واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبر: به بهانه يادداشت اخير جواد طوسي ...قيصر در عصر گوگل
آقاي طوسي عزيز. مقاله يي نوشته بوديد مثل هميشه درباره جوان هاي اين نسل، نسل به قول خودتان لپ تاپ و بلوتوث و اس ام اس، بي تعهدي و بي آرماني شان و اينكه اعتقاد داريد اين نسل نه نوستالژي سرش مي شود، نه احساسات و نه سانتي مانتاليسم. در برابر شمايي كه از لپ تاپ و بلوتوث و اينها دل خوشي نداريد و يك جور «لجاجت با تكنولوژي» را سرلوحه افكار و اعمال تان قرار داده ايد. بهانه تان هم مقاله اخير دوستم محمد باغباني است كه در همين روزنامه چاپ شده و در آن از آواز گنجشك ها و جان فورد بد گفته است. خودتان مي دانيد كه شخصاً آواز گنجشك ها را فيلم خوبي مي دانم و جان فورد هم كه فيلمساز عمرم است. پس بايد با شما هم عقيده باشم. بايد تشكر كنم از شما به خاطر نوشتن آن مطلب. سپاسگزار هم هستم. اما نه به خاطر دفاع از مجيدي و جان فورد؛ بلكه به اين خاطر كه به من امكان گفتن حرف هايي را مي دهد كه مدت ها در دلم مانده بود. اينكه درباره شكاف بين نسل ها گفته بوديد و هر كس كه يادداشت شما را بخواند، خيلي زود و خوب دليلش را متوجه مي شود. و متوجه مي شود كه چرا پز گوشه نشيني و غربت و جا ماندن تان را از روزگار جديد مي دهيد. فكر مي كنم شما آخرين نسلي باشيد كه مي توانيد به گوشه نشيني و كنار ماندن از موج روز اجتماع افتخار كنيد. نسلي كه قرباني شدن و كنار نشستن را افتخار مي داند، طبيعي است از به سر بردن در روزگار جهاني شدن و انفجار اطلاعات استقبال نكند. نسلي كه افتخارش «گذشته باز» بودن است و نسل تازه را متهم مي كند كه؛ «حال را مي نگرند و براي گذشته حسرت نمي خورند و نوستالژي برايشان حرف مفت است.» فكرش را بكنيد كه اينجا حسرت گذشته را خوردن، يك ارزش است در روزگاري كه جهان كوچك و كوچك تر مي شود و آدم ها و نسل ها اتفاقاً به هم نزديك تر. همين هفته پيش بود كه از قول يكي از بنيانگذارهاي گوگل خواندم كه؛ «نسل هاي آينده به ما خواهند خنديد كه در يك لحظه به تمام اطلاعات جهان دسترسي نداشتيم.» و اين جهان امروز ماست. اين جهاني است محصول ايده ها و سينه هاي باز و گشاده، كه در آن ديگر نمي توان جلوي چيزي را گرفت، كسي را محدود كرد. حاصل ذهن هاي مولدي كه عوض افتخار كردن به كنار جوي نشستن و قرباني شدن و گذشته باز بودن، مرزها را مي گشايند و دامنه اطلاعات و هوش آدم ها را به افق هاي دورتري مي برند. اين جهاني است كه از بشر مي خواهد، مسووليت كارش را بر عهده بگيرد. تا جايي كه مي تواند تلاشش را بكند و خودش را پشت مفاهيم كلي و غريب مثل آرمانخواه بودن و متعهد ماندن پنهان نكند. نه كه آرمان و تعهدي نباشد؛ اما به نظرم اين روزها تعهد و آرمان را بايد در اشكال مشخص تر و ملموس تري تعريف كرد و نه در قالب كلماتي كه ظاهر جذاب و زيبايي دارند. اما نه فقط نسل شما، كه نسل ما هم نمي تواند راه حل عملي و مشخصي براي رسيدن به آن ارائه دهد. نسل تازه يي كه عوض پنهان شدن پشت اين كلمات مي كوشد تا با خودش مستقيم روبه رو شود. كه اول با كمبودهاي خودش كنار بيايد. همه آن نقص ها و كمبودهايي كه در روزگار امروز باعث شده اند تا از سير زمان عقب بمانيم. كه مجبور به «گذشته باز» شدن شويم. كه مثل شما «قرباني شدن و بودن» را افتخار بدانيم. كه براي خودمان دشمن بسازيم بتراشيم. در چنين شرايطي يكي از همين دشمن ها مي تواند همين نسل جديد باشد كه اتفاقاً برخلاف آنچه شما فكر مي كنيد، عوض اينكه بخواهد به نسل شما گير بدهد و وقتش را اين طوري تلف كند، مي خواهد حسابش را با خودش صاف كند. عوض اينكه دنبال گير و گرفتاري در اطراف خودش بگردد، اول سراغ خودش برود. اين به واقع بيني اش كمك مي كند. اين طوري مي تواند قدر اين پند عزيز ناصر خسرو را بداند كه؛ «از ماست كه برماست». اين طوري اگر زندگي كند، آن وقت ديگر لازم نيست محدوديت را افتخار خودش بداند و به قول شما اين طرف جو نشستن و نظاره كردن را هدفش. نسل ما قطعاً از به كار بردن لغت هايي كه شما به كار برده ايد؛ از جمله «حقير» و «بنده خدا» (به معناي مورد نظر شما) دل خوشي ندارد. چون معنا و نتيجه اين فروتني را چشيده است. مي داند آن سويش چيست. مي داند اين جور طلبكار بودن از اجتماع؛ نتيجه كمبودهاي دروني است. وگرنه كسي كه دنبال وجد شخصي اش رفته باشد از كسي چيزي طلب ندارد. نه از نسل قبل و بعد و نه از مردم اجتماعش. اين همان واقع بيني است كه به نظرم همه بهش احتياج داريم. اينكه واقعاً متوجه شويم پشت همه اين تعارف ها، شعارها، خشوع ها و خضوع ها، آرمان ها و تعهدها و اجازه بدهيد بگويم منت ها، چيزي نهفته كه اتفاقاً در مواردي كاملاً با معنايي كه در ظاهر مراد مي كند، تفاوت دارد.
اتفاقاً برخلاف آنچه شما مي گوييد، نسل تازه هم عاشق مي شود، احساسات مي فهمد، نوستالژي دارد. اما مي داند يا اميدوار است بداند كه تمام اين احساسات، با وجود شور و معناي پنهان در آنها، در عين حال گاهي اوقات موانع بازدارنده يي هستند كه جلوي مولد بودن و زندگي كردن مان را گرفته اند. ما آدم هاي دوران تازه احساساتي هستيم اما در عين حال سعي مي كنيم، تا واقع بين باشيم. كه آنقدر اول به خودمان متعهد باشيم كه بعداً به خاطر تعهدات بيروني مان از عالم و آدم طلبكار نشويم. اما از طرف شما اين طلبكار بودن و به قول شما گير دادن با اين يادداشت شما تمام نمي شود. چون وقتي براي و به خاطر خودمان زندگي نمي كنيم، بالاخره بايد به خاطر چيزي زندگي كنيم. كه در اين شرايط مي شود زندگي با هدف ارشاد بقيه، اينكه چرا ارزش ها حالي شان نمي شود، نمي خواهند قرباني باشند و گذشته باز نيستند.
گفته ايد كه نسل قبل شما را قديمي حساب خواهند كرد، چون كيميايي را دوست داريد. خب، راستش ما هم مسعود كيميايي را دوست داريم، اما نه به دلايلي كه شما مي آوريد. نه به خاطر تعهدات اجتماعي و تلاشش براي پرچمداري روشنفكران ايراني. كيميايي را دوست داريم اتفاقاً به دلايل احتمالاً از نظر شما خيلي مبتذل و پيش پا افتاده. به خاطر اوقاتي، هرچند اندك، كه به خودش متعهد مي شود. كه عوض پرداختن به كمبودهاي بيروني، اول به عشق حالا ديگر سركوب شده اش به سينما و اشيا مي پردازد. به سليقه كمياب و شيرين و جذابش و فهمي كه از توالي نماهاي درشت و دور دارد و همچنين به خاطر لحظاتي كه بي هيچ مانع و رادعي، از ناخودآگاه و غريزه اش كمك مي گيرد تا كمبودها و عقده ها و خاطرات تلخ و شيرين گذشته اش را با استفاده از تسلطي كه بر ابزارش دارد، بريزد روي پرده. از همه مهم تر به خاطر پيوندي كه با اساطير دارد. اتفاقاً اولين فيلم تاثيرگذار كيميايي؛ يعني قيصر، بيش از هر چيز فيلمي درباره جواني است. خوني كه در رگ هاي فيلم جاري است، از پيوند ميان اسطوره با حس جاري در زمان خودش و تسلط به يك ابزار مدرن، يعني سينما مي آيد. اين مسيري كه مي توانست ادامه داشته باشد. كه همين طور بدرد. مولد باشد و در ميان مردم نفوذ كند. در قيصر بود كه مسعود كيميايي عوض اينكه به ديگران و به جامعه اش متعهد باشد، به خودش و تجربياتش و غريزه اش و علايقش متكي بود. اما اتفاقاً همين درك روشنفكرهاي ايراني از مفهوم زمان، از اهميت قرباني بودن و ماندن و همچنين تعهد به ديگري نه به خود، تعهد به آزادي و عدالت عمومي و نه وجد شخصي، قدم به قدم كندش كرد. غافل از اينكه همين استعداد و وجد و سليقه و جوشش و تعهد شخصي بود كه باعث مي شود بين استادي مثل مسعود كيميايي و باقي اجتماعي سازهاي ايراني تفاوت باشد و روشنفكرهايي كه در طول زمان همه سعي شان را كردند تا او را هم مثل خودشان كنند؛ كه كم اثرش كنند. تا عوض اينكه بخواهد به جنگ خودش برود و استعدادهاي بي پايان درون خودش را بيرون بياورد، عوض اينكه بخواهد جواب خودش را بدهد و از خودش به عنوان يك هنرمند حساب بكشد... پس فرصت را هدر داديم. اين شد كه عوض اينكه پز جواني قيصر را بدهيم، صبر كرديم تا حسرتش را بخوريم. تا پز كنار جو نشستن و گذشته باز بودنش را بدهيم. ما قيصرهاي نسل گوگل اما همه سعي مان را به خرج مي دهيم تا عوض اين مبارزه سيزيف وار، شرمنده خودمان نمانيم. از خودمان طلبكار شويم نه ديگران. عوض بستن و دشمن ساختن، در روزگار انفجار اطلاعات و گسترده شدن مرزها، سينه هاي گشاده تري داشته باشيم و مسووليت اعمال خودمان را به عهده بگيريم و باور كنيد كه رو به رو شدن با خود در همين زندگي روزمره از تلاش براي تغيير جهان و در عوض تقديس خود، كار سخت تري است.
[email protected]
يکشنبه 19 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]