محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1839259095
دكتر ضياء موحد:مقاله اساس تحول فكري زمان ما است
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: دكتر ضياء موحد:مقاله اساس تحول فكري زمان ما است
خبرگزاري مهر - گوه دين و انديشه: كتاب «البته واضح و مبرهن است كه..." مقاله و مقالهنويسي را محور بحث خود قرار داده است. اين كتاب كه مقاله را تأثيرگذارترين ساختار نگارشي در جهان ما ميداند يكي از ضعفهاي عمده علوم انساني در ايرانزمين را به مشكلاتي كه با مقالهنويسي داريم بر ميگرداند. آنچه در پي ميآيد گفتگويي است كه با دكتر موحد در مورد اين كتاب صورت گرفته است. توضيح آنكه اين گفتگو قبل از سفر مطالعاتي يكساله دكتر موحد به دانشگاه آكسفورد صورت گرفته است.
* شخصيت علمي و فرهنگي شما دو شق كاملاً متفاوت دارد، يك شق فلسفي است و در فلسفه هم بيشتر بر روي منطق كار كردهايد. انصافاً هم يكي از بهترين منطقدانان ايراني هستيد. محور ديگر كار شما ادبيات است، شما شعر ميگوييد، و در زمينۀ نقد ادبي صاحبنظر هستيد. از اين رو كتاب شما در زمينۀ مقالهنويسي با عنوان البته واضح و مبرهن است... را ميتوان پيونددهندۀ اين دو شق دانست؛ يعني پيوند كارهاي فلسفي و كارهاي ادبي شما. سؤال نخست من اين است كه چه نيازي حس كرديد كه كتابي با موضوع مقالهنويسي را به رشتۀ تحرير درآوريد؟
- پرسش شما دو سه جواب عمده دارد. نخست اينكه امروزه محمل كارهاي تحقيقي مقاله است. من خيلي تعجب كردم وقتي ديدم كه در جشنوارۀ فارابي براي علوم انساني كه معادل جشنوارۀ خوارزمي بنا شده است، روي كتاب و رسالهها متمركز شدهاند، در حالي كه به نظر من بايد روي مقاله متمركز شد، زيرا امروز محصول رساله و پاياننامه، حداكثر يك يا دو مقاله است و بقيهاش مقدمات تاريخي و حواشي است. اصل مطلب همان يكي يا دو مقاله است كه از آن در ميآيد. بنابراين، اين مطلب مهم است كه مقاله مطرح شود. البته ميدانم در محافل دانشگاهي علوم طبيعي و پايه اين مسئله مطرح است، اما هنوز در علوم انساني اين مسئله طرح نشده است. مسئلۀ ديگر اين است كه من دائما در معرض داوري مقالات مجلهها هستم. يعني هفتهاي نيست كه چند مقاله از مجلههاي مختلف براي من نيايد و در چند مجله هم عضو شوراي نويسندگان هستم. اين مقالهها را كه ميخوانم، مشاهده ميكنم كه گوينده در بعضي موارد حرفي داشته كه بزند اما نتوانسته آن را بپروراند و از اين رو خواستم چيزي بنويسم كه يك راهنمايي و شروعي باشد براي اينكه افراد متوجه شوند كه مقاله هم ساختاري دارد. دليل سوم هم اين است كه حق اين مطلب در ايران شناخته نشده است، در غرب كتابهايي كه در ادبيات نوشته ميشود، يك بخشش را به مقاله(essay) اختصاص ميدهند. يعني يك قسمت شعر(poetry) است، يك قسمت داستان كوتاه و بلند است و قسمت آخر را به مقاله اختصاص ميدهند. يعني مقالهنويسي اگر نه در طراز قصهگويي و شاعري بلكه در طراز نويسندگي يك هنر است. بنابراين اين موضوع هم بايد شناخته شود كه مقالۀ خوب نوشتن يك هنر است.
* همانطور كه خودتان در جايي اشاره كردهايد، نگاه شما در اين مورد به غرب بوده است. بسياري از فلاسفه غربي ، بهخصوص از سدۀ بيستم به اين سو، انديشههايشان را در اصل به صورت مقاله نگاشته ند، مثل كواين، استراوسن و ... . و اگر كتابي هم نگاشته شده، گونهاي جمعآوري مقالهها بوده است. نمونۀ معروف آن هم مقالۀ «دو حكم جزمي تجربهگرايي» اثر كواين است كه شايد بيش از هر مقالهاي در قرن بيستم خوانده شده است. بنابراين مقالهنويسي اهميت بالايي در جهان فكري معاصر دارد. بهويژه آنكه ما در زمانهاي زندگي ميكنيم كه تكثر حرف اول را مي زند و در اين جهان فكري متكثر، خواندن مقاله از خواندن كتاب راحتتر است. بنابراين تحول مهمي كه در عرصۀ فكر رخ داده اين است كه آثار مهم فكري ديگر نه به شكل كتاب كه به صورت مقاله عرضه ميشوند و اين امر يكي از دلايل توجه شما به موضوع مقالهنويسي بوده است.
- حتماً، ببينيد ديويدسون كه اهميتش در بسياري موارد كمتر از كواين نيست، فقط مقاله مينويسد و اصلاً كتاب نمينويسد. آنهايي كه كار تحقيقي صرف ميكنند، فقط مقاله مينويسند، نه كتاب. بهندرت كتاب مينويسند، مگر اينكه احساس نياز شديدي بكنند.
* خيلي از كتابهاي شما كتابهاي مرجع هستند، مثل كتاب در آمدي بر منطق جديد يا منطق موجهات و حتي ارسطو تا گودل. اما آيا كتاب البته واضح و مبرهن است... را ميتوان يك كتاب مرجع به شمار آورد؟ يكي از اشكالات روششناختي كه به اين اثر وارد است اين است كه كتاب اتكاي بيش از حد به منابع اينترنتي دارد، يعني حتي در كتابشناسي نيز به غير از چند كتاب مرجع، بقيۀ ارجاعات به منابع اينترنتي است. فكر نميكنيد اين امر به كتاب شما لطمه وارد ميكند؟
- در اين مورد با شما مخالفم، تعداد مراجع در اين كتاب مهم نيست. زيرا راه و رسم مقالهنويسي نه به عنوان يك ساخت هنري (چون هدف من در اينجا اين نيست) بلكه به عنوان روش بيان كردن، راههاي متعددي ندارد و نيازي به مراجع فراوان نيست. من نميخواهم سر خواننده كلاه بگذارم و بگويم كه به منابع بيشمار مراجعه كردهام. دو سه كتاب را كه آزمايششان را پس دادهاند انتخاب كردهام، به اينترنت مراجعه كردهام و دستور مقالهنويسي دپارتمانهاي مختلف دانشگاهي را گرفتهام و يك قدر مشتركي گرفتهام و آن را آوردهام. بنابراين چه فايده دارد كه منابع فراوان بياورم.؟
* نه، منظور من اين نيست كه شما منابع فراوان بياوريد، چون به طور مثال ارجاع به پانصد مرجع كه فينفسه ارزشي ندارد سخن من اين است كه كتاب شما ميتواند يك كتاب راهنما است ولي بحثهايي جدي را پي نميگيرد. شما به مناقشاتي كه در اين عرصه وجود دارند نپرداختهايد. براي مثال در مورد شيوۀ نگارش اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارند كه پارهاي البته عادات شخصي هستند اما برخي ديگر بهمثابۀ دستورالعمل مطرح هستند. مثلاً استراوسن در پاسخ به اينكه چگونه مينويسي ميگويد مقالههاي من همان درسهاي من هستند كه مكتوب شدهاند. يعني درس كه دادهام، نظرات دانشجويان را هم گرفتهام، اصل نظرم را تعديل كردهام و به صورت مقاله درآوردهام. كسي ديگر ممكن است بارها مطلبي را بنوسيد و تغيير دهد تا به صورت يك مقاله درآورد. فردي چون ريچارد داكينز هم ممكن است بگويد كه من سريع مينويسم، چون اگر سريع ننويسم انديشهام در ضمن نگارش مقاله ممكن است تغيير كند. منظور من اين است كه در كتاب شما از اين جدلها خبري نيست.
- جدلها متفاوت است. برخي شخصي است، مثلاً ديويدسون در مورد يكي از مقالههايش ميگويد كه اين مقاله را در هفت سال نوشتهام. هر كسي يك چيزي ميگويد، من اگر بخواهم بگويم كه هر كس چه طور مينويسد، به درد خواننده نميخورد، من ميخواهم بگويم كه اصول مقالهنويسي چيست و روشهايش را معرفي كردهام. يعني روشهاي كلي مقالهنويسي را نوشتهام.
* به نظر من بسياري از موضوعاتي كه براي نوشتن مقاله مهم هستند، در اين كتاب نيامده و كتاب شما نتوانسته به كتابي قابل اعتنا در اين زمينه بدل شود. از سوي ديگر فكر ميكنم كه كتاب شما دو شقه شده است، يعني يك شق ادبي و يك شق فلسفي و علمي، و تصورم اين است كه هر يك از اين شقها ميتواند موضوع يك كتاب مستقل باشد. يعني ميتوان بخش فلسفي را چنان بسط دهيم كه خود به كتابي بدل شود. مثلاً در بخش فلسفه شما به مغالطه و مثال به عنوان دو امري كه در مقاله به كار ميروند اشاره كردهايد. اما اين موارد نياز به بسط و گسترش بيشتري دارند.
- در يكي از كتابهايي كه من به آن اشاره كرده ام، يك فصل راجع به مغالطات دارد. اما من كه نميخواستم كتابي در مورد مغالطه بنويسم. اگر ميخواستم انواع مغالطه را شرح دهم بايد كتابي مستقل در اين باب بنويسم. حتي مقالههايي از كتاب را حذف كردهام، زيرا نميخواهم نويسنده از خواندن كتاب خسته شود. كتاب بناست در دسترس عموم قرار بگيرد. من به دانشجوي فلسفه ميگويم كه دو نوع مهم از مقالههاي فلسفي اين است، و تازه همه را نگفتهام. بنابراين توقع نداشته باشيد كه در مورد مقالات فلسفي همه چيز را بنويسم. من اصول كار را به دست دادهام. پس اين ايراد كتاب نميتواند باشد كه به فرض چرا راجع به مغالطات ننوشتهام. اما ممكن است به من انتقاد كنند كه چرا نمونه را از خودت آوردهاي؟ من براي اينكه از "مثال" مطلبي بياورم، مجموعه مقالات سعيد نفيسي، محمد قزويني، عباس اقبال، مجتبي مينوي و ... را آوردهام و ورق زدهام، اما اين مقالهها در واقع مقاله نيستند و اغلب مجموعهاي از يادداشتهايي هستند كه كنار هم گذاشته شدهاند. البته من از يكي دو نفر اسم برده و از آنها انتقاد كردهام. اما من كتاب ننوشتهام كه كسي نرنجد. يكي از مقالهنويسها به ديگري اشاره كرده كه عيب او اين است كه ميخواهد كسي را نرنجاند. من نميخواهم كسي را نرنجانم، اما ميخواهم همه را هم نرجانم.
* چرا نمونهاي از مقالۀ علمي در كتاب شما نيست؟ نمونۀ مقالههاي فلسفي و ادبي هست اما نمونۀ مقالۀ علمي نيست؟
- به اين دليل كه رياضيدانهاي ما، پزشكان ما و فيزيكدانهاي ما هيچ كدام احتياجي به راهنمايي ندارند. در كتاب اشاره كردهام كه سالها سردبير نشريۀ چكيده بودم، و ميديدم كه مقالات اين افراد منضبط است، ميدانند چه ميخواهند بگويند و مينويسند. زيرا تز دارند و ميدانند چه ميخواهند بگويند. يعني ذهن منظمي دارند. منظور من بيشتر در موردعلوم انساني است.
* ميتوانستيد نمونه يا نمونههايي از مقالههاي علمي بياوريد و به متخصصان علوم انساني نشان دهيد كه متخصصان ساير علوم چه قدر شسته و رفته مقاله مينويسند.
- در چاپهاي بعدي ميتوان اضافه كرد. البته من برخي چيزها را بهخصوص نياورده ام. مثل شيوههاي رسمالخط يا مرجع دادن و ... . من مي گويم حوصلهاش را ندارم. اين مي تواند عيب من باشد، اما انواع و اقسام ارجاع هست. من اگر بخواهم چنين كنم بايد كتابي در اين زمينه بنويسم كه حوصلهاش نيست. تازه راجع به ارجاع دادن هر دپارتماني شيوهاي متفاوت دارد. خلاصه كار من ريزهكاري نيست.
* شما بخشي را به مغالطهها و مثالها در مقالهها اختصاص دادهايد. چه چيز خاصي در مقاله هست كه مثال و مغالطه در آن اهميت ويژهاي مييابد؟ چون مثال و مغالطه در كتاب و گزارش هم اهميت دارند.
- من مغالطه را به عنوان يك مثال آوردهام و نگفتهام كه مغالطه يك نوع مقاله است. من گفتهام يك نوع مقاله، مقالهاي است كه از مثال استفاده ميكند. من گفتهام مثال در مقاله نه مقالۀ مثالي. يعني وقتي گفتهام مثال در مقاله امري جداست. يعني مثالي كه ميخواهي بياوري بايد دقيق باشد و بعد گفتهام چه نوع مثالهايي دقيق نيست. اشاره كردهام كه اين سخن كه مثال دليل نميشود، اشتباه است. من براي اين مملكت مينويسم، به همين دليل است كه به سبك هندي توجه كردهام. اين كتاب چند منظوره است. يكياش توجه به سبك هندي و برجسته كردن اشتباهات اين سبك در ارائه مثال است، مثال آوردهام و نوشتهام كه اين مثالها درست نيست و مخرب عقل است و بعد يك مقالهاي را كه مثال در آن است آورده ام.
* صحبت بر سر اين است كه مثال نميتواند جزء ذاتي كتابي باشد كه موضوعش مقاله است.
- مثال ميتواند جزء ذاتي مقاله باشد، ما در مقاله مثال ميآوريم و بايد شرايط آن را رعايت كنيم.
* مثال ميتواند جزء ذاتي كتاب يا گفتگو باشد. صحبت بر سر جامعيت و مانعيت كار است. شما ميتوانيد بنويسيد كه مثالهايي كه در مقاله ميآيند، با مثالهايي كه در كتاب هستند فرق ميكنند، يا با مثالهايي كه در گفتگو هستند متفاوت هستند. ميخواهم بگويم كه بايد در كتاب به جايگاه مثال در مقاله و تفاوت اين جايگاه با كاربرد مثال در كتاب اشاره ميشد.
- مثال هر جا كه به كار رود بايد دقيق باشد و مهم اين نيست كه كجا باشد. من شرايطش را گفتهام و مثالهايي هم آوردهام.
* فصل اول كتاب چهاربند دارد: مقاله چيست؟ تعريف مقالههاي عمومي و مقالههاي علمي و تحقيقي و سپس اصل ترغيب. مقسم در اينجا چيست؟ چرا شما در ميان اين همه اصل براي مقالهنويسي، اصل ترغيب را متمايز و بر آن تاكيد كردهايد؟
_ زيرا همه به آن تأكيد دارند و فقط من نيستم. براي اينكه اصل ترغيب در ميان همۀ كساني كه در مورد مقالهنويسي نوشتهاند، مورد تأكيد بوده است. ميگويند اگر مقاله تو خواندني نباشد و خواننده را ترغيب نكند، مقالهات به درد نمي خورد.
* اما اصول ديگر هم هستند.
- اين اصل از همۀ اصول مهمتر است.
* اصول مهم ديگري هم هستند.
- اصول ديگر را بعداً گفته ايم. زور نزن اشكال بگيري ( با خنده).
* چرا جاهايي كه از مراجع استفاده كردهايد، آنها را نياوردهايد.
- همه را گفتهام. من از كساني هستم كه معتقدم كه اگر مقالهاي بخوانيم و آن مقاله مرجعي داشته باشد و به آن ارجاع دهيم، بدون اشاره به مقالهاي كه خواندهايم، اين كار تقلب است.
* به موضوع ديگري بپردازم. فكر ميكنم كه اين دو شقه بودن شخصيت فكري شما (به معناي مثبت يا منفي كلمه نه بلكه به معنايي كاملاً خنثي) در كتاب هم انعكاس يافته است.
- چرا؟
* تكرار كنم شايد لازم بود اين كتاب دو كتاب شود. يعني يك كتاب بخش ادبي امر را پوشش دهد و كتاب ديگر به نحو مفصل به مقالههاي فلسفي و علمي بپردازد. بهخصوص اينكه در بخش فلسفه ميتوانستيد به شمار فراواني مقالههاي خوب فلسفي اشاره كنيد. تصور ميكنم بخش ادبي كتاب باعث شده است كه بخش فلسفي در حاشيه بماند.
- يادتان هست كه مقالهاي از يكي از فضلا به من نشان داديد و من چند اشتباه روششناختي به آن گرفتم.
* كاش آن مقاله را ميآورديد.
- چهل صفحه مقاله را بياورم كه بگويم مقالۀ ضعيفي است!
* تكرار كنم فكر ميكنم كه بخش ادبي و بخش فلسفي هر يك ميتواند يك كتاب باشد.
- اگر به نظرتان اين دو بخش در يك كتاب است، به اين دليل است كه كساني كه راجع به مقالهنويسي مينويسند، خشك مينويسند. يعني ذوق ادبي ندارند و گويي دستورراهنمايي و رانندگي مينويسند. اينكه تقصير من نيست. معمولاً كتابهايي كه راجع به شيوۀ مقالهنويسي است ترجمه است. اما من ذوقم كشيده است و اين كار را كردهام. گاهي خودم هم تعجب ميكنم كه چرا اين كار را كردهام. البته تشويق دوستان هم بياثر نبوده است. ضمن آنكه ضرورت آن را چنان كه در اول گفتگو اشاره كردهام، احساس كردم. اين عيب كتاب نيست كه نگارش آن ادبي است.
* منظور من سبك نگارش نيست، موضوع آن است. با شما مواقفم كساني چون كواين يا ويليام جيمز، همانطور كه فيلسوفان بزرگي هستند، اديبان و نويسندگان بزرگي هم بودهاند. هيچ ايرادي در اين مورد نيست. من ميدانم الگوهاي شما در اين زمينه چه شخصيتهاي فكري قدر قدرتي هستند. صحبت بر سر اين است كه اگر اين كتاب دو بخش ميشد، يعني يك كتاب در مورد مقالهنويسي در فلسفه و ديگري مقالهنويسي فرهنگي و ادبي، شايد جا داشتيد كه مفصلتر به اين موضوع مهم – لااقل براي جامعۀ علمي و فكري ما - بپردازيد. گو اينكه اشاره كرديد كه ميخواستيد نگاهي آسيبشناسانه به موضوع داشته باشيد. اين اختصار به اعتقاد من باعث شده كه كتاب نتواند تاثيري را كه ميخواهد بگذارد داشته باشد.
- كتاب دو بخش است. يك بخش ساختار مقاله كه در آن با كمال احتياط حرفهاي كلي زدهام و بعد مثال زدهام. يعني اين دستورات كلي است اما كاربرد آنها امري متفاوت است. يعني بايد تمرين كني. بنابراين من موظف نيستم به كسي نوشتن ياد دهم، اما ميتوانم بگويم كه مقاله چه الزاماتي دارد و اصول آن چيست؟ اما آنجا كه انواع مقاله را نوشتهام، بيشتر به مسائل ادبي تكيه كردهام. مقالات مختلفي كه ارائه كردهام، دو بخشش مقالات استدلالي و فلسفي محض است. هنوز كه هنوز است، بهترين نمونه مقالۀ ديالكتيكي مقالات افلاطون است. در ايران از اينگونه مقالات اصلاً نداريم. وقتي هگل ميگويد اين اوج ديالكتيك است، من حيفم ميآيد كه از آن استفاده نكنم. در ايران اما مقالۀ ديالكتيكي نداريم. همچنين مقالهاي از دكتر بشيريه و مقالهاي هم از خودم آوردهام. در اينجا توجهم بيشتر به مقالاتي است كه متوجه ايران است. موضوع مقالۀ دكتر بشيريه هم پستمدرن است كه البته بخشي از مقاله وي را آوردهام. ضمن آنكه ايشان آدمي است كه ميداند پستمدرنيسم يعني چه و بهراحتي مشخصههاي آنها را ميآورد كه در مقايسه با حجم عظيم آثاري كه در فارسي در مورد پستمدرنيسم هست، بهخوبي آن را معرفي كرده است. بايد توجه كرد كه در زمينۀ آثار فلسفي دست ما تنگ بود.
* ميتوانستيد به اين موارد به عنوان نقصانها اشاره كنيد.
- (خنده) من به اندازۀ كافي دعاگو دارم.
* البته كتاب شما خوشخوان است و من وقتي آن را دست گرفتم، متوجه نشدم كه كي به پايان رسيد. اين نشانگر جذابيتهاي كتاب شماست. اما دوست داشتم بار ديگر اشارهاي به مسئلۀ استفاده از اينترنت بكنم. مستحضر هستيد كه عليرغم استفادۀ فراواني كه همۀ ما از اينترنت ميكنيم، اين موضوع به عنوان يك ايراد طرح ميشود. بسياري از منابع اينترنتي ممكن است موثق نباشند. هرچند به طور مثال ميتوانيد مقالۀ آلن پو را از اينترنت بگيرد.
- اين مقالۀ آلن پو داستان دارد. از اين مقاله دو ترجمه در فارسي هست كه كاملاً غيرقابل استفاده است. من مقالات آلن پو را از اينترنت گرفتم و از سعيد باستاني كه به انگليسياش ايمان دارم، خواهش كردم كه آن را ترجمه كند، او ترجمه كرد و من باز اديت كردم. مقالات فلسفي را هم كه فرصت ترجمه نداشتم و آنهايي هم كه به فارسي بود بسيار دشوار بود. مثلاً مقاله كواين را من در طول يك ترم تدريس كردم و آوردن آن در اين كتاب اصلاً به صلاح نبود. البته ميدانم كه كتاب مثل هر كتاب ديگري نقص دارد و بايد بهتدريج اين ضعفها برطرف شود، مأخذش بيشتر شود و مقالههاي بهتري به آن اضافه شود.
* خود شما جديداً چه مقالهاي نوشتهايد؟
- من عازم آكسفورد هستم. عدهاي در آكسفورد به كارهاي ابنسينا علاقهمند شدهاند و من معتقدم كه كارهايشان درست و دقيق نيست و اشتباه دارند و بيشتر هم به كارهاي رشر تكيه كردهاند كه او هم در اصل اشتباه كرده است. به همين دليل ميخواهم به اين موضوع سامان دهم. اخيراً يك مقاله راجع به ابنسينا نوشتهام كه ويليامسون به آن ارجاع داد. در همان مقاله مطالبي هست كه باطلكننده بسياري از حرفهاي اساتيد آكسفورد راجع به ابنسيناست. الان دو سه مقاله در دست نگارش دارم كه در آنها به نقد كارهاي رشر، توني استريت و ويلفرد هاجز كه در غرب در زمينۀ ابنسيناپژوهي بسيار مورد ارجاع هستند، ميپردازم. همۀ اين كارها آماده كردن زمينه لازم براي همايش جهاني است كه قرار است در رابطه با ابن سينا برگزار شود.
* هماكنون توجه شما به سنت فكري خودمان، بهويژه با توجه به تخصصتان، توجه به آثار منطقي فيلسوفان اسلامي زياد است.
- من هميشه اين را گفتهام. اما اينكه اخيراً بيشتر شده شايد به اين دليل است كه بيشتر به آثار منطقي آنها توجه كردهام. اصولاً وقتي ميخواهم كه وزن آثار فلسفي كسي را بسنجم به آثار منطقي وي توجه ميكنم. ما در سنت خودمان نمونههايي مشترك با آنچه فلسفۀ زبان و فلسفۀ منطق و فلسفۀ تحليلي ناميده ميشود داريم. آثار سنت ما هم دقت دارند و هم واجد اشتباهاتي هستند. الان هم جلسات هفتگي داريم كه در آنها راجع به متون منطقي سنت خودمان گفتگو و بحث ميكنيم.
* گروه منطق مؤسسۀ پژوهشي حكمت و فلسفۀ ايران چه زماني به جذب دانشجوي دكترا با گرايش منطق اقدام ميكند؟
- زماني كه ابزار و استاد لازم را براي اين كار داشته باشيم. چون اكثر متخصصان در زمينۀ منطق رياضي هستند و كمتر به منطق فلسفي پرداختهاند. فارغالتحصيلان آي پي ام هم كه بيشتر متوجه منطق رياضي هستند و گرچه ميتوانند در منطق عمومي تدريس كنند، اما در زمينۀ منطق فلسفي مشكل داريم. البته چندين دانشجو به خارج براي آموزش فرستادهايم كه اميدواريم برگردند و بتوانيم اين شاخه را راهاندازي كنيم.
گفتگوگننده: حسين كاجي
شنبه 25 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]
-
گوناگون
پربازدیدترینها