تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را گرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820463221




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بررسى پيش.فرض.ها و ادلة اصالت وجود


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اصالت وجود در تحقق خارجى عبارت است از موجود بودن وجود به خودى خود؛ به گونه.اى که موجود بودن آن عين حقيقت او باشد، نه وابسته به حالتى ديگر. اين بحث، در دو مرحله مطرح گرديده است: يکى اصالت حقيقت لابشرطى وجود و ديگر، اصالت وجودهاى خاص. هر يک از اين دو ادعا با دليل.هاى گوناگون اثبات شده است. اشکال.هاى اصالت وجود همان ادله اصالت ماهيت است که در اين مقاله به آنها پاسخ داده.ايم. در اين مقاله، پنج نظرية ديگر در مورد موجود اصيل مطرح گرديده است که عبارتند از: 1. اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود؛ 2. اصالت وجود و ماهيت؛ 3. اصالت وجود در واجب؛ 4. اصالت ماهيت در ممکنات؛ 5. اصالت ماهيت به تبع وجود. نظريه اخير را قيصرى مطرح کرده و صدرالمتألهين نيز در برخى آثار خود بدان تمايل نشان داده است. نگارنده نيز کوشيده است اين نظريه را با ادله.اى تأييد کند. در پايان، آثار اصالت وجود بررسى شده است.
اصالت وجود (در تحقق و موجوديت) از دو جنبه كانون بحث فلاسفه بوده است: يكى اصالت وجود در جعل، و ديگرى اصالت وجود در تحقق، كه موضوع اين مقاله است. منظور از اولى اين است كه در معلول مجعول بالذات و معلول حقيقى همان وجود اوست نه ماهيت و نه اتصاف ماهيت به وجود. اصالت وجود در معناى دوم نيز اصطلاحى است فلسفى به معناى واقعيت عينى داشتن وجود، به خودى خود، و بدون نياز به داشتن حالتى ديگر.
موجود اصيل يا متحقق بالاصاله موجودى است كه به خودى خود موجود باشد نه به امر زايد بر ذاتش؛ به گونه.اى كه ذاتش عين موجوديت اوست، و موجود اعتبارى يا متحقق بالعرض موجودى است كه به خودى خود متحقق نيست، بلكه «موجوديت» كه مباين با ذات اوست فقط با اعتبار و فرض بر او حمل مى.گردد (زنوزى، انوار الجلية، 24). بنابراين اصالت در موجوديت و تحقق، عبارت است از موجود بودن چيزى به خودى خود، نه به وصفى زايد بر ذات او، و اعتبارى بودن در موجوديت و تحقق عبارت است از موجود بودن چيزى نه به خودى خود، بلكه با اعتبار «موجوديتِ» مباين با ذات او، براى آن.
بر مبناى تعريف مزبور، اصالت وجود در تحقق، عبارت است از موجود بودن وجود به خودى خود، به گونه.اى كه موجود بودن آن، عين حقيقت اوست نه وابسته به داشتن حالتى خارج از حريم ذاتش، و اعتبارى بودن ماهيت در تحقق، عبارت است از موجود بودن ماهيت نه به خودى خود، بلكه به لحاظ اعتبار موجوديتِ مباين با ذات او، براى آن.
در مقابل، اصالت ماهيت در تحقق عبارت است از موجود بودن ماهيت به خودى خود به گونه.اى كه موجوديت عين ذات اوست نه وصفى زايد بر آن، و اعتبارى بودن وجود عبارت است از موجود بودن وجود نه به خودى خود، بلكه به لحاظ اعتبار موجوديتِ مباين با ذات او، براى آن.

تعبيرات اصالت وجود
تعريف پيش.گفته براى اصالت وجود، در سخنان اهل نظر با تعابيرى گوناگون ارائه شده است. نمونه.هايى از آن تعابير بدين قرارند:
1. وجود حالتى جز اينكه موجود باشد، ندارد ( ابن.سينا، المباحثات، 274)؛
2. در حقيقت موجود همان وجود است (بهمنيار، التحصيل،280؛ صدرالدين شيرازى، اسفار، 1/101)؛
3. وجود به خودى خود موجود است نه به واسطه امر ديگرى كه مغاير با آن است (قيصرى، مطلع خصوص الكلم فى معانى فصوص الحكم، 13؛ اسفار، 1/ 39 و 3/265)؛
4. وجود در تحققش وابسته به قيام وجود بر آن نيست ( اسفار، 1/ 40)؛
5. وجود به خودى خود مانع عروض عدم بر ذات خويش است (همان، 65)؛
6. وجود عين تحقق است نه شيئى كه تحقق داشته باشد (همان، 66)؛
7. وجود، محض تحقق عينى است بدون نياز به مخصصى در اين زمينه (همان، 68)؛
8. معناى وجود همان معناى موجود است(همان)؛
9. وجود، مصداق حكم به موجوديت است (همان، 117)؛
10. وجود همان حقيقت وقوع و مابه.الوقوع است (همان،340)؛
11. وجود در خارج مصداقى دارد كه موجوديت، بالذات بر آن به حمل شايع حمل مى.شود (صدرالدين شيرازى، المشاعر، 10)؛
12. وجود موجود است از آن جهت كه وجود است (فيض، اصول المعارف، 8)؛
13. فرد وجود به خودى خود، بدون انضمام هر حيثيت تقييدى، مصداق مفهوم «موجود» است (مدرس زنوزى، بدايع الحكم، 211)؛
14. وجود در مرتبه ذاتش موجود و متحقق است (.زنوزى، لمعات الهيه، 52 و 56)؛
15. وجود در حد ذاتش، بدون انضمام و اعتبار امر ديگرى، مصداق و محكوم عليه و منتزع منه معناى «موجود» است (همان، 52؛ . انوار الجلية، 25)؛
16. وجود به خودى خود، بدون انضمام و اعتبار امر ديگرى، منشأ آثار خارجى و احكام واقعى است ( لمعات الهيه، 52؛ طباطبايى، نهاية الحكمة، 258)؛
17. وجود عين حيثيت اِباى از عدم است (سبزوارى، شرح منظومه، 2/ 171)؛
18. وجود موجود است به گونه.اى كه وصف «موجوديت» به خود او باز مى.گردد نه به متعلق او (آملى، درر الفوائد، 27)؛
19. حقيقت عينى وجود، مصداق ذاتى براى مفهوم وجود است (مصباح يزدى، تعليقة على نهاية الحكمة، 31)؛
20. مفهوم موجود، بدون داشتن واسطه.اى در عروض، بر وجود حمل مى.شود ( همان).

تعبيرات اعتبارى بودن ماهيت
اعتبارى بودن ماهيت نيز با تعابير گوناگونى ارائه شده است كه به نمونه.هايى از آنها اشاره مى.شود:
1. ماهيات از انحاى وجود انتزاع مى.شوند، بدون اينكه در تحقق اصالتى داشته باشند ( اسفار، 2/298)؛
2. موجوديت ماهيات، بالعرض است (همان، 341؛ سبزوارى، حاشيه اسفار، 1/38)؛
3. نسبت موجوديت به ماهيت مجازى است (اسفار، 2/289 و 350؛ تعليقة على نهاية الحكمة، 24)؛
4. ماهيات به خودى خود موجود نيستند بلكه به واسطه وجودِ عارض بر ذاتشان، موجودند ( اسفار، 1/39)؛
5. نسبت وجود به ماهيت بر سبيل حقيقت نيست (صدرالدين شيرازى، الشواهد الربوبية، 11)؛
6. ماهيت موجود است نه از آن جهت كه ماهيت است بلكه از جهت وجود ( اصول المعارف، 46)؛
7. ماهيات به خودى خود منشأ اثر نيستند بلكه به تبع وجود منشأ اثرند (نراقى، قرة العيون، 84)؛
8. وجود واسطه عروض موجوديت بر ماهيت است (سبزوارى، حاشيه اسفار، 1/38)؛
9. ماهيت موجود است اما وصف موجوديت نه به خودش، بلكه به وجود متعلق به او باز مى.گردد (آملى، درر الفوائد، 27).

تاريخچه و زمينه بحث اصالت وجود
اينكه موجودِ اصيل و متحقق بالذات، وجود اشياء است يا ماهيت آنها، در آثار فلاسفه قبل از اسلام ديده نمى.شود، اما در فلسفه اسلامى چندين بحث مطرح شده كه پذيرش آنها زمينه بحث اصالت وجود را فراهم آورده است. آن مباحث عبارت.اند از:

1. نفى زيادتى وجود بر ماهيت در واجب.الوجود:
فلاسفه مسلمان از طرفى واجب الوجود را موجود حقيقى مى.دانند، و از طرف ديگر عموم آنان، حتى كسانى كه به اعتبارى بودن وجود معتقدند (سهروردى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، 2 /64)، مصداق اين موجود حقيقى را «وجود واجب» مى.دانند (همان، 1/34).
پذيرش اينكه وجود واجب موجود حقيقى است، خودْ اولين گام در پذيرش اصالت وجود بود. از همين روى قوشچى مى.گويد بين اين سخن فلاسفه كه «وجود امرى اعتبارى است» واين گفته آنان كه «واجب ماهيتى جز وجودش ندارد» تهافت هست ( شرح تجريد العقائد، 53).

2. وحدت مفهوم وجود و بحث از وحدت يا كثرت حقيقت وجود
ابن عربى با طرح مسئله وحدت حقيقت وجود ( فصوص الحكم، 96؛ فتوحات مكية،7/ 162) گذر عرفان را به اين سمت سوق داد كه وجود به عنوان يك حقيقت مطلق و بدون كثرت موجود است، و اين حقيقت واحد همان خداست. به دنبال او عرفاى ديگرى همچون قيصرى، سيد حيدر آملى، ابن فنارى و محمد تركه و ابن تركه بر آن شدند تا ادله.اى براى اثبات موجوديت وجود بى.قيد (وجود مطلق) اقامه كنند2 كه با اين كار، وجود به عنوان يك حقيقت مطلق اصالتش ثابت شد.
از سوى ديگر، ميان فلاسفه و متكلمان مسلمان اين بحث درگرفته بود كه آيا وجود افرادى دارد كه به خودى خود و بدون اضافه به ماهيات، از همديگر متمايز باشند، يا اينكه وجود افرادى جز حصص ندارد كه حصص وجود از اضافه مفهوم وجود به ماهيت.هاى گوناگون به وجود مى.آيد و تمايز حصص از يكديگر به واسطه اضافه وجود به ماهيت.هاى مختلف است نه به خودى خود (لاهيجى، شوارق الالهام، 1/42). در فلسفه مشاء نظريه نخست مقبول افتاد (طوسى، شرح الاشارات، 3/ 34 و 283) و بنابراين در فلسفه مشاء وجودات، حقايقى مقدم بر ماهيات (همان، 3/ 245) و مستقل از آنها (همان، 3/ 31) تلقى مى.شوند. اين امر، خود باعث شد كه آنان به اصالت وجود در جعل (همان، 3/245) و اصالت وجود در تحقق (رازى، شرح الاشارات ، 3/31) ملتزم شوند.
در مقابلِ فلاسفه مشاء، گروهى از متكلمان نظريه حصص را پذيرفتند؛ زيرا در نظر آنان وجود معناى واحدى دارد كه به سبب كلى بودنش، به خودى خود تخصص نمى.يابد و تحقق ندارد تا افراد متمايز بالذات داشته باشد ( شوارق الالهام ، 1/42). پس افرادِ وجود فقط از سنخ مفهوم.اند، و وجودات، حقايق خارجى نيستند بلكه صرفاً مفاهيمى ذهنى.اند. از اين روى، اينان به اعتبارى بودن وجود ملتزم شده.اند (طوسى، شوارق الالهام فى شرح تجريد الكلام، 2/126؛ جرجانى، شرح المواقف، 2/94).
همين وحدت معناى وجود بود كه شيخ اشراق را در دام اعتبارى دانستن وجود گرفتار ساخت. او معتقد است چون وجود معناى واحدى دارد، اگر بخواهد در خارج تحقق داشته باشد، يا عين هر يك از ماهيات است، كه در اين صورت معناى واحدى نخواهد داشت، يا خير، و اگر عين ماهيات نباشد، يا قائم به ماهيات است يا مستقل از آنها. در صورت اول بايد به زيادتى وجود بر ماهيات در خارج ملتزم شدـ كه شيخ اشراق با ادله متعددى زيادتى وجود بر ماهيت در خارج را نفى كرده است.ـ و در صورت دوم، كه وجود مستقل از ماهيات باشد، نمى.توان هيچ ماهيتى مثلاً جوهر را به وجود متصف كرد. پس تحقق داشتن وجود در خارج مواجه با توالى فاسدى است پس نتيجه گرفته مى.شود كه وجود امرى اعتبارى است ( مجموعه مصنفات شيخ اشراق، 2/ 64).
صدرالمتألهين از يك سوى، تحت تأثير سخنان عرفاء، به وحدت حقيقت وجود ملتزم شد، و از سوى ديگر براى وجود افراد حقيقى وراى حصص قايل شد و با اقامه ادله.اى، هم براى وجود به عنوان يك حقيقت واحد ( اسفار، 1/259) و هم براى افراد حقيقى وجود به عنوان حقايق متعدد، اصالت را پذيرفت (همان، 43). بنابراين او اصالت وجود را در دو مرحله مطرح كرد.

پيش.فرض.هاى اصالت وجود
مسئله اصالت وجود پيش.فرض.هايى دارد. پاره.اى از آنها بدين قرارند:
1. قبول اصل واقعيت و بطلان سفسطه: اگر، چنان.كه سوفسطاييان اعتقاد داشتند، واقعيتى وجود نداشته باشد نزاع بر سر اينكه آن واقعيتْ وجود است يا ماهيت معنايى ندارد ( نهاية الحكمة، 9؛ تعليقة على نهاية الحكمة، 24).
2. زيادتى وجود بر ماهيت: موجودات وجود و ماهيتى دارند كه هر يك از اين دو بيگانه و غير مسانخ با ديگرى است. اگر موجودى فاقد يكى از اين دو باشد، درباره او بدون هيچ نزاعى، اصيل همان است كه او دارد. مثلاً درباره واجب چون فاقد ماهيت است.ـ چنان.كه گفته شدـ اصيل همان وجود اوست.
همچنين اگر وجود و ماهيت اشيا از يك سنخ باشند، همان.گونه كه در كلمات برخى عرفاء ماهيت از سنخ وجود و از ظهورات آن است،3 ديگر نزاعى قابل تصور نيست؛ چون امر اصيل همان است كه چنين ظهوراتى دارد.
3. عدم اصالت وجود و ماهيت: اگر ممكن بود كه وجود و ماهيت، هر دو اصيل باشند، ديگر اين سؤال مطرح نمى.شد كه كدام.يك اصيل است.

ادله بطلان اصالت وجود و ماهيت با هم
وجود و ماهيت، هر دو نمى.توانند اصيل باشند؛ زيرا در اين صورت توالى فاسدى لازم مى.آيد (سبزوارى، شرح منظومه، 2/65 و 66)؛ از جمله:
الف) لازم مى.آيد هر موجود واحدى دو موجود باشد؛ زيرا هر موجود ممكنى وجود و ماهيت دارد، و بنا بر فرض هر يك از اين دو، موجود حقيقى.اند؛
ب) تركيب واقعى در صادر اول لازم مى.آيد؛ چون صادر اول نيز وجود و ماهيت دارد كه دو امر متغايرند. حال آنكه تركب صادر اول محال است؛ چون هر مركبى متأخر از اجزاى خويش است، و بر اين اساس صادر اول نيز بايد متأخر از اجزايش باشد و اين بدان معناست كه صادر اول، صادر اول نباشد.
ج) لازم مى.آيد وجود، تحقق ماهيت نباشد؛ چرا كه واقعيت ماهيت متباين با واقعيت وجود فرض شده است.
د) امتناع حمل بين وجود و ماهيت لازم مى.آيد.
ﻫ) وقوع كثرت عزلى ميان موجودات لازم مى.آيد؛ چون طبق فرض، وجود و ماهيت متباين الحقيقة هستند و در صورت اصالت هر دوى آنها، واقعيت آنها كه عين حقيقت آنهاست متباين خواهد شد و كثرت حقايق موجود به وحدتى باز نمى.گردد. اين لازمه بر اساس تشكيك در حقيقت وجود باطل است.

ادله اصالت وجود
چنان.كه اشاره شد، اصالت وجود در دو مرحله مطرح شده است: يكى اصالت حقيقت لابشرطى وجود، و ديگر اصالت وجودات خاص. براى هر دو مدعا ادله.اى وجود دارد:

1. ادله اصالت حقيقت لابشرطى وجود
دليل1. حقيقت وجود موجود است؛ زيرا اين حقيقت در وجود واجب محقق است و موجوديتش به خودى خود اوست؛ چراكه اگر مانند بقيه موجودات، به وجود زايد موجود باشد تسلسل لازم مى.آيد؛ يعنى وجود زايد نيز بايد به وجود زايد ديگرى موجود شود، و اين سلسله تا بى.نهايت ادامه مى.يابد (قيصرى، مطلع خصوص الكلم فى معانى فصوص الحكم، 19 و 20).
دليل 2. وجود هنگام نبودِ هر اعتبار و معتبرى موجود است؛ زيرا اين حقيقت به عين حقيقت واجب موجود است، و حقيقت واجب چيزى جز وجود نيست (نفى ماهيت از واجب) و وجود واجب قبل از هر موجودى است؛ چنان.كه در حديث آمده است: كان الله و لم يكن معه شئ. پس بايد موجوديت وجود وابسته به اعتبار نباشد؛ يعنى وجود اصيل است (همان، 14؛ سيد حيدر آملى، نقد النقود، 628؛ اسفار، 1/ 259).
دليل 3. از آنجا كه وجود، ملاك تحقق هر موجودى است پس خودش موجود است و موجوديتش به عين ذات اوست؛ زيرا اگر موجوديت وجود به واسطه وجود زايد باشد، آن وجود زايد يا موجود است يا نيست: اگر آن وجود زايد موجود نباشد نمى.تواند ملاك تحقق وجود شود، و اگر موجود باشد، لازم مى.آيد كه وجود قبل از تحققش محقق باشد چون موجوديت هر موجودى به وجود است؛ پس وجود در مرتبه اين وجود زايد كه فرضا قبل از تحقق وجود محقق است، موجود است. بنابراين وجود قبل از تحققش محقق است و اين محال است (نقد النقود، 631).
دليل 4. اگر وجود به حقيقت موجود نباشد بايد معدوم باشد. اين تالى، فاسد و محال است؛ زيرا اگر وجود هنگام معدوم بودن، وجودش باقى باشد تناقض لازم مى.آيد و اگر وجودش باقى نباشد لازم مى.آيد كه حقيقت آن عدم باشد؛ زيرا در اين فرض، وجود در مرتبه ذاتش معدوم خواهد بود (وگرنه با موجوديت ذاتى، باقى خواهد ماند كه خلاف فرض ماست)، و هر چه در مرتبه ذاتش معدوم باشد همان عدم است؛ چون اگر ذاتى جز عدم داشته باشد عدم با ذات او مباين مى.شود و بنابراين در مرتبه ذات عدمى نيست تا به ملاك آن بتوان گفت كه او در مرتبه ذاتش معدوم است، و اين خلف است (همان، 647؛ همو، جامع الاسرار، 124؛ ابن.تركه، تمهيد القواعد، 60).
دليل 5. بر اساس اصل امتناع تناقض، هر يك از وجود و عدم به خودى خود و بدون نياز به داشتن حالتى ديگر، طارد و نقيض ديگرى است، و عدم، چيزى جز بطلان واقعيت نيست. پس اگر وجود به خودى خود عين واقعيت نباشد، در طرد عدم به داشتن چيزى وراى ذاتش محتاج مى.شود، و در اين صورت وجود را نمى.توان نقيض حقيقى عدم دانست كه اين، آشكارا باطل است (جامع الاسرار، 122؛ نقدالنقود، 626 و 628؛ اسفار، 1/66).
دليل 6. اگر وجود مطلق و بى.قيد موجود نباشد پس معدوم است. لكن معدوم بودن چنين وجودى محال است؛ زيرا اگر هنگام اتصاف به عدم، آن وجود باقى باشد اجتماع نقيضين لازم مى.آيد، و اگر باقى نباشد عدم واجب لازم مى.آيد؛ چرا كه نفى وجود مطلق و بى.قيد ملازم با نفى همه افراد وجود است (ابن فنارى، مصباح الانس، 55).
دليل 7. هر غير وجودى، با داشتن وجود متحقق مى.گردد. بنابراين خود وجود، كه ملاك اتصاف هر غيرى به تحقق است، بايد به خودى خود تحقق داشته باشد؛ زيرا اگر متحقق نباشد نمى.تواند ملاك تحقق غير باشد و همچنين اگر وجود متحقق باشد ولى نه به خودى خود، بلكه به واسطه غير، دور لازم مى.آيد؛ چرا كه هر غير وجودى نيز به واسطه وجود متحقق مى.شود (صدرالدين شيرازى، اسفار، 1/ 38؛ همو، الشواهد الربوبية، 6؛ همو، المشاعر، 9).
دليل 8. آنچه به خودى خود و بدون هر گونه قيدى، طرد عدم مى.كند، به استقراى تام، از سه امر خارج نيست: يا وجود است يا ماهيت، يا عدم.
دو طرف نزاع (اصالت وجودى و اصالت ماهوى)، بديهى و مسلم مى.دانند كه ماهيت بهخودى خود طرد کننده عدم نيست؛ زيرا ماهيت به خودى خود چيزى به جز خودش نيست.عدم نيز طرد کننده عدم نيست؛ چراكه هيچ چيزى طرد کننده و مناقض با خود نيست. بنابراينآنچه به خودى خود طرد عدم کند، فقط وجود است. پس وجود موجود بالذات است (مدرس زنوزى، بدايع الحكم، 212).
دليل 9. ذات وجود مباين با عدم است؛ پس عدم در مرتبه ذات وجود راه ندارد. يعنى وجود در مرتبه ذات خود، به حمل شايع معدوم نيست؛ زيرا شرط صدق مشتق در هر مرتبه.اى، تحقق مبدأ است در همان مرتبه، و فرض اين است كه در مرتبه ذات وجود، عدم نيست. پس وجود در مرتبه ذات خود معدوم نيست. بنابراين بايد وجود در مرتبه ذاتش موجود باشد وگرنه ارتفاع نقيضين لازم مى.آيد.
دليل 10. وجود خير است. اما امر اعتبارى خير نيست. بنابراين وجود امر اعتبارى نيست.
كبراى استدلال بديهى است. اما صغرا چگونه اثبات مى.شود؟ علامه طباطبايى گفته است: خير بالذات يا وجود است يا عدم، يا ماهيت. عدم ذاتى ندارد تا خير بالذات باشد. ماهيت نيز به خودى خود واقعيتى ندارد تا خير بالذات باشد. بنابراين تنها وجود است كه خير بالذات است (طباطبايى، حاشيه اسفار، 1/340).
اما اين سخن علامه تمام نيست؛ زيرا مى.توان گفت آنچه خير بالذات است «موجود» است، و از همين روى، ايشان براى آنكه ثابت كند «ماهيت به خودى خود خير نيست» به موجود نبودن آن تمسك جسته است نه به وجود نبودن آن. بر اين اساس مى.توان گفت خير بالذات «موجود» است. اما اينكه آيا «موجود» به حقيقت همان وجود است يا ماهيت، خود، مسئله مورد بحث است؛ بنابراين اگر همين امر در دليل بيايد، مصادره به مطلوب صورت گرفته است.
تا اينجا ادله.اى ارائه شد كه اصالت را براى وجود به عنوان حقيقتى لابشرط اثبات مى.كردند.از اين به بعد ادله.اى را عرضه مى.كنيم كه به طور مستقيم اصالت را براى وجودات خاصاثبات مى.كنند.








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 170]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن