واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: وقتی که به هوش آمدم خودم را در بیمارستان روی تخت دیدم و بعدا قضیه را فهمیدم که 3 پسر من و همسایه.ام در حال درست کردن نارنجک دستی برای چهارشنبه.سوری بودند که ناگهان یکی از نارنجک.ها منفجر شده و موجب انفجار بقیه مواد محترقه.ای که کنار آنها بوده، می.شود و بد.تر از همه، یکی از خودروهای همسایه پایینی.مان که گازسوز بود و با محل انفجار مواد محترقه فاصله.ای نداشت منفجر شده و آن آتش.سوزی عظیم را به راه انداخته است.
چهارشنبه سیاه
قدس: سال گذشته من و همسرم که هردو شاغلیم در حالی که با عشق و امید فراوان در شیفت.های متنوع برای پرداخت قسط..های آپارتمان و ماشین مدل.بالایی که خریده بودیم کار می.کردیم، از بچه.های دلبندمان غافل مانده بودیم.
سال گذشته ما یک آپارتمان داشتیم که به پیشنهاد من، همسرم با فروش آن و خودرویی که چند سال زیر پایمان بود موافقت کرد تا با گرفتن چند وام هم بتوانیم آپارتمانی شیک.تر در جایی مناسب.تر خریده باشیم و هم خودرویی نو.تر و باکلاس.تر سوار شویم. ما این کار را در حالی که تا خرخره زیر قرض و قسط فرورفته بودیم، انجام دادیم و خودروی جدید و آپارتمان شیکمان را خریدیم.
با این کار هردوی ما مجبور شدیم روزانه در 2 شیفت کار کنیم تا زیر دین کسی نباشیم که از توجه به 2 پسرمان غافل ماندیم.
اسفند سال گذشته بود، در واقع چند روزی به همین مثلا جشن چهارشنبه.سوری نمانده بود که همه مردم و خانواده.ها خود را برای عید آماده می.کردند که من و همسرم در محل کارمان بودیم و بچه.ها برای چهارشنبه.سوری انواع ترقه.ها و مواد منفجره را از بیرون تهیه .کرده و از آنها استفاده می.کردند.
من و همسرم سرمان بدجوری در لاکمان برای پرداخت قسط.ها بود، از ترقه.بازی بچه.هامان که 2 پسر 14 و 12 ساله بودند اگر بگویم بی.اطلاع بودیم که دروغ گفته.ام، می.دانستیم که آنها گهگاهی با خریدن سیگارت.ها و انفجار آنها برای خودشان سرگرمی و بازی ایجاد کرده.اند اما هیچ.وقت فکرش را نمی.کردیم که آنها به فکر تهیه بمب.ها و نارنجک.های دست.ساز باشند.
2 روز به چهارشنبه آخر سال 88 مانده بود، من در محل کارم بودم که با شنیدن صدای زنگ موبایلم، گوشی را برداشتم و دیدم همسایه روبه.رویی که بچه.هایمان با هم بازی می.کردند با من تماس گرفته، او گفت: سریع خودت را به خانه برسان و بعد تلفن را قطع کرد.
من که ترسیده و دستپاچه شده بودم هرچه کردم نتوانستم شماره او را بگیرم و جویای قضیه باشم، سپس سریع از رئیسم مرخصی گرفتم و با آژانس خودم را به خانه.مان رساندم.
وقتی آنجا رسیدم همسرم را در حالی که به سر و صورتش می.زد، دیدم، همچنین می.دیدم که جلوی آپارتمانمان پر از خودروهای آتش.نشانی، آمبولانس و پلیس است و آتش از آپارتمانمان در حالی که آتش.نشانان با آبپاش.ها روی آن آب می.ریختند، بالا می.رفت.
من که حسابی خودم را با دیدن آن وضع باخته بودم در حالی که باورم نمی.شد و فکر می.کردم که خواب می.بینم خودم را به شوهرم رساندم و از او سراغ بچه.هایم را گرفتم و او در حالی که به نظر می.رسید لال شده باشد به سمت آمبولانس 115 که چند قدمی آنطرف.تر پارک کرده بود، نگاه کرد و در واقع با نگاهش به من فهماند که بچه.ها داخل آمبولانس هستند.
من سریع خودم را به آمبولانس رساندم و دیدم که هردو گلم پرپر شده.اند و شدیدا سوخته بودند. پرستار اورژانس 115 که با ملحفه.ای سفید آنها را پوشانده بود، به من گفت: خانم لطفا بروید کنار و مزاحم کارمان نشوید و من در جوابش گفتم بچه.هایم حالشان چطوره؟
او در حالی که سعی می.کرد خبر ناگوار مرگ 2 فرزندم را به من ندهد فقط ساکت شد و سرش را به نشانه آنکه فرزندانم به دلیل شدت سوختگی کشته شده.اند تکان داد و همه چیز را به من فهماند.
من آنقدر ناراحت بودم که خانم مهدیان، همسایه روبه.رویی.ام که کنار آمبولانس بالای سر فرزندش که او نیز مثل بچه.هایم در آتش انفجار نارنجک.های دست.ساز سوخته بود را نمی.دیدم و هیچ اهمیتی برایم نداشت و یکباره از حال رفتم و به زمین افتادم.
وقتی که به هوش آمدم خودم را در بیمارستان روی تخت دیدم و بعدا قضیه را فهمیدم که 3 پسر من و همسایه.ام در حال درست کردن نارنجک دستی برای چهارشنبه.سوری بودند که ناگهان یکی از نارنجک.ها منفجر شده و موجب انفجار بقیه مواد محترقه.ای که کنار آنها بوده، می.شود و بد.تر از همه، یکی از خودروهای همسایه پایینی.مان که گازسوز بود و با محل انفجار مواد محترقه فاصله.ای نداشت منفجر شده و آن آتش.سوزی عظیم را به راه انداخته است.
بعد از این قضیه همسرم که زودتر از من به صحنه رسیده بود بر اثر سکته مغزی به دلیل ناراحتی بیش از حد جان باخت و از آن خانواده 4 نفره تنها من مانده.ام؛ بی.کس و تنها.
كاش همسر خدابیامرزم را مجبور به اين كارها نمي.كردم. كاش با خریدن ماشین و خانه جدید باعث غافل شدنمان از فرزندانمان که تازه داشتند برای خودشان مرد می.شدند، نمي.شدم و .ای کاش این چهارشنبه.سوری مزخرف هرگز وجود نداشت.
شما را به.خدا به مردم بگویید در این ایام حواسشان را بیشتر متوجه فرزندانشان بکنند تا مثل من روز چهارشنبه.سوزی را نبینند و اینجوری بیچاره نشوند و گل.های زندگی.شان را یکباره پرپر شده نبینند.
[اين زن در حالی که صدای گریه.اش در کل ساختمان.های معاونت اجتماعی نيروي انتظامي استان خوزستان پیچیده بود، رو به يكي از ماموران مي.گفت:] جناب سروان! شما را به.خدا به مردم بگویید که اصلا چهارشنبه.سوری هیچ معنایی نداره و تنها مزاحمت و دردسره؛ کاش می.شد مسؤولان این برنامه بی.خود و بی.ارزش و پردردسر را به کل از بین ببرند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 69]