واضح آرشیو وب فارسی:قدس: به فاصله يك هواخوري در بين جوانان فشن ؛ كمين گربه هاي غربي !
* زهره كهندل
چهار انگشت دستش را برده توي جيب شلوار گشاد و فاق بلندي كه تا نزديكي هاي زانويش افتاده.
با انگشت شستش روي ران ضرب مي گيرد و همزمان با كفشهاي مدل قايقي اش روي چمنها مي كوبد.
سبزه هاي زير پايش لگد مال شده است. آهنگي با ريتم «هيپ هاپ» را زمزمه مي كند. نگاهم را آرام بلند مي كنم. نگاهم مي چرخد لابه لاي دانه هاي درشت زنجير دور گردنش. كمي بالاتر چند تار موي درشت، مشكي و بلند كه از چانه روييده و چشمهاي سياه و براق، ابروهاي اصلاح كرده و موهايي كه به سمت بالا سيخ شده.
مي گويم، چي مي خوني؟
چشمانش برق مي زند و مي گويد: «رپ» مي خونم. هيچكس رو مي شناسي... .
مي خواند و انگشتانش با ريتم آهنگ مي رقصد: اينجا همه گرگن مي خواي باشي بره... بذار چشم و گوشتو واكنم يه ذره.. اينجا....
صدايش به زمزمه نزديك مي شود. مي پرسم: چرا رپ مي خوني؟
مي گويد: عشقمه.
مي گويم: انگار كه شعر يا ترانه نيست. بيشتر شبيه يك نوع اعتراضه. توي كدوم گروه معترض هستي.
چشمانش گرد مي شود و مي گويد: هيچي. فقط از آهنگش خوشم مي ياد همين.
مي گويم: هم آهنگ معترض مي خوني هم ظاهرت شبيه گروه هاي معترضه.
نگاهي به سرتا پايش مي اندازد. با افتخار مي گويد: مگه هر كي خوش تيپ باشه معترضه. نمي دونستم اگه تيپ فشن بزني. متهم مي شي به معترض بودن!
سرم را به علامت توضيح بيشتر تكان مي دهم. ادامه مي دهد: مدل ريشو داري اسمش «پنترا» ست. مدل تيپم هم متاليكا نه معترض.
- منظورت گروه هاي متال آمريكايي است.
- آره همونكه تو ماهواره نشون مي دن.
- اونا كه گروه هاي معترضند.
- ولي خوش تيپن!
اسمش «احمد لوئيز» است 21 ساله. به قول بچه ها «لوئيز» صداش مي زدن، مي پرسم چرا؟! شانه بالا مي اندازد و ريتم زمزمه اش را تندتر مي كند. مي گويد: نمي دونم بچه ها بهم مي گن لوئيز!
آن طرف تر بهرام نشسته روي صندلي. جفتگي مي زند و مي پرد پايين. مي گويم: چه چيزي توي زندگي اذيتت مي كند؟ دستش را به موهاي كوتاه بلند پشت سرش مي كشد و مي گويد: تكرار از اينكه مثل همه آدمها باشي.
صداي آهنگي از گوشي موبايلش بلند مي شود. صداي بم و نسبتاً نامفهومي در فضا مي ريزد. زير لب با خواننده ترانه همصدا مي شود. فحشهاي ركيك را با آهنگ مي خواند.
مي گويم: چي مي خونه؟
مي گويم: رپ، راك؛ چه فرقي مي كنه. مهم اينه كه فاز مي ده حسابي.
مي گويم: در مورد اين گروه هاي به قول خودت «فازي» چي مي دوني؟
مي گويد: رپ يه گروه آمريكايي سياه هستن كه بهشون مي گن «اپي».
ادامه مي دهد: اپي ها يك عدد سياه پوست معترض به كارها و رفتارهاي آمريكا هستن. توي آهنگهاشون به همه فحشهاي ركيك مي دن. راك هم يك گروه آمريكايي است كه توي آهنگهايش عربده مي كشه و خشن مي خونه.
مي گويم: مي دونستي موسيقي براي آرامش آدمهاست؟
شانه بالا مي اندازد و پاسخ مي دهد: از نوع حرف زدنتون خوشم نمي آد... جوون دنبال خالي كردن انرژي درونشه. توي آهنگ راك عربده مي زني. توي رپ هم آنقدر هد مي زني كه از نفس مي افتي!
مي پرسم: آهنگهاي رپ ايراني هم داره!
مي گويد: آره!
مي پرسم: چه جوري شناخته مي شن. فقط بچه هاي تهرون هستن؟
پاسخ مي دهد: نه، خيلي هاشون شهرستاني هستن. مثلاً رپر مشهدي باشه با كد پيش شماره همون شهر خودشو معرفي مي كنه. قبل اسمش كد مي ده؛ 051 يا 0511 يا 0915
مي گويد: معمولاً تيپ فش رو جووناي 16 تا 24سال مي زنن. كله خرهاش تا 26 هم مي رن.
مي گويم: چرا كله خرهاش؟!
مي خندد و مي گويد: آخه فشن مال جووناييه كه كلشون بوي قرمه سبزي مي ده!
بدون معطلي ادامه جمله اش مي گويم: تو هم كه ثيپ فشن مي زني؟
انگشت سبابه اش را توي دهانش مي برد و با صداي نازك و كشدار مي گويد: آخه من هنوز بي بي ام!
صداي قهقهه احمد لوئيز در فضاي پارك مي پيچد.
پسري با موهاي در هم و بلند، بلوز قرمز تنگ و آستين كوتاه كه رويش مارك شركت.... با خط لاتين درشت حك شده و شلوار لوله تفنگي پر زيپ، به طرف ما مي آيد. كمي نزديك كه مي شود دستانش را به سمت بهرام دراز مي كند تا او را در آغوش بگيرد. بهرام جا خالي مي كند و مي گويد: گندت بزنن الي خرسه!
او الياس است، تازه وارد 20 سالگي شده. اما هيكلش درشت تر نشان مي دهد. به سرتا پايش نگاه مي اندازم. مثل بچه ها چشمانش را ريز مي كند و ذوق مي زند: من از همشون خوش تيپ ترم.
الياس علاقه شديدي به خالكوبي دارد. روي بازوهاي درشت و ماهيچه اي اش كه با لباس آستين كوتاه نمايان است. تصوير عقربي را حك كرده. مي گويد: جديداً مد شده روي گردن خالكوبي مي كنن. مي خوام يه مار كبراي توپ سمت راست گردنم «تتو» كنم.
بهرام هم سوت مي كشد و مي گويد: الي جون! سعيد سراب رفته كله شو مثل كارتون «ماسك»، سبز كرده...
همه با هم قهقهه اي مي زنند. لوئيز مي پرد وسط حرفشان و مي گويد: كلاغ رو چي مي گه. يك دفعه توي خيابون ديدمش. رفته بود موهاشو مش استخوني زده بود.
كركر خنده بود. اينجا را همه با ريتم شعر «حسن كچل» مي خوانند: پوست سياه و موي سفيد واه واه واه ...
الياس با جيغ بلندي كه بيشتر به نعره مي ماند، از جا مي پرد و مشتاقانه رو به بچه ها بشكن زنان مي گويد: بچه ها سورپرايز دارم.
همه منتظر خبر الياس هستند. دستش را به پشت يقه اش مي برد و آرام موي بلند و بافته شده نازكي را بيرون مي آورد. لوئيز با كف دست به پيشاني اش مي كوبد: الي خله! چه جوري تونستي موهايت را بلند كني. ايول ...
بهرام اخمهايش را در هم مي كشد و شكاكانه مي گويد: نكنه قلابيه!
الياس دستش را روي موي بلند مي كشد و چرخي مي زند: لوئيز جون، بهرام خان. كژدمي داري؟
مي گويم: ببخشيد! اسم اين كژدمه؛ يعني چي؟
الياس مي گويد: خفن ترين تريپ فشنه. مال گروه هاي شيطانيه.
مي پرسم: شما هم عضو اين گروه ها هستين؟
دست بر سينه مي گذارد و كمر خم مي كند: آقاي الياس! به گروه شيطان پرست ها خوش آمديد؟ يك جام خون ميل داريد؟
بهرام و لوئيز كه تا اين لحظه ريز مي خنديدند با اين حركت الياس قهقهه هايشان در فضاي پارك مي پيچد. بهرام مي گويد: ببخشيد. الي خله!
صدايي از پشت درختچه هاي پارك شنيده مي شود شبيه عوعوي حيوان مي ماند. لوئيز جيغ كشداري مي زند. پسري با لباسهاي زرد گشاد و كلاه لبه دار، مي پرد وسط بچه ها. الي صدايش را كلفت مي كند روبه روي او مي ايستد و مي خواند: ابي و الي... دو تا با هم .... عشقشون رپه .... فازشون تكه ....
با دستان تنومندش مي كوبد به شانه لاغر و نحيف «ابي».
ابي كمر راست مي كند و نفس عميقي مي كشد. بلوز و شلوار گشاد با زمينه زرد و طرحهاي شلوغ و پلوغ كه ماركهاي مختلفي روي آن نقاشي شده، كلاه لبه دار زرد رنگي كه چپه روي سرش گذاشته و زنجير نقره اي كه تا نزديكي هاي شكمش رسيده و انگار كه دور گردن لاغرش سنگيني مي كند، تصويري تقريباً مضحك را در نگاهم مي ريزد. «ابي» عاشق اسكيت بورد است و هميشه زير ابروهايش را بر مي دارد و برق لبش را مي خورد. او در مورد علاقه اش به تيپهاي متفاوت مي گويد: اخيراً به سرم زده مثل اون دختره كه توي ماهواره گيتار بيس مي زنه كلاً ابروي چپمو صاف تيغ بزنم. يك حلقه هم توي گوش سمت راستم بكنم.
مي پرسم: اين مدل ابرو، مو و قيافه را از كجا تقليد مي كنيد؟
همصدا مي گويند: ماهواره
بهرام مي گويد: كلاغ، مدل بيني اش رو از ماهواره ديده بود.
لوئيز مي پرد وسط حرفش و مي زند به شانه او: يك مدل گونه توي ماهواره ديدم اگه عمل كني اينقدر گوگوري مگوري مي شي!
ابي مي زند به سر لوئيز و مي گويد: ديوونه، اون كه براي دخترهاست.
الياس مي گويد: دختر و پسر نداره!
آرنج دستش را كج مي كند، فيگور مي گيرد و مي گويد: بيا، بازو را داري.
همه با هم اوه بلندي مي كشند، الياس مي گويد: شرمنده، پفيه ... ! ولي مدلشو از ماهواره گرفته بودم.
صداي قهقهه هايشان بلند مي شود.
مي گويم: از بين شما كدامتان تحصيلكرده يا شاغل هستين؟
بهرام به خاطر پدر و مادرش درس مي خواند. لوئيز گهگاهي با ماشين پرايد پدرش اگر حال داشته باشد مسافركشي مي كند تا پول تو جيبي اش در بيايد. ابراهيم پيش دانشگاهي درس مي خواند و الياس هم مثل هر سال، هنوز كنكور شركت مي كند و براي تفريح توي يك كلوپ شاگردي.
از آنان خداحافظي مي كنم و توي پارك قدم مي زنم. چند تا دختر كم سن و سال از روبه رويم عبور مي كند. ظاهر آراسته و عجيب آنها متوجهم مي كند. يكي از آنان روسري قرمز با مانتوي قرمز كوتاه، شلوار لي تنگ آبي و كفشهاي سرمه اي پوشيده، آرايش تند صورتش سنش را بيشتر جلوه مي دهد. ديگري هم مانتوي سبز چمني و شلوار مخمل لوله تفنگي، با كفش هاي پاشنه بلند پوشيده كه به راحتي نمي تواند روي سنگفرش پارك با آنها راه برود. دختر ديگري كه قدش از همه كوتاه تر است. با دوستانش صحبت مي كند و در هر كلامش ذوق مي زند، با صداي بلند مي گويد: تيپ پاييزه هنوز بازار نيونده!
صداي كشدار جيغ ديگري از جمعشان بلند مي شود: راستي. آرايش جديد عربي رو از توي ماهواره ديدي؟ صدايشان آرام آرام از من دور مي شود. چشمانم را مي بندم و نفس عميقي مي كشم. پلكهايم را از هم باز مي كنم و ترجيح مي دهم نگاهم خرج سنگفرش هاي پارك شود. چادرم را محكم تر مي گيرم. واكمنم را روشن مي كنم و مي گويم: قرن بيست و يكم، سال 1387، عصر يك جمعه آبان ماه، ساعت چهار و چهل دقيقه و چهل ثانيه روز خدا. اينجا يكي از پاركهاي شهر خودمان. در جمع بچه هاي محله خودمان و اشك براي اعضاي خانواده خودمان.
دكمه قرمز واكمن را مي فشارم. چشمانم مي سوزد و نوك بيني ام هم. هواي آبان ماه امسال عجيب سوزناك است. خورشيد كم كم غروب مي كند تا رنگ سياه شب را در فضاي سبز پارك بزرگ «شهرمان» بريزد.
شنبه 25 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3532]