تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836835577
با پدر نوجوانان قهرمان آسيا علي دوستي: ما عاشق و معشوق بوديم
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با پدر نوجوانان قهرمان آسيا علي دوستي: ما عاشق و معشوق بوديم
جام جم آنلاين: وقتي كودك بودي و با ابزارآلات نقاشي كودكانه خود نقش بر كاغذ ميبستي، حتما مانند بسياري ديگر از هم سن و سالهاي آن روزيات و كودكاني كه پس و پيش تو زندگي كردهاند، آميزش و درهم كردن رنگها را امتحان كردهاي. نتيجهاي كه از آميختن رنگهاي مختلف به دست ميآمد هرگز يكسان نبود.
يكي سبز، ديگري سياه و بعدي قرمز... اما هيچ يك مانند رنگهاي قبلي نبودند. هميشه هم اين سوال وجود داشت كه چرا تمام رنگها وقتي سياه را در خود حل ميكنند، تمامي شادي و طراوت خود را ميبازند. سياه، سياه است. وقتي با سپيد يا سبز آميخته ميشود، نه تنها ذات خود را از دست نميدهد كه حتي شادي آنها را هم ميگيرد.
اين داستان يك قهرمان است. قهرمان ملي ايران كه ناگهان و ميان تمامي شاديها و لبخندها، مجبور شد رخت سياه بر تن كند و اشك را جانشين شادي زايد الوصفش سازد. خودش ميگويد: «اين هم دست تقدير بود... راضيام به رضايش!» ولي مگر ميتوان نالهاي كه ته صداي او خوابيده را نشنيد؟ از دست دادن خواهر براي علي دوستي مهر كه تمام فوتبال ايران سالهاي سال او را با لقب علي دوستي ميشناسند، ساده و قابل پذيرش نيست.
او كه براي اولين بار توانست تيم نوجوانان ايران را به كرسي قهرماني آسيا بنشاند، در بازگشت به تهران جامه سياه پوشيد و رخت عزا بر تن كرد.
براي گفتگو با مردي كه توانسته بچه شير را قهرمان آسيا كند، ميتوان ساعتها وقت صرف كرد ولي وقتي ميدانيم او تحمل حرف زدن ندارد، اين زمان آرام آرام كمتر و كوتاهتر ميشود.
علي دوستي، نامي كه سالها در تار و پود فوتبال ايران به يادگار خواهد ماند امروز ميهمان ماست...
به هر حال نميدانم بايد از كجا شروع كنيم. الان بايد به شما تبريك گفت يا تسليت؟ چيزي را به دست آوردهايد كه ميدانم سالها براي شما و فوتبال ايران آرزو بوده و كسي را از دست داديد كه مطمئنا براي شما يكي از عزيزترينها به حساب ميآيد.
من خودم هم مدت زيادي در كما بودم. نه از لحاظ جسمي كه بيشتر روحي و رواني... نميتوانم باور كنم چنين اتفاقي افتاده باشد. (چند لحظه مكث ميكند) چند روزي تلفن همراهم خاموش بود. نميتوانستم با كسي حرف بزنم. ترجيح ميدادم از همه چيز و همه كس دور باشم.
طبيعي هم بود. شايد تحمل تبريك گفتنهاي مردم را نداشتيد.
نه! فقط به اين دليل نبود. من نميخواستم كسي را ناراحت كنم. من با دو اتفاق متفاوت روبرو شدم. اول اين كه ايران قهرمان آسيا شده بود. دوم اين كه خواهر من از كنارم رفت. مردم بابت قهرماني و صعود به جام جهاني خوشحال ميشوند و حق هم دارند ولي نميتوانند درك كنند كه چه اتفاقي براي من افتاده... به آنها هم حق ميدهم. قرار نيست همه آدمها همديگر را بفهمند. سعي كردم مدتي از دست همه دور باشم.
همه چيز با هم اتفاق افتاد. براي خود ما هم ساده نيست. همين الان نميدانيم بايد به شما تبريك بگوييم يا تسليت. بگوييم مبارك است يا غم آخرتان باشد. كاري كه شما كرديد، كوچك نبود. درست مثل غمي كه به آن گرفتار شديد.
شايد باور نكنيد. ولي اولين كسي هستيد كه بعد از برگشت از ازبكستان با تلفن همراه من تماس گرفته. اين چند روز تلفن من يا خاموش بوده يا دايورت كرده بودم روي تلفن برادرم. فقط براي اين كه وضعيت روحي و رواني مساعدي نداشتم.
شما به تهران برميگرديد و مطلع ميشويد خواهرتان فوت كرده است. خيلي سخت است كه آن لحظه را بخواهيم يادآوري كنيم. روي شانههاي مردم بوديد. چنين خبري را ميشنويد. خب... واكنش شما چه بود؟
واقعيت اين است كه ما مردم خوبي داريم. اي كاش ميشد در همين يك جمله همه چيز را خلاصه كرد و والسلام. يعني من بگويم مردم خوبي داريم و اين همه تعريف باشد. وقتي به فرودگاه امام رسيديم و جمعيت را ديدم، باورم نميشد كه اين همه براي مردم مورد اهميت باشيم. يك لحظه از خودم پرسيدم مگر من براي اين مملكت كاري كردم كه بايد اين قدر شرمنده محبت مردم باشم؟ در همان لحظات دنبال خانوادهام ميگشتم. خيلي سعي كردم آنها را پيدا كنم. فكر ميكنم اول از همه چشمم به خواهرزادهام افتاد. تنم لرزيد، سرد شدم، در صورت برادرم، خواهرزادهام و خانوادهام چيزي به نام شادي نميديدم.
همان جا به شما گفتند؟
نه اتفاقا. خيلي سعي داشتند خودداري كنند. چند بار هم پرسيدم اتفاقي افتاده؟ ولي ميگفتند نه! ميخواستند بخندند، ولي خندهشان هم خنده نبود. نميدانم چطور بگويم... در چهرهشان يك جور خوشحالي تصنعي را ميديدم. حتي اگر دقت كرده باشيد، با وجود آن همه عكاس و فيلمبرداري كه به فرودگاه آمده بود، من نه عكسي انداختم، نه مصاحبهاي انجام دادم. حالم عوض شده بود.
فكرش را ميكرديد اين قدر تلخ وارد تهران شويد ؟
خب نه! قاعدتا انتظار چنين استقبالي از مردم را اصلا نداشتم. ولي از لحظهاي كه خانوادهام را ديدم غم دنيا ريخت توي دلم. متاسفانه اتفاقي كه نبايد ميافتاد هم افتاده بود.
چطور خبردار شديد؟
در راه برگشت از فرودگاه حاجآقا چنگيز به من گفت خدا پدرش را بيامرزد. ميدانم كار سختي است كه چنين خبري را به كسي بدهيد، ولي حاجآقا چنگيز خيلي آرام و با متانت حرفش را زد. به هر حال همين است. ما همه يك روز بايد همه چيز را بگذاريم و برويم. او براي من فقط يك خواهر نبود... مادرم بود، دوستم بود، يارم بود. كسي كه مرا روي پاي خودش بزرگ كرد. دوست داشتم وقتي به تهران رسيدم دستش را ميبوسيدم. ميدانيد، اين چيزها واقعا براي من دردناك است. هنوز هم وقتي فكرش را ميكنم عذاب ميكشم ولي مجبورم كه برگردم. تلفنم را همين چند دقيقه پيش روشن كردم، چون مطمئن بودم خيليها ميخواهند صحبت كنند.
شيريني آن قهرماني هم به نوعي از بين رفت. مطمئنا وقتي در راه برگشت بوديد خيلي برنامهها در سرتان بود، ولي تقريبا همه رنگ باخت!
گفتم كه... يك سري از احساسات قابل تشريح نيست. من فكر ميكنم براي ايرانيها، خواهر مثل ريشه است. بخشي از غيرت و تعصب هر ايراني به همين عضو خانواده بر ميگردد. ما 40 سال روي يك سفره بوديم و بعد در بهترين روز زندگيات ميبيني كه او نيست. حالا من در شرايط حساسيگير افتادم. از يك طرف ميخواهم تارك دنيا شوم و از طرف ديگر ميدانم كه ديگر متعلق به خودم نيستم. جامعه، در چنين روزهايي آدم را به سمت خودش ميكشد. اين يك احساس شخصي نيست. ربطي هم به خودخواهي ندارد. اين شادي متعلق به مردم بود. اگر من بخواهم غم خودم را ادامه بدهم و علنياش كنم، مردم عذاب ميكشند. نميتوانستم شادي را از مردم بگيرم. خوشحالي من اشكم بود و غم من هم خندهام. فهميدم كه هر چيزي جاي خودش را دارد.
پس ميرويم سراغ علي دوستي... كارخانه بازيكن سازي فوتبال ايران. براي ما در خصوص علي دوستي يك دوگانگي به وجود آمده است. هنوز نميدانيم با چهنوع مربياي مواجه ميشويم؛ مردي كه در ردههاي پايه يك سازنده تمام عيار است، اما در رده بزرگسالان، كارنامه چندان درخشاني ندارد. تيم كوثر را به ياد ميآوريم. يك شروع فوقالعاده داشتيد ولي نزديك بود به ليگ دو سقوط كنيد... اما چنين اتفاقاتي در تيمهاي پايه براي شما نيفتاده است.
من تلقي خاص خودم را دارم. ما ايرانيان احساساتي هستيم. خود من در اين زمينه احساس بسيار قوي و محكمي دارم. بازيكن ايراني در سنين پايه روحيه خالصي دارد. آنها مثل بچهها پاك هستند و به چيزي جز فوتبال فكر نميكنند. اما بزرگسالان فوتبال را فقط در حرفه و حرفهايگري خودشان ميبينند. بازيكن جوان و نوجوان از عشق به فوتبال تعريف درستي دارد، اما در رده بزرگسالان اين چيزها خيلي زود از دست ميرود.
يعني اين تعريف تازهاي است از مربيگري... با عشق نه با تاكتيك.
تقريبا! من فوتبال را مثل زندگي ميدانم. شما ميتوانيد عاشق شويد و مربيگري كنيد. ميتوانيد عاشق شويد و فوتباليست باشيد. براي بازيكنان ردههاي بالا، همه چيز پول است و تيم ملي و ترانسفر شدن به ردههاي بالاتر... بزرگترها فوتبال بيشتر مواقع آن انگيزه و حسي كه من ميخواهم را ندارم. خيلي چيزهاي ديگري هم هست كه نميتوان در موردش حرف زد.
با اين شكل و رفتار مربيگري، فقط ميتوانيم علي دوستي را در ردههاي پايه ببينيم.
از چه لحاظ ؟
به دليل متد كاري كه داريد. مربيگري بر پايه احساس و برقرار كردن روابط دوستانه.
بله. من سالهاي سال در اين فوتبال كار كردم. اگر از شاگردانم بپرسيد، حتما به شما ميگويند كه من در كارم فوقالعاده آدم صادقي هستم. صميميتي كه در كارم دارم را با هيچ چيز عوض نميكنم. نه اين كه در ابعاد فني هيچ تلاشي نكنم، در حقيقت براي انتقال چيزي كه به بازيكنانم ميدهم، نياز به يك پيشزمينه دارم، پيش زمينهاي كه با دوستي و رفاقت به دست ميآيد.
و نتيجه سالها كار و تلاش علي دوستي، قهرماني نوجوانان آسيا شد! اما اين نتيجه تمام كار شما نبود. فقط 2 سال كنار تيم نوجوانان بوديد تا قهرمان شديد. بهترين چيزي كه در تمام اين سالها به دست آورديد چه بود؟
خيلي چيزها هست... نميشود به يكي دو مورد خلاصهاش كرد. ولي يك شب برايم فراموش شدني نيست. من هم مثل تمام مردم ايران ميخواستم بيدار باشم. آن شب تمام ايرانيها به يك جا خيره شده بودند و يك تصوير را نگاه ميكردند، شبي كه با آمريكا بازي داشتيم. وقتي مهدي مهدويكيا توپ را از نيمه زمين برداشت و رفت، احساس كردم خودم هم دارم پشت سر مهدي در زمين مسابقه ميدوم. خودم يادم نيست چهكار ميكردم، ولي ميگويند دقيقا گارد دويدن گرفته بودم. مهدي كه شوت زد، انگار دنيا را به من داده بودند. چه افتخاري از اين بالاتر؟ وقتي مهدي بعد از مسابقه، در آن همه هياهو و بين آن همه شلوغي تلفن را بر ميدارد و به من زنگ ميزند، ميفهمم كارم را درست انجام دادم.
چه چيزي گفت؟
مهم نيست.
اگر مهم نبود نميپرسيديم.
تشكر كرد. من نميدانستم از چه چيزي، ولي خودش ميگفت از تمام زحماتي كه برايش كشيده ام. به هر حال من در هر تيم ليگ برتري حداقل 3 تا 5 بازيكن دارم. همين مايه افتخار من است. اين كه ميتوانم بازيكن بسازم و از اين كار هم نهايت لذت را ميبرم. همين كه من با تيم نوجوانان در آسيا قهرمان شدم، اين خاطره را هم هرگز فراموش نخواهم كرد.
كداميك عزيزتر است؟ قهرماني در آسيا يا ديدن بازيكناني كه ساختيد و در تيم ملي و ليگ بازي ميكنند؟
هركدام مزه خودش را دارد. اصلا قابل بحث نيست. مثلا وقتي قهرمان جهان هم باشي ولي بازيكناني كه ساختهاي در هيچ تيمي بازي نكنند، به هيچ دردي نميخوري. من به مهدي مهدوي كيا افتخار ميكنم، به تك تك شاگردانم افتخار ميكنم.
رابطه مهدي مهدوي كيا با علي دوستي فراتر از رابطه مربي و شاگرد است.
دوست دارم بگوييد رابطه پدر و فرزندي داريم. بچه مهدي مثل نوه خودم است. همسرش را عين دختر خودم ميدانم.
با جواد كاظميان چطور؟
جواد هم عزيز من است. نميتوانيد او را از عزيزترينهاي من ندانيد. همين چند روز قبل بلافاصله بعد از فوت خواهرم با من تماس گرفت و تسليت گفت. اين براي من خيلي ارزشمند است. من نميتوانم بگويم چه كسي از چه كسي بهتر است. درست مثل پدري كه نميتواند بين بچههايش يكي را به عنوان بچهاي كه بيشتر دوستش دارد انتخاب كند. من با بچههاي تيمم رفتاري پدرانه و دوستانه دارم. خدا را صدهزار مرتبه شكر كه تمام آنها هم با شرافت و صادق بودند.
درباره تيم نوجوانان صحبت كنيم. از روزي كه تيم نوجوانان را تحويل گرفتيد تا روزي كه قهرمان آسيا شديد، چه دورههايي را طي كرديد؟ چقدر باور داشتيد اين تيم ميتواند اولين قهرماني تاريخ نوجوانان ايران در آسيا را به دست آورد؟
از روز اول، از وقتي تيم را تحويل گرفتم و بچهها را آرام آرام دور هم جمع كرديم، دوست داشتم به بچهها بفهمانم اول خدا را بشناسند و بعد پدر و مادرشان را. بازيكني كه به خدا سجده نميكند و دست پدر و مادرش را نميبوسد براي كشورش سفير مناسبي نيست. بازيكني كه نميتواند براي خدا نماز بخواند و قدر والدينش را بداند، اصلا به درد هيچ كار گروهي نميخورد. من 14 ماه زمان داشتم و از اين زمان حدود 6 ماه را صرف همين مسائل كردم. به بازيكنانم فهماندم راه و رسم زندگي كردن چيست و بعد تازه رفتم سر مسائل فني.
دير نشده بود؟
نه اتفاقا بر عكس. اين جوري موفقيت هم راحتتر به دست ميآيد. تمام اين تيم غرق در عاطفه و احساس بود. بازيكناني داشتم كه به لحاظ اعتقادي بهترينها بودند و من از اين بابت به خودم افتخار ميكنم. بازيكناني داشتم كه وقتي گل ميزدند، به سمت نيمكت ميدويدند و به من ميگفتند فلاني تو ناراحت نباش، به خاطر تو همه را ميبريم. اين براي من خيلي با ارزش بود. ما بايد جوان را پيدا كنيم، بيدار كنيم، به خودش بياوريم. تاكتيك هميشه هست، ولي آن چيزي كه بازيكن نوجوان و جوان را تحريك ميكند تا موفق شود، قدرت احساس، دوستي، صميميت و غروري است كه در وجود بازيكنان بايد به وجود بياوريم.
كمي عجيب است. لااقل در فوتبالي كه تا امروز ديديم با چنين مواردي برخورد نداشتيم.
تا امروز عاشق شدي؟ همه آدمها عاشق ميشوند. عاشق با زبانش حرفي نميزند. زبان عاشق نگاهش است. چشم، گوش، حالت راه رفتن، نشستن كنار معشوق، هر حركت دست عاشق ميتواند همان حرف زدنش باشد. من با زبان حرفي نميزدم. من و بازيكنانم عاشق و معشوق هم بوديم.
احساس ميكنم با اين اوصاف ميخواهيد براي هميشه در تيمهاي پايه كار كنيد، چون با عشق فوقالعادهاي از اين شور صحبت ميكنيد.
بله... صد در صد. بخصوص الان كه... اصلا دوست ندارم حرفي بزنم. ميترسم در اين موارد صحبت كنم و به بعضي آقايان بربخورد. فوتبال هم سلطان و امپراتور و... ميخواهد، هم نوكر و پادو. بگذاريد من همان پادوي سابق باقي بمانم. ميخواهم تداركاتچي فوتبال ايران باشم و در تيمهاي پايه كار كنم.
اگر بخواهيد بازيكناني كه براي اين فوتبال ساختيد را نام ببريد، حضور ذهن داريد ؟
(با خنده) ولشكن آقا، دعوا ميشود.
حتي اگر بخواهيم دوستانه بشنويم؟
اگر ميخواهي دوستانه بشنوي، فرق ميكند. اولا تلفني نميشود چون هم شارژ تلفن من تمام ميشود، هم پول تلفن شما زياد ميآيد. يك دفتر 200 برگ بخر بيا يك روز يكي يكي تمام آنها را برايت بشمارم. قابل بحث نيست. هيچ وقت فراموششان نميكنم ولي به زبان هم نميآورم.
نماي نزديك
از علي دوستي ميخواهيم خودش را معرفي كند. خيلي خلاصه و مفيد ميگويد 44 ساله است و مربيگري را از سن 17 سالگي و از تيم نوجوانان كشاورز شروع كرده است. اما باز هم نشان ميدهد كه علاقهاي به معرفي خودش ندارد. پس بلافاصله ميرود سر اصل مطلب. قبل از اين چند مرتبه بسيار متين و مودبانه خواهش كرده بود گفتگو را كوتاه كنيم. به هر حال ميدانستم شرايط روحي مناسبي ندارد. اما با اين حال همصحبتي با او واقعا جذاب است. ميخواهد موضوع جمله آخرش را خودش انتخاب كند. پس اين گونه ميگويد و خيلي زود هم در پايان حرف هايش بدرور ميگويد:
اين يك خواهش است، يك التماس است. اين تيم را به حال خودش رها نكنيد. من نميگويم اختيارشان را دست من بدهند. برعكس، من فقط ميگويم اجازه ندهيد فراموش شوند. اين بچهها فقط بازيكن فوتبال نيستند. اينها خدا را ميشناسند. اينها هر روز پيش از شروع بازي به امام رضا (ع) سلام دادند و وارد زمين شدند. اين تيم آينده فوتبال ايران را تا سالهاي سال تامين خواهد كرد. خواهش ميكنم. اصلا به اين كه اين تيم توانسته قهرمان شود فكر نكنيد. به ميان اين بچهها برويد تا بهتر و بيشتر بفهميد آنها چه كساني هستند.
پيام يونسي پور
شنبه 18 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 155]
-
گوناگون
پربازدیدترینها