واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: جهان - اوباما، رئيسجمهوري تحولخواه
جهان - اوباما، رئيسجمهوري تحولخواه
«از سواحل هاوايي تا خيابانهاي شيكاگو، از جنگلهاي اندونزي تا دشتهاي كنيا» پيروزي اوباما در اين انتخابات كاملا قابل پيشبيني بود، نه فقط بهخاطر نظرسنجيهاي اخير، بلكه بهخاطر روح زمان و شرايط اجتماعي روز. حتي حدود يكسال پيش مشخص شده بود كه باراك اوباما از يك كانديداي انتخاباتي معمولي عبور كرده و به يك جريان تبديل شده است. ديگر نامزدان رقيب دموكرات شناخته شده، متنفذ، با سابقه سياسي و حرفهاي بودند، ولي شكست آنها از اوباما اين نكته را به تيم انتخاباتي وي ثابت كرد كه مردم گرسنه ايدههاي جديد، چهره جديد و سياستورزي جديد هستند. شعار سهگانه انتخاباتي تيم اوباما (اميدواري، عمل/ اراده، و تغيير/ تحول) شرايط و نياز كلي جامعه را دريافته و با موفقيت به آن پاسخ داده بود. يعني به رأيدهندگان القا ميشد كه با «عمل» حضور در صحنه و مشاركت در انتخابات ميتوان تغيير و تحولات لازم را بهدست آورد. در انتهاي دوران بوش، براي مردم آمريكا در حقيقت اين تصور ايجاد شده بود كه جامعه به يك بنبست كلي رسيده است. بدين جهت كانديداي جمهوريخواهان مك كين نيز اين اواخر خود را رفرميست معرفي ميكرد. در رقابت انتخاباتي اخير، مردم آمريكا به اين نتيجه رسيدند كه مك كين به نوعي ادامهدهنده همان سياستهاي بوش بوده و براي خروج از اين آچمز عمده اقتصادي و سياسي، دولتي بايد به كرسي نشيند كه خط كاملا متفاوتي را دنبال نمايد. در نهايت مككين موفق نشد كه شعار «تغيير و تحول» اوباما را تصاحب كند. آرم تبليغات انتخاباتي اوباما با دقت تهيه و تنظيم شده و بهطور موثر بيانگر پيام كلي اين جريان اجتماعي بود- اين طرح، طلوع خورشيد در يك افق را ترسيم مينمود، به اين مضمون كه يك روز جديد و يك روز ديگري در انتظار ماست. در حين اين مبارزات انتخاباتي، ملاحظه شده است كه دستگاه تبليغات انتخاباتي اوباما از متدولوژي تشكيلاتي و ديسيپلين فوقالعادهاي برخوردار بوده است. در اين انتخابات، باراك اوباما توانست در ايالاتي پيروز شود كه نامزدهاي دموكرات قبلي الگور و كري هر دو در آن ايالتها در انتخابات سالهاي 2000 و 2004 از بوش شكست خورده بودند. همه اينها حاكي از آن بود كه سونامي اوباما تا حدودي معلول شرايط استثنايي و ملتهب جامعه آمريكاي امروز است. بهطور معمول يك سياهپوست، يا يك كانديداي متفاوت شانس انتخاب شدن ندارد، ولي اكنون شرايط بهطور معمولي نيست، و بحران فراگير سياسي- اقتصادي كنوني اين امكان استثنايي را براي اوباما فراهم كرد. كاريزما و شخصيت بارز و محترم اوباما از اين جهت موثر واقع شد كه اضطراب كلي مردم را در مورد يك شخص رنگين، متفاوت مهار نمايد. ميتوان گفت كه باراك اوباما از اقليت سياهپوست نيست. سوا از رنگ چهره، هويت اجتماعي خاص اقليت سياهپوست در آمريكا به يك سرگذشت و يك هويت تاريخي منحصر به فرد-ريشه در بردگي- گره خورده است. به عبارتي، وقتي كه پدر بزرگها، قصههاي دوران بردگي را نسل به نسل منتقل ميكنند، هويتي ساخته ميشود كه مهاجران به آمريكا در آن روايت- مصيبت-تجربه-بردگي شريك نيستند. اوباما در حقيقت يك فرد جهاني است. وي سالهاي شكلگيري زندگياش را با خانواده سفيدپوست آمريكايي مادرش در هاوايي سپري كرد. اگر نيويورك دروازه آمريكا به اروپا بود، جزيره هاوايي و بوميان هاوايي دروازه آمريكا به كشورها و فرهنگ منطقه پاسيفيك است.
باراك نسبت به هويت كنيايي پدرش كنجكاو بوده و به آنجا سفر كرد. وي سالهايي از زندگياش را نيز بهخاطر همسر مادرش در كشور اندونزي گذراند. در سالهاي دانشجويي با تئوريهاي هويت و نقد فرهنگي-سياسي آشنا شده و خود را بهطور آگاهانه به هويت سياه نزديك كرد. از اين جهت وي تصميم گرفت كه اسم خود را از بري به باراك تغيير دهد و با يك سياهپوست ازدواج كند. در دوران فعاليت اجتماعي، اوباما در شهر شيكاگو به كليسايي پيوست (يونايتد) كه فعاليت اجتماعي و توانمندي خلق را در الهيات رهايي بخش سياه مينگريست. در زمان بوش، دولت آمريكا يك ديد قهرآميز، دستوردهنده و تا حدي توهينآميز نسبت به دنيا داشت. باراك اوباما بهخاطر زمينه منحصر به فرد جهانياش، هديهاي است از دنيا به آمريكا، او شايد بتواند پلي بين آمريكا و جهان برقرار نمايد. سخنراني اوباما در برلين صدها هزار نفر را بهخود جلب كرده بود. در تاريخ همچين استقبالي از يك پرزيدنت آمريكايي در اروپا بيسابقه بوده است. حتي سخنراني جان كندي در برلين با چنين استقبالي روبهرو نشده بود. در اوايل قرن بيستم حزب جمهوريخواه با قشر پلوتاكراسي (سرمايه داران) تداعي ميشد. ولي ريچارد نيكسون و رونالد ريگان با يك قشر اجتماعي عاميانه ائتلاف كردند كه محافظهكار بوده و از تنوع و تحولات فرهنگي روز برحذر بود. نيكسون و ريگان يك فرهنگ سياسي ضد-انتلكتوال را شتاب بخشيدند و همواره دموكراتها را متهم ميكردند كه از نخبگان (فرهنگي) و انتلكتوال هستند، و در نتيجه از متن جامعه به دور هستند. در اين مرحله حزب جمهوريخواه اكنون دچار بحران هويتي است. بههمين دلايل از زمان ريگان راست افراطي بر حزب جمهوريخواه غالب شده است، و انتخاب خانم سارا پيلن از طرف مككين نماينده اهميت قدرت تعيينكننده اين جريان راست در حزب ميباشد. ولي تعداد بسياري از نيروهاي بخش معتدل حزب جمهوريخواه از اين فرآيند ناراضي بوده و با بعضي از مواضع اولترا راست و آپراچيكهاي راست بهطور علني مخالفت كردهاند. فعلا انشعابي در تشكيلات حزب جمهوريخواهان بهطور رسمي صورت نگرفته است. استراتژي مبارزه انتخاباتي جان مككين بر اين مبني بود كه آن فرمول قديم تهمتها و حملات اينبار نيز موثر خواهد بود. تسلط دموكراتها با اكثريت كنوني در كنگره، با دوران اوليه دولت كلينتون كه ائتلافي از ليبرالهاي شمالي و محافظهكاران جنوبي در داخل حزب دموكرات بود، متفاوت خواهد بود. چراكه گروه دموكرات امروز در كنگره ديد شفافتر و قاطعانهتري به سياستها و برنامههاي دولت دارند. در دهه 1930، دولت فرانكلين روزولت با ابتكار و پياده كردن برنامه وسيع، گسترده و بيسابقه دولتي «نو ديل» (طرح جديد) - كه بوي سوسيال دموكراسي نيز ميداد- توانست آمريكا را از آن بحران ركود تاريخي نجات دهد.
شرايط استثنايي ركود 1930 باعث شد كه سيستم قدرت به روزولت اجازه دهد كه پارادايم (سپهر) غالب را تا حدودي عوض نمايد. از طرف ديگر، از دوران جنگ جهاني دوم به بعد، محافظهكاران و جمهوريخواهان در آمريكا بر آن بودهاند كه اقدامات «نو ديل» را قطعهقطعه كرده و عقب بزنند. ولي اكنون در سياست داخلي، بعضي از دموكراتهاي مترقي، همچون پال كروگمن برنده جايزه نوبل اقتصاد امسال، بر اين باورند كه در اين فرصت تاريخي اوباما ميتواند و ميبايست كه يك «نو ديل» (طرح جديد كلان) ديگر را براي بازسازي زيرساختهاي كشور در قرن بيست و يكم باز دنبال نمايد. اين ناظرين معتقدند كه اوباما همچون آبراهام لينكلن، روزولت و جان كندي از كاريزماي لازم براي رهبري كنشگر و ترانسفورماتيو (شكلدهنده) برخوردار است. موفقيت «رهبري شكلدهنده» موقعي صورت ميگيرد كه شخص پرزيدنت بهرغم مخالفتها با قاطعيت به يك سري اصول پايبند بماند. بهعبارتي، فقط به شرط وجود اعتقادات، ارزشهاي دروني و استقامت، يك رئيسجمهور ميتواند اصولي را به وجدان جامعه انتقال دهد، اينگونه به جريان رفرم شتاب ميبخشند، و نهادهاي قدرت را در مقابل اين شتاب قرار ميهند. ناظرين معتقدند كه حركتهاي ريشهاي تاريخي در آمريكا، چون خاتمه دادن به قانون بردهداري در 1860، برنامه «نو ديل» در 1932، و قانون منع تبعيض نژادي و حقوق مدني در 1963، همه داراي چنين خصوصياتي بودند. در ساختار قدرت جامعه آمريكا الزاما سياست داخلي و سياست خارجي همگن نيستند. بدين معنا كه تعويض پارادايم در سياست داخلي، الزاما توانايي تغيير پارادايم در سياست خارجي را به همراه ندارد. به عنوان مثال پرزيدنت ليندون جانسون در دهه 1960 برنامههاي رفاه اجتماعي و بهبود حقوق مدني اقليت سياهپوستان را به اجرا درآورد، ولي در عين حال به جنگ ويتنام دامن زده و بمباران هوايي نابودكننده (عمليات رولينگ ثاندر) را به همراه داشت. در حوزه سياست خارجي، دولت اوباما قطعا رويكرد يكجانبهگرايانه در مناسبات جهاني را تا حدودي تغيير خواهد داد. ولي برخلاف سياست داخلي مشكل خواهد بود كه بتواند پارادايم در سياست خارجي را بهكلي متحول سازد. دفتر رئيسجمهور و كاخ سفيد همواره تحت فشار سياسي است كه منافع آمريكا را در چارچوب هژموني ببيند. وگرنه، بهوسيله راست متهم ميشود كه در مقابل دشمنان كوتاهي كرده و نميتواند از منافع آمريكا بهطور شايسته حمايت نمايد.
جيمي كارتر از طرفي قرباني سياست حقوق بشر دولتش شد، و از طرف ديگر متهم شد كه چرا در زمان گروگانگيري، اقدامات نظامي و خشن را با ايران دنبال نكرده بود. اگر بخواهيم نگاهي به مشاوران امور خارجي تيم انتخاباتي باراك اوباما داشته باشيم، خانم سامانتا پاور در بخش حقوق بشر كتابهايي نوشته است. آقاي پاراگ خانا يك آمريكايي هنديتبار و عضو شوراي روابط خارجي است. وي افكار روشن و مترقي نسبت به روابط جهاني دارد، و همواره منتقد نومحافظهكاران بوده است. حدود پنج سال پيش اوباما آشنايي مختصري هم با پروفسور رشيد خالدي آمريكايي فلسطيني تبار از دانشگاه شيكاگو داشت. اين افراد ممكن است كه بهزودي به حاشيه دستگاه سياست خارجي كشيده شوند. اكثر مشاوران اوباما در حوزه خارجي در دولت كلينتون بودند. خانم سوزان رايس كه تصادفا هماسم كاندوليزا رايس است، نيز سياهپوست است. وي در زمان دولت كلينتون مسوول بخش آفريقا در وزارت خارجه بود. آقاي دنيس راس مشاور كلينتون در امور خاورميانه و قرارداد اسلو بود، و در اين چند ساله اخير وي در يكي از مراكز تحقيقاتي و لابي اسرائيل در واشنگتن(WINP) مشغول بوده است. اينطور پيداست كه در مورد سياست هستهاي ايران تيم اوباما تا اين لحظه، با آقاي دنيس راس مشورت ميكرده است. دوران رژيم بوش و حكومت نومحافظهكاران باعث افزايش تنش در جهان و منطقه شده بود. اين فرآيند دخالت غيرمستقيم، ضربه حساسي به روند طبيعي توسعه دموكراسي در ايران بود. دوران اوباما ممكن است فرصتي فراهم كند كه ايران بدون دخالت خارجي به مسائل خود بپردازد، و چالشهاي توسعه مدني، سياسي و فرهنگ پاسخگويي را باز مد نظر قرار دهد. ماه عسل اوباما با آمريكا و جامعه جهاني چند ماهي طول خواهد كشيد. بعد از اين جشنها، قطعا با چالشهاي جديد روبهرو خواهيم بود.
پنجشنبه 16 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]