واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: بتهوون
بتهون انسان ناشناخته اي نيست که به معرفي او پرداخته شود.
او يکي از عميق ترين قدرت هاي آفرينش است که به صورت انسان نموده شده است.
نيرويي بي پايان ، فياض و تسليم ناپذير ، نيرويي که همچون پرومته مقتدر و لا يزال است.
پرومته اي که همه زنجير ها را مي گسلد و همه موانع در مقابل اراده او خرد مي شود.وي همچون يک انسان ، يک هادي ، يک آموزگار رنج ها را تحمل مي کند و به قيمت درد هاي گرانبار خود چون آفتاب بر همه مي تابد و گرمي و حرارت مي بخشد.
بتهوون شکل مجسم هنر است ، شخصيت او دست نيافتني و هنرش خارق العاده است.
گويي تقدير آنچنان که برگزيدگان را مي آزمايد او را آزموده تا سربلند و پيروز در رديف انسان هايي جاويدان قرار گيرد.
موسيقي بتهوون يک موسيقي بشري است و الهام او از زندگي ، طبيعت و همه چيزهايي است که به انسان ها تعلق دارد.
او با شخصيت و هنرش ستايشگر آزادي و پيام آور دوستي و زندگي است.به طبيعت و بشريت صميمانه عشق مي ورزد.
در نامه اي در سي و دو سالگي که گوشهاي او شنوايي را از دست مي داد براي يکي از برادرانش چنين مي نويسد :
"... خوب مي داني طبيعت را به حد پرستش دوست مي دارم و مي داني که زيبايي ها و عظمت آن بهترين مونس و با وفاترين دوست من بوده است ... اما امروز براي من همه چيز مرده و خاموش است.ترانه هاي دل آويز و آهنگ هاي آرام بخشي که من مي يافتم نابود شده اند و زمزمه مرغان ، آهنگ ني پسرک چوپان را همه مي شنوند ، اما من که تا حد جان به آنها دل بسته ام تنها در خيال خود با اين چيزها دلخوشم ... " و در همين زمان سمفوني پاستودال را نوشته است سمفوني عجيبي که روح پاک طبيعت را در شنونده بر مي انگيزد و عشق و آزادي جدايي ناپذير انسان و طبيعت را متجلي مي کند.
بتهوون تيرگي یاس را نمي پذيرد و در زندگي و هنر پيکار با دغلکاري و پستي را از دو جهت با شدت ادامه مي دهد.
" ... من شايسته آن هستم که پس از مرگ هم به ياد من باشيد زيرا من در حيات روح و جسم خود را وقف شما کردم و هميشه به فکر شما و خوشبختي و آزادي شما بودم."
در سال 1826 در اتريش خفقان شديدي به وجود آمده بود و آزادي خواهان به جرم ميهن پرستي دستگير و شکنجه مي شدند.
بتهوون اين فشار را با تمام روح و جسم حس مي کند.
در اين سال گريپارترز را مي نويسد.
" سانسور مرا بيش از آنها که در زندان شکنجه مي بينند خفه کرده است تنها اصوات هنوز آزاد هستند."
مهر بشريت و مردم تمام جهان ، سياه ، سپيد ، زرد و سرخ بزرگترين عشق وي بود.ليکن زادگاه خود را بسيار گرامي مي داشت.
او مظهر عشق و ايمان و مجسمه تقوا بود ، عشق به آزادي انسان ها ، عشق به پاکي و پاکيزگي نهاد آدمي ، و عشق به آب و خاک و زادگاه خود که ايمان واميد و پرداختن به کار هنري که به همه آنها رنگ و جلايي پرشکوه مي بخشيد.
زندگي بتهوون نظير ميليارد ها انساني است کهقدم به هستي گزارده و چندگاهي زيسته و سپس در گذشته اند.
" لودويگ ون بتهوون " در شهر بن در مغرب آلمان متولد مي شود و چون پدرش خواننده ارزنده اي در دربار کلن بود وي از چهار سالگي با پيانو آشنا مي شود و در ده سالگي بيش از پدر به تئوري موزيک و قواعد پيانو آشنا مي شود.
در دوازده سالگي به عضويت ارکستر دوک نشين در دربار کلن که پناهگاه همه هنرمندان موسيقي اروپا بود انتخاب مي شود.
" کريستطآن گوتليپ نفه " اين نابغه خردسال را درک مي کند و مي گويد :
" ... اگر وي همچنان ادامه دهد موتسارت دوم خواهد شد ! "
در سال 1787 وقتي 17 ساله بود به " وين " قطب مقدس هنر موسيقي آن روز جهان مي رود تا از اين نابغه بزرگ چند درس موسيقي بگيرد ليکن متاسفانه در همان ماه مادرش درميگذرد و وي به ناچار براي اداره خانواده به بن باز مي گردد.
و دومين بار که به وين مي رود تا از محضر موتسارت کسب فيض کند اين نابغه بزرگ حيات را وداع کرده بود.
وي در اين سفر با ژورف هايدن درخشنده ترين ستاره هنر زمان آشنا مي شود و بوسيله او به مجالس اشراف که اغلب بدون ادراک هنري ستاينده هنر بودند راه مي يابد.ليکن ژست هاي هنري و ادعا هاي آنها به نظر او مبتذل مي رسد.
تنها در ميان اين شاهزادگان و اشراف دو خانواده که واقعا هنر شناس بودند وجود داشت . " پرنس ليخونسکي " که بتهوون دعوت وي را پذيرفت و دو سال در کاخ وي به سر برد و اولين ماجراي عشقي او را در اين کاخ به خود مشغول ساخت .
بتهوون به دختري به نام " جوليتا گويچياري دي " دل مي بازد و با جذبه اين عشق سونات 27 " سونات مهتاب " حاصل شور و شيدايي وي با اين دختر شهر آشوب است .
در بيوگرافي هايي که درباره اين نابغه نوشته شده و از ميان آنها آثار « اميل لودويک » و « ادوار هريو » و « رومن رولان » جالب تر و ارزنده تر است او را هميشه عاشق نشان مي دهد. ليکن هرکز خاطره اولين عشق او را رها نکرد .
بدبختي عظيم او ناشنوايي يک چند او را مايوس کردليکن با ياد آوري وظيفه خود در برابر اجتماع سرنوشت را مقهور کرد و سمفوني شماره 3 را تصنيف کرد.
اين سمفوني که بي ترديد يکي از آثار برجسته هنر جهان است پيش از سال 1804 و قبل از وصيت نامه معروف او در قريه هايگيلن اشتات نزديک شهر وين نوشته شده است.
نام شاهزاده لبکوويتس تا ابد به خاطر اين سمفوني جاويدان است.براي نخستين بار سمفوني اروئيکا سمفوني سوم در قصر لبکوويتس اجرا شد.
بتهوون در اين موقع صداي موزيک را نمي شنيدتنها توجه و شور حضار او را گرم مي کرد.
بتهوون در سال 1804 اپراي فيدلو و هم در اين سالها سمفوني هاي چهارم ، پنجم و ششم را نوشت.
او در ازاي پنجاه ليره سمفوني نهم « کورال » را از شدت تنگدستي براي انجمن فيلارمونيک لندن تصنيف کرد.
بتهوون ميدانست با تصنيف اين اثر چه شاهکار جاويداني بوجود آورده.
خود او مي گويد :
و امروز من حقيقتا خدمت عظيم خود را به پيشگاه الهه هنر آغاز کرده ام.
سمفوني نهم يا کورال يک اثر نادر است.اين سمفوني گوشه هاي برجسته زندگي وي را به نحو بارزي نشان مي دهد.بيش از ده سال از سمفوني هشتم مي گذشت که اين سمفوني آفريده شد.اين سمفوني سمفوني کورال آنچنان وي را تحت تاثير قرار داد که تصميم گرفت آن را براي خود نگاه دارد و سمفوني دهم را به لندن بفرستد ، سمفوني اي که هرگز پايان نيافت. زيرا وي در يکي از روزهاي سرد پائيز سال 1826 به بستر بيماري افتاد و در بيست و ششم ماه مارس چشم از جهان فرو بست در حاليکه فقر و بي دوائي و بي غذايي عامل مرگ پيشرس وي بود ، ليکن در تشييع جنازه وي بيش از بيست هزار نفر از مردم وين در زير باران و طوفان شديد شرکت کرده بودند و جنازه او با احترام به گورستان « شوارتس شپايزرهاوس » برده شد.
بتهوون نابغه بزرگ و سلطان سمفوني درگذشت در حاليکه آثار فنا ناپذير او و شخصيت برجسته وي تا ابد جاويدان است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]