است كه روز به روز علم رو به عروج است و عقل رو به افول و حالا نوبت من است كه از شما سوال كنم كه در ميان شش ميليارد و چندين ميليون انساني كه روي كره زمين زندگي ميكنند آيا يك نفر در شأن حافظ وجود دارد؟ و از شما نميخواهم جوابش را بدهيد چون خودم جوابش را ميدانم.
●نظرتان راجع به افرادي كه به اصطلاح در غزل نوآوري ميكنند و به نوعي از ظرفيتهاي اشباع نشده غزل استفاده ميكنند مثل غزل سپيد و غزل پست مدرن چيست؟
اينها مثل كساني هستند كه با مايو، كوه ميروند و با لباس كوهنوردي، دريا.
●جناب دكتر با توجه به تمركز همه چيز حتي ادبيات و .... در تهران، حضور در تهران چه تاثيري ميتواند بر فعاليت يك شاعر يا نويسنده داشته باشد؟
قديم هر كس كه پول داشت از شهرستان ميآمد تهران تا اينجا خوش بگذراند. حالا هر كس كه پول ندارد مي آيد تهران كه پول پيدا كند و چون پول پيدا نميشود پيش خودش فكر ميكند بهتر است شعر بخوانم و في الواقع هيچ چيز ارزان تر از شعر نيست. يك روز در يك تاكسي نشسته بودم 2 نفر كه معلوم بود توكار معاملات ملكي هستند با هم صحبت ميكردند يكي به ديگري گفت: «-مگر زمين ولنجك شعر سعدي ست كه ارزان باشد» ميبينيد كه بعضيها چقدر حواسشان جمع است.
●در كشور ما بر خلاف ديگر كشورها شاعري، نويسندگي، روزنامه نگاري حرفه محسوب نميشوند و اين اقشار در زمره آدمهاي با سواد قرار داده ميشوند. آيا نوشتن در هر نوعش ميتواند شغل محسوب شود؟
بله الان روزنامه نگاري در ايران يك شغل محسوب ميشود روزنامه متاعي است كه يك عده آدم بيكار آنرا مينويسند و يك عده آدم بيكار آن را ميخوانند روزنامه را بايد چند سال بعد خواند كه ببينيم كه خواجه حافظ بزرگ چقدر خوب فرموده است: «تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد».
●برداشت شما از واژه روشنفكر و روشنفكري چيست؟ آيا به اين قائليد كه روشنفكر بايد معترض باشد؟
البته اين كلمه روشنفكر نصفاش فارسي و نصفاش عربي است، منور الفكر باز يك حرفي. روشنفكر را در مقابل بافرهنگ درست كردند لغت «انتليجنسيا» (انتليژنزيا) كه فرانسويها «انتلكتوئل» ((intellectual مينامند «انتليجنسيا» سابقه زيادي در تاريخ ندارد. يكي از حكماي آلمان آن را در مقابل و براي مقابله با «كولتيو» (cultive) بمعناي كسي كه ذهنيت فرهنگي دارد ساخته است چرا كه معتقد بود فرهنگ طبقاتي
” من كه همين دو كار داشتن خودش بهانهاي بود كه سَرِ هيچ كدام از اين دو كار نروم، ترجيح ميدادم كه با آقاي شاملو در دفتر خوشه وقت بگذرانم، عجيب آن بود كه تمام روز در آن دفتر آدمهاي مختلفي ميآمدند و هيچ كاري جز صحبت كردن نبود، من امروز تعجب ميكنم كه شاملو كي وقت ميكرد نشريهاي در آن حد را در بياورد.... “
است و آدمهاي با فرهنگ مثل كوندياك يا بوسوئه از طبقه اشراف بودند كه بواسطه مال و منال توانسته اند از تعليمات برخوردار باشند.
به طور خلاصه ميتوان گفت كه اينكه مردم ميگويند روشنفكر مثلاً مهندس، دكتر و ... اصلاً درست نيست روشنفكر كسي هست كه فكر دقيقي داشته باشد و ممكن است مطلقاً سواد نداشته باشد مثلاً يك كارگر ممكن است چون به نحوست 13 عقيده ندارد روشنفكر باشد ولي يك مهندس كه هر وقت عطسه ميكند كارش را به تاخير مياندازد قطعاً روشنفكر نيست.
روشنفكري يعني علمي فكر كردن و علمي فكر كردن با عالم بودن تفاوت دارد. به هر حال روشنفكري در ايران سوءتفاهم است.
●بهترين آثار ادبي و هنري در فضاهاي بسته شكل مي گيرد يا در محيط هاي باز و آزاد؟
در دوره اي كه فضا بسته باشد و به قول حافظ «ناز پرورده را تنعم نبرد راه به دوست» شما آزاديخواه سوئيسي تا به حال شنيدهايد!
●شاملو در گفتگو با مهدي اخوان لنگرودي از شما ميگويد كه در آن زمان كارمند سازمان برنامه بوديد با كدام يك از شاعران هم نسل خود ارتباط داشتيد؟
با شاملو بيشتر ارتباط داشتم علتش هم اين بود كه من در دفتر انرژي اتمي سازمان برنامه كار مي كردم و همزمان در دانشگاه درس ميدادم آقاي شاملو در نزديك سازمان برنامه سردبير مجله خوشه بود كه بسيار مجله درخشاني بود. من كه همين دو كار داشتن خودش بهانهاي بود كه سَرِ هيچ كدام از اين دو كار نروم، ترجيح ميدادم كه با آقاي شاملو در دفتر خوشه وقت بگذرانم، عجيب آن بود كه تمام روز در آن دفتر آدمهاي مختلفي ميآمدند و هيچ كاري جز صحبت كردن نبود، من امروز تعجب ميكنم كه شاملو كي وقت ميكرد نشريهاي در آن حد را در بياورد گويا شبها مي نشست و كار ميكرد. و اين سبب شده است كه من هميشه فكر كنم در ايران سه روزنامه نگار درخشان بوده است محمد مسعود، احمد شاملو و عباس پهلوان.
●وضعيت نقد شعر در جامعه ما چگونه است؟ اصولاً به مقولهاي به نام نقد در شعر اعتقاد داريد؟
اين درست نيست كه من به مقولهاي كه وجود دارد اعتقاد نداشته باشم. نقد يك كار جديد است آقايي مثل دكتر براهني يا آقاي دستغيب و حقوقي نقد شعر را در ايران بنياد گذاشتند كه البته خود چراغي سر راه شاعران جوان و خوانندگان شعر بوده و هست ولي عجيب است كه همه شاعران و نويسندگان رابطه خوبي با منتقدها ندارند به نظر خود من هم بهترين منتقد كسي است كه از من تعريف كند. برناردشاو ميگويد: «بگذاريد منتقد هر چه ميخواهد بگويد، هيچ كس مجسمه منتقد را نميسازد» از نظر فرهنگي منتقدان خيلي خون جگر ميخورند و براي خود درد سر ايجاد ميكنند، و مورد طعن و لعن قرار ميگيرند به نحوي كه گمان نميكنم ديگر كسي حاضر باشد خودش را به اين گرفتاري بيندازد. از عقرب پرسيدند چرا زمستانها نميآيي؟ گفت: «تابستانها كه مي آيم خيلي محبتم ميكنيد».
منتقدان برداشتهاي جديدي از شعر ميدهند كه به نفع خوانندگان شعر است كه به آنها توجه كنند و در مقابل آنها جبهه نگيرند. آدم عاقل با عقل خودش كشتي نميگيرد.
●آيا تئوري هاي شعر و كارگاههاي شاعر سازي كه در مجلات ادبي آگهي هم ميدهند ميتوانند به شعر امروز ما كمك كنند؟
اگر به شعر كمك نكنند كمك به جيب صاحبان آگهيها ميكنند شما از كمك خرج غافليد مسئله اين است، اينها كه آگهي برگزاري كارگاه هاي ادبي و شعر را به روزنامههاي ميدهند خودشان شاعر هستند؟ ميگويند يك نفر خان مشغول حفر قناتي بود كارگران به او گفتند اين قنات براي شما آب ندارد گفت: «براي شما كه نان دارد».
●هيچ وقت عضو كانون نويسندگان بودهايد؟
بله من در دوره اول عضو كانون نويسندگان بودم.
●چه آثاري چه در زمينه شعر، رمان و .... بر شما تاثير داشته است؟
دن كشوت سروانتس، كمدي الهي دانته و مجموعه مقولات و آثار فلسفي.
●شما در جايي گفته ايد كه شعر جنون ادواري است فرق شاعر و ديوانه چيست؟
در فلسفه ادواري يعني رفت و برگشت كلمه افاقه عربي به معني برگشت كردن است الان به معني «كافي بودن» و «فايده داشتن» به كار ميرود. ميگويند كسي از پدرش پرسيد: «اين مغبچهها كي ان؟ پير مغان كيه»؟ گفت: «مغبچهها پير كه ميشن ميشوند پير مغان».
به هر حال شاعر ديوانه ايست كه گاهي عاقل ميشود ولي ديوانه ديوانه ايست كه هيچوقت عاقل نميشود و اين عين عقل است.
● اختراع شعر رنگي را منسوب به شما مي دانندشعر رنگي چيست؟
قبلاً شعر سياه سفيد بوده است مثل شعر سعدي، حافظ، نيما، اليوت، هوگو و امثالهم و من فكر مي كنم سينما اول سياه سفيد بوده است مثل فيلم هاي چارلي چاپلين، بوستر كيتون و ... يا عكاسي اول عكسها سياه و سفيد بوده است بعداً در فكر كسي جرقه رنگي بودن آنها زده شده است. شعر هم ميتواند تصويرهايش رنگي باشند مثلاً شعر «پيرهن چاك و غزلخوان و صراحي در دست» اگر پيرهن در اين شعر سياه باشد در غم دريده شده است و اگر قرمز باشد در حالتي ديگر از اين رو شعرهايي كه از ذهن من گذشته لبريز از تصويرهاي رنگي ست.
●شما با اشعار غير فارسي مثل انگليسي، آلماني، فرانسوي و عربي آشنايي داريد چگونه اين زبانها را ياد گرفتيد؟
ريشه همه اينها به بدشانسي بر ميگردد شايد علتش اين است كه من زود از بچگي گريختم و در واقع لذت بازي و بچگي از من دريغ شد، نميدانم، بايد لابد اينطور بوده باشد كه يك آقايي كه با ما فاميل بود به اسم آقاي دكتر علي اكبر خان ميرحسيني وكيلي كار را به جايي برساند كه در آلمان بشود رييس بيمارستان «هوپندورف» آنهم در اوج اعتلاي رايش سوم و اين عجيبترين عجيب هاست كه آلمانهاي آن زمان معتقد بودند «آلمان برفراز همه» تحمل كننده يك ايراني بشود رييس بيمارستان و عجيبتر اينكه اين پزشك اشراف زاده بود تنعم و جلال رياست بيمارستان را در آلمان رها ميكند و ميآيد ايران در كرمان ساكن ميشود و دقيقاً روبروي خانه ما در كرمان منزل ميكند.
اين آقاي دكتر وكيلي با خانم آلماني و يك پسري به اسم هلموت كه يك سال از من كوچكتر بود در آن خانه زندگي ميكردند، چون پدر من هم پزشك بود به قول معروف «تير را قوت پرهيز نماند ز نشانه» در و تخته طوري جور ميشوند كه من و هلموت هم بازي بشويم و آقاي دكتر وكيلي خوشحال بود كه هلموت از من فارسي ياد ميگيرد غافل از اينكه خانم آلماني او كه در قياس آلمان آن دوران و ايران آن دوران شوكه و عصباني شده بود هلموت را ترسانده بود كه فارسي ياد نگيرد.
و اين اولين علامت بدبختي من بود. چند سال بعد يك روز خانم آلماني دست هلموت را گرفت و از ايران رفت و من چند صباحي توانستم با همبازيهاي فارسي زبان بچگي زندگي كنم ولي اين روزگار خوش ديري نپاييد كه بدبختي باز به سراغ من آمد به قول انوري كه ميگويد: «هر بلايي كه از آسمان آيد به زمين نارسيده، ميپرسد. خانه انوري كجا باشد»؟
بلاي بعدي اين بود كه يك ميسيون از دخترهاي راهبه مسيحي از انگلستان آمدند و ديوار به ديوار خانه ما در كرمان ساكن شدند و باز هم «تير را قوت پرهيز نماند ز نشانه» و اين دخترها چون بخاطر عقده نداشتن
” بايد شاعران بزرگتري بودجود بيايند كه شعر را بر بنياد دستاوردهاي علمي استوار كنند و بعيد نيست كه شاعري بزرگتر از خيام هم پيدا شود.... “
فرزند به من كه تنها اولاد خانوادهام بودم علاقمند شدند و من عملاً بيشتر از اينكه در خانه خودمان باشم در خانه همسايه بودم، اين خانم ها را sister ميگفتند و sister علاوه بر معناي خواهر در بيمارستان مرسلين (كرمان) به نرسها (پرستارها) ميگفتند و هر وقت من مريض ميشدم و بهانه خوبي بود كه به خانه برگردم اينها كه نرس بودند ميآمدند و مرا ميبردند و پدرم كه پزشك بود ميگفت خودشان به هر حال كار را درست ميكنند.
پدر من كه پزشك بود مدتها به قول خودش در عربستان طبابت كرده بود و علاقمند بود كه من عربي و فرانسه را هم ياد بگيرم حالا شما تصور بچهاي را بكنيد كه مي خواهد سگ و گربه بازي كند در حالي كه مجبور است شعر عربي و فرانسه ياد بگيرد و عجيب اينكه آقاي دكتر وكيلي مرا بد راهي ميداد و ميگفت كه اين دكتر وايلد رييس بيمارستان مرسلين و اين sister ها كار اصلي يشان تبليغ مسيحيت نيست كار اصلي يشان جاسوسي براي انگلستان است.
و امروز فكر مي كنم كه تقدير چرا بايد در آن سن مرا مجبور كند كه به اين چيزها فكر كنم در حالي كه بايد به بازيهاي كودكانه ميپرداختم. و بدبختي را ببينيد كه آقايي بايد با اسم مرحوم ميرزا برزو آميغي از زرتشتيان ايران مقيم هند به ايران برگردد و دبيرستان «ايرانشهر» را در كرمان تاسيس كند و آنقدر اين دبيرستان -بهعلت ديسيپلين كه مطابق مدارس خشن انگليسي كه در آنها تنبيه جاي زيادي دارد- در كرمان مشهور باشد و شهرت داشته باشد، هيچكس نيست كه مزه چوبهاي آميز برزو را نچشيده باشد.
در اين دبيرستان علاوه بر بچههاي زرتشتي بچههاي مسلمان هم ميرفتند كه به همان علت شعر انواري من هم آنجا رفتم در آن دبيرستان بچههاي زرتشتي علاقمند بودند كه بيشتر زرتشتي صحبت كنند و ما بچه مسلمانها زير باران كلمات آنها بوديم و البته اختياري بود كه كساني كه مي خواستند در كلاس اوستا هم شركت كنند.
●بعد از دبيرستان شما براي ادامه تحصيل به كدام كشور رفتيد و چه خوانديد؟
من به آمريكا رفتم براي خواندن فيزيك اتمي كه بعداً تغيير رشته دادم و در دانشگاه ucla رياضيات فلسفي خواندم كه در همان ايام پدرم در ايران مريض شدند در بيمارستان نجميه تهران كه آقاي دكتر غلامحسين خان مصدق آن را اداره ميكردند بستري شد و چون بيماري صعب العلاجي داشت من به ايران برگشتم و چون تنها اولاد خانواده بودم در همان بيمارستان ساكن شدم و اين سه سال طول كشيد و در آن بيمارستان بود كه من رنج و غم و مرگ و درد را تجربه كردم و در اين رشته فارغ التحصيل شدم و شعر هم مينوشتم در اين بيمارستان آقاي پرفسور عدل كه پزشك پدرم بود روزي از من پرسيد: «پسرم شعر به چه درد ميخورد»؟ من بعداً ناراحت شدم و با اينكه عرب ميگويد: «اُنظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال» بر خلاف اين با خودم گفتم اين حرف را يك پروفسورِ آگرژه ميزد و از همان زمان هميشه فكر ميكنم كه آيا شعري كه معلول يك ذهن نابسامان و في الواقع معلول است آيا ميتواند نفعي براي جامعه داشته باشد.
●شما در بيمارستان چه مي كرديد؟ درس را به كجا رسانديد؟
علاقه من به پدرم آنقدر بود كه درس برايم اهميتي نداشت ولي در همان زمان چون پسر خاله پدرم مرحوم پروفسور فرهاد پسر فرهاد ميرزا نوه ناصرالدين شاه رييس دانشگاه تهران بود به من پيشنهاد كرد كه چون واحدهايي از فلسفه را در آمريكا گذراندهام دستور خواهد داد دانشگاه در رشته فلسفه مرا بپذيرد و چون من تنها اولاد خانواده بودم و مشكل نظام وظيفه نداشتم همزمان در دانشگاه حقوق هم درس بخوانم ولي كار اصلي من در بيمارستان بود به نحوي كه پروفسور عدل فرمودند: «فرزندم من تصديق طبابت به تو ميدهم». فقط اشتباه من اين بود كه از ايشان نخواستم كتباً مرحمتي فرمايند.
●چه زماني به فرانسه رفتيد و در آنجا چه كرديد؟
همانطور كه گفتم من در واقع كاري نميكردم من توپ فوتبالي بودم كه شوت ميشدم. بعد به فرانسه رفتم در پاريس پسر عمه من آقاي پروفسور دكتر علي اكبر خان مظاهري كه كتاب «جاده ابريشم» ايشان به فارسي هم ترجمه شده است، استاد كرسي تاريخ علم در دانشگاه پاريس بودند و هيچ وقت به ايران برنگشته بودند و فارسي را با كلمات قديمي صحبت ميكردند مثلاً پرونده را «دوسيه» دارايي را «ماليه» ميگفتند به من پيشنهاد كردند كه در رشته حقوق ادامه تحصيل بدهم و چنين شد كه چنين شد و ملاحظه ميفرماييد كه من هر چه دارم همه از دولت ايشان است.
●فيلمي بر اساس كتاب «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگ پريده» در حال ساخت است در اين مورد ....
شعر «سفرنامه مرد ماليخوليايي رنگ پريده» يك شعر سورئاليست است كه وقايع دنيا و زندگي خودم را از ديد يك آدم ماليخوليايي كه ارزشهاي انسان معمولي براي او اهميتي ندارند بيان مي كند. آقاي كيومرث درم بخش اين فيلم را بر اساس اين شعر ميسازد من به ايشان گفتم: چون اين شعر كار ذهني است عيني كردن آن مشكل است اما ايشن پاسخ دادند كه من كتاب «بوف كور» صادق هدايت را هم فيلم كرده ام و فيلم را به من نشان دادند و گفتند كه چون اين شعر تنها كتاب شعر سورئاليست است همچنان كه بوف كور تنها داستان سورئاليست است من اين را مثل آن به فيلم تبديل خواهم كرد.
●آيا فيلم ديگري از زندگي شما ساخته شده است؟
خانم زهره تيموري يك فيلم از زندگي من ساختهاند كه در مرحله صدا گذاري است.
●موضوع كتاب «حافظ، حافظ» شما كه از انتشارات دانشكده هنرهاي دراماتيك است چيست؟
تحليل رياضي شعر حافظ. زيبايي شناسي پايه اش رياضيات است يعني ما در زيبايي شناسي فرمولها و قواعد مسلمي را ارائه ميدهيم مثلاً اينكه حافظ ميگويد: «بنده طلعت آن باش كه آني دارد» من ميگويم «آن» معلول جهل حافظ است همانطور كه نبوغ بتهون معلول جهل كساني ست كه نميخواهند دقيقاً شخصيت بتهون را تجزيه و تحليل كنند تا بدانند آنچه كه در وجود بتهون بوده است چه بوده است و براي خروج از اين بن بست يك كلمه ميگويند نابغه است و قال قضيه را مي كنند. همچنان كه به نظر من آلرژي معلول ناتواني و جهل پزشكي است چون نميتوانند بفهمند چيست با كلمه آلرژي خودشان را از مخمصه نجات ميدهند.
●از سيدي اشعارتان كه به تازگي منتشر شده است بگوييد؟
در اين سي دي خانم وحيده محمدي فر كه خودشان شاعر و هنرپيشه هستند شعرها را دكلمه كردند و آقاي عباس تجويدي نژاد روي اين شعرها آهنگ ساختند و شركت آواي شباهنگ اين سي دي را در تابستان 87 منتشر كرد.
چهارشنبه 29 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 184]
-
گوناگون
پربازدیدترینها