واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: انديشه - روند سيبرنتيكي شدن جامعه ايراني: پتانسيلها و خطرات
انديشه - روند سيبرنتيكي شدن جامعه ايراني: پتانسيلها و خطرات
ناصر فكوهي:آمار منتشره و بسيار مغشوشي كه درباره تعداد و ميزان بهروز شدن و درجهبندي وبلاگها و سايتهاي ايراني وجود دارد، تعداد آنها را در حدود يكونيمميليون و شمار نمونههاي «فعال» آنها را حدود 150 هزار و ايران را داراي حدود 10 ميليون كاربر اينترنتي و زبان فارسي در ردهاي بين پنجم تا دهم در جهان قرار ميدهند. اين آمار البته بسيار نسبي بوده و كمتر قابل اعتماد هستند زيرا درباره چگونگي توليد آنها و مولفههاي مختلفي كه بر شكلگيري و تحول آنها غالب است، كمتر چيزي ميدانيم. گروهي از نهادهاي رسمي و خصوصي نيز آماري در اين زمينه توليد ميكنند كه در آنها نيز وضعيت چندان مطلوبتر نيست و اين شايد فراتر از موضوع بحث ما به شكنندگي مفهوم آمار و نبود حساسيت لازم و كافي درباره آن در همه زمينهها برميگردد. افزون بر اين خود وبلاگها و سايتها نيز گاه با گذاشتن شمارشگرها و گاه به صورتي كاملا غيرقابل كنترل آمار و ارقامي را منتشر ميكنند كه در برخي موارد به حدي پايين است كه تداوم يك سايت يا وبلاگ را سوالبرانگيز ميكند و در برخي موارد چنان بالا كه تصنعي و ساختگي بودن آن را نشان ميدهد و البته در هر دو مورد ميتوان در اين رويكردها آسيبهاي اجتماعي خود را نيز يافت. اما بحثي كه در اينجا مورد نظر ماست همانگونه كه گفتيم بيشتر بر اساس تجربه زيستشدهاي است كه امروز تقريبا هر كس با فضاي اينترنت سروكار داشته باشد، ميتواند به آن دست يابد و به باور ما گوياي روندي در جامعه ماست كه ميتوان در آن هم ابعاد مثبت ديد و هم ابعاد منفي، هر چند در اينجا نگاه ما بيشتر آسيبشناسانه بوده و بر ابعاد منفي تاكيد بيشتري ميكنيم. اين روند، سيبرنتيكشدن جامعه است كه به باور ما در سالهاي اخير به دلايلي نه لزوما همچون دلايلي كه در جهان به اين امر دامن زده افزايشي عجيب يافته و ميتواند در آينده در صورت تغييرات در روابط انساني و نهادينه حاكم و ارضاي پاسخ مثبت يافتن نيازهاي روزافزون جامعه به بيان آزاد و كنشهاي متنوع حاصل از تمايل به سبكهاي زندگي مختلف، تا حدي فروكش كند.
روند سيبرنتيكي شدن جامعه همانگونه كه گفتيم در نگاهي كلي، پديدهاي جهاني و حاصل انقلاب اطلاعاتي نيز هست و نبايد آن را خاص كشور خود بدانيم. اما پرسش اساسي زماني آغاز ميشود كه اين فرآيند را با موقعيت كنوني جامعه خود مقايسه كنيم تا ببينيم انتظار چه موقعيتهايي را ميتوان از اين تركيب داشت. در اينجا ابتدا نياز داريم كه نه لزوما با ديدي تقليلگرا اما با رويكردي روشمند محور اصلي مسائل جامعه ايران كنوني را براي اين بحث خود تعيين كنيم، با اين نگاه جامعه كنوني ايران بيش و پيش از هر چيز در يك روند قابل درك است؛ گذار شتابزده از آنچه «سنت» پنداشته ميشود به آنچه «مدرنيته» تصور ميشود. تاكيد ما بر پندارهاي بودن و توهمي كه در معنا بخشيدن به دو واژه «سنت» و «مدرنيته» وجود دارد به خصوص به شبكههاي معنايي مربوط ميشود كه لزوما با آن واژگان ارتباط زيادي نداشته يا ارتباط اندك و ناروشني دارند (از يكسو و براي نمونه، همخانواده پنداشتن سنت با دين، تاريخ، گذشتههاي عرفي يك جامعه و نظامهاي عاطفي و غير آن و از سوي ديگر و باز هم صرفا در چند نمونه، همخانواده پنداشتن مدرنيته با فناوريهاي پيشرفته، با علم و دانش و غرب و اشكال خاصي از عقلانيت و رفتار اجتماعي و...) به اين دليل، يعني به دليلي كه خود واهي و متصور شده و نه حتي زيستشده است كه اكثر كنشگران اجتماعي كه در حوزه گفتمان عمومي وارد ميشوند بر اين باورند كه توافقي اوليه ميان خودشان و ديگران در اين موارد وجود دارد يعني يك همزباني اوليه در حاليكه اين انديشه نادرست و خود يك توهم است، اما سبب ميشود كه آنها بر اين اساس وارد اشكال خاصي از استدلال و گفتمان شوند كه تاثيرهاي اجتماعياي واقعي از جمله در كنشهاي خود آنها و ديگران در بر دارند.
روندگذار، اما روندي واقعي است زيرا ميتوان آثار آن را تقريبا در همه اشكال تغيير اجتماعي چه در سطح شناختي و زبانشناختي و چه در سطح كنشي مشاهده كنيم. جامعه ما با سرعتي باورنكردني در حال از دست دادن اشكال سنتي مديريت و ارزشهاي مديريتي خود كه در طول صدها سال آن را بر سر پا نگه داشته بودند و جايگزين كردن آنها با نظامها و اشكال جديدي است كه كمتر بر آنها اشراف و كنترل دارد. البته در اين ميان نيز همچون اكثر موارد ديگر بيشتر تنشها بر سر آن است كه تا چه اندازه و تا چه عمقي بايد در اين روند پيش رفت اما كمتر ميتوان ديدگاههايي انتقادي و موشكافانه را درباره ماهيت موضوع مشاهده كرد. ظاهرا همگان بر اين «واقعيت» توافق دارند كه «رسانهاي شدن» هر چه بيشتر جامعه كه خود را در روندهايي همچون ديجيتالي شدن، اينترنتي شدن، خودكار شدن و استفاده هر چه بيشتر از فرآيندهاي الكتريكي، الكترونيكي و مخابراتي نشان ميدهد، به مثابه نشانهاي ترديدناپذير از «پيشرفت» به معناي قرن نوزدهمي آن پندارند كه با قرن بيستويكم منطبق شده است. اما هيچكس از خود سوال نميكند كه تمام اين فرآيندهاي ابزاري شدن در جامعهاي كه هنوز نتوانسته است به كارگيري عقلانيت و فكر را از سادهترين اشكال آنها يعني رفتارهاي روزمره تا پيچيدهترينشان يعني برنامهريزيهاي ميانمدت و درازمدت سازمان اجتماعي، در كنشگران و تصميمگيرندگان دروني كند، اصولا به چه كاري ميآيند؟ پاسخ تا اندازهاي تلخ است، اينكه چنين شكلي از ابزاري شدن با خود خطر هر چه بيشتر كژكاركردي شدن تمام كنشها و حتي اشكال انديشه و استدلال و شناخت را به همراه داشته باشد؛ كژكاركردهايي كه امروز براي مثال در استفاده از برخي از ابزارهاي فناورانه همچون تلفن همراه، يا اينترنت ميبينيم، تنها مشتي نمونه خروار و بخشي از مجموعههاي بزرگ كژكاركردي هستند كه ميتوانند در همه زمينهها و به خصوص در ساختارهاي بزرگ اجتماعي مشاهده كنيم. نهادهايي همچون دانشگاه، نهادهاي دولتي، بانكها و حتي فضاهاي عمومي همچون پاركها، مراكز تجاري، فضاهاي كاري و شبكههاي حمل و نقل شهري نمونههاي بزرگتري هستند كه زندگي روزمره بسياري از شهروندان ما را به يك معضل بزرگ تبديل ميكنند.
در اين ميان استفاده از شبكههاي اينترنتي ما به دلايل بسيار زيادي موقعيتهاي نامتعارف و كژكاركردي را نشان ميدهند. نخستين اين موقعيتها ناشي از پايين بودن ظرفيتهاي اجتماعي انتقاد، از جمله انتقاد از حوزههاي قدرت، است كه در سالهاي اخير خود را عموما در چارچوب به تعطيلي كشيده شدن روزنامهها و مجلات مختلف نشان داده است، روشن است كه تمام جوامع داراي ضوابط و قوانيني در حوزه عمومي و دفاع از حقوق شهروندان در برابر رسانههاي ارتباط جمعي هستند و وظيفه دولت نيز حراست از اين حقوق است، اما در شرايطي كه ظرفيت اجتماعي نقد كردن و نقدپذيري پايين باشد، به موقعيتي نظير سالهاي اخير ميرسيم كه كمترين بهانهاي ميتواند يك رسانه را به تعطيلي بكشد. در عين آنكه اين به تعطيلي كشاندنها خود عاملي اصلي براي گسترش فضاي رسانهاي ديگري يعني اينترنت شده است كه ميزان كنترل و رصد كردن آن به مراتب مشكلتر است و بنابراين اگر هدف از بستن روزنامهها، كاهش نفوذ آنها بوده باشد، عملا به عكس اين هدف منجر شده است زيرا، با هر كامپيوتر خانگي و با بهايي بسيار ارزان امروز تمام روزنامهها و ميليونها سايت ايرانيزبان در دسترس همگان هستند. اما كژكاركردهاي اين حوزه به اين امر محدود نميشود و حتي به نظر ما اين جنبه يكي از كماثرترين جنبههاي آن بوده است: بارها گفتهايم كه در جهان امروز تمايل به كنترل اطلاعات و جلوگيري از گسترش آنها مانند آن است كه كسي بخواهد در برابر يك باران سيلآسا با چتري سوراخسوراخشده و تكهپاره و شكسته، از خيس شدن خود جلوگيري كند و در عين آنكه سراپاي وجودش خيس شده به روي خود نياورده و همچنان در زير آن باران به پيش برود و تازه تصورش نيز آن باشد كه «خشك خشك» به مقصد خواهد رسيد و اگر كسي بر وضعيت او دل بسوزاند و هشداري به او بدهد، به جاي تشكر، او را زير حمله بگيرد.
آنچه به نظر ما در آسيبشناسي اين پديده بايد بيشتر مورد نظر قرار بگيرد، از ميان رفتن مرزهاي ميان حوزه خصوصي و حوزه عمومي از جمله در سطح شناختي سوژه است كه موضوعي بسيار پيچيدهتر و به باور ما در درازمدت روندي بسيار آسيبزاتر را تشكيل ميدهد. نگاهي به وبلاگهاي ايراني نشان ميدهد كه اكثر افراد در اين وبلاگها نه به بيان عقايد خود در مفهوم سوژه عمومي و داراي باورهايي مشخص كه طبعا در اين زمينه حق دارند، و شايد اين بحث با از ميان رفتن ساير رسانهها از آنها گرفته شده باشد، بلكه به بيان خصوصيترين انديشهها و كنشهاي سوژه شخصي خود ميپردازند. در اين زمينه ما بارها تمثيل «دفترچه خاطرات» را به كار بردهايم، يعني دفترچهاي كه فرد بايد خصوصيترين مسائل شخصياش را- كه شايد حتي نزديكترين افراد نبايد از آنها چيزي بدانند ـ در آنها مينويسد، و اين در حالي است كه بسياري از كاربران امروزي اينترنت وبلاگهايي شبيه به چنين دفترچههايي را ساختهاند و انديشهها و افكار خود را براي ابديت در روي شبكه ثبت ميكنند. اين امر ميتواند به صورت ناخودآگاه به تخريب يا به شكل نگرفتن سوژه اجتماعي بينجامد كه تاثير آسيبشناختي آن را ما ميتوانيم در تخريب سوژه اجتماعي نيز ببينيم.
فاصله سوژه فردي يا فرد در جامعه مدرن و سوژه اجتماعي يا يك نقش، فاصلهاي ضروري است كه بايد به صورتهايي مشخص پر شده و ميان اين دو گونه حضور رابطهاي عقلاني شكل بگيرد چه در غير اينصورت ما به ناچار به سوي موقعيتهاي آسيبزا پيش خواهيم رفت. ولو آنكه سوژه فردي در زماني خاص براي خود و خاطراتاش چندان ارزشي قائل نباشد يا برعكس تصور كند قائل است (ولي در واقع نيست كه ميتواند آنها را در اختيار همگان به سادگي قرار دهد) چنين انديشهاي ميتواند پايدار نباشد ولي ساختار خاص اينترنت سبب ميشود كه امكان بازگشتي وجود نداشته باشد. افزون بر اين حتي ناشناس ماندن روي اين محيط چندان معنايي ندارد، زيرا موتورهاي جستوجو در عين حال موتورهايي مشخص كردن سوژههاي فردي (از طريق آيپيهاي رايانهاي) در رابطه با مفاهيم و واژگان نيز هستند، بنابراين به صورتي منطقي ميتوان نتيجه گرفت كه سيبرنتيكي شدن جامعه ما، همچون جوامع ديگر، از ميزان آزاديها و از قابليتهاي گذار به سيستمهاي اجتماعي سالم ميكاهد، هر چند پتانسيلهاي بالايي در اين زمينه به وجود ميآورد و بنابراين همه ظرافت قضيه در آن است كه آيا ما ميتوانيم از اين پتانسيلها به گونهاي مثبت استفاده كنيم يا همچون بسياري موارد ديگر كه شانسهاي خود را بدل به خطراتي كشنده براي خويشتن كردهايم، آنها را نيز از ميان برده و اينترنت و شبكه را براي خود را دامي تبديل خواهيم كرد كه باز هم ما را در قافله بيشتر به عقب بيندازد.
مسئله در آن است كه در جامعهاي همچون جامعه ما كه در آن نياز به فضاهاي تماس و كنش و ايجاد رابطه فيزيكي ميان كنشگران اجتماعي هنوز يا شكل نگرفتهاند يا به شدت كژكاركردي هستند، جايگزيني فضاهاي سيبرنتيكي آيا راهحلي مطلوب به حساب ميآيد، ولو آنكه به ايجاد برخي از امكانها در فضاي فيزيكي منجر شود؟ به نظر ما چنين نيست، دير يا زود نظامهاي سيبرنتيكي در اين جامعه با بنبست روبهرو خواهند شد زيرا در مسير كژكاركردي چنان پيش خواهند رفت كه به آسيبها دامنههايي بيش از اندازه و غيرقابل تحمل براي جامعه خواهند داد و در آن زمان يك كوچه بنبست ديگر به ساير كوچههاي بنبست جامعهاي كه ظاهرا تصميم گرفته همه راهها را بر خود ببندد و در يك خودكفايي توهمي زندگي كند، بسته ميشود. راهحل برعكس آن است كه با دامن زدن به انديشه انتقادي از جمله انتقاد بر اين گسترش آسيبزا بتوانيم به رشدي منطقي برسيم كه بتوان به آن به صورت پايدار ادامه داد.
دوشنبه 27 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]