تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837180054
زندگي، چالش و اجتماع
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي، چالش و اجتماع
اشاره: در ميان حالتهاي زندگي، حالت اجتماعي آن محسوسترين صبغه و جنبه زندگي به شمار ميآيد؛ چيزي كه شايد هيچ اهل فكري را نتوان يافت كه پذيرشش را دشوار بداند. در تحليل اين جنبه از زندگي بسيار ميتوان گفت و نوشت؛ اما حقيقت اين است كه اگر بخواهيم در مقام تعليل از منشأيي سخن به ميان بياوريم، در اصل بايد از قانون حالت پذيري يا ياد كنيم كه در پرتو خويش ،امكان عبور زندگي از گونهاي به گونهاي ديگر را فراهم ميكند تا بتوان گفت زندگي در همان حال كه داراي حالت، شكل و اسلوبي ويژه است، ميتواند حتماً حالت و اسلوبي ديگر داشته باشد، بدون آنكه نافي همديگر باشند، هرچند امكان تعارض و بروز خدشه و چالش در ميان دو يا چند حالت - در رابطه با يكديگر - هرگز منتفي نيست. به ديگر سخن، زندگي به حسب زندگي بودن تن به حالتهايي لزوماً متعدد ميدهد كه تفاوت آنها قهري و حتمي است؛ اما هيچكدام فرع يا غيراصيل نيست و هرگز نميتواند محذوف تلقي شود. حالت فردي و اجتماعي زندگي يكي از روشنترين مثالهاي اين مقوله است. هرچند ممكن است به لحاظ اصل و فرع مسئله، نظرها در باب اصيل بودن جنبه فردي و يا در مقابل جنبه اجتماعي زندگي متفاوت باشد؛ اما قدر مسلم اين است كه گمان نميرود ديدگاهي را بتوان يافت كه در فردي / اجتماعي بودن همزمان زندگي تشكيك كند.
گفتگويي كه پيشروي داريد، در اصل به اين مقوله ميپردازد. استاد محترم رشته جامعهشناسي آقاي دكتر باقر ساروخاني در اين گفتگو به پرسشهاي مرتبط با زندگي در حوزههاي اجتماعي - به صورت عام - پاسخ ميدهد و به چالشهاي نظري اين موضوع بنيادين ميپردازد. اما چاپ اين گفتگو همزمان با آيين بزرگداشت استاد دكتر ساروخاني در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران است. اين همزماني را به فال نيك ميگيريم. با اين يادآوري كه: دكتر ساروخاني در انجام اين گفتگو، ميان طرح آن و روي دادنش به كمترين فاصلهاي رضايت داد. اين امر، براي اين قلمزن نشان از بزرگ منشي و زندگي داني استادي است كه همگان او را به تعهدكاري ، اخلاق انساني و روحيه علمي - پژوهشي ميستايند و چه جاي شگفت كه وقتي پرسيدم اگر دوباره به دنيا بياييد چه مسيري را انتخاب ميكنيد، پاسخ را روشن و صريح داد و درحالي كه اشكي در گوشه چشمانش جمع شده بود، عشق خويش به درس و بحث و كلاس را با جملهاي كوتاه به نهايت رساند: آرزوي پيوستن به سفر در كلاس درس. اميد كه اين استاد والا ساليان سال به حيات خويش ادامه دهند و خوشهچينان خرمن علمي اين بزرگ همواره از انديشههاي او بهره برند. چنين باد!
***
اولين سوال، تعريفي است كه از زندگي ميتوان ارائه داد.
من در ابتدا، همانگونه كه برنامه شماست، تعريف زندگي را از نگاههاي مختلف مطرح ميكنم و بعد نگاه خودم را ميگويم. موضوع را از نگاه اسلام و قرآن آغاز ميكنيم. از نگاه قرآن و دين اسلام، زندگي معنايي ويژه دارد. در واقع نگاه قرآن به زندگي و به حيات، آمادهسازي براي آخرت است:الدنيا مزرعه` الآخره. ما به دنيا نيامدهايم كه در دنيا بمانيم. ما آمدهايم تا توشه و هديه آخرت را تامين كنيم.بنابراين دنيا جايي بيهوده نيست، با معناست و معنايش را ميتوان در دنياي اخري جستجو كرد. در اين دنيا آنچه كه مركز و مدار جهان هستي است، خداست. از نگاه قرآن ميتوان گفت: جهان خدا مدار است و هستي جهان بر گرد خداوند ميچرخد. اوست كه زندگي و حيات را به وجود آورده است و اوست كه هديه زندگي را به انسانها ارزاني ميدارد: انالله يفعل ما يريد. انالله علي كل شيء قدير. اين خداست كه محور جهان و هستي است. از نگاه قرآن، اراده خداست كه بر همه ابعاد هستي جلوه ميكند، از اتم تا كهكشان. اما همانطور كه گفتم، اين اراده خداوندي براي خلق جهان نه بر بيهودگي است و نه بر بيهدفمندي است، بلكه بر هدفمندي و معناداري است.
حيات دنيا به خودي خود، نه اولويت دارد نه اهميت دارد، بلكه همانطور كه عرض كردم، مشروط به تهيهكردن توشه است و آمادهشدن براي دنياي باقي و رفتن از سراي ناپايدار به سراي پايدار. از نگاه قرآن، خلق انسان و جهان نيز به اين صورت است.جهان معنا دار و هدفمند است؛ ولي هدف در دنياي باقي است.
از طرف ديگر جهاني كه خدا محور است، در عين حال انسان محور نيز ميشود؛ جايي كه خداوند به انسان عقل ميدهد و از او ميخواهد كه توشه آخرتش را خودش فراهم كند. از اين رو، جهان محل آزمايش انسان است. جهان و به طور كلي زندگي، در تنازع بين خوب و بد جريان پيدا ميكند. انسان از ميان اين دو بايد يكي را انتخاب كند، چون جهان محل آزمون زندگي است. اما انساني كه در دنياي زميني قرار گرفته است، انسان بيهادي و بيراهبر نيست بلكه خداوند پيامبران را براي راهنمايي انسان فرستاده است و انسان بايد راهبران نيكو را انتخاب كند تا راه درست را طي كند. جهان، جهان آزمايش، جهان تدارك آخرت و جهان مسئوليت است. انسان مسئول زندگي خودش است و بايد بتواند با سرافرازي از آزمون زندگي خارج بشود. زندگي قرآني، تلاش براي گذر از ناپايدار به سوي پايدار است.
ديدگاههاي ديگر درباره زندگي به صورت خلاصه به چه شكل است؟
يكي از ديدگاههاي ديگر درباره دنيا و زندگي هدونيسم است. هدونسيم يعني لذتگرايي. لذتگرايان دنيا را در لذت معنا ميكنند؛ دنياي ناپايدار و در حال گذرا از روزنه اين ديدگاه به معناي برخورداري است. من در دايرهالمعارف به بعضي از ديدگاههاي هدونيستها اشاره كردهام. به عنوان مثال حافظ ميگويد:
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نميارزد
به مي بفروش در دنيا كزين بهتر نميارزد
خيام نيز ميگويد:
اين قافله عمر عجب ميگذرد
درياب دمي كه با طرب ميگذرد
ساقي ،غم فرداي حريفاي چه خوري؟
پيش آر پياله را كه شب ميگذرد
از ديدگاه لذتگرايان، دنيا سرزمين تمتع و زندگي جايگاه تمتع است. لذتگرايان انواع گوناگوني دارند كه از قديمترينهاي آن ديدگاه اپيكوريان است. در نگاه اپيكوريان، انگيزه انساني لذت است. اپيكور در اين زمينه زياد فكر كرده است. او پيرو طريقت ذيمرقاطيس است و لذت را غايت مطلوب بشر ميداند. ادمي گفت: لذت خير مطلق است و تمام افعال ما بايد متوجه كسب لذت باشد. داستان زندگي او بسيار مفصل است كه من در كتاب دايرهالمعارف آوردهام. در انديشههاي او مسائل زيادي مطرح شده است كه يكي از آنها اين است كه تعريف لذت چيست!
آيا لذت بازگشت به دوران غريزي است يا خير!؟
مرحوم دهخدا در لغتنامه ميگويد: لذت موردنظر اپيكور برخلاف ديدگاه بسياري از دانشمندان، لذات روحاني و كسب فضايل است. او سعادت را بيشتر در لذات روحاني و معنوي و در سلامت جسم و روح و خوشيهاي ملايم كه شخص را از لذتهاي عظيمتر محروم نكند، حاصل ميگرداند.بنابراين اپيكور طلب لذت و شهوتهاي جسماني را برخلاف بسياري از كسان كه چنين حكمي را به او تحميل ميكنند، نميداند. اين تهمتي است به وي. ميگويند: تاليفاتش حدود 300 جلد است.در هر حال، نگاه به ناپايداري زندگي گاه انسان را در حالت اپيكوري قرار ميدهد و دستور بهرهبرداري هر چه بيشتر از زندگي را صادر ميكند. جز اپيكور، چه كساني در مورد لذتگرايي تئوري دادهاند؟ ما به هدونيسم در معناي مختلف آن نگاه ميكنيم. بنتام و ميل و در قرن هفدهم ،ها بس نيز لذتگرايي را مطرح كردهاند. به زعمها بس، كسب لذت و اجتناب از رنج در چارچوب نهادهاي دولتي صورت ميگيرد. بدينمعنا كه دولت فرد را در تحقق خواستههايش ياري ميكند و اميالش را چنان هدايت ميكند كه كارهايش مفيد، مطلوب و لذتبخش ميشود.
قبول داريد كه اين لذت، غير از لذت غريزي يا اپيكوري است؟
در نظريهها بس تعارض بين ملت و دولت در لذت برداشته باشد. او معتقد است موتور حركت انسانها لذت است و دولتها بايد گزينههاي مفيد و سالم را در برابر انسانها قرار دهد تا لذت را در گزينههاي مفيد انتخاب كند. به عنوان مثال، جوان فعال و داراي انرژي اضافي است. اگر رها شود، در لذتهاي شهواني ساده قرار ميگيرد، اما اگر امكانات ورزشي مختلف در مقابلش باشد و مورد تشويق قرار بگيرد، به سمت ورزش و لذتهاي سالم حركت ميكند. از نظر هابس هدايت لذت كار دولتمردان است. مقصود از هدايت لذتهاي زندگي، سامان دادن لذت است. به اين معنا كه انسان بايد لذت ببرد، ولي از كار نيك و امري كه دولتمردان در مقابلش قرار دادهاند و او انتخاب كرده است. اين لذتگرايي همچنان كه شما هم مطرح كرديد، غريزي نيست، بلكه اجتماعي است و عيناً در اقتصاد نيز مطرح ميشود كه من در كتابم دايره`المعارف جامعهشناسي به صورت مفصل توضيح دادهام. كساني منجر و وايزر اشاره ميكنند كه در تعيين قيمت هم لذت وجود دارد. توجه داشته باشيد كه فايده نهايي در قيمت مطرح است. به نظر نون: به هنگام تعيين قيمت يك كالا، از همه مهمتر بعد رواني طرفين معامله است، يعني لذتي كه از آن كالا احساس ميكند، در قيمت آن است. اگر خريداري يك نان توسط يك گرسنه، به معناي نجات از مرگ حتمي باشد، اين قرص نان بهايي بياندازه زياد مييابد و حال آنكه ممكن است قيمت تمام شده آن بسيار اندك باشد. ميبينيد كه ديدگاه اقتصادي را ناشي از مواد اوليه و كاري كه روي توليد كالا انجام شده است، نميداند، بلكه به خاطر لذت و يا نويد لذتي فرد از آن ميبرد، تعيين ميكند. يك قرص نان كالاي گرانقيمتي نيست ولي وقتي كه در بيابان هستيم و چيزي وجود ندارد و داريم از گرسنگي ميميريم، يك قرص نان مايه حيات ماست و ميتواند مورد بالاترين قيمت زندگي ما را به خودش اختصاص دهد.
آيا هدونيسم در جامعهشناسي هم مطرح است؟
بله، در جامعهشناسي هم هدونيسم مورد بحث قرار ميگيرد و بكاريا به آن اشاره است. بكاريا در اثرش با نام تاكيد ميكند كه هر انساني قبل از ارتكاب جرم به احتساب مضار و منافع حاصل از آن دست مييابد. بنابراين قانونگذار بايد چنان عمل كند كه به عنوان يك عامل بازدارنده، مانع اتخاذ تصميم در راه ارتكاب جنايت شود. يعني: قانونگذار بايد راهي را در مقابل فرد قرار بدهد كه از رفتن در آن راه لذت ببرد و اين راه راه درستي باشد. راههاي بد، بايد راههايي باشدكه فرد نبايد آنها را انتخاب كند، به جهت اينكه يا در حال و يا در آينده دچار ناراحتي خواهد شد. هدونيسم همچنين در انديشههاي روانشناسان نيز مطرح شده است و هربرت به آن اشاره ميكند و بسياري ديگر كه من همه را توضيح دادهام و مقصودم اين است كه هدونيسم در مقوله زندگي يك بحث مهم است و جهان هم از ابتداي تاريخ با آن درگير بوده است و معناي زندگي در تمتع و لذت بردن از زندگي بوده است، خصوصا به جهت ناپايداري دنيا و گذران بودن زندگي و نتيجه اين شده كه گفته شده است: بايد از اين زندگي نهايت استفاده را به عمل آورد.
ميخواهم از شما به عنوان يك جامعهشناس از ديدگاه اگزيستانسياليستها و نيهليستها در باب زندگي سوال كنم.
بحث نيهليسم بسيار مفصل است كه در فارسي به پوچگرايي ترجمه شده است. پوچگرايان كسانياند كه معتقدند اساساً تمام حيات هيچ و پوچ است. بنابراين ميبايست بايد آگاه باشيم كه اين حيات نه پايدار است و نه معناي اصيل و اصالت والا دارد. بحثهاي نيهليست ها بسيار زياد است. باكونين و شاكيرو و تعدادي زياد متقدند كه حيات و زندگي پوچ و بيهوده است و همين تلقي براي بسياري از انسانها زمينه خودكشي را فراهم ميكند. وقتي زندگي پوچ و سراسر ناپايدار است، بنابراين چه علتي براي زيستن وجود دارد؟ بسياري از خودكشيهاي روشنفكرانه به اين ديل مستند است. در مقابل، اگزيستانسياليسم، از همين انديشه استفادهاي ديگر ميكند و ميگويد: ما ميدانيم كه زندگي هيچ و پوچ و ناپايدار است اما زماني كه به اختيار انتخاب كرديم، به مسئوليت رفتار ميكنيم و به درستي و با تمام وجود به كار ميپردازيم و آگاهيم كه زندگي پوچ و ناپايدار است. بنابراين پوچي انسان و آزادي و قبول مسئوليت و تعهد منطق زندگي از نظر اگزيستانسياليسم است. حالا كه من خود انتخاب كرده و دست به گزينش زدهام، ميدانم زندگي پوچ است ولي مسئوليت خواهم داشت، چون با آزادي انتخاب كردهام.
شما خودتان زندگي را چگونه ميبينيد؟
من در يك شرايط خاص به زندگي نگاه ميكنم. من به يك اعتبارمعتقدم بايد به فرهنگ زندگي فكر كرد: The cultur of life !
فرهنگ زندگي چيست؟
من از يك طرف ديگر زندگي را چالش ميبينم. نقل شده است كه پادشاهي به دانشمندان زمان خودش دستور داد زندگي را براي او تعريف كنند. براي پادشاه چندين جلد كتاب آوردند. گفت: من فرصت خواندن اين كتابها را ندارم. كوتاه كنيد! كوتاه كردند و يك جلد كتاب شد. دوباره خواست كوتاهتر كنند، تا اينكه يك جمله كردند و آن اينكه: من عقيدهام اين نيست؛ هرچند كه معتقدم زندگي زنجيرههايي از چالش است و ميطلبد كه انسان در مقابل اين چالشها بايستد. بنابراين، به نظر من، زندگي توان رويارويي با چالشهاست. من زندگي را در سكون و در آرامش مطلق و نعمتهاي در دست و در اختيار و وفور نميبينم. من معتقدم زندگي يعني ايستادگي و مقاومت و روبرويي با چالشها و به دست آوردن امكانات. اينجاست كه معتقدم انسان آفريدگار زندگي است و زندگي را با دستهاي خودش خواهد ساخت. از اين رو، انديشه نعمتهاي ارزان و آسان و زندگي در خواب و رويا انديشه اوتوپيائيستهاست؛ روياگرايان و احلامپرستان. كساني در عرصه حيات و هستي و زندگي موفق ميشوند كه براي چالشها آمادگي داشته باشند و اعتقادم بر اين است كه در اين دنيا و جهان پرچالش آناني موفقند كه چالش را با آرامش بگذرانند: سخت ميگيرد جهان با مردمان سختگير.
گفت: آسانگير بر خود كارها كز روي طبع
سخت ميگيرد جهان با مردمان سختكوش
بنابراين در مقابل مصائب و مشكلات و چالش ها، موفق كساني هستند كه اين زمزمه را با خود داشته باشند: اين نيز بگذرد. بيان قرآن نيز براي ما همين است: لاتفرحوا بما آتيكم! به آوردههاي زندگي شادمان مشويد و به نياوردههايش اندوهگين مشويد. دنيا آميزهاي از آورده و نياورده است و آميزهاي است از سختي و آساني. بايد براي رويارويي با چالشها آماده بود. وقتي تلاش كرديم و بعد از چالشها به چيزي رسيديم، آن نعمت است و براي ما ارزشمند و لذتبخش است. كساني كه چالشهاي زندگي را تقبل و تحمل ميكنند و از سر ميگذرانند، انسانهايي موفقند.
به عنوان يك استاد جامعهشناسي، زندگي را فردي معنا ميكنيد يا اجتماعي؟
به نظر من به عنوان يك شاگرد جامعهشناسي در فرد معنا نميشود بلكه در جامعه و جمع معنا ميشود. من هميشه اعتقادم بر اين بوده كه كساني كه از جمع اجتناب ميكنند و معناي زندگي را در انزوا و دوري تعريف ميكنند و ميگويند: دلا خو كن به تنهايي كز تنها بلا خيزد، انسانهاي موفقي نخواهند بود. موفق كساني هستند كه دست در دست جمع و جامعه قرار بدهند و با جامعه حركت ميكنند و از تنهايي اجتناب مينمايند و با دستهاي جامعه، اقدام به ساختن زندگي خودشان ميكنند. از نظر من، در زندگي موفق، انسان دست در دست ديگري مي گذارند. از اين معنا به سوسيوگرافي و سوسيوتراپي تعبير ميكنم (Sociography و.(Sociotraphy يك زماني دكتري پيدا شده بود كه از صحبت ميكرد. من ميگويم: جامعهدرماني. من شخصاً هر وقت غصه و اندوهم زياد ميشود به جامعه رو ميكنم و معتقدم: جامعه ميتواند آرامبخش دردهاي ما باشد. انساني معلول را تصور كنيد! وقتي او را در يك باشگاه معلولين قرار ميدهيد، احساس ميكنيد دردها و ناراحتيهايش بين هزار نفر توزيع ميشود و چيزي براي خودش باقي نميماند، جز بسيار اندك، چون چه بسا ميبيند ديگري از او معلولتر است ولي با چه اميدي به دنيا نگاه ميكند! از اينرو، من بايد يك پرنده پروازكننده باشم. از اينرو، زندگي در انزوا خطرناك است و از نظر من معناي زندگي در جامعه و يا جمع تعريف ميشود. خداوند نيز در قرآن چنين منطقي را براي ما تعليم ميدهد.
در باب خوشبيني و بدبيني در باب زندگي چه ديدگاهي داريد؟
اين دو ديدگاه در باب زندگي همواره وجود داشته است. اعتقاد من بر اين است كه ما نبايد نسبت به زندگي خوشبيني مفرط و يا بدبيني مفرط داشته باشيم، هر چند كه خوشبيني متعارف و متعادل را براي كار، توليد و دستكاري بسيار لازم ميدانم. خوشبيني مفرط، خوشبيني كساني مثل ولتر است كه ميگويند: دنيا به بهترين و بهترين صورت آفريده شده است و هيچ نقطه منفي و سياهي در آن نيست. اين، معادل احلامپرستي است و غرق شدن در رويا. ولي در مقابل با بدبينان نيز اصلا موافق نيستم. شنيدهايد كه ميگويند: در مقابل يك واقعيت مثل ميلههاي زندان در حال نگاه كردن به بيرون هستندو يكي از آن دو به گلولاي زمين زندان نگاه ميكند، ديگري به آسمان آبي روز و آسمان پرستاره شب. من همواره سعي ميكنم بر آسمان پرستاره نگاه كنم. تصور من اين است كه حتي در درون چالشها و درگيري با مسائل زندگي بايد خوشبين بود و اگر خوشبيني وجود نداشته باشد، تاب و توان در مقابل مصائب از بين ميرود، ولي مقصود خوشبيني روياگرايان و ايدهآليستها و اوتوپيائيستها نيست. خوشبيني رئاليستي و عقلگرايانه مقصود است. معناي زندگي، معناي لذت نيز هست و در اينجا باهدونيستها نزديك هستم ولي انديشه علياكبر دهخدا را دارم. كاري ندارم كه ديدگاه او در باب اپيكور صائب است يا نيست كه ميگويد: لذت در نزد اپيكور، لذت روحاني است ولي اعتقاد من درست همين است كه: كار جامعه و دولتها اين است كه به والاسازي لذت بپردازند. ما انسانها بايد از لذاتي لذت ببريم كه براي انسانهاي غريزي لذت محسوب نميشود. بنابراين از نظر من زندگي لذت است؛ ولي نه لذتي كه در شهوات و غريزه و حيوانيت تجلي پيدا ميكند، بلكه لذت در كارهاي مفيد، آن گونه كه فردوسي بيان ميكند:
بيفكندم از نظم كافي بلند
كز باد و باران نيابد گزند
نميرم از اين پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
فردوسي بعد از سي سال كار به لذت حيات ميرسد. بعدها خواهم گفت كه اين لذت وقتي به عشق تبديل شود، شاهكار توليد ميكند و اگر اين نبود، شاهنامه فردوسي خلق نميشد. از اينرو، والاسازي لذت، لذت انساني است كه در خلق و توليد و ابداع و آفرينش احساس لذت ميكند.
زياد شنيده ميشود كه ميگويند: زندگي سخت شده است. يا زندگي بد شده است و نظاير آن. آيا قبول داريد كه زندگي سخت شده است؟
نميتوان گفت همه جهتهاي زندگي سخت شده است. باز نميتوان گفت همه جهتهاي زندگي آسان شده است. من به عنوان يك درسآموز جامعهشناسي دوست ميداشتم زندگي روز به روز آسانتر بشود و راحتتر گردد و زمينه پرواز انسانها فراهم بشود و زمينه خلاقيت جوانان را تجلي پيدا كند. متاسفانه اين چنين نيست. ما به جاي اينكه بنشينيم و نظريه تمدن را توليد كنيم، با شتاب وارد تكنولوژي غرب شدهايم. اين تكنولوژي براي ما آسانيهايي فراهم كرده است اما چون با شتاب وارد شدهايم، سختيهايي هم ايجاد كرد. تكنولوژي، زاده، پرورده و آفريده انسان است و در خدمت انسان قرار ميگيرد، اما اگر نتوانيم تكنولوژي را مهار كنيم و خود ما در خدمت تكنولوژي قرار بگيريم زندگي سخت و دشوار خواهد شد. امروز در نوعي از تكنولوژي جديد، ما ثروتمندترين انسانهاي تاريخ هستيم. در داخل خانههاي ما، چندين كارگر با هم مشغول به كار هستند. ما كمقدرت نداريم اما اگر در اين جهان پردازش نشده باشيم، نيازمندترين انسانهاي تاريخ خواهيم بود. چرا كه اين تكنولوژي هر روز دگرگون ميشود. يخچالي كه داريم، سال آينده قديمي خواهد شد. ممكن است نو باشد ولي به لحاظ زماني فرسوده ميشود، از آن رو كه يخچالي جديدتر وارد ميدان ميشود و همچنين است ماشين جديد، رختشويي جديد، تلويزيون جديد. اگر ما امسال با تمام تكنولوژيهاي جديد مجهز باشيم، در يك سال بعد، تكنولوژي ما كهنه و قديمي خواهد بود، چون هر سال همه چيز دگرگون ميشود. اگر انسانها توان روحي لازم را نداشته باشند، جهان تكنولوژيك، جهاني بسيار خطرناك است و انسان هر لحظه نيازمند و محتاج و حتي اسير است. ما تكنولوژي را درست معنا نكردهايم. ما توسعه را نيز درست معنا نكردهايم. قبل از وارد شدن به اين عرصه، انديشهاي ننمودهايم و يك مرتبه تكنولوژي را به شتاب وارده كردهايم كه نتايج آن شهرهاي غولپيكر، حاشيهنشيني فراوان، تورم جمعيت شهري و آسيبهاي گوناگون ديگر است، مثل آلودگي هوا، آلودگي صدا و و... اگر قبل از پيوستن به كاروان توسعه با حساب و برنامه ريزي و انديشه و تعمق، با اين جهان و كاروان آن روبرو ميشديم، بيترديد، بهتر از اين ميتوانستيم زندگي كنيم و زندگي را بهتر معنا كنيم.
به عنوان جامعهشناس شرقي، چه تفاوتي ميان زندگي شرقي و زندگي غربي ملاحظه ميكنيد؟
تعريف شرق و غرب بسيار دشوار است. شرق به كجا ميگوييم و غرب به كجا؟ شرق خودش يك واقعيت يكسان نيست. كشورهاي زيادي داخل در مجموعه شرق است. حتي بعضي ژاپن را نيز شرق محسوب داشتهاند، از تايلند تا جنوب شرقي آسيا. شرق يك واقعيت يكپارچه همساز نيست تا آن را در مقابل غرب قرار بدهيم بلكه واقعيتي بسيار ناهمگن است. گاهي بين دو كشور شرقي تفاوت آنقدر زياد است كه شايد بين آنها و غرب تفاوت به آن اندازه نباشد! ولي اگر شرق را در يك معناي كلي تعريف كنيد، ميتوانيد بگوييد كه: ما در شرق اصالتهايي داشته و داريم كه آنها را بايد حفظ كنيم. در غرب هم دادههايي وجود دارد كه از آن بينياز نيستيم. ما پيش از اين بسيار كلان خريد ميخريديم كه ميماند و فاسد ميشد و دور ريخته ميشد درحالي كه اين اتفاق در كشورهاي غربي روي نميدهد. در آنجا بيش از يك سيب خريده نميشود، آن هم سيبي كه مال همان روز است و مارك و تاريخ دارد و كارخانه و توليدش هم مشخص است و همچنين شركت و كشاورز آن. و چيزي به ظرف آشغال نميرود. ميخواهم بگويم: بايد قناعت را از هر كجاي دنيا كه باشد، ياد بگيريم و بايد از افراط و اسراف اجتناب كنيم. اگر بتوانيم از نعمتهاي خدا خوب استفاده كنيم، به نفع ما و زندگي ماست. همچنين بايد به عنوان يك كشور شرقي نظم را ياد بگيريم و داراي زندگي منظم باشيم، از هر كجاي دنيا كه باشد. نظم مولفههاي گوناگوني دارد كه از قرارهاي دوستانه شروع ميشود تا كارهاي علمي و اجتماعي. شرق اگر بخواهد به عنوان ملتي پرسابقه پرچمدار انديشه نو و جامعه نو و رفتار نو و انسانهاي نو در جهان امروز باشد، بايد بينشهاي درست زندگي را فراتر از شعار، بايد دروني كند و در عمل به آنها به عنوان هدفهاي زندگي بپردازد.
مخاطراتي كه در سطح جهاني زندگي را تهديد ميكند، چه مخاطراتي است؟
يك سلسله مخاطرات عادي براي زندگي وجود دارد كه همه به آنها واقفند و چيز تازهاي نيست، اگر من بگويم: آلودگي هوا مخاطرهآميز است و اگر بگويم مرگ طبيعت در پيش است و تخريب شدن طبيعت و گرم شدن كره زمين. اينها مخاطرات طبيعي دنياي امروز است كه همه ميدانند و تازه نيست. اگر من بخواهم از مخاطرهاي جديد براي شما صحبت كنم، ميگويم: ما متاسفانه دچار آلودگي ارتباطات انساني شدهايم. من لازم ميبينم اين شعر سعدي را بخوانم كه:
اين دغل دوستان كه ميبيني
مگساناند گرد شيريني
چقدر سخت است كه انسان در شهر و خيابان از كسي بپرسد: اگر افتادي و به هر دليل ناتوان شدي، آيا كسي وجود دارد كه كمكت كند و او بگويد: خير و يا كساني را بگويد كه واقعيت ندارند. اين به معناي عدم داشتن سرمايه انساني است كه يك فقر بزرگ است. همچنين مهاجرتهاي شتابان، تورم جمعيت شهري و در نهايت: تنهايي انساني از مخاطرات زندگي جديد است. فرايزمن جملهاي دارد كه ميگويد: انبوههاي تنها. من اين عبارت را در جامعهشناسي ارتباطات آوردهام.
زماني كه ارتباطات سالم انساني رو به كاهش بگذارد، انسانها در درون شهرهاي بزرگ از خود و جامعه بيگانه ميشوند و تنها ميگردند و در نتيجه فاصله اجتماعي پيدا ميكنند و اين آغازي براي جرم و جنايت است. اگر بخواهم مسئله را براي شما خلاصه كنم، خواهم گفت: جهاني كه درحال فاصله گرفتن از عشق است، جهاني كه در درون ماترياليسم و مادهگرايي و سودانگاري و منفعتطلبي و پراگماتيسم درحال غرق شدن است و عشق را در آبهاي يخزده پول از دست ميدهد و به نوعي مرگ دچار ميشود.
مهمترين مسئله زندگي از نظر دكتر ساروخاني چيست؟
مهمترين مسئله زندگي در معناي عام و مطلق تعريف نميشود بلكه بستگي به ذهن آدمها دارد و در ذهن آدمي تعريف ميشود. اگر من نوعي، انساني پذيرا و منفعل باشم و بدون هيچ كار و تلاشي از كار ديگران استفاده كنم و نگاهم به دنيا اينگونه باشد، همه چيز ميتواند براي انسان اثرگذار باشد. سقوط اقتصادي، اجتماعي و رواني هم ميتواند اثرگذار باشد. انساني را تصور كنيد كه داراي وجاهت اجتماعي است. چنين كسي اگر يك مرتبه به خاك بيفتد، چه اتفاقي ميافتد؟ به نظر من اينها مسائل بزرگ زندگي اما اگر يك انسان از نظر رواني چنان ساخته شده باشد كه زندگي را چالش ببيند و مقاومت را شعار اصلي خودش بداند به آن جزم كند، در آن صورت در كنار اين موضوعات عارفانه ميگذرد. مرگ عزيزان و سقوط اقتصادي و اجتماعي از نظر من مسائلي بسيار دشوار است ولي همه اينها در ذهن آدمها تحليل ميشود. يك انسان شكننده ممكن است در برابر اين مسائل نتواند تاب بياورد و حتي نتواند پذيراي يك مشكل كوچك باشد ولي من در جستجوي آن روح و آن ذهن هستم كه بتواند مسائل بزرگ زندگي را با آرامش تحمل كند، متانت به خرج بدهد و به قول قرآن با سكينه از كنار اين مسائل عبور كند.
زيبايي زندگي در چه چيزي نهفته است؟
زيبايي زندگي در توليد دادههايي است كه بتوانند بعد از مرگ بر ما وارد شوند. ببينيد! من تصور ميكنم زماني كه به عنوان شاگرد كوچك جامعهشناسي، كتابي توليد ميكنم، اين كتاب دستمايه بقاي من است و موجب پيوند من ناپايدار و ميرا به جهان سرمدي. من زيبايي را در اين ميبينم كه انسان آفريننده، از همه توانهايش كه خداوند در اختيار او قرار داده است، از اين نعمت بزرگ و برهه كوتاهي كه قطرهاي در تاريخ است، پايداري به خرج دهد و با تاريخ گفتگو كند و به اين جهان پيامي بفرستد كه در تاريخها بماند.
فهم زندگي چه تاثيري در خود زندگي ميگذارد؟
فهم زندگي بسيار مهم است. ما با زندگي و دنيايمان، با فهم و نگاهمان برخورد ميكنيم. همانطور كه گفتم: يك انسان ضعيف و شكننده ممكن است اگر پولش را از دست بدهد، چنان خودش را گم بكند كه به زمين بخورد در حالي كه يك روح بزرگ (و به قول هنديها: مهآتما،مهاتما) ممكن است در برابر بزرگترين مسائل زندگي، مثل كوه بايستد. بنابراين برخورد ما با زندگي از طريق فهمي است كه از زندگي داريم و با نگاهي است كه به دنيا داريم. به قول مولانا: اگر ما شيشهاي سياه بر چشم داشته باشيم، دنيا را سياه خواهيم ديد. پس معناي زندگي در فهم زندگي است. آنگونه كه دنيا و زندگي را ميبينيم، تعريف ميكنيم و با دنيا برخورد ميكنيم و روبرو ميشويم. به نظر من، كليد حيات، فهم حيات است.
ارزش زندگي و زيستن به چيست؟
عرض كردم كه من شخصا ًزندگي را چالش ميبينم و پايداري: همت بلنددار كه مردان روزگاراز همت بلند به جايي رسيدهاند.ارزش زندگي به استقامت است. پيام قرآن هم همين است: فاستقم كما امرت، استقامت و پايداري و پشتكار ارزش زندگي است و به دست آوردن لذتهاي معنوي. زماني كه شما لذت معنوي كسب ميكنيد، ديگر انسان خاكي نيستيد! يك انسان آسماني هستيد. يك انسان غريزي نيستيد، يك انسان متعالي هستيد. بنابراين ارزش زندگي، توليد انديشه و اثر و گفتگو با تاريخ و جهان سرمدي است. اينجاست كه من به عنوان زميني به يك انسان آسماني تبديل ميشود، به همان نسبت كه پيام من در دنيا تاثيرگذار است و همان نسبت كه كتاب و اثر من در زندگي انسانها تغيير ايجاد ميكند و مطلوبيت توليد ميكند، به همان نسبت ارزشمند است.
آيا ميتوان زندگي را به زندگي قديم و جديد تقسيم كرد؟
چيزي كه مهم است اين است كه زندگي در حال تغيير است. تغيير ذات حيات است. شنيدهايد كه هراكليت فيلسوف يوناني گفته است: وقتي رودخانه را ديديد، وقتي برگرديد دوباره نگاه كنيد، ديگر همان رودخانه نيست، حتي اگر نگاه بعدي شما بعد از يكصدم ثانيه باشد. واقعيت زندگي در تغيير و عبور و حركت است. بنابراين زندگي هر روز دگرگون ميشود. تصور ميكنم كار بزرگ انسانها اين است كه بتوانند براي دنياي جديد آماده بشويم. نبايد از تغيير ترسيد. بايد حركت را پذيرفت، چه به عنوان انسان، چه به عنوان مادر، پدر، فرزند. فرمايش حضرت امير هم اينجا معنا ميدهد كه ميگويد: جوانانتان را براي فردا و زمان خودشان آماده كنيد؛ حركت و پذيرش تغيير و پويايي جهان هستي، ذات زندگي است. در همين راستا من بحثي با عنوان جامعهپذيري بزرگسالان را مطرح ميكنم و اعتقاد دارم، بزرگسالي نيز جامعهپذيري لازم دارد و نيازمند تربيت و آشنايي با تغييرات و جهان پرشتاب است. جهان امروز، هزاره سوم است. براي اينكه به سوال شما نزديك شده باشم، اعتقاد ندارم كه ما در خلا پرواز كنيم. اعتقاد من اين است كه هنر ما پيوند ميان قديم و جديد است. حركت در داخل سنتهاي موجود ولي همگام با دنياي جديد، درست است. به كساني كه سنتهاي نياكان خودشان را فراموش ميكنند، اعتقاد ندارم و يا كساني كه آنها را تحقير ميكنند، تا به دنياي جديد راه پيدا كنند. همه جهان و مسائلي مثل سنت ما و ايرانيت ما بستري خوب است تا در درون اين بستر به دنياي جديد راه پيدا كنيم.
اگر جهان سنتي و قديمي و نياكانمان را فراموش كنيم و فقط در جستجوي تغيير و رفتن به سوي جهان پستمدرن باشيم، انساني گمشده در خلا خواهيم بود. كساني هنر دارند كه سنت و مدرنيته را در درون بسترهاي سنت به همديگر پيوند بزنند. اگر به جهان امروز نگاه كنيد، ملتها اينگونهاند. ژاپنيها از اين طريق ترقي كردند كه قبل از پيوستن شتابان به توسعه، انديشيدند و آرمان جديد تمدن را طراحي كردند. آنها فلسفه حركت را توليد كردند، بدون اينكه باشتاب به توسعه راه پيدا كنند و آلودگي زمين و هوا و صدا را براي خود ايجاد كنند. در واقع كتاب نظريه تمدن همينجاست و انديشه در باب كاروان پيشرونده جهان در اينجا تفسير ميشود كه ژاپني ماندن اما در جهان جديد. من هم ميگويم: ايراني ماندن و در عين حال به جهان جديد پيوستن. باز تكرار ميكنم هنر بزرگ ما انسانها اين است كه بتوانيم قديم و جديد را به هم بياميزيم و از نياكانمان غافل نباشيم و مباد كه فرهنگ و سنت خود را به بهانه رسيدن به فرهنگ جديد قرباني كنيم. اين چنين كاري، هزينه بسيار سنگيني در پي دارد.
چيزي كه به لحاظهاي مختلف ميتواند اين فضا را به نفع آرامش دگرگون كند، چيست؟
اكسير عشق، در درياي ادبيات فارسي، معنا و زيربناي زندگي عشق است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
به نظر من بزرگترين عاشق عالم خداست. خداوند دنيا را به خاطر عشق خلق كرده است. بزرگترين توليدكنندگان عالم نيز عاشقان عالماند، كساني كه عاشق كارشان هستند. دنياي بيعشق، يك دنياي خشك و مذموم است. دنيايي كه بيمعناست. عشق، عشق به كار، به انسانها، به جامعه و به خداوند است. اينجاست كه زندگي درنگ زندگي انسانها تغيير ميكند و به قول شما به نفع آرامش دگرگوني ميپذيرد.كارمندي كه كارش را دوست نداشته باشد، كاري جز دقيقهشماري انجام نميدهد، برخلاف معلمي كه كارش را دوست دارد. كلاس اين معلم بسيار زيبا و باشكوه است. انرژي مثبتي كه از عاشق توليد ميشود، جهان را روشن ميكند:
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
اين چراغي است كزين خانه به آن خانه برند
مولانا درباره عشق شعرهاي زيادي سروده است و از جمله ميگويد:
آتش است اين بانگ ناي و نيست باد
هركه اين آتش ندارد، نيست باد!
براي انساني كه عاشق انسانها نيست و توان دوست داشتن انسانها را از دست داده است، تصورم اين است كه بايد گريست. آنچه مهم است عشق به كار است. اگر بخواهم از خودم بگويم، بايد بگويم: الآن كه در اين برهه از سن به سر ميبرم، جلد سوم روش تحقيق در جامعهشناسي را تمام كردهام و الآن مشغول تهيه جلد چهارم آن هستم. شايد هيچ انگيزه مالي براي اين كار نداشته باشم ولي من عاشق اين كار هستم. من عاشق معلمي هستم و اگر روزي برميگشتم تا زندگي را از نو بسازم، باز معلم ميشدم. به نظر من بزرگترين فاجعه تاريخ در جهان بورژوازي مرگ عشق است.
آن وقت براي زنده كردن عشق چه تدبيري بايد انديشيد؟
اين كار، كار سادهاي نيست، به هيچوجه ساده نيست. من كتاب جامعهشناسي ارتباطات را از ابتدا به همين جهت طراحي كردم تا بگويم: انسانها را بايد از نو تربيت مجدد كرد. فرزندان بايد از نو تربيت شوند. فرزندان را ميتوان به شكلي ديگر تربيت كرد. ميتوان كودكان را به گونهاي تربيت كرد كه حتي به كالاهاي زندگي نيز عشق بورزد. دوستي كه الآن ديگر در ايران نيست و خانمش فرانسوي بود، ميگفت: مادر خانم از دنيا رفت. او زندگي ساده داشت و يك كمد قديمي و كهنه هم داشت. وقتي فرزندان داشتند وسايل را بين خودشان تقسيم ميكردند، بر سر آن كمد كهنه نزاع پيش آمد چون همه طالب آن كمد كهنه بودند و براي اينكه نريزد، با چه قيمت گزافي برايش قائمه زدند و يكي از آنها، آن را تصاحب كرد كه براي من يادآور مادر است و بوي او را ميدهد. جهان عشق و جهان آفرينش عشق، جهاني نيست كه بتوان در آن آني عمل كرد. عشق بايد از كودكي آموزش داده شود. فرزندها بايد عاشق تربيت شوند تا بتوانند به همه عشق بورزند و از جمله به درس و معلمين خودشان عشق بورزند. عشق يك جهان ذهني است كه در آن انسان جهان ميرا را با عشق بنيان ميگذارد:
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جريده عالم دوام ما
وقتي به پشت سرتان نگاه ميكنيد، چه ميبينيد!
من وقتي برميگردم، ميبينم يك زندگي بسيار سختي را پشت سر گذاشتهام. من از يك خانواده بسيار ساده بودم. شايد از نظر اقتصادي، بسيار ناتوان بوديم؛ ولي تلاش كردم و اتكال به خدا نمودم و به جامعه ايمان پيدا كردم. الآن كه بر ميگردم و پشت سرم را نگاه ميكنم، سپاسگزارم. من تا امروز، شايد هزاران دانشجو را تربيت كردهام؛ از سال 1337 معلم هستم. كساني مرا ميبينند و ميگويند شاگرد شما بوديم كه مثل خود من پير شدهاند! گاهي از اين نسبت خيلي تعجب ميكنم؛ ولي بسيار برايم لذتبخش است و هركدام از اينها برايم يك كتاب آسماني است. خوشحالي ديگرم از اين جهت است كه كار كردهام و نزديك صد جلد كتاب و مقاله نوشتهام كه اميدوارم باقي بماند و مفيد باشد و به درد جامعه بخورد.
اگر يك بار ديگر به دنيا بياييد، چه مسيري را انتخاب ميكنيد؟
همين مسير را انتخاب ميكنم و باز معلم ميشوم و باز معلم ميشدم و راه معلمي را طي ميكردم. الآن كه در كنار شما نشستهام آرزويم، اين است كه در كلاس بميرم!
دوشنبه 20 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 135]
-
گوناگون
پربازدیدترینها