واضح آرشیو وب فارسی:آفرينش: "فرار ازمدرسه" نگاهي به شخصيت پردازي در رمان ناطوردشت
شاهكار جروم ديويد سالينجر را خيلي از ماخوانده ايم .منظورم ناطوردشت ميباشد، يكي از معدود رمان هايي كه در تمام جهان بارها و بارها به فروش رسيده و خوانده شده است.اين رمان در ايران نيز چنين وضعيتي را پشت سرگذاشته و تا امروز دو ترجمه از آن به بازار كتاب واردشده و به چاپ هاي متعدد رسيده است. سالينجررا حقيقتا بايد راوي فرهنگ آمريكا خواند ، راوي تمام جنبه هاي اين فرهنگ ، راوي زشتي ها ، كثيفي ها، راوي آدمهاي مدرن،آدم هاي روشنفكر ،مردم معمولي،راوي شهر و مـدرنـيته،شهر با فرهنگ پر رنگ و لعابش و غيره.سالينجردر اكثر آثارش به خوبي پوچي فرهنگ دهان پر كن بورژوازي را نشان داده است .فرار از فرهنگ خشك و رسمي آكادميك با ظاهري مدرن و دلنشين كه در ناطور دشت به شكل " مدرسه پنسي" درآمده ، نقطه پرتاب روايت دراين رمان است. قهرمان كتاب ، هولدن كالفيلد ، نوجوان جسور و جستجوگري است كه به خاطر قبول نشدن در نـمـرات درسـي از مـدرسـه مـعـتـبـر پـنـسـي اخـراج مي شود.او سه روز قبل از اعلام حكم اخراجش به خانواده از خوابگاه فرار مي كند و شهر به شهر مي رود و روايت مي كند .ناطور دشت روايت سه روز سرگرداني هولدن كالفيلد در خيابانها ،كافه ها ، هتل ها و مكان هاي وحشي آمريكاست.مكان هايي كه باعث از بين بردن طبيعت ، معصوميت و كودكي هولدن مي شوند.معصوميت و اعتمادي كه به سرعت و در زمان كوتاهي ازبين مي رود.هولدن، نوجواني است كه به شدت علاقه به بزرگ شدن دارد و مدام سعي مي كند كارهاي بزرگترها را انجام دهد و در عين حال معصوميتش را حفظ كند. او با دوستش استرادليتر كه دخترهاي زيادي را بي عفت كرده گلاويز مي شود و در نهايت كتك سختي از او مي خورد، به معلم مدرسه اش اعتماد مي كند و شب را در خانه او مي گذراند ولي نيمه هاي شب به سوءظن او پي مي برد و فرار مي كند.او رفته رفته ياد ميگيرد كه نبايد به كسي اعتماد كرد و مي فهمد كه نه تنهااو هنوز بچه است بـلكه ديگر از آن معصوميت نيز خبري نيست. شخصيت هولدن در اين رمان از نوع شخصيت هايي است كه عوامل متعدد، سعي در تحول روحي ،رواني و رفتاري او دارند .خواننده نيز مدام منتظر تغيير اساسي شخصيت هولدن است.هنر مهم سالينجر دقيقا در ظرافت ساخت اين شخصيت است.او همه عوامل را به طريقي در رمان چيده است كه بر عليه شخصيت رمانش شورش كنند و او را شكست بدهند . اين اتفاق مي افتد اما شكست هولدن به "بازگشت به خانه" ختم مي شود، خانه نمادي از معصوميت ،آگاهي،تسليم و سازگاري است.جايي كه خواهر كوچك و معصومش همدم اوست ، با اينكه مي داند پدر و مادرش اورا به سختي سرزنش خواهند كرد او تسليم مي شود و به اين سرنوشت تن مي دهد و پس از سه روز جستجو و سرانجام پوچي، گمشده اش را بازمييابد، گمشده اي كه جزخانه نيست اگرچه اين خانه بارها مورد هجوم و تجاوز قرار گرفته و كيفيت خالص گذشته را در خود ندارد اما هنوز نشانه هايي از معصوميت را روي در و ديوارهايش مي توان ديد. هولدن بايد ياد بگيرد كه واقعيت راديده و لمس كند نه اينكه با افاده هاي روشـنـفـكـرانـه از آن بـگـريزد. واقعيت اين است؛ يـك عـالـمـه چـيزهاي كثيف،يك عالمه دروغ و خيانت.زندگي درآمريكا يا در هر نقطه از جهان امروز براي هر كسي كه نشانه هاي معصوميت و كودكي را باخود حمل مي كند چيزي جز زندگي با تناقض ها و سازگاري ويا نفس كشيدن ميان آنها نيست .او توانايي جنگيدن با تمام اين چيزها را ندارد،اصلا بهتر است بگوييم حوصله اين چيزها را ندارد، فقط آنها را مي بيند و خودش را حفظ مي كند.سالينجر اين خصوصيت بارز انسان مدرن آمريكايي را به خوبي شناخته و به تصوير مي كشد و با استفاده از اين بك گراند فرهنگي گاه گاهي به تمسخر جريان روشنفكري چپ در جهان و به خصوص درآمريكا مي پردازد. يكي ديگر از نكات ظريف وهنرمندانه اي كه سالينجر در شخصيت سازي هولدن كالفيلد به كار برده، پرداخت روانكاوانه اوست.هولدن دردوران بلوغ به سر مي برد، نوجواني عصبي،عاصي و پراز تناقض و دغدغه هاي جنسي. سالينجر باظرافت و دانـايـي يك شخص روانكاو به زيباترين شكل، تحولات روحي و رواني هولدن نوجوان را به تصوير مي كشد.تناقض در تمام جزئيات رفتاري شخصيت ديده مي شود اما هولدن خودش اين را در انتهاي رمان درك مي كند و مي پذيرد. يكپارچه شدن شخصيت پاره پاره يك فرد ، تحول عظيمي است كه در پروسه روانكاوي وروان درماني صورت مي گيرد ، اين پروسه را در ناطوردشت به بهترين شكل مي توان ديد. هولدن، شخصيتي پر از شكاف و پارگي روحي، رواني است ،نويسنده تمام عوامل رمان را درجهت خـراب تـر شدن اين وضعيت چيده است ولي شخصيت پردازي سالينجربه اندازهاي دقيق، زنده و طبيعي انجام مي شود كه در نهايت،خواننده هولدن را يك شخصيت يكپارچه و سالم(ازنظر روانكاوي) مي يابد.هولدن به خودآگاهي ميرسد و خودش را كه جدا از واقعيت اطراف نيست لمس مي كند و سازگار مي شود ، واقعيت و محصولي كه فرويد و لاكان وديگر روانكاوان سعي مي كردند در تمام پروسه هاي درمانگري خود در شخص بيمار پيدا كنند و او را از جدايي و انفصال روحي نجات دهند. ناطور دشت رمان فوق العاده اي است كه مي توان از جنبه هاي بسياري آن را مورد مطالعه قرار داد .براي مثال اين رمان مي تواند به صورت خلاصه،جامعه شناسي آمريكايي را به مخاطب ارائه دهد و دغدغه هاي نسل جوان در نيمه هاي قرن بيست و يكم رامورد مطالعه قرار دهد و همين طور از نظر فني ، ادبي و روايي نيز بررسي گردد. جروم ديويد سالينجر در سال1919 در منهتن نيويورك از پدري يهودي و مادري مسيحي به دنيا آمد.ناطوردشت اولين كتاب او در سال1951 منتشر شد و محبوبيت فراواني براي او ايجادكرد.اين رمان به سرعت جامعه روشنفكري و جامعه ي جوان آمريكاي دهه پنجاه را تحت تاثير خود قرار داد كـه تـاامـروز اثـرات آن قابل مشاهده است. لازم به يادآوري است كه "فرني و زويي"،" دلتنگيهاي نقاش خيابان چهل و هشتم"،"بالاتر از هر بلندبالايي" و"جنگل واژگون"از ديگر آثاري است كه از سالينجر در ايران منتشر شده و به چاپ هاي متعدد رسيده است.
شنبه 25 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفرينش]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 182]