تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816462628
جهان - بازگشت به ژئوپليتيك تمدني
واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: جهان - بازگشت به ژئوپليتيك تمدني
جهان - بازگشت به ژئوپليتيك تمدني
دياكو حسيني:افزون بر 200سال از نخستين موج غربستيزي و سنتخواهي مسلمانان در برابر نوگرايي غربيان ميگذرد اما همچنان اين غرب مسيحي است كه خطبه بر شرق مسلمان ميخواند. نزديك به يك قرن از برخاستن اسلاويسم در برابر ژرمنيسم و انگلوساكسونيسم و همچنين نيمقرن از قيام تمدنهاي آسياي شرقي ميگذرد اما همچنان اين تمدن غربي است كه بر مشرقين اروپا و آسيا فرمان ميراند و آن دو را به سخره ميگيرد. حتي هنگامي كه گمان ميرفت، شرق چشم از خواب گشوده و به راه افتاده است و غرب به فصل برودت تمدني رسيده و به خواب زمستاني فرو رفته است، آواز غرب از اوج شنيده ميشود و غريو شرق از دور؛ گويي كه پاياني بر چيرگي تمدن غربي و خفتگي تمدن شرقي مقدر نشده است.
در حالي كه قرن بيست و يكم را با ظهور آسيا در برابر غرب آغاز كردهايم اما احساس نميكنيم كه به عهد جديدي قدم نهادهايم. چنين تعبيري احتمالا سبب اعتراض افرادي خواهد شد كه به اين تفكر رواقي ايمان دارند كه«بعضي اقوام رو به عظمت ميروند و برخي ديگر رو به انحطاط مينهند و در فاصله كوتاهي نژادها تغيير مييابند و همچون دوندگان مشعل حيات را دست به دست ميگردانند». چنين موضعي البته ناشي از افسردگي رواقيون از شكست آتن در برابر اسپارت و اميد آنان به چرخ زمانه بود تا شايد دولت آتن دوباره زنده شود و تمدن را از سرگيرد؛ اما احتمالا اول باري بود كه فرضي پيرامون جابهجايي قدرتها طرح ميشد.
فرضي كه بعدها راستين بودنش به اثبات رسيد و تا جايي پيش رفت كه فردريش هگل، چرخههاي تمدني را تشخيص داد و جنگ را در راستاي به اوج رساندن قدرت آلمان ستود و سرانجام «آرنولد توين بي»، سه مرحله تمدني را كشف كرد و نشان داد كه هر تمدني ابتدا ظهور ميكند و سپس به اوج ميرسد و عاقبت سقوط ميكند؛ چنانكه امپراتوريهاي ايران و روم، عثماني و اتريش – مجارستان و رايش و انگلستان ظهور و سقوط كردند. بازار تحليل و نظريهپردازي در سطوح تمدني چنان حرارت گرفت كه زيگموندفرويد كوشيد تا اثر عقدههاي فرونهاده درون تمدني را بر رفتار تمدنها كشف كند و بدينوسيله، ريشههاي فرهنگي جنگ و صلح را بيابد. اكنون نيز در ادامه اين تلاشها گروهي بر آن شدهاند كه ايالات متحده آمريكا و فراتر از آن كليت تمدن غربي را در معرض سقوط و ظهور دوباره آسيا به رهبري چين ببينند و از پويايي هرم ژئوپليتيك، خوانشي تمدني عرضه كنند.
پس از فروخفتن امواج پاناسلاميسم و پانعربيسم در خاورميانه، به نظر اينان كنفوسيوسيسم چيني ميتواند، جانشين ليبراليسم غربي شود و غرب را در كل براندازد. رشد شتابان چين نيز اين پندار را تقويت ميكند كه استحاله پيشوايي آمريكا با توجه به بحرانهاي گرفتار شده در آن، قريبالوقوع مينمايد. اين كسان، آشكارا مرتكب همان خطايي ميشوند كه ساموئل هانتينگتون در برتري دادن به تمدن غربي شده بود. اين پروفسور فراموش كرده بود كه تمدنها از آنجايي كه فاقد سازمان اجرايي هستند، قادر به نبرد با يكديگر نيستند و طرفداران سقوط تمدن غربي نيز توجه ندارند كه جابهجاييهاي عمودي و افقي نه ميان تمدنها كه در ساختار قدرتها اتفاق ميافتد كه در دنياي كنوني توسط حكومتهاي ملي تحقق مييابند. با وجود اين در ادوار گذشته روا بود كه تمدن را مترادف قدرت بگيرند و جابهجايي قدرتها را در قالب امپراتوريها بسان جابهجايي تمدنها بهكار برند. ميدانيم كه فرآيند جا انداختن حكومتهاي ملي تا پايان عمر اتحاد جماهير شوروي ميسر نشد.
چون قدرتهاي امپراتوري بر اساس گستره سرزميني و جنبه تمدني بخشيدن به اين پهنههاي جغرافيايي تجربه ميشدند، ناچار، نقد قدرت به موازات ويژگي تمدني قرار ميگرفت و همپاي آن به شمار ميآمد. در شرايط حاضر، نه تنها حكومت ملي به عنوان الگوي جاري در جداسازي ملتها از هم به رسميت شناخته ميشود (و گاه نظير اتحاديه اروپا در حال عبور به مدل تازهاي است كه هنوز نامي ندارد) بلكه امتيازات تمدني نيز از سياست به كلي جدا شده و به راه خود رفته است. به موهبت رونق سكولاريزاسيون سياستهاي ملي و از سوي ديگر بياعتبار شدن برتري قومي و نژادي، دو مولفه اصلي تمدنهاي كلاسيك يعني دين و نژاد از سياست بينالملل بركنار ماندند تا صفات حقوقي روابط بينالملل بر وزن خود در برابر صفات احساسي بيفزايد. با استناد به اين استدلالهاست كه ميتوانيم شاهد دگرگوني در ساختار قدرت و سپردن فرصت سيادت به مدعيان جديد باشيم، بدون آنكه لازم باشد، خصوصيات تمدني را در اين دگرگوني دخالت دهيم. بدين معنا هرچند كه چين تا سال 2020 به رتبه دومين اقتصاد برتر جهان صعود ميكند و از هماكنون به بزرگترين چالش هژموني آمريكا تبديل شده است اما به دلايل روشني امكان ندارد، جاي آنچه كه را پيشتر «هژموني تاريخي» غرب خواندهام، هژموني تمدني چين يا هر ابرقدرت آسياي ديگري بگيرد. پيش از نقل اين دلايل بايد بدانيم كه منظور از تمدن در اين مقاله چيست؟
به تعريفي تمركز كنيد كه ساموئل هانتينگتون از تمدن به دست ميدهد:«عاليترين سطح گروهبندي بشر و گستردهترين سطح هويت فرهنگي انساني است كه وي را از ساير گونههاي جانوري متمايز ميسازد». تنها نارسايي موجود در اين هنرنمايي فكري هانتينگتون، اغماض از وجود برجستگي برخي عناصر فرهنگي،نسبت به ديگر عناصر آن است به نحوي كه اگر چنين ويژگيهاي بارزي در فرهنگ نميبود، بيشك آن دانشمند نيز قادر نبود، همساني يا ناهمسانيهاي تمدنهاي 9گانه خود را معين كند و از آن برخورد احتمالي تمدنها را نتيجه بگيرد. بنابراين پاسخ به اين پرسش ميماند كه عناصر برجسته فرهنگي در تمدن غربي كه موجب شناسايي هويت كلان فرهنگي غرب ميشود، كدام هستند و چگونه پديد آمدهاند؟ تا آنجا كه به منظور ما از تمدن غربي مربوط ميشود، قرن شانزدهم ميلادي نقطه شروع تمدنغربي محسوب ميشود. هنگامي كه چارلز پنجم بيرحمانه به سوي ماوراي درياها حركت ميكرد تا عصر اكتشافات اروپاييان را به عصر مكافات مستعمرات جديد تبديل كند.
افزايش رفاه ناشي از تجارت و ماليه قوي، شعلههاي بحران مذهبي را افروخت. مذهبي كه بر سر راه تجارت جديد مدام مانعتراشي ميكرد. افزايش نارضاييهاي اجتماعي به ويژه ميان مذهبيون كه شاهد اشاعه كلاه شرعي براي رفتارهاي خلاف شرع فئودالها در حفظ رقابت با تاجران بودند و روستاييان كه در لابهلاي چرخهاي بورژوازي در حال تكوين و ساختار قديمي فئودالي هزينه ميپرداختند، سرانجام با منازعه بيپايان شاهان و كليسا در باب حدود حاكميت الهي و زميني سبب شد تا جنبش اصلاحات مذهبي به سود تغييرات تجاري نوين قدم به ميدان بگذارد و اينگونه بود كه از آتش جنگهاي تجاري و مذهبي، فردگرايي به عنوان سنگ بناي آزادي دستاويز اصلاحگران و تاجران شد تا در ماراتن با شاهان و كليسا، تمدن جديد غرب را برپا كند. بورژوازي ملي طي 150 سال به تغيير جغرافيايي اروپا انجاميد و اين تغييرات به مدد ناوگان تجاري در كمتر از 300 سال به تمامي جهان سرايت كرد. ثمره چندين انقلاب پياپي در قلب اروپا ارزشهايي همچون فردگرايي،آزادي و دولت مدرن بود كه به تبع فلسفه پيدايش خود از فردگرايي و آزادي دفاع ميكرد.
دولت مدرن پايه حفظ امنيت براي دو ارزش نخستين بود و آنجا كه به هر دليلي از تكليف ساقط ميشد، جنبشهاي اعتراضي را حيات ميداد. اينچنين بود كه مرافعه پيوريتنها و كليساي انگليكن در دفاع از فردگرايي و آزادي به خلق ايالات متحده آمريكا منجر شد تا تمدن غربي دو نماينده در دو سوي اقيانوس داشته باشد. اولا گسترش تاريخي سه ارزش ياد شده در تمدن غرب به سرتاسر كره خاكي و ثانيا به موجب بيقيدي اين ارزشها در انتخاب مصاديق خود كه اجازه ميداد هر فردي با هر فرهنگي در هر كجاي جهان آن را اختيار كند، كمترين چالش اخلاقي را براي آن حاصل آورد. بدون ترديد مزيت جغرافيايي و تاريخي شكلگيري تمدن غربي هرگز براي ديگر تمدنها وجود نداشت. نه به لحاظ جامعيت و انعطافپذيري كه براي تاريخ تمدن غرب يك ضرورت بود و نه از حيث گستردگي ارضي، هيچ يك از تمدنهاي رقيب نتوانستند با تمدن غرب به رقابت برخيزند و از اين رو بود كه امروزه شاخصههاي اين تمدن يعني تجارت، فردگرايي و آزادي، دركي انسانمدارانه و مطابق با شرافت بشري را تداعي ميكند كه با هيچ يك از آموزههاي تمدني ديگر ستيز ندارد.
هرچند كه تمدن غرب از محصوريت جغرافيايي اروپا برخاست اما بدان محدود نماند و اكنون كمتر كسي است كه با نفس صور آزاديهاي فردي مخالف باشد. اين در حالي است كه به جهت فقدان شرايط تاريخي بهگونهاي كه براي غرب مهيا شد، تمدنهاي اسلاو، كنفوسيوسي و اسلامي و... قادر به قبض ساير تمدنها و بسط خود به اقصي نقاط جهان نيستند علت عمده چنين امري غلبه جنبههاي قومي ديني در اين تمدنها بر خلاف تمدن غربي است كه فراديني و فوق ملي است. در صورتي كه بخواهيم هژموني تمدني چين را از طريق ارزشهاي كنفوسيوسي بپذيريم، بايد چيني شدن را هم بپذيريم اما براي پذيرفتن ارزشي چون آزادي و فردگرايي لازم نيست كه فرانسوي يا آمريكايي باشيم.
در صورتي كه بخواهيم ديگران را به پذيرفتن هژموني تمدن اسلامي دعوت كنيم، ابتدا بايد مقدمات مسلمان شدن آنها را فراهم كنيم. براي ارزشهاي قومي تمدن عربي و ايراني هم وضع بهتر نيست. درست به اين دليل است كه برقراري هژموني تاريخي تمدن غرب به سادگي ممكن ميشود و استقرار هژموني تمدنهاي شرق ميسر نميگردد. روسيه تنها كشوري است كه پس از سرنگوني تزارها از منويات اسلاوگرايانه دست شست و به حكومتـ ملت بودن در جوار اروپا تن داد. نبود ارزشهاي اساسي كه قادر به رقابت با ارزشهاي تمدني غرب باشد، از مستنداتي است كه نشان ميدهد اگر تمدن غرب از تهديد روسيه دست بردارد، همسويي غرب و روسيه را راحتتر از اتحاد چين يا اسلام با غرب ميسازد و در آن سو اگر به تهديد ادامه دهد احتمال اتحاد چين و روسيه را افزايش ميدهد. براي غرب بهتر آن است كه از گسترش ناتو به سوي شرق منصرف شود. چه در غير اين صورت علاوه بر اينكه اتحاد بسيار محتمل خود با روسيه را لوث ميكند، نابودي ناتو را به دنبال اين اتحاد ضدغربي قطعيت ميبخشد.
تمدن غرب در دنياي كنوني جنبه مركزيت يافته و براي ديگر تمدنهاي اقماري كه از ويژگي ممتاز آن برخوردار نيستند راهي نميماند كه يا در آن هضم شوند و يا در اقمار باقي بمانند. مستحيل شدن در تمدن غربي هرگز بدان معنا نيست كه تمدنهاي اقماري بايد از ديگر عناصر فرهنگي خود صرفنظر كنند، بلكه ميتوانند به جنبههاي غيررقابتآميز با تمدن غربي استمرار دهند اما رقابت با ارزشهايي كه ابعاد جهاني يافته است، ممكن نخواهد بود مگر در همان مقياس رقابتپذير باشند. اين گفتهها باز بدان مفهوم نيست كه سلطه بيچون و چراي تمدن غرب را ثابت كند بلكه مقصود فهم ژئوپليتيكي از رقابت قدرتها و يافتن طرقي است كه چيرگي تمدني را با مشكل دچار سازد. به گفته تي.اس.اليوت گستردگي آشوب براي صلح ضروري است.
پنجشنبه 23 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 53]
-
گوناگون
پربازدیدترینها