واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید: آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟
راهی که برای این مقصود به نظر دکارت می.رسید، این بود که به همه چیزشک کند. او می.خواست همه چیز را از اول شروع کند و به همین خاطر لازم می.دانست که در همه دانسته.های خود(اعم از محسوسات و معقولات و شنیده.ها) تجدید نظر نماید.
بدین ترتیب شک معروف خود را که بعدها به روش شک دکارتی معروف شد آغاز کرد. او این شک را به همه چیز تسری داد؛ تا جایی که در وجود جهان خارج نیز شک کرد و گفت: از کجا معلوم که من در خواب نباشم؟ شاید این طور که من حس می.کنم یا فکر می.نمایم یا به من گفته.اند، نباشد و همه اینها مانند آنچه در عالم خواب بر من حاضر می.شود، خیالات محض باشد. اصلاً شاید شیطانِ پلیدی در حال فریب دادن من است و جهان را به این صورت برای من نمایش می.دهد؟
دکارت به این صورت به همه چیز شک کرد و هیچ پایه مطمئنی را باقی نگذاشت. اما سر انجام به اصل تردید ناپذیری که به دنبالش بود، رسید. این اصل این بود که:
من می.توانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک می.کنم، نمی.توانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من می.اندیشم. چون شک می.کنم، پس فکر دارم و چون می.اندیشم، پس کسی هستم که می.اندیشم.
بدین ترتیب یک اصل تردید ناپذیر کشف شد که به هیچ وجه نمی.شد در آن تردید کرد. دکارت این اصل را به این صورت بیان کرد:
می.اندیشم، پس هستم. (اصل کوژیتو)
دکارت به هدف خود رسیده بود و فلسفه اش را بر اساس همین اصل بنیادین بنا کرد. البته اصل مذکور از جهاتی همچون نامعقول بودن اثر قبل از صاحب اثر، مخدوش دانسته شده.است.
********************
فلسفه دکارت
همگان دکارت را از جملهٔ بنیان.گذاران فلسفهٔ جدید (فلسفهٔ بعد از دوران تولد مجدد) می.دانند. او اولین فیلسوف بزرگ بعد از دوران قرون وسطی است، که به همراه فیلسوفانی نظیر اسپینوزا و گوتفرید لایبنیتز به مکتب اصالت عقل تعلق دارند؛ مکتبی که عقیده.اش این بود که: «به آنچه که حواس انسان ارائه می.دهند نمی.توان اطمینان کامل داشت، بلکه، تنها از راه عقل است، که شناخت حقیقی و یقین.آور صورت می.گیرد.»
******************
دکارت پس از این نتیجه.گیری، از خود پرسید: آیا چیز دیگری هم هست که به این اندازه یقینی باشد و بتوان آنرا با این یقین شهودی درک کرد؟
پاسخ وی به این پرسش مثبت بود. دکارت بیان کرد که تصور روشن و واضحی از یک وجود کامل در ذهن دارد که همان خداوند است و این تصور را همیشه داشته.است. وی به این نتیجه رسید که تصور وجود کامل و قادر مطلق، نمی.تواند ساخته و پرداخته ذهن او باشد؛ زیرا او موجودی محدود و ناقص است و ممکن نیست وجود کامل و نامتناهی از موجود محدود و ناقص سرچشمه گرفته باشد. در واقع اگر وجود کاملی وجود نداشت؛ ما نیز تصوری از آن نداشتیم. پس تصور وجود کامل باید از خود آن وجود و به سخن دیگر از خداوند برآمده باشد. بنابراین خداوند وجود دارد.
به علاوه، دلیل دیگر برای وجود داشتن خدا این است که: تصور همه ما از این موجود کامل، این طور است که او از هر جهت کامل است. لازمه چنین تصوری آن است که این موجود، وجود خارجی داشته باشد. چرا؟ زیرا تصور ما این است که این موجود از هر جهت دارای کمال مطلق است و یکی از کمالات نیز، وجود داشتن است؛ بنابراین اگر این موجود کامل وجود نداشته باشد، کامل نخواهد بود؛ یعنی موجود کامل، باید موجود ناکامل باشد و با این حساب به تناقض می.رسیم. پس این موجود کامل ذهن ما را بوجود آورده.است و ما می.توانیم به دانسته.های خود اعتماد کنیم و لازم نیست همیشه در شک باشیم و یا از ضرر کردن نگران باشیم.
به این ترتیب، دکارت وجود خدا را به دو دلیل، اثبات می.کند.(البته برخی از فیلسوفان بعد از وی، اشکالات زیادی به این براهین گرفته.اند). به گفته دکارت، تصور خدا در ذات ماست؛ خدا خودش این تصور را قبل از اینکه به این دنیا بیاییم، در ما قرار داده.است.
******************
وجود جهان خارج
دکارت، بقیه فلسفه.اش را بر پایه این دو اصل، یعنی وجود خود و وجود خدا بنا کرد. او گفت:
من در عالم خارج، اموری را ادراک می.کنم که مادی نیستنند و بنابراین با عقل ادراک شده.اند نه با حس. مانند امتداد(عرض، طول و عمق). هر شئ مادی امتداد دارد. چنین صفاتی که با عقل ادراک می.شوند، به اندازه این واقعیت که من وجود دارم، روشن و بدیهی هستند. پس این امور هم یقینی هستند.
در ادامه، دکارت در اثبات اینکه جهان خارج وجود دارد و خواب و خیال نیست، از تصور موجود کامل یعنی خدا کمک می.گیرد. به این صورت که:
وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتا درست باشد؛ چرا که خداوند نه من را فریب می.دهد و نیز روا نمی.دارد که من در باره جهان و چیستی آن فریب بخورم. فریب کاری از عجز و نقص سرچشمه می.گیرد.
بنابراین هرچه را با عقل خود درک کنیم، حتما صحیح است و یکی از اموری را که با عقل می.یابیم، وجود واقعی جهان خارج می.باشد.
************
جوهرهای سه.گانه
تا این جا دکارت به سه امر کاملاً یقینی رسیده.است که به گفته او، به هیچ وجه نمی.توان در آنها شک روا داشت:
این که موجودی اندیشنده.است و وجود دارد.
این که خدا وجود دارد.
و این که عالم خارج واقعا وجود دارد.
به اعتقاد وی، اساس تمام موجودات و آنچه را که در عالم است، می.توان به دو امر بنیادین رساند. همه چیز از این دو جوهر قائم به ذات تشکیل شده.است. به عبارت دیگر، دو گونه هستی کاملاً متفاوت وجود دارد که هر کدام از این دو گونه هستی، صفات مخصوص به خود را دارند:
جوهر بعد و امتداد که همان ماده.است.(هستی خارجی)
جوهر اندیشه و فکر.(هستی درونی)
نفس و اندیشه، آگاهی محض است، جایی در فضا اشغال نمی.کند و نمی.توان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم کرد. ولی ماده بُعد یا امتداد محض است، در مکان جای می.گیرد و به همین خاطر می.توان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم نمود؛ به علاوه ماده آگاهی ندارد. بدین ترتیب در نظر وی هستی و آفرینش به دوقسمت کاملاً متفاوت و مستقل از هم تقسیم گردید و به همین خاطر، دکارت را دوگانه انگار(Dualist) می.نامند؛ یعنی کسی که قائل به شکاف عمیق بین هستی اندیشه و هستی ماده.است.
البته باید توجه داشت که بنا به اعتقاد او میان این دو جوهر در بدن انسان، از راه عضو خاصی در سر، که آن را غده صنوبری می.نامد ارتباط عمیقی برقرار است.
بنابراین در نظر او به طور کلی سه جوهر وجود دارد: نفس، جسم، و خداوند. دکارت، این سه را جوهر می.نامد زیرا هر یک قائم به ذات خود بوده و هر کدام یک صفات اساسی دارند که مخصوص به خودشان است. به این صورت که: صفت نفس، فکر، صفت جسم بعد و صفت خداوند کمال است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 163]