تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826702302




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يك وعده ناهار براي خدا


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: براي بنيشا خيلي شگفت آوربود كه چگونه برادر ناتني وكله شق خود اينجوري لگد به بخت خود زده و استعفا داده و رفته. وقتي آقاي ايزاك اين خبر را به او داد هرچه با موبايلش تماس گرفت نتيجه اي نگرفت.بنيشا با ناراحتي روي صندلي نشست كه يك پاكت نامه روي ميزش ديد خط رافين را شناخت.
خواهر خوبم سلام:
ميدونم كه ناراحتي چرا من بي خبراستعفا دادم و اين محيط قابل پيشرفت را رها كرده و رفتم ؟
من از تو ممنونم كه برام اين فرصت رو پيش آوردي و به خاطر من به رئيست رو زدي تا منو اينجا استخدام كنه اما بنيشاي عزيز يك هفته پيش كه تو مرخصي بودي و به من آدرس اينجا رو دادي تا خودم رو به آقاي ايزاك معرفي كنم وقتي از قطارپياده شدم ماشين اداره منتظرم بود ومن خوشحال شدم كه اداره شما اينقدر براي كاركنانش ارزش قائل است وقتي رسيدم رئيس خوبت با روي گشاده از من استقبال كرد ومن به راحتي مشغول به كار شدم.اما 20 دقيقه بعد وقتي همان آقايي كه داخل قطار ديده بودم را داخل اتاق كارم ميديدم از تعجب نزديك بود شاخ در بياورم همكار من(نامه رسان) چرا با ماشين اداره نيامد؟؟؟
بنيشا خواهرخوبم من ديدم كه همكارم با آن اخلاق آرام و سكوت پر تفكرش خيلي به قلب خدا نزديك بود ولي با من سوار ماشين نميشد ومن روزهاي بعد كه عصر با ماشين اختصاصي اداره به ايستگاه قطار ميرفتم او را 20 دقيقه بعد داخل راه ايستگاه ميديدم.
بنيشا خواهر خوبم نميداني چقدر برايم شرم آور بود كه كه من و او هر روز صبح با قطار مي آمديم و در حالي كه هر دوي ما نه يك مسير كه يك اتاق هدفمان بود اما با هم نمي آمديم .
ميداني بنيشا وقتي هنگام ناهار من ميتوانستم هم از رستوران و هم از سالن غذاخوري غذا بگيرم و غذاهاي متنوع بخورم خيلي لذت بردم اما آنگاه كه ديدم همكارم ناهار نميخورد يعني به او ناهار تعلق نميگيرد(برايم دليلش هر چقدر قانع كننده هم باشد زشت و مزخرف است)آن غذا برايم بي مزه و بي ارزش گرديد.
نميداني چقدر از اينكه آقاي ايزاك با نظم بود و رژيم غذايي منظم ميگرفت و با دقت و وسواس خاص خودش ميوه خواري مي كرد (معتقد بود كه خدا نوع دندان انسان را براي گياه خواري ساخته ) و شديدا به فكر تناسب اندام خودش بود. خوشحال شدم اما وقتي فهميدم آقاي ايزاك يه رستوران رفته و گفته كسي به نام من غذا نگيرد دلم شكست (پيش خودش فكر كرده آقاي فارستون همكارمان به نام او غذا ميگيرد ).
بنيشا خواهر خوبم
يادت مي آيد بچه كه بوديم داستان جبران خليل را خوانديم كه يك نفر از من غذا خواست من به او دادم و وقتي سير شد به من خنديد و مرا مسخره كرد و رفت . روز ديگر كه از من غذا خواست به او ندادم اينبار فرشتگان آسمان به من خنديدند .
اون روزها اين داستان براي هردوي ما معني آدم بودن را داشت اما الان ميدانم كه آن را فراموش كردي. آه كه يادت رفته خدا فراموشي را براي چيزهاي ديگه به ما داده است.
بنيشا خواهر خوبم ميدانستي روزنامه هاي باطله شما را همكارمان آقاي فارستون هر روز با خودش ميبرد و براي ناهار يك نان داخل آن قرار ميداد و وقتي من در رستوران با غذايم چند نوع سالاد ميخوردم اوآن نان را ميخورد و كاغذ روزنامه را سرجايش ميگذاشت تا آقاي ايزاك منظم پي نبرد و ناراحت نشود.
بنيشا يادت مي آيد كه با هم ميگفتيم كه زندگي پراز چرخ دنده ها يي است كه به هم وصل هستند و انسانها بايد از ميان آنها عبور كرده و بالا بروند اما من الان بهت ميگويم اگر توانستي از ميان چرخ دنده هاي زندگي عبور كني و بالا بروي و آسيب نبيني و سختي نكشي نشان ميدهد كه تو خيلي حقيري خيلي كوچكي ميداني چرا؟
چون فقط گرد و غبار ميتواند از ميان چرخ دنده ها عبور كند و آسيب نبيند.
فهميدم كه تمام صحه هاي زشت و نفرت آور را در جنگ و خونريزي نميتوان ديد و وقتي من غذا بخورم و نفر كنار من اينجوري نباشد منهم خالق صحنه زشت تاريخ شده ام و خداوند(كه همه بندگانش را دوست دارد) به قلب من نزديك نميشود.
بنيشاي من
خواهر خوبم
اين چند روز چروكي كه روي قلبم ايجاد شده است را با داغترين اتوها نميتوانم صاف كنم و سكوت پر صداي آقاي فارستون كه يكي از بهترين فرزندان آدم مي باشد گوشم را اذيت ميكند به همين خاطر قيد كار كردن اينجا را ميزنم و تو و آقاي ايزاك و فارستون را به خدا ميسپارم.
دوستدارت رافيندر همين حين در باز شد وآقاي فارستون با يك حواله كه سبد كالاي اين ماه بنيشا بود وارد شد و گفت خانم اين حواله رو آوردند شما جلسه بوديد .
بنيشا گفت آقاي فارستون فردا از قطار كه پياده شدي حواله رو ببر فروشگاه و جنسهاشو برام بگير بيار اداره .
آقاي فارستون هم در حالي كه به پسرش كه امسال به مدرسه ميرفت فكر ميكرد گفت چشم خانم.
h.s






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 63]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن