واضح آرشیو وب فارسی:ایسکانیوز: در كوچه تنهايي وقتي زندگي ، فيلم هندي مي شود

تهران - خبرگزاري ايسكانيوز : نزديك ظهر بود كه ناگهان زن و مرد جواني در يكي از بوستان هاي مشهد با هم درگير شدند.
هر لحظه بر شمار تماشاچيان اين درگيري افزوده مي شد كه خودرو گشت كلانتري «احمدآباد» مشهد سر رسيد و پليس ، زن و شوهر را براي بررسي مشكلشان به دايره اجتماعي برد.
آنان در كلانتري گفتند زن و شوهر هستند و اختلافاتي دارند كه از روزهاي نخست زندگي مشترك عذابشان داده است.
به گزارش روز شنبه گروه حوادث ايسكانيوز ، زن 22 ساله به نام «شهين» گفت : 17 ساله بودم كه با سعيد در يك خيابان ، دوست شدم.اين آشنايي دو سال طول كشيد تا اين كه بالاخره او به قولش عمل كرد و به خواستگاري ام آمد اما پدرم با مخالفت شديد گفت «زندگي كه به اين شكل سر بگيرد دوام و بقايي نخواهد داشت.»حالا مي فهمم كه پدرم آن موقع منظورش چه بود.افسوس كه من دلباخته اين پسر شده بودم و به هيچ چيز جز او فكر نمي كردم.
وي ادامه داد : يكي دو ماه طول كشيد تا با اصرار و لج بازي هاي من ، پدرم به اين ازدواج رضايت داد . روزي كه سر سفره عقد نشستم و همه برايم دست مي زدند احساس غرور داشتم و خودم را برنده ميدان مي دانستم حتي دوستم «آرزو» وقتي شوهرم را ديد در گوشم گفت «دختر زرنگ ، خوشم آمد عجب شوهري براي خودت پيدا كرده اي.» مراسم مجلل عروسي ما بر پا شد و روزها خيلي سريع پشت سر هم قطار شدند تا جايي كه در جشن سومين سالگرد ازدواجمان ، من و سعيد باورمان نمي شد به اين سرعت سه سال گذشته باشد.
«شهين» كه سرش را به نشانه تاسف تكان مي داد افزود : ما به خاطر كمك هاي پدر و مادرمان در زندگي هيچي كم نداشتيم فقط از همان لحظه اول گوهر اعتماد از دستمان افتاد و گم شد و هر چه گشتيم ، آن را پيدا نكرديم.
من و شوهرم هميشه همديگر را زير نظر داشتيم و همين موضوع نيز باعث شد تا در اين سه سال بارها با هم دعوا كنيم . ولي مشكل از زماني حادتر شد كه راه پاي « آرزو » به خانه ما باز شد.سعيد در اولين ديدار با او احوالپرسي گرمي كرد و بعد از رفتنش هم چند بار پرسيد دوستت ازدواج كرده است؟ در برابر اين حرف او سعي كردم خودم را بي تفاوت نشان دهم اما از آن روز به بعد تلفن هاي مشكوك سعيد شروع شد.باز هم موضوع را جدي نگرفتم ولي يك روز كه سعيد خواب بود تلفن همراهش زنگ خورد. گوشي را برداشتم كسي جواب نداد و ارتباط قطع شد.شماره تماس گيرنده را كه بررسي كردم با تعجب ديدم شماره آرزو با نام «رامين» در حافظه گوشي تلفن است.
شوكه شده بودم و سردرد عجيبي گرفتم اما به رويم نياوردم.بعدازظهر دوباره گوشي سعيد تك زنگ خورد از همان شماره رامين ! پيامكي برايش رسيد كه «منتظرت هستم زودتر بيا.» شوهرم با عجله خودش را آماده كرد و در حالي كه از چشمانش مي فهميدم دارد دروغ مي گويد گفت «براي يكي از دوستانم مشكلي پيش آمده زود بر مي گردم.»
زن پريشان اظهار داشت : سعيد از خانه بيرون رفت و من تعقيبش كردم. حدسم درست از آب درآمد.پس از نيم ساعت او و «آرزو» را سر قرارشان در يك پارك ديدم و ديگر نتوانستم خودم را كنترل كنم.در اين مدت هميشه حسرت زن و شوهر هايي را مي خوردم كه به هم وفادار هستند و درست زندگي مي كنند.حالا من مي خواهم به همه دختران بگويم ممكن است بعضي ها با دوست پسر خود ازدواج كنند و زندگي تشكيل بدهند اما واقعيت اين است كه خيلي از اين زن و شوهرها در مدت كوتاهي دچار مشكل مي شوند و خيلي وقتها زندگي شان را از دست مي دهند.باور كنيد زندگي ، فيلم هندي و خوشبختي با عشق خياباني نيست.525/125
شنبه 18 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسکانیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]