تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837112160
«خاطره»اي كه به «پروانه» پيوست
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: «خاطره»اي كه به «پروانه» پيوست
اشاره: بانو «خاطره پروانه» رديفدان و خواننده موسيقي سنتي ايران صبح ديروز چشم از جهان فرو بست و جامعه هنري و هنردوستان را در سوگ خود نشاند.
روزنامه اطلاعات در سال 1381 گفتگويي اختصاصي با اين خواننده قديمي داشت كه در شماره 16 بهمن همان سال چاپ شد. در پي درگذشت اين هنرمند برجسته و ممتاز موسيقي ايران كه ساليان دراز با خوشنامي و عزت نفس به اشاعه موسيقي سنتي ايران پرداخت، بيمناسبت نديديم اين مصاحبه را تجديد چاپ كنيم كه در زير از نظر گراميتان ميگذرد:
من شاگرد بهترين استادان هستم
طي سالهاي سي و چهل موسيقي ايراني با جهشي روبرو شد و استادان ممتازي در اين عرصه در گسترش موسيقي ملي و سنتي كشور كوشيدند. در كنار اين رونق با آغاز دهه پنجاه ابتذال نيز كم و بيش وارد اين وادي شد و تعدادي از هنرمندان، به ويژه خانمها را به مسائل حاشيهاي كشاند. تنها معدودي از خوانندگان توانستند خود را از اين حاشيهها دور نگهدارند و تنها به عرضه هنر خويش بپردازند كه از آن جمله خانم خاطره پروانه بود كه سالهاي سال به عنوان هنرمند فرهنگ و هنر چه در داخل و چه در خارج به اين امر اهتمام ورزيد و طي سالهاي فعاليت خويش به عنوان يك هنرمند ايراني به اشاعه موسيقي ملي كشور در بسياري از كشورهاي جهان پرداخت.
خانم خاطره پروانه تا زمان انقلاب به فعاليت خود ادامه داد و آنگاه به مدت تقريباً دو دهه از اين عرصه خارج شد تا اين كه از سال 76 به مناسبتهاي مختلف مثل جشنهاي پيروزي انقلاب، ايام ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و همچنين در برنامههاي خيريه براي بانوان خواند و بانوان زيادي را به سوي سالنهاي موسيقي ويژه خانمها كشاند. اكنون با ايشان گفتگويي انجام دادهايم كه از نظرتان ميگذرد:
خانم خاطره پروانه در سال 1308 در يكي از جنوبيترين نقاط تهران يعني انتهاي خيابان خيام فعلي نزديك سيد نصرالدين به دنيا آمد و در آنجا نشو و نما كرد و در همانجا به مدرسه رفت.
وي دوران كودكي خود را دوران سختي ميداند چرا كه پدرش در سه سالگي وي فوت كرد و مادر بيمارش نيز در 6 سالگي او چشم از جهان فرو بست. مادري كه هنرمندي بنام بود (خانم پروانه) و در سوگ وي، مرحوم شهريار قصيدهاي سرود.
خانم خاطره ميگويد: من از زماني كه خودم را شناختم با صداي سه تار مادرم آشنايي پيدا كردم و زمان طفوليت من زمزمههايي بود كه مادرم ميخواند متاسفانه مادرم به دليل بيماري در 31 يا 32 سالگي فوت كرد، بعد از مرگ مادر در خط موسيقي نبودم چرا كه پس از مرگ مادر زير نظر مادر بزرگم بزرگ شدم و در 15 سالگي شوهر كردم و در منزل شوهر ديپلم گرفتم و تا مدتي در مدرسه بودم، تا اين كه در سال 1336 براي ضبط يك برنامه فرهنگي از سوي مدير مدرسه به اداره هنرهاي زيباي آن زمان رفتم تا يك مثنوي به عنوان آرم مدرسه بخوانم كه عصرها در مدرسه با عنوان «بياييد يك دنياي بهتر بسازيم» اجرا ميشد.
خاطره پروانه موفقيت خود را مرهون ابوالحسن صبا ميداند و ميگويد: يكي از شانسهاي من اين بود كه مرحوم صبا مادرم را ميشناخت، نسبت به من محبتي داشت به همين دليل بهترين استادان، با من كار كردند، استاداني چون مرحوم خادم ميثاق، مرحوم حسن رادمرد، خود مرحوم صبا، بعد هم «فاخره صبا» يكي ديگر از خوش شانسيهاي من اين بود كه از اول با اركسترهاي بزرگ كار كردم، همچون اركسترهاي شماره يك به رهبري مرحوم صبا، اركستر شماره دو به رهبري خادم ميثاق، اركستر آقاي حسن رادمرد، اركستر كوچك با سازهاي ملي به رهبري استاد پايور و همچنين كار با استاد دهلوي كه بيشتر سفرهاي خارج از كشور را با ايشان ميرفتم.
بيش از 40سال پيش با استاد دهلوي از طرف فرهنگ و هنر به اكسپوي جهاني در بروكسل رفتم و برنامه اجرا كرديم. وقتي با استاد دهلوي برگشتيم چون مصادف با افتتاح تلويزيون بود، ما را خواستند تا در تلويزيون برنامه اجرا كنيم.
خانم خاطره آموزش مداوم را يكي از محاسن خود ميداند و ميگويد: براي اين كه موسيقي سنتي من تكميل شود، مدتي نيز تحت تعليم مرحوم عبدالله دوامي قرار گرفتم و ايشان عليرغم اين كه كمتر خانمها را آموزش ميداد، به خاطر لطفي كه به مادرم داشت گفت: «به خاطر روح پروانه ترا آموزش ميدهم.» بنابراين يكي دوسالي نيز آنجا بودم.
وي ميگويد: حسن كار من اين بود كه هم موسيقي سنتي كار ميكردم هم با موسيقي ملي با اركسترهاي بزرگ. از سويي موسيقي ملي و سنتي خيلي گسترده است و با اين كه خيلي زيباست ولي در عين حال خيلي سخت است و يادگيري آن نياز به عشق و علاقه دارد و هنوز هم در اين سن و سال اين عشق در وجود من هست. عشق به هنر، عشق به زندگي، عشق به طبيعت و... خيلي مهم است يعني اگر كسي عاشق نباشد نميتواند در اين راه گام بردارد.
خانم خاطره همراه اركسترهاي مختلف سفرهاي متعددي به خارج از كشور داشت كه در اين زمينه ميگويد: شش بار با اركسترهاي 50 يا60 نفره به افغانستان رفتيم و چقدر از طرف مردم مورد استقبال قرار ميگرفتيم. چقدر شعرشناس بودند، در مغازههايشان قرآن و ديوان حافظ را در يك جا گذاشته بودند حتي در بازار كفاشان هم بود و براي شعر ايراني هلاك بودند. به نظر من هيچ طلا و جواهري نميتواند جايگزين تجربيات سفرهايم بشود، سفر بسيار خوب است به خصوص اگر سفير هنري كشورت باشي. دراين سفرها خانمها پريوش و افسانه نيز با من بودند، چهار بار به شوروي سابق رفتيم. در آنجا يادم ميآيد رفتيم باكو ـ با اين كه شوهرم آذري بود ولي آذري بلد نبودم ـ سعي كرديم دو سه آهنگ آذري ياد بگيريم. چون آنجا از من خواستند آذري بخوانم. شعري بود به نام «دره لر» كه راجع به درههاي آذربايجان و خيلي زيبا بود. ما آن را آنجا اجرا كرديم كه هنوز هم از راديو و تلويزيون باكو پخش ميشود. در باكو يك آهنگ شيرازي به آنها هديه كرديم به خانم شوكت علي اف، براي اين كه بهترين خواننده آنها بود. خانم شوكت هم اين آهنگ «دره لر» را به من داد.
وي ادامه ميدهد: هرجا و هركشوري ميرفتيم آهنگي از خواننده روز آنها را ميآورديم و روي آن كار ميكرديم و به عنوان سورپريز در روي سن اجرا ميكرديم و چقدر خوشحال ميشدند. در لهستان، لهستاني خوانديم، در مجارستان، مجارستاني خوانديم، در يوگسلاوي سابق كه بسيار زيبا بود در شهر سارايوو آهنگهاي آنها را گرفتيم و به زبان آنها خوانديم و اينها يك نوع احساس همبستگي ايجاد ميكرد. اينهاست كه ميماند. يك نوع تبادل فرهنگ و هنري ميشد و يك ارتباط دوستي ايجاد ميكرد. يادم ميآيد رفتيم استانبول تركيه، سفير به ما گفت: شما را به خدا اين قدر ورزشكار نفرستيد. اين جور چيزها جز دشمني چيزي ديگر به همراه ندارد و بايد با زبان هنر با همديگر صحبت كنيم. بيست شب آنجا برنامه اجرا شد و جمعيت استقبال خوبي كردند. ما در آنجا وقتي «آي امان» از فراغت آمان عارف قزويني را اجرا كرديم آنها هم به هواي ما ميگفتند «آمان» و چقدر احساس دوستي و محبت ميكردند. به مصر رفتيم ترانه عربي اجرا كرديم كه با استقبال روبرو شد و به خاطر اين استقبال يك هفته در مصر برنامه اجرا كرديم. در مراكش، تونس و الجزاير نيز همين كار را كرديم.
خانم خاطره ميگويد: خوشبختانه من دوران خوانندگيام، مطربي نكردم، كابارهاي نبودم و در اين آپارتمان هم كه زندگي ميكنم مال مرحوم شوهرم است.
وي ميافزايد: سه پسر و يك دختر دارم كه خدا را شكر تحصيلكرده هستند. يكي از پسرهايم مهندس راه و ساختمان، يكي مهندس شهرسازي و يكي مهندس الكترونيك و مترجم توانايي نيز است كه به سه زبان زنده دنيا تسلط دارد. دخترم نيز فارغالتحصيل علوم تغذيه است. خدا را صدهزار مرتبه شكر، نوههايم نيز از زندگي خوبي برخوردار هستند. اينها ثروت من هستند. ثروت من، گذشته هنريام و سفرهايي است كه رفتهام.
خانم پروانه در ادامه ميگويد: يك سفري چهارماهه با آقاي پايور به امريكا رفتيم. در اين سفر كه بايد برنامه موسيقي صددرصد سنتي اجرا ميشد، به همراه اركستركوچك با آقايان پايور(سنتور) وزير(قيچك)، چنگيز(تار)، حسن ناهيد(ني) بديعي(قيچك)، اسماعيلي(ضرب) به اين سفر رفتيم و به همراه گروههاي موسيقي سنتي در كشورهاي ژاپن و ويتنام در كليساها برنامه اجرا كرديم.خانم خاطره، خاطرهاي از اين سفر دارد كه خواندني است: در ميلواكي شب ايران بود كه من مثنوي خواندم (عاشقان مستند، ما ديوانهايم) در اين مراسم چندتن از استادان ايراني و يك استاد يوناني كه مولانا تدريس ميكرد حضور داشتند وقتي اين قطعه اجرا شد، اين استاد يوناني آمد روي «سن» و ضمن قدرداني از من گفت: «تا آخرين روزي كه در آمريكا هستيد هرشب بايد بيايم از برنامههاي شما استفاده كنم، چرا كه يك عمر است من مولانا درس ميدهم ولي اين كاري كه شما كرديد هيچ كس نكرده است.» شرق تا غرب از شمال تا جنوب آمريكا با هواپيما رفتيم برنامه اجرا كرديم و اول كسي كه در اين برنامهها حاضر ميشد، اين پيرمرد يوناني بود.
خاطره پروانه در ادامه ميگويد: ادبيات ما شاهكار دنيا است، گنج است ولي ما از آن بيخبريم.
وي در زمينه فعاليتهاي بعد از انقلاب خود ميگويد: تا سال 76 هيچگونه فعاليتي نداشتم تا اين كه روزي آقايي از وزارت ارشاد تماس گرفت و گفت: ميخواهيم براي شما برنامه بگذاريم، گفتم كسي نيست كه با ايشان گروه درست كنيم فقط خانم افلياپرتو هستند كه با دو نفر هم كه نميشود گروه درست كرد، اصرار كردند كه گروهي را تشكيل دهيم و برنامه اجرا كنيم. گروه سه نفرهاي به همراه خانم پرتو و خانم عقيلي تشكيل داديم و اولين برنامه را بعد از 20سال در تالار فرهنگ اجرا كرديم كه گريهام گرفته بود. مثنوي خواندم، جمعيت حاضر چنان استقبال كردند كه بار ديگر به من زندگي دادند، صحنههايي به وجود آمد كه مرا زنده كرد و ديدم كه دوباره ميتوانم بخوانم. با اين كه سالهاي زيادي از عمرم گذشته است، چون سالم زندگي كردهام هنوز هم ميتوانم بخوانم. پس از آن در مناسبتهاي مختلف مثل دهه فجر، گل ياس و يا برنامههاي مختلف براي خيريه محك و چند خيريه ديگر برنامه اجرا كرديم.
خانم خاطره پروانه علاوه بر خوانندگي، در نويسندگي و داستاننويسي نيز اسم و رسمي براي خود داشت كه در اين رابطه خاطرنشان ميكند: زماني كه معلم مدرسه بودم، داستان مينوشتم كه در مجلات چاپ ميشد از جمله چهارسال با اطلاعات بانوان، چهارسال با سپيد و سياه و سه سال با «تهران مصور» كار كردم. داستانهاي من سه جلد كتاب شد كه توسط موسسه انتشاراتي جعفري منتشر شد. داستانهايي كه هنوز ميخوانم و ياد بچگيهايم ميافتم.وي اضافه ميكند: عقيده ام اين است بچههايي كه يتيم هستند و پدر و مادر ندارند، درونگرا ميشوند. من هيچ ادعاي نويسندگي ندارم، نداشتم و نخواهم داشت. من آنچه كه در تصور خودم هست مثلاً مطلبي را كه برايم تعريف ميكنند به آن شاخ و برگ ميدهم. براي مثال كسي داستاني را براي من تعريف ميكند، به راحتي از روي آن رد نميشوم، همان را براي خود سوژه ميسازم. موقعي كه ميخواستم بروم امامزاده عبدالله سر قبر مادرم، داخل تاكسي كه مينشستم و راننده درد دل كه ميكرد آن را يادداشت ميكردم و زندگي او را به صورت يك داستان در ميآوردم. من پيرو مكتب جمالزاده، صادق چوبك و... هستم. مكتب سادهنويسي را دوست داشتم. بيشتر داستانهايم از زندگي مردم عادي، فقير و با شرف محلههاي سيد نصرالدين، بازارچه عباسآباد، بازارسوسكي، خيابان باغ فردوس، محله خودمان انتهاي خيام، بازارچه قناتآباد، زيرگذر و.... است.وي ميگويد: من و برادرم با سختي زندگي كرديم. هميشه شبهاي عيد خوشحال بوديم. چون لباس و كفش نو داشتيم. مرحوم مادر بزرگم ميگفت: قدر بدانيد سالي يك بار لباس نو داريد. با همان هم زندگي ميكرديم. هيچ وقت از زيادهطلبي خوشم نميآمد، هنوز هم خوشم نميآيد. با آبرو زندگي كرديم. خدا بيامرزد مادر بزرگم را كه در زندگي ما قهرمان بود. اگر آن مرحوم نبود، نه من باسواد ميشدم و نه برادرم وكيل ميشد. نميدانم چه حكمتي در كار بود. پدر و مادرمان چهل شب جمعه به حضرت عبدالعظيم رفته بودند تا صاحب من و برادرم شوند وقتي ما را گرفتند اول پدرم فوت كرد و بعد مادرم.
بيژن آبي
***
نكته هايي از گفته هاي خاطره
* بهترين تفريح من و برادرم در ايام كودكي اين بود كه در امامزاده عبدالله سر قبرها بازي كنيم.
* مادر بزرگم آرزويش اين بود كه آن قدر زنده بماند كه من شوهر كنم و برادرم درسش را تمام كند. همينطور هم شد. او به ما با غيرت و با شرف زندگي كردن را آموخت.
* در اركستر صبا بيشتر آهنگهاي مرحوم مادرم را اجرا ميكردم. اما در اركستر خادم ميثاق بيشتر آهنگهاي فولكلور اجرا ميكردم، از بختياري، شوشتري و.... چون مرحوم خادم ميثاق در اين زمينه بيشتر كار ميكرد. با اركستر آقاي فرامرز پايور موسيقي كاملاً سنتي اجرا ميكردم.
* به همراه آقاي شجريان به دليل روزهداري از مسئولان وزارت فرهنگ و هنر خواستيم تمرينات ما را به بعد از افطار موكول كنند، ضمن اين كه امروزه نيز با سن و سال فعلي به امر روزه بسيار حساس هستم.
جمعه 17 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]
-
گوناگون
پربازدیدترینها