پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849270744
مفهوم قضا و قدر الهي و سازگاري آن با اختيار انسان در قرآن كريم
واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: مفهوم قضا و قدر الهي و سازگاري آن با اختيار انسان در قرآن كريم
گروه خبرنگاران افتخاري / احسن ميرزايي : مفهوم قضا و قدر الهي و سازگاري آن با اختيار انسان در قرآن كريم از جمله سؤالات مهم مسلمانان است، كه در اين نوشتار به اين موضوع و رابطه اين مباحث با يكديگر ميپردازيم.
به گزارش خبرنگار افتخاري خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا) به نقل از سايت پاسخگويي به مسائل ديني،
قضا در لغت عبارت است از يك اصل صحيح كه بر استحكام، استواري و نفوذ كاريدلالت ميكند.[1] قدر در لغت «حدُّ كل شيءٍ و مقداره و قيمته و ثمنه...؛ اندازه، مقدارو ارزش هر چيزي را» گويند.[2]
راغب اصفهاني ميگويد: «القدر و التقدير تبيين كميةالشي؛ قدر و تقدي، بيان مقدار چيزي است».[3]
پس قضا؛ هر قول يا عملي است كه متقن، مستحكم و استوار باشد و تفسير و تبديلدر آن راه ندارد. قدر نيز اندازه و ارزش و محدودهي اشياء است. قضا و قدر در آياتو روايات، بار معنايي و لغوي را با خود دارند؛ يعني در فرهنگ اسلامي با اندك تغييرو تفسير، در همان اصطلاح و معناي لغوي، به كار ميروند.
قضا و قدر در قرآن مجيد
واژهي قضا در قرآن بسيار آمده است. از مجموع آنها به دست ميآيد كه قضا در سهمعناي اصلي به كار ميرود. اين هر سه معنا به اصل و ريشهي لغوي آن يعني اتقان و انفاذبرميگردند. اينك آنها را بر ميشماريم:
1ـ خلق و اتمام يعني آفريدن؛ مانند:
فقضاهنّ سبع سموات في يومين.[4]
آسمانها را در طول دو روز به صورت آسمانهاي هفت گانه آفريديم.
2ـ اعلان كردن و خبر دادن، مانند:
و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب.[5]
به بني اسراييل خبر داديم و اعلام كرديم در كتاب كه....
3ـ حتمي شدن، حكم كردن و دستور دادن، مانند:
و قضيَ ربّك ان لاتعبدوا الاّ ايّاه.[6]
خدايت چنين حكم كرد كه جز او را نپرستيد و ...
واژهي قدر نيز بيشتر به همان معني لغوياش برگشت دارد. براي مثال:
قد جَعَلَ اللهُ لكلِّ شيءٍ قدراً.[7]
خداوند براي هر چيزي، اندازه و محدوده قرار داده است.
يا: و ما نُنَزِّلهُ الاَّ بِقَدَرٍ معلومٍ.[8]
از هر چيزي، به مقدار و اندازهي معين فرو فرستاديم.
قضا و قدر در روايات
يونسبن عبدالرحمان درباره معني قضا و قدر از امام هشتم(عليه السلام) پرسيد. امام فرمود:
هي (قدر) الهندسه و وضع الحدود من البقاء و الفناء و القضاء هو الابرامو اقامة العين.[9]
قدر، هندسه و اندازه و تعيين مرز و حد براي استقرار يا نفي يك شيء است و قضا،محكم كردن و برپا كردن عين اشياء است.
از امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل شده است:
انّالله اذا اراد شيئاً قدّر فاذا قدّره قضاه فاذا قضاه امضاه.[10]
هرگاه خداوند، چيزي را اراده كند، معين و محدود و اندازهاش ميكند. آن گاه آن را حتميت ميبخشد، سپس پديد ميآورد.
تفسيرهاي قضا و قدر
سه تفسير معروف در اين زمينه وجود دارد:
اول ـ تفسير اهل حديث و حنابه مشهور به اشاعره
احمدبن حنبل ميگويد:
خداوند، بر بندگان خود، قضا و حكم قطعي كرده است و كسي را توان مخالفت باقضاي الهي نيست و همه انسانها بايستي همان راهي را بپيمايند كه براي آنان،مقدر شده است... شرابخواري، دزدي، آدمكشي و ... همه گناهان به قضا و قدر الهي است و هيچ كس حق احتجاج با خدا را ندارد؛ (لا يُسئَلُ عمّا يَفْعَلُ و هميُسألُون....).[11]
بغدادي از جهمبن صفوان نقل ميكند:
هيچ كسي، كاري را انجام نميدهد، مگر خداوند و نسبت دادن كارهاي انسان بهانسان، مجازي و دروغين است.[12]
اين گونه تفسير از قضا و قدر الهي كه با مذاق مردم عادي و عوام سازگار است، پيآمدهاي نامطلوبي دارد:
1ـ در حقيقت، معاصي و مفاسدي كه از انسانها سر ميزند، خدا انجام داده و از آنها، خشنود است.
2ـ چون همه كارها براساس قضا و قدر الهي است، پس ما مجبور هستيم و كوششما هيچ اثري ندارد.
3ـ چون خداوند، انسان مجبور را تكليف كرده است و در صورت مخالفت، او را كيفرميدهد، عدالت و حكمت خدا نيز زير سؤال ميرود.
به دليل همين پيامدهاي باطل، تفسير ديگري مخالف اين تفسير به ميان آمد.
دوم ـ تفسير قدريّه و مفوّضه و معتزله
آنان، قضا و قدر الهي را تنها در قالب لفظ قبول كردند، ولي حقيقت و واقعيت آن رانپذيرفتند. آنان، انسان را موجودي مختار و پديدآورنده افعال خويش دانستند و اختيارانسان را به طور كامل و جداگانه حفظ كردند. عبدالجبار معتزلي ميگويد:
استاد ما ابوعلي جبائي گفته است: معتزله اتفاق دارند كه كارهاي انسانها از قبيل تصرّفات و ايستادن و نشستن، همه از جانب خودشان حادث ميشود و خداوند به آنها قوّت داده است و غير از خود انسانها نسبت به كارهايشان، ديگر فاعل و مؤثر نيست.[13]
بدين ترتيب، انسان فاعل حقيقي و خالق افعال شمرده ميشود. براساس اين نظر و تفسير، اشكالهاي سه گانه پيش حل ميشود، ولي مشكل جديدي روي ميكند. در اين حالت، آفرينندهاي جز خدا، به نام انسان پيدا ميشود. يعني خداوند، همه امور را به انسانها واگذار كرده است و انسانها مختارند و هر چه بخواهند، ميكنند. اين سخنبا آيات و روايات توحيد افعالي كه تنها خدا را خالق و مدبر و فاعل ميدانند، منافات داردو اصولاً به انكار عملي قضا و قدر الهي، ميانجامد. پس هر دو تفسير به خطا رفتهاند.
استاد شهيد مطهري ميفرمايد:
معتزله، توحيد افعالي را به خيال خود، فداي عدل كردند و اشاعره، به گمان خود، عدلرا فداي توحيد افعالي نمودند، اما در حقيقت، نه معتزله توانستند عدل را به شكلصحيحي توجيه كنند و نه اشاعره به عمق توحيد افعالي رسيدند.[14]
سوم ـ تفسير اهل بيت:
يگانه دليل نادرستي دو تفسير پيشين كه به نتايج نامقبول انجاميد، محروم بودن ازدانش اهل بيت: است. پيامبر(ص)، اهل بيت: را عدل و همسنگ قرآن و مفسرانواقعي آن معرفي كرده است حق و هدايت و رستگاري با پيروي از مكتب اهل بيت:امكانپذير است، همان گونه كه در مناجات و صلوات شعبانيه آمده است: «المتقدم لهممارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق».
«اهل بيت:، قضا و قدر الهي را به گونهاي تفسير و معنا كردند كه هم عدلو حكمت الهي محفوظ ماند و هم توحيد افعالي و اشكالهاي وارده برطرف شد».
از امام هشتم(عليه السلام) نقل شده است: قدريّه (منكران قضا و قدر پيشين الهي) خواستند صفت عدل خدا را تصحيح كنند، ولي سلطنت و قدرت خدا را محدود كردند.[15]
اين در حالي است كه اعتقاد به قضا و قدر الهي با عدالت الهي و توحيد افعالي هيچمنافاتي ندارد.
حضرت علي(عليه السلام) در پاسخ كساني كه مايهي فكري و دقت عقلي نداشتند و از قضاو قدر الهي ميپرسيدند، فرمود:
قضا و قدر، راه تاريكي است، در آن وارد نشويد. درياي ژرفي است، به آن گام ننهيد.سرّ خداست، خود را زحمت ندهيد.[16]
از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: آيا بين جبر و اختيار، فاصله و منزلي است؟فرمودند: بلي، بيشتر از آن چه بين آسمان و زمين است. همچنين امام صادق(عليه السلام) فرمود:
نه جبر است، نه تقدير، بلكه منزلي است بين اين دو كه جز عالِم (معصوم:) ياكسي كه عالِم، او را آموزش داده باشد، نميفهمد.[17]
در روايت ديگري نقل است: يكي از همراهان امام علي(عليه السلام)، دربارهي جنگيدن بامعاويه و سپاه او، پرسيد كه آيا اين كار به قضا و قدر الهي بوده است؟ امام(عليه السلام) فرمود:آري، اي مرد! ما بر هيچ بلندي قرار نگرفتيم و بر هيچ پستي وارد نشديم، مگر آنكه بهقضا و قدر خدا بود. مرد پرسيد: به خدا سوگند! در اين صورت، براي من هيچ اجرو پاداشي نيست (مرد همان برداشت عاميانه را داشته است كه قضا و قدر را با جبرو بياختياري انسانها برابر ميدانسته است). امام(عليه السلام) فرمود: خداوند شما را در اينجهاد، هنگام رفتن و بازگشتن، پاداش عظيم عطا ميفرمايد و شما هرگز مجبور نبودهايد.
مرد پرسيد: چگونه مجبور نبودهايم، در حالي كه به حكم قضا و قدر الهي بوده است؟ امام(عليه السلام) فرمود: گويا قضا و قدر لازم و حتمي (كه موجب سلب اختيار ميشود) را پنداشتهاي. اگر چنين بود، پاداش و كيفر، باطل و امر و نهي و وعده و وعيد خدا، ساقط ميشد و خداوند هرگز، گناهكاران را ملامت و نيكوكاران را مدح و تكريم نميكرد...مرد پرسيد: پس مقصود از قضا و قدري كه رفت و بازگشت ما در اين جهاد، به مقتضايآن انجام گرفت، چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: مقصود از آن، اين است كه خداوند ما را بهفرمانبرداري دستور داد و از گناه و نافرماني، نهي كرد. در اين حال، به ما قدرت طاعت يامعصيت داد؛ به آناني كه او را پرستش كنند، ياري ميرساند و گناهكاران را به خذلانو بيتوفيقي گرفتار ميكند....[18]
از اين گونه روايات، نتيجه گرفته ميشود كه بين ايمان و اعتقاد به قضا و قدر الهيو اختيار انسان، منافاتي نيست؛ چون قضا و قدر الهي يعني حتميت يافتن يك كار درصورتي كه علت و اسباب آن حتمي شده باشد. ميدانيم كه يكي از اجزا و اسباب حتمي شدن كارهاي انسان، ضميمه شدن اراده و اختيار اوست. يعني اختيار انسان، خود، از مظاهر قضا و قدر الهي است و خداوند چنين مقدّر كرده است كه انسان، موجودي مختار باشد.
قضا و قدر و سرنوشت انسان
آيات و روايات فراواني اشاره دارند كه دعا، صدقه و نيكوكاريهاي انسان، بهدگرگوني و بهبود وضع زندگي ميانجامد؛ يعني پيامد كارهاي خوب و بد انسان در تغييرسرنوشت او، يكي از قضا و قدرهاي كلّي و ثابت به شمار ميرود. در قرآن آمده است:(و ما كانالله مُعَذّبَهُم و هُم يستغفرون)؛[19] يعني استغفار به رفع عذاب ميانجامد يا: (ولوْ انّ اهلَ القريَ آمنوا و اتقوا لَفَتحنا عليهم بركاتٍ من السماء و الارض...)؛[20] رعايت تقوا ازعوامل نزول بركات الهي است. بنابراين، تغيير سرنوشت به دست خود انسان، از قضاو قدرهاي الهي است. خداوند، چنين خواسته است: (ليس لِلانسان الاّ ما سعيَ).[21]
چنانكه گفته شد، دعا يكي از مظاهر قضا و قدر است كه در سرنوشت حادثهاي مؤثر خواهد بود يا ميتواند جلوي قضا و قدري را بگيرد.
عليبن عقبه ميگويد: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
دعا، قضا را برميگرداند، هر چند آن قضا محكم شده باشد. پس بسيار دعا كنيد؛ زيرادعا، كليد هر رحمتي است....[22]
صدقه و احسان نيز يكي ديگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است كه به وسيله راهبردهاي معنوي در تغيير و تبديل سرنوشتها مؤثر است. به طور كلي، گناه و اطاعت، توبه و پردهدري، عدل و ظلم، نيكوكاري و بدكاري، دعا و نفرين و مانند اينها از اموري است كه در سرنوشت بشر از نظر عمر و سلامت و روزي، مؤثرند. امام صادق(عليه السلام)فرموده است:
شمار كساني كه به دليل گناهان ميميرند، از كساني كه به عمر طبيعي از دنيا ميروند، بيشتر است و شمار كساني كه به دليل نيكوكاري، زندگي طولاني دارند، ازكساني كه با عمر اصلي خود زندگي ميكنند، افزونتر است.[23]
مقصود حديث اين است كه گناهان، اجل را تغيير ميدهند و احسانها و نيكوكاريها، بر طول عمر ميافزايند. پس با اين كه اجل و عمر به قضا و قدر الهي، تعيين شده است، ولي اين امور، آنها را تغيير ميدهد. البته خود اين تغيير نيز به قضا و قدر الهي است.
نتيجهگيري:
معني صحيح قضا و قدر الهي تنها در پرتو قرآن مجيد و روايات اهل بيت: به دست ميآيد. ايمان به قضا و قدر الهي لازم است، ولي اختيار انسان و اين كه اعمال خوب و بددر سرنوشت ما تأثير مستقيم دارد، خود يكي از موارد قضا و قدر الهي است؛ يعني خداچنين خواسته و مقدّر فرموده است كه انسان با اختيار خود، چنين و چنان خواهد كرد.
چه كسي «عدل» را در شمار اصول دين آورده است؟
در كتاب «اصل الشيعة و اصولها» آمده است كه اصول دين سه تا است: 1ـتوحيد 2ـ نبوت 3ـ معاد. نگارندهي اين كتاب، «عدل» را در شمار اصول ديننياورده است. بفرماييد چه كسي عدل را در شمار اصول دين قرار داده است و آياكسي كه «عدل» را از اصول دين نميداند (مانند اكثريت اهل سنت) مسلماناست يا كافر؟
فاضل عرفان
كتاب ياد شده به قلم مرحوم كاشف الغطاء نگاشته شده و از جايگاه ويژهاي در ميانمجامع علمي و ديني كشورهاي گوناگون برخوردار است. اين كتاب بارها در كشورهاي عراق، ايران، لبنان، مصر، پاكستان و ... به زبانهاي گوناگون از جمله: عربي (زبان اصليكتاب)، فارسي، تركي، انگليسي و ... چاپ شده است. ما به چاپهاي گوناگون اين كتاب مراجعه كرديم.[24] آنچه، در اين كتاب آمده، اين است كه ايشان در آغاز، اصول و فروعدين اسلام را مطرح ميكند. وي، سه اصل (توحيد، نبوت و معاد) را از اصول فكريو نظري اسلام و يك اصل عملي ديگر را مبتني بر اين سه اصل، شامل نماز، روزه،زكات، حج و جهاد ميداند.
ايشان تصريح ميكند: كه دين اسلام عبارت است از: علم و عمل و اركان و اصول آن نزد همه مسلمانان، چهار اصل ياد شده است.[25] آنگاه پس از توضيح اصول چهارگانه اسلام، اصول دين را از ديدگاه شيعه اماميه مطرح ميكند و مينويسد: «دين اسلام از اين منظر به دو بخش تقسيم ميشود: اوّل، بخش مربوط بهوظايف عقل و علم و اعتقاد قلبي (اصول دين)؛ دوّم، بخش مربوط به وظايف اعضاو جوارح و عمل به اركان اسلام و ايمان (فروع دين)».[26] ايشان در اين بخش از كتاب (ودر بخش نخست آن) با برشمردن پنج اصل: توحيد، نبوت، امامت، عدل و معاد بهتوضيح آنها ميپردازد.
پس درمييابيد وي تصريح دارد كه اصول دين نزد شيعه، پنج اصل است نه كمتر و نهبيشتر. بنابراين آن بخش از كتاب كه مورد توجه شما بوده است، ديدگاه شيعه درباره دايره اسلام و داخل شدن و خارج شدن افراد از آن را مطرح ميكند؛ يعني شخص باپذيرفتن سه اصل نظري (توحيد، نبوت و معاد) و يك اصلي عملي (عمل به شريعت)در شمار مسلمانان درميآيد و احكام اسلام بر او جاري ميشود.
در بخش بعد، دايره تشيع را ترسيم و پنج اصل ياد شده را به عنوان شرط پذيرش اين مذهب، معرفي ميكند.
ديگر علماي شيعه نيز همين راه و روش را در كتابهاي عقايد خود پيمودهاند. براي نمونه، مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء (1156ـ1227 ق) در اين باره مينويسد:
«اين سه اصل (توحيد، نبوت و معاد) اصول دين اسلام است. پس هر كس، يكي از آنها را منكر شود، كافر خواهد بود... در ميان مسلمين، طايفهي اماميه، دو اصل ديگريعني امامت و عدل را نيز از اصول دين ميشناسند و از ديدگاه آنان، اصول دين، پنج تااست».[27]
پيشينه «اصل عدل»
پرسش ديگر اين بود كه چه كسي «عدل» را در شمار اصول دين آورده است؟
براي روشن شدن موضوع بايد گفت: همهي مسلمانان، خدا را عادل ميدانند و عدل يكي از صفات جمال الهي است. پايهي اين اعتقاد، آن است كه در قرآن، هرگونهستمكاري از خدا، نفي و از او به عنوان «قائم به قسط» ياد ميشود. چنان كه ميفرمايد:
انّالله لا يظلمُ مثقالَ ذرةٍ.[28] خدا به اندازه ذرهاي، ستم نميكند.
همچنين ميفرمايد: انّالله لا يظلم الناس شيئاً.[29] خدا هرگز به مردم ستم نميكند.
نيز ميفرمايد: شهد اللهُ أنّه لا اله الاّ هو و الملائكة و أولوالعلم قائماً بالقسط.[30] خدا، فرشتگان و صاحبان دانش گواهي ميدهند كه جز او، خدايي نيست و او قائم بهقسط است.
گذشته از اين آيات، عقل نيز به روشني بر عدل الهي شهادت ميدهد؛ زيرا عدل،صفت كمال است و ظلم، صفت نقص. عقل بشر حكم ميكند كه خداوند همه كمالاترا دارا بوده و از هر گونه عيب و نقصي در مقام ذات و فعل، به دور است. بنابراين، هيچمسلماني وجود ندارد كه خداوند را عادل نداند. البته برخي مسلمانان (عدليه) اين صفترا جزو اصول دين ميدانند. برخي ديگر (اشاعره) نه تنها آن را جزو اصول نميشمارند،بلكه براساس مبنايي كه در باب حسن و قبح عقلي دارند، ميگويند: هر آن چه خداوندانجام دهد، عين عدل و حسن است، گرچه به نظر عقلاي عالم، ظلم و قبيح باشد.
بدين ترتيب، در مسأله عدل الهي ميان مسلمانان اختلاف پديد آمد. اما اين كه«اصل عدل» از چه زماني و از سوي چه كساني جزء اصول دين قرار گرفته است، بايد گفت: برخي متكلمان بر اين عقيدهاند كه اساس پيدايش اين بحث به مسايل سياسي برميگردد. آنان، پيدايش آن را به عصر بنياميّه نسبت ميدهند و اوج آن را در عصرحكومت عباسيان ميدانند.
زمامداران اموي و عباسي كه به گناهان بسياري دستمييازيدند، آگاه بودند كه كارهايشان با ادعاي آنان در زمينه خلافت و جانشيني پيامبر سازگار نيست. پس براي تحميق تودهها، اين بحث را به وسيلهي مزدورانخود رواج دادند. همچنين از گروهي كه عدالت را به عنوان «اصل» نپذيرفته بودند، پشتيباني به عمل آوردند. اين گروه ميگفتند آنچه خداوند انجام دهد، عين عدل استو عقل انسان براي شناسايي خوبي و بدي (حسن و قبح) راهي ندارد. آنان حتّي در پاسخبه اين پرسش كه: «اگر خداوند، بچههاي خردسال و يا مؤمنان را در آتش و جانيان را در بهشت قرار دهد، آيا عقل ما قبح اين عمل را درك ميكند يا خير؟» پاسخ منفي ميدادند و ميگفتند: اين كار خداست و عين عدل است.[31]
براساس همين عقيده، سياستمداران نتيجه ميگرفتند كه مردم حق هيچگونه اعتراضي به عملكرد حكومت را ندارند و هر چه خلفا (جانشينان پيامبر) انجام دهند،عين عدل است. آنان از يك سو، آدمي را در انجام كارها مجبور ميدانستند و همهيكارها را به خداوند نسبت ميدادند. از سوي ديگر، عقل انسان را در تشخيص ظلمو عدل (حسن و قبح) از كار ميانداختند و ادعا ميكردند عقل آن است كه خدا انجامدهد، هرچند به نظر ما، زشتترين كارها باشد.[32]
در اين زمان بود كه «عدليه» اعم از معتزله (گروهي از اهل سنت) و شيعه، موضع خودرا با صراحت اعلام كردند و از هواداران عدل الهي به شمار آمدند. آنان معتقد بودند كهعقل انسان، حسن و قبح اشيا را درك ميكند. پس ما نميتوانيم كارهاي زشت از جملهظلم را به خداوند، نسبت دهيم و بگوييم هر آنچه او انجام ميدهد، خوب است،هرچند ستم آشكار به بندگان شايستهاش باشد. از اين رو، «اصل عدل» به عنوان اصلياز اصول دين «عدليه» به شمار آمد و اين جمله مشهور شد كه: «الجبر و التشبيه، امويانو العدل و التوحيد، علويان؛ عقيدهي جبر و تشبيه، زادهي امويهاست و عقيدهي عدلو توحيد از آن علويان است».
برخي ديگر بر اين باورند كه طرح اين اصل را نميتوان تنها به دليل جنبههاي سياسيآن دانست، بلكه جهت مهمتري در كار بوده است وگرنه پس از فرو نشستن گرد و غبارسياسي، ميبايست از اصول اعتقادي عدليه حذف ميشد. افزون بر اين، در آن زمان، بحثهاي ديگري مانند: جبر و تفويض، هدايت و ضلالت و ... نيز در كشاكش امورسياسي بوده، ولي هيچيك به عنوان اصلي از اصول اعتقادي عدليه به شمار نيامدهاست. بنابراين، دليل ديگري را بايد براي معرفي «اصل عدل» جستوجو كنيم. آن دليلممكن است جامع بودن واژه «عدل» باشد كه همه يا بيشتر صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند را در برميگيرد.[33]
در توضيح بايد گفت: عدل از نظر لغت، مخالف (ضد يا نقيض) ظلم و جور است. اگر مفهوم و حقيقت ظلم را تحليل كنيم، به مفهوم و حقيقت عدل خواهيم رسيد. اصولاً چهكسي ظلم ميكند؟ ميتوان پاسخ داد: كسي كه جاهل (و نادان) است و زشتي ظلم را نميداند. حال آيا ممكن است كه شخص دانا نيز ظلم كند؟ پاسخ ميدهيم: آري، اگر نيازمند بوده و درصدد رفع نيازهايش باشد، ممكن است ظلم كند. ميپرسيم: اگر كسي، زشتي ظلم را بداند و به چيزي نياز نداشته باشد، آيا ممكن است باز هم ظلم كند؟ درپاسخ ميگوييم: آري، اگر چنين شخصي ترسو باشد و از چيزي بترسد و قدرت دفع آن رانيز نداشته باشد، ممكن است ظلم كند.
ميبينيم كه ناداني، نياز و ناتواني، هر يك ميتواند عاملي براي ستم كاري باشدو براساس اعتقاد مسلمانان، هيچيك از اين صفات در خداوند وجود ندارد. پس خداوندبه كسي ظلم نميكند؛ زيرا او عالم مطلق، قادر مطلق و غني مطلق است. بنابراين، اثباتعدل (و نفي ظلم) همهي صفات سلبيه و ثبوتيه را دربردارد. بدين ترتيب، اين واژهيفراگير (و جامع و مانع) به عنوان اصلي از اصول اعتقادي عدليه در برابر اشاعره (از اهلسنت) و در عصر ائمهي اطهار: به شمار آمد.
براساس همين حقيقت، اصول دين (و مذهب شيعه) در پنج اصل زير معرفي شد:
1ـ اصل توحيد: ايمان به وجود و يگانگي خداوند.
2ـ اصل عدل: ايمان به صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند؛ يعني او همه كمالات رادارد و از هر گونه نقصي پيراسته است. پس هيچگونه ظلمي در عالم تكوين و تشريع درمورد او، متصور نيست.
3ـ اصل نبوت: ايمان به لزوم راهنمايي بشر از سوي خداوند و فرستادگان او.
4ـ اصل امامت: ايمان به تعيين جانشين پيامبر از سوي خداوند و پيامبر اسلام و باوربه امامت علي(عليه السلام) و فرزندانش.
5ـ اصل معاد: ايمان به زندگي جاودان پس از مرگ براي دريافت پاداش و كيفركردارها.
بدين ترتيب، پاسخ آخرين بخش پرسش نيز روشن ميشود كه پرسيده بوديد: آياكساني كه اين اصل را از اصول دين نميدانند، كافر هستند يا مسلمان؟
از مرحوم كاشف الغطاء (از كتابي كه از ايشان نام بردهايد) نقل شد كه: براساساعتقاد شيعيان، هر كس به توحيد، نبوت و معاد اعتقاد داشته باشد، مسلمان استو همهي احكام اسلام بر او مترتّب ميشود. هر كس، يكي از اين سه اصل را نپذيرد، كافربوده و از جرگهي مسلمانان، خارج است.[34]
آيا همهي مصيبتها و گرفتاريها پيآمد رفتار خود شخص است كه خداوندفرو فرستاده است يا دليل ديگري نيز ميتواند داشته باشد؟ اگر چنين هست، آنهارا بيان كنيد.
عبدالرسول طالب
مصيبتها و گرفتاريها، فلسفههاي گوناگوني دارد كه از آن ميان، به موارد زيرميتوان اشاره كرد:
الف ـ مصيبتهايي كه بر اثر بيدقتي، سهل انگاري و مشورت نكردن در امور، پديدميآيد.
ب ـ مصيبتهايي كه مجازات و كفارهي گناهان انسان است. ستمها، بيدادگريها،حقكشيها و خيانتها، سرچشمه بسياري از اين مصيبتهاست. آيات و رواياتفراواني در اين زمينه وجود دارد كه به چند نمونه بسنده ميكنيم:
1ـ خداوند ميفرمايد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير.[35]
آنچه مصيبت به شما ميرسد، به دليل كردارتان است و خداوند بيشتر آنها(گناهانتان) را ميبخشد.
2ـ هم چنين در قرآن آمده است: و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارضولكن كذبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون.[36]
و اگر اهل شهرها و آباديها، ايمان ميآوردند و تقوا پيشه ميكردند، بركات آسمانو زمين را بر آنها ميگشوديم، ولي آيات ما را دروغ پنداشتند. ما نيز آنان را به دليلرفتارشان، مجازات كرديم.
3ـ امام صادق(عليه السلام) نيز فرموده است: من يموت بالذنوب اكثر ممن يموت بالاجال و من يعيش بالاحسان اكثر منيعيش بالاعمار.[37]
كساني كه در اثر گناهانشان (زودتر) ميميرند، بيشتر از كسانياند كه اجلشانسرآمده است و مردهاند. كساني كه به واسطهي خوبي و احسان به ديگران زندگيميكنند (طول عمر پيدا ميكنند)، بيشتر از كساني هستند كه از مدت عمري كهبرايشان مقرر و معين شده است، بهره ميبرند.
مولوي دربارهي كنش و واكنش رفتار انسان ميگويد: اين جهان، كوه است و فعل ما، ندا باز آيد سوي ما از كُه، صدا
ج ـ در بخشي از مصيبتها نيز ما هيچگونه نقشي نداريم و به صورت يك امراجتنابناپذير، دامان فرد يا جامعهاي را ميگيرد. بسياري از انبيا و اوليا و صلحا، بهاينگونه مصيبتها گرفتار ميشدند. اين بلاها فلسفهي دقيقي دارد. براي نمونه، گاه بلابراي ترفيع درجه و مقام آنها بوده است يا براي اينكه بيرغبتيشان به دنيا بيشتر شود.
خداوند متعال ميفرمايد:
ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الاّ في كتاب من قبل ان نبرأهاان ذلك عليالله يسير لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم.[38]
هيچ مصيبتي در روي زمين و وجود شما روي نميدهد، مگر اين كه همهي آنهاپيش از آن كه زمين را بيافرينيم، در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براي خداوندآسان است. اين از آن رو است كه آنچه از دستتان رفت، اندوه نخوريد و در برابرآنچه به شما داده ميشود، شاد نشويد.
اميرمؤمنان علي(عليه السلام) دربارهي همين آيه ميگويد:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن قالالله تعالي: «لكيلا تأسوا علي مافاتكمولاتفرحوا بما آتاكم» و من لم يأس علي الماضي و لم يفرح بالاتي فقد اخذالزهد بطرفيه.[39]
همهي زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال ميفرمايد: «اينبراي آن است كه بر آنچه از دست دادهايد، غمگين نشويد و آنچه خدا به شما دادهاست، دل بسته و خوشحال نباشيد». بنابراين، هر كس بر گذشته اندوهگين نشودو به آنچه در دست دارد، شاد نباشد، زهد را از دو سو در اختيار گرفته است.
همچنين گفتهاند هنگامي كه امام عليبن الحسين(عليه السلام) بر يزيد وارد شد، يزيد به ايشاننگاهكرد و گفت:
يا علي! «ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم.
آنچه مصيبت به شما ميرسد، در نتيجهي كردارتان است.
وي به كنايه ميگفت كه حوادث كربلا نتيجهي كردار خود شما بوده است. امام نيزبيدرنگ پاسخ داد:
كلا! ما هذه فينا نزلت، انما نزل فينا «ما اصاب من مصيبة في الارض و ذلا فيانفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك عليالله يسير لكيلا تأسوا عليمافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم» فنحن الذين لاتأسي علي مافاتنا من امر الدنيا،و لانفرح بما اوتينا.[40]
چنين نيست. اين آيه دربارهي ما نازل نشده است. آنچه دربارهي ما نازل شده، آيه ديگري است كه ميگويد: هر مصيبتي در زمين يا در جسم و جان شما رويدهد، پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده و آگاهي بر اين امر، بر خداوندآسان است. اين براي آن است كه شما بر آنچه از دست ميدهيد، غمگين نشويدو براي آنچه در دست داريد، خوشحال نگرديد (هدف از اين مصيبتها، دل بستنشما به مواهب زودگذر دنيا و نوعي تربيت و آزمون براي شماست). ما كساني هستيمكه هرگز بر آنچه از دست دادهايم، غمگين نخواهيم شد و به آنچه در دست داريم،خوشحال نيستيم (همه را زودگذر ميدانيم و به لطف و عنايت خدا چشم دوختهايم).
در حقيقت، اين دو جملهي كوتاه از قرآن كريم يكي از مسايل پيچيدهي فلسفيآفرينش را حل ميكند؛ زيرا انسان در جهان هستي با گرفتاريها و حوادث ناگواري روبهرو است و هميشه از خود ميپرسد: با اينكه خداوند، مهربان و كريم و رحيم است،اين حوادث دردناك براي چيست؟ قرآن ميگويد: هدف، بريدن دل بستگي شما از زرقو برقهاي اين جهان است. منظور اين است كه به آدمي بفهماند دنيا گذرگاه و پلي بيشنيست. خودتان را در آن گم نكنيد و دلباخته و دلدادهي آن نشويد. دلبستگي شما به آن،بزرگترين دشمن رستگاري شما است كه شما را از ياد خدا غافل ميكند و از تكامل بازميدارد. اين گرفتاريها، زنگ بيدارباشي است براي غافلان و شلاقي است بر ارواحخفته. اين مصيبتها، نمودار ناپايداري جهان و اشارهاي به كوتاه بودن عمر اين زندگياست.
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين «دار الغرور»، چنان انسان را به خود،جذب و سرگرم ميسازد و از ياد حق، غافل ميكند كه ناگهان درمييابد كاروان رفته استو او در خواب و بيابان در پيش. اين حوادث كه هميشه در زندگي آدمي بوده و خواهدبود، درسي از «بيمهري زمانهي رسوا» است و به انسان يادآوري ميكند:
اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را[41]
د ـ گاهي مصيبتها جنبه دستهجمعي دارد و پيآمد گناهان جمعي است. در قرآنميخوانيم:
ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوالعلّهم يرجعون.[42]
فساد در خشكي و دريا به دليل كردار مردم آشكار شد، تا نتيجهي برخي رفتارهايي راكه انجام دادهاند، به آنها بچشاند، شايد بازگردند.
اين سخن دربارهي جامعههاي انساني است كه به دليل كردارشان گرفتار نابسامانيهاميشوند.[43] هر گاه امتي از جادهي معرفت منحرف شود، در اسباب آفرينش اختلالپديد ميآورد. در اين صورت، نتيجهي عمل بد او به خودش برميگردد. اينجاست كه گرفتاريهاي عمومي همانند: فساد اخلاقي و قساوت قلب پديد ميآيد و به هجوم مصيبتها و بلاهايي مانند: نيامدن باران، نروييدن گياهان، بيبركتي زمينها، پيدايشسيل، توفان، صاعقه، زلزله و فرو رفتن زمين و ... ميانجامد. همهي اينها آياتو نشانههاي الهي هستند تا انسان را به خطاها و گناهانش متوجه سازند و امت را به سويحق تعالي و راه مستقيم فطرت بازگردانند.[44]
در آيهي 11 سوره رعد آمده است: انالله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفهسم.
همانا خداوند، سرنوشت هيچ جمعيتي را دگرگون نميكند، مگر اينكه آنان،سرنوشت خود را دگرگون سازند.
آياتي همانند آن گواهي ميدهد كه ميان كردار انسان با نظام تكويني زندگي او، پيوندنزديكي وجود دارد. اگر آدمي براساس اصول فطرت و قوانين آفرينش، گام بردارد،بركات الهي شامل حال وي ميشود و اگر فاسد شود، زندگي آنها به فساد ميگرايد.
ه ـ برخي بلاها و گرفتاريها براي پيشگيري از مصيبتهاي بزرگتر و بالاتر رخميدهد، مانند: بيماري سخت و جانكاه امام سجاد(عليه السلام) در ايام نهضت كربلا.
در اين زمينه، دشمنان چندين بار تصميم گرفتند آن حضرت را به قتل برسانند، وليميگفتند كه همين بيماري، او را از پاي درميآورد. بنابراين از قتل ايشان چشمميپوشيدند. اين بيماري سبب شد تا زمين از وجود حجت خدا و امام معصوم (عليه السلام) خالينماند.
پس درمييابيم كه كردار انسان در پديد آمدن گرفتاريها و مصيبتها، نقش بسيارمؤثري دارد. در واقع، اين خود انسان است كه بر اثر كردار ناروا، به مصيبتها دچار ميشود.
اگر همهي انسانها از يك نژاد بودند، امروزه تبعيض نژادي پديد نميآمد. چراخداوند، همهي انسانها را از يك نژاد نيافريده است، مگر پدر و مادر همهيانسانها، حضرت آدم و حوا نبودند؟
سيد جواد حسيني
براي روشن شدن پاسخ بايد به چند نكته اشاره كنيم:
1ـ معيار ارزش در اسلام، تقوا است نه نژاد. قرآن ميفرمايد:
اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگررا بشناسيد، ولي گراميترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست. همانا خداوند داناو خبير است.[45]
2ـ يكي از مشكلات جامعهي بشري، وجود روح طبقاتي و نژادي است كه اسلام باآن به شدت، مبارزه كرده است. در روايات، از اين مقوله با عنوان «عصبيّت» (دفاعافراطي از قوم، قبيله، نژاد و وطن)[46] نام برده شده است كه به بعضي از آنها اشارهميشود:
الف ـ پيامبر(ص) فرمود:
كسي كه به اندازه دانه خردلي، در قلبش عصبيّت باشد، خداوند در روز قيامت، اورا با اعراب جاهلي محشور ميكند.[47]
ب ـ امام صادق(عليه السلام) فرمود:
عصبيّت سبب ميشود پيوند ايمان از گردن انسان برداشته شود.[48]
ج ـ پيامبر اسلام6 فرمود:
همهي شما فرزندان آدميد و آدم از خاك آفريده شده است. از تفاخر به پدرانتانبپرهيزيد وگرنه نزد خداوند از حشرههايي كه در آلودگيها غوطهورند، پستتر خواهيدبود.[49]
3ـ در اسلام، هيچ كسي به دليل نژاد، نكوهش نشده است. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرموده است:«اي مردم! بدانيد كه خداي شما يكي است و پدرتان يكي است. نه عرب بر عجم برتريدارد و نه عجم بر عرب. نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست، مگر بهتقوا. آيا من دستور الهي را ابلاغ كردم؟» همه گفتند: آري. فرمود: «حاضران، اين سخن رابه غايبان برسانند».[50] در جاي ديگر فرمود: «عصبيّت جاهلي را رها كنيد، كه چيزمرداري است».[51]
4ـ اختلاف زبانها از نشانههاي الهي است.
خداوند ميفرمايد:
آفرينش آسمانها و زمين و تفاوت زبانها و رنگهاي شما از آيات اوست. در اينتفاوتها، نشانههايي است براي دانايان.[52]
بيشك، زندگي اجتماعي بشر بدون شناخت افراد و اشخاص ممكن نيست. اگر يكروز، همهي انسانها، يك شكل و قيافه و داراي يك قد و قواره باشند، شيرازهي زندگياز هم ميپاشد. پدر و مادر و فرزند و همسر از بيگانه، مجرم از بيگناه و بدهكار از طلبكارشناخته نميشوند و چه جنجال عجيبي بر پا خواهد شد.[53] قرآن در جاي ديگر، حكمتاختلاف نژادها را چنين بيان ميكند:
تيرهها و قبيلهها را قرار داديم، تا يكديگر را بشناسند.[54]
پس خداوند، انسانها را از يك مرد و زن آفريد،[55] كه هر دو از يك خاك و يك نژادبودند. به تعبير قرآن، از خودتان، همسراني براي شما آفريد.[56] سپس چون در زمينپراكنده شدند، زبانها و رنگهاي گوناگوني پديد آمد. هر چند اين ساختار نيز كار خدااست و دليلي دارد (كه خواهد آمد)، ولي اگر بر فرض محال، انسانها از همان آغاز تنهادر يك منطقهي آب و هوايي زندگي ميكردند، چنين اختلافي پيش نميآمد. پسپراكندگي در زمين سبب پيدايش رنگها و زبانهاي گوناگون شده است.
خداوند اين اختلاف را يكي از نشانههاي وجود قدرت و توحيد خود ميداند.[57]خداوند اين همه موجودات و انسانها را آفريده است، در حالي كه هيچ كدام صددرصدمانند هم نيستند، حتي دو نفر را نميتوان يافت كه سر انگشتان آنها صددرصد مانند همباشد. در موجودات ديگر مانند ميوهها،[58] كوهها، حيوانات و ...[59] نيز همين گونه است.نيوتن ميگويد: «از اين كه از يك مادهي واحده، اين همه موجودات متنوّع و رنگارنگ بهوجود آمده، بايد معتقد گرديد كه قدرت ديگري در پشت اين دستگاه مادي است كهماده را رنگآميزي كرده است».[60] به راستي، اگر طبيعت همه يك رنگ بود، زيبا ميشديا اينك كه رنگهاي گوناگوني دارد، زيباتر است؟
«گرانت آلِن» روانشناس بزرگ؛ ميگويد: «در طبيعت ما، عاملي نيرومندتر و متنوعتراز رنگها وجود ندارد.»[61] ديگري ميگويد: «تأثير رنگ در روان انسان، موضوعي ژرفو عميق است.»[62] خوب است بدانيد كه گفتهاند: «تا حال 700.000 نوع حشره، 2500نوع مار، 289 نوع كبوتر، 65 نوع چرخ ريسَك، 100 نوع كانگورو، 20.000 نوععنكبوت، 100.000 نوع پروانه، 2000 نوع موريانه و 209 نوع كبك شناخته شدهاست».
بايد دانست اين اختلاف نژادها و رنگها به سود انسانهاست. چنانكه بيان شد،قرآن ميگويد: «ما شما را گوناگون آفريديم تا شناخته شويد.»[63] افزون بر آن، مگر ميانمردمان مناطقي كه از يك نژادند، تبعيض و اختلاف وجود ندارد؟ چرا آلمانيهاو فرانسويها كه از يك نژادند (آريايي) با هم جنگيدند؟ مگر مردم آلمان شرقي و غربي،هند و پاكستان، كره شمالي و جنوبي، يمن شمالي و جنوبي و ... از يك نژاد نيستند كهسالهاست با هم جنگ و اختلاف و تبعيض دارند؟ مگر عربها، آمريكاييهاو آفريقاييها با هم اختلاف و تبعيض ندارند؟ آيا اين همه شاهان و زمامداران بر رعيتهمشهري و هم نژاد خود ستم نكردهاند؟ از سوي ديگر، مگر پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)مدينهيفاضله را با سلمان ايراني، بلال حبشي، ابوذر غفاري، عمار و مقداد عربي، انصار مدنيو مهاجر مكي پديد نياورد؟
پس يك نژادي بودن، راه حل نيست. براي رفع تبعيض نژادي، چاره اين است كه مردم را بر دين واحد، گردآوريم، امتيازها را براساس تقوا و معنويت بنا كنيم و تعصب را از بين ببريم. علي(عليه السلام) ميفرمايد:
ابليس در برابر آدم، بر اصل و اساس خويش تعصب ورزيد و به آدم طعنه زد و گفت:من از آتشم و تو از خاك. اگر قرار هست تعصبي داشته باشيد، اين تعصب شما بايد دراخلاق پسنديده و رفتار نيك باشد.[64]
بد نيست بدانيد پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، سلمان ايراني و بلال حبشي را همانگونه با آغوشباز ميپذيرفت كه ابوذر غفاري و مقدادبن اسود كندي و عمار ياسر را ميپذيرفت. در اينميان، سلمان فارسي چون توانسته بود گوي سبقت را از ديگران بربايد، به شرف «سلمانمنّا اهل البيت» نايل گرديد. رسول اكرم(ص) همواره ميكوشيد، تعصبهاي قومي كهخواه ناخواه واكنشهايي را برميانگيزد، در ميان مسلمانان، پديد نيايد.
در جنگ احد، جواني ايراني در ميان مسلمانان بود. اين جوان مسلمان ايراني پس ازآنكه ضربتي به يكي از افراد دشمن وارد آورد، از روي غرور گفت: «اين ضربت را از منتحويل بگير كه منم يك جوان ايراني!» پيامبر اسلام6 احساس كرد كه هم اكنون اينسخن، تعصب ديگران را برخواهد انگيخت. بيدرنگ به آن جوان فرمود: «چرا نگفتيمنم يك جوان انصاري؟» يعني چرا به چيزي كه به آيين و مسلك تو مربوط است، افتخارنكردي و پاي تفاخر قومي و نژادي را به ميان كشيدي؟[65]
در روضه كافي آمده است: «روزي سلمان فارسي در مسجد نشسته بود. شماري ازبزرگان صحابه نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد و هر كسي دربارهياصل و نسب خويش چيزي ميگفت و آن را بالا ميبرد. نوبت به سلمان رسيد. به اوگفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو؟ اين مرد فرزانه و پرورش يافتهي مكتب اسلام بهجاي اينكه از اصل و نسب و افتخارات نژادش، سخن به ميان آورد، گفت: «من سلمانفرزند يكي از بندگان خدا هستم. گمراه بودم و خداوند به وسيلهي محمد(صلي الله عليه و آله)مرا بينيازكرد. برده بودم و خداوند به وسيلهي محمد 6مرا آزاد كرد. اين است اصل و نسبمن.» در اين هنگام، رسول خدا وارد شد و سلمان، گزارش جريان را به عرض حضرترساند. حضرت فرمود: «اي گروه قريش! خون يعني چه؟ نژاد يعني چه؟ نسبافتخارآميز هر كس، دين اوست. مردانگي هر كس، خلق و خوي و شخصيت او است.اصل و ريشهي هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او؛ چه ريشه و اصل نژاديبالاتر از عقل؟»[66]
در شأن نزول آيه 13 حجرات ميخوانيم كه پس از فتح مكه، پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)دستورداد اذان بگويند. «بلال» بر پشت بام كعبه رفت و اذان گفت. «عتاببن اسيد» گفت: سپاسخدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزي را نديد. «حارثبن هشام» نيز گفت: آيا رسولخدا جز اين كلاغ سياه كسي را پيدا نكرد؟ آيهاي كه در نكته اول مقدمه بيان شد، در همين باره نازل شد و معيار ارزش واقعي را تقوا دانست.[67]
نتيجه:
1ـ انسانها از يك زن و مرد آفريده شده و زبانها و رنگهاي گوناگون بر اثر محيطهاو مكانها گوناگون پديد آمدهاند.
2ـ خداوند اين اختلاف را نشانه وجود و قدرت خود ميداند، كه از يك ماده يواحد، اين همه موجودات گوناگون را آفريده است.
3ـ اين اختلاف رنگها و زبانها در طبيعت و آدميان به سود خود انسانها است.
4ـ مگر مردم مناطقي كه از يك نژادند، تبعيض و اختلاف ندارند؟
راه چاره رفع تبعيض، پذيرفتن حق حيات براي يك نژاد نيست، بلكه بايد انسانها را اصلاح كرد و ارزشها را بر محور تقوا و عقل بنا نهاد.
چرا جنايتكاراني همچون فرعونها و نمرودها، صدها سال بر مردمحكومت ميكنند و ستمهاي بسياري روا ميدارند. با اين حال، خداوند قادرو متعال، نظارهگر اين بيعدالتيها است و كاري نميكند. فلسفه اين كارچيست؟
حسين صادقي
در آغاز بايد گفت: خداوند، انسان را بيهوده و بيهدف نيافريده است، بلكه از آفرينش او، هدف والايي را در نظر داشته كه همان رسيدن به تكامل و قرب اوست.خداوند براي اين كار، همه وسايل و زمينههاي مادي و معنوي را براي آدمي فراهم آورده است. به همين دليل، پيامبران و اماماني را فرستاد تا او را هدايت كنند و به سرمنزل مقصود برسانند. همچنين انسان را موجودي مختار آفريد تا با اختيار، راه خود رابرگزيند؛ يا به گروه هابيليان بپيوندد يا به جمع قابيليان درآيد. خداوند ميفرمايد: انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفوراً.[68] ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد و خواه ناسپاس.
منبع:سايت پاسخگويي به مسائل ديني
سه شنبه 21 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-