واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: و ناگهان پرواز...
مرتضي طيبي
گوشي تلفن همراهم لرزشي خورد و من دل نگران از حضور ناميمون بال گردهاي آپاچي آمريكا بر فراز كربلا، سريع گوشي را برداشتم. پيام كوتاهي از ايران بود: قيصر امين پور شاعر تواناي انقلاب اسلامي به رحمت ايزدي پيوست. وسط بين الحرمين هستم. همانجا از فرط اندوه و غم روي زمين مي نشينم. پيام از دوست شاعرم كيانوش كوچكي بود كه مرا بر خاك نشاند. چشمان غم گرفته ام به سوي بارگاه امام حسين(ع) خيره به تماشاي بيرق سرخ برافراشته بر گنبد ملكوتي حرم آقا مانده اند. گلويم سنگين مي شود و دلم در موجي از بلا گرفتار، سرم مي چرخد و آهسته به سوي حرم حضرت ابالفضل العباس(ع) مي چرخد .در ميان بين الحرمين نشسته ام به تماشاي تماميت عشق كه در «ظهر عاشورا» در همين جا رقم مي خورد، تاريخ مي ايستد به تماشاي «گل هايي كه همه آفتاب گردانند». اينجا بود كه «دستور زبان عشق» را نوشتند تا انسان ها «مثل چشمه، مثل رود» مسير خود را بيابند. «به قول پرستو»، «طوفان در پرانتز» جزء «گفتگوهاي بي گفتگو»ست.
هر چند در باور خيلي ها نمي توان طوفان را در پرانتز گذاشت ولي اگر در «كوچه آفتاب» اهل زندگي باشي و اگر با «تنفس صبح» به استقبال روز برويم مي شود هر ناممكن را ممكن كرد. اين دل مي طلبد و عزمي استوار. دلم مي شكند و اشك روي پهن دشت صورتم جاري مي شود. يكي ازاهل كاروان پيشم مي آيد و كنارم مي نشيند. در سكوت و تلاطم دل اشك مسير دامن را پي مي گيرد و نگاهش مي كنم و او متوجه مي شود كه مرا بايد در خلوت خود رها كند و برود. دوست دارم بروم حرم امام حسين(ع) ولي فوج فوج شبيه شبيه حضرت عباس كه به سوي ميدان روان هستند مرا به سمت حرم علمدار كربلا مي كشاند.
من اولين بار قيصر را سال 1360 در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ديدم، همان سالي كه او در غم از دست دادن سهراب سپهري شكسته شده بود، سياه مشق هايم زير بغلم بودند. دنبال جايي بودم و كسي كه مرا يك طرفي كند. يا بگويد مي تواني بنويسي و يا بگويد زحمت بيهوده مي كشي، دنبال كسي بودم كه دستم را بگيرد. قبل از اين خيلي جاها سر زده بودم و بيشترشان با لبخند و نيش و كنايه مرا از نوشتن باز مي داشتند. گفته بودند جمع بچه هاي حوزه هنري آدم هاي خوب و مطمئني هستند.
و من هم آمده بودم در جلسه اي كه خيلي از بزرگان و اهل قلم در آنجا بودند. از چند نفر كه سراغ حلال مشكلم را گرفتم، همه مرا به آقاي قيصر امين پور معرفي كردند.
جواني رعنا با موهاي بلند كه چهره اش با لبخندي دوست داشتني به استقبالم آمد. او را معرفي نكردند ولي خودش را معرفي كرد. نگاهم در آبشار موهاي سرش بود كه بلند بودند و مانده بودم كه شاعر بايد موهايش بلند باشد و من بايد اينكار را بكنم!؟ در همان برخورد اول جذب كلام او شدم. دفترم را نگاهي انداخت، يكي دو مطلب را خواند. عجله اي نداشت. به آرامي ورق مي زد و مي خواند و سري تكان مي داد و گاهي موج تبسم را روي لبانش ديدم. حدود نيم ساعتي را در كنارش بودم و برايم از شعر و تعهد شاعر و اصول و مباني اهل ذوق و فن در ادبيات گفت و با مهرباني ادامه داد: مي توانم از شما خواهشي بكنم. شرمنده از بزرگي او مانده بودم كه چطور جواب بگويم و او ادامه داد خواستم يك هفته اي اين دفتر پيش من باشد و او برايم نوشت اگر براي خودت مي نويسي همين روش خوب است ولي اگر اين نوشته ها را براي مردم مي خواهي بايد بيشتر كار كني و...
ضريح حرم حضرت ابوالفضل العباس(ع) را در قاب چشمانم جا مي دهم و صدايم بلند مي شود. حنجره بسته ام باز مي شود و سكوت دل مي شكند. «آينه هاي ناگهان» مي شود دل بي قرار من، دلي كه در شب يخ زده حلبچه به ناگهان بر عليه «طوفان در پرانتز» طغيان كرد و سر به عصيان گذاشت و آنچه كه نبايد بگويد به قيصر شعر ايران گفت و من اما قيصر را دوست داشتم، ولي سنگرم داشت از دست مي رفت. خاكريزم داشت فرو مي ريخت و نمي توانستم قبول كنم طوفان را اسير كرده باشي. من آن شب، شبيه تو را ديدم كه در خلوتم رخنه كرده اي و جلوي رويت كتاب هايت را پرت دادم و آن بالا در ارتفاعات ريشن روي سرت داد زدم، بگذار طوفان بياييد تا مرا و اين بسيجيان مظلوم را به آسمان ببرد. و اگر تا صبح سر ناسازگاري داشتم براي اين بود كه در جنگ براي اولين بار بود كه به ما مي گفتند عقب نشيني تا خاكريزم دوم و سوم.
براي اين بود كه از صداي غرش تانك هاي عراقي كه در بلندي هايي روبرو جولان مي دادند عصباني بودم. و تو البته حالا مي داني كه چقدر دست هاي ما بسته بودند و ما چقدر خون دل خورديم. آن شب آرزو مي كردم تو طوفان را در پرانتز حبس نكرده بودي تا شايد حلبچه و اين كوه ها و ارتفاعات شاخ شميران را درهم نوردد. دستانم ضريح حرم را محكم مي گيرد و به نيت تو وغربت مردان سربلند اين ديار سرافراز، بلند يا حسين(ع) مي گويم.
دوشنبه 27 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]