واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: حسن بلخاري انديشه هاي شيخ اشراق (2)
خبرگزاري فارس: تقسيم بندي سهروردي از كاشفان معرفت جالب توجه است. او طبقه اول اين جستجو گران معرفت را كساني مي داند كه شوق معرفت دارند و گروه دوم كساني هستند كه در فلسفه استدلالي استادند، ولي از عرفان بي خبرند - چون ابن سينا و فارابي- گروه سوم كساني كه هم صاحب استدلالند و هم صاحب كشف و شهود. در نظر سهروردي اينان حكيم متأله خوانده مي شوند.
تقسيم بندي سهروردي از كاشفان معرفت جالب توجه است. او طبقه اول اين جستجو گران معرفت را كساني مي داند كه شوق معرفت دارند و گروه دوم كساني هستند كه در فلسفه استدلالي استادند، ولي از عرفان بي خبرند
- چون ابن سينا و فارابي- گروه سوم كساني كه هم صاحب استدلالند و هم صاحب كشف و شهود. در نظر سهروردي اينان حكيم متأله خوانده مي شوند
نويسنده در نخستين بخش مقاله حاضر به بيان فشرده اي از تحولات تاريخي و فكري در بستر تمدن اسلامي در روزگار سلجوقيان و برآمدن جنبش هاي فلسفي و عرفاني به موازات آنها اشاره داشت و آنگاه به ذكر آراي فلسفي و عرفاني سهروردي از خلال آثار وي پرداخت.اينك در واپسين بخش مقاله، به آبشخورها و بنيان هاي معرفتي حكمت اشراق يا حكمت نوري اشاره مي رود. باهم مي خوانيم:
منابع حكمت و انديشه شيخ اشراق، متنوع و متعدد و در رأس آنها آيات قرآني و سنت محمدي (ص) است. شيخ، محور اصلي دريافتهاي خود را در ابتدا قرآن و سنت رسول الله مي داند: «كساني كه به كلمه خداوند توجه نكرده و به رشته محكم قرآن اعتصام نمي جويند در چاه ضلالت و گمراهي سرنگون مي گردند. هرگونه ادعا و سخني كه در كتاب خدا و سنت رسول (ص) شاهدي براي آن وجود نداشته باشد از درجه اعتبار ساقط است و از امور بيهوده، به شمار مي آيد» برخي از محققان معاصر، سهروردي را فيلسوفي مي دانند كه بيش از هر فيلسوف ديگر به قران و آيات شريفش توجه كرده و با طلب نور از وحي محمدي به كشف حقايق در حكمت پيشينيان پرداخته است. وي چنان در مورد قرآن و توجه به آن جدي است كه در رساله «كلمه التصوف» مي گويد: «واقراء القرآن كانه ما انزل الا في شانك فقط، قرآن را چنان بخوان كه گويي فقط در شان تو نازل شده است.»
كسي كه چنين ديدي به آيات قرآن و سنت محمدي دارد و هرگونه سخن و ادعاي مغاير با آنها را عبث مي داند، قطعاً در پردازش تعاليم خود به شدت وامدار آنهاست، فلذا اولين منبع انديشه هاي اين مرد بزرگ، قرآن و سنت رسول الله بوده است و پس از آن نظر عرفا و صوفيان. وي در همان خلسه معروف خود كه ارسطو را در عالم خواب و بيداري مي بيند، از او مي پرسد: «آيا مشائياتي چون فارابي و ابن سينا را مي توان فيلسوفاني واقعي در اسلام دانست، ارسطو در جواب مي گويد: «يك در هزار هم چنين نيست بلكه حكماي واقعي بسطامي (با يزيد) و تستري صوفي بوده اند.» همچنين در پايان كتاب «المشارع و المطارحات» مي گويد: «و اما نور طامس كه به موت اصغر سوق مي دهد، آخرين كسي كه از آن به درستي خبر داد از يونانيان، حكيم بزرگوار افلاطون بود و از بزرگان اين راه كه نامش در تاريخ مانده هرمس است و از فارسيان، ملك زمين كيومرث و از پيروان او، فريدون و كيخسرو بودند. اما انوار سلوك در اين روزگاران نزديك، پس خميره فيثاغوريان به برادر اخميمي (ذوالنون مصري) و از او به سيار تستري (ابوسهل) و پيروان او رسيد . و اما خميره حكماي خسرواني در سلوك، به سيار بسطام (بايزيد) رسيد و پس از او به جوانمرد بيضاء (حلاج) و بعد از ايشان به جوانمرد آمل (ابوالعباس قصاب) و جوانمرد خرقان(ابوالحسن خرقاني).
نيز سهروردي خود را همچون مشايخ صوفيه، «قطب عصر» و «خليفه الله» خوانده و نيل به اتحاد يا فنا را عامل اتصال با خدا و مبدأ نور يا نور نخستين خوانده است - كه در بحث وحدت وجود در ذهن و زبان او از آن سخن خواهيم گفت- همچنين كتب سرشار از مضامين عرفاني و صوفيانه او شكي در تأثيرپذيري او از تصوف اسلامي باقي نمي گذارد. همچون «رساله موران» كه چون مرغان «رساله الطير» بوعلي سينا و نيز «رساله الطير» امام احمد غزالي، به دنبال انجذاب انوار روح خود به روح الهي هستند. همچنين توجه او به ضرورت حضور پيرو شيخي كه مريد را خرقه پوشاند: «و پيري بايد كه ذكر تلقين كند و بي پير به جايي نرسند» و نيز اين كلام او در رساله فارسي «في حاله الطفوليه» كه سنت و جاه و مال، حجاب راه مردان است تا دل به امثال اين مشغول باشد راه، پيش نتوان بردن هر كه قلندري وار از بند زينت و جاه برخاست او را عالم صفا حاصل آمد.» متن «جمالت صوفيان» «آواز بر جبرئيل» و «كلمه التصوف» او مملو از لطائف عرفاني است.
پس از كتاب و ميراث غني تصوف، منبع بعدي شيخ مقتول، فلسفه يونان است. او فلسفه مشاء را شرط ضروري مطالعه كتب خود مي داند و با ارسطو و فلسفه اش آشناست. آنچنان كه در كتاب «التلويحات» تحت عنوان «حكايت و مقام» به حالت خلسه اي اشاره مي كند كه در شبي از شبها بر جان و روح او حاكم شده و آن چنان كه خود مي گويد شبح ارسطو بر او ظاهر مي شود و چون شيخ از دشواريهاي علم و مسائل آن مي پرسد، ارسطو او را به نهاد خويش ارجاع مي دهد. شيخ داستان گفت و گوي طولاني و شگفت انگيز خود با ارسطو را در آن مقام شرح داده است. نكته مهم اين كه، گرچه شيخ اشراق آشنايي با فلسفه مشائي را مهم مي داند و براي ارسطو مقامي شامخ قائل است، اما براي رؤيت و دريافت، قائل به اعمال زاهدانه است: «همه مواد آن (كتاب حكمة الاشراق) از راه تفكر و استدلال فراهم نشده بلكه كشف و شهود ذهني و تأمل و اعمال زاهدانه سهم بزرگي در آن داشته اند از آن جا كه اقوال ما از طريق استدلال عقلي به دست نيامده، بلكه از بينش دروني و تأمل و مشاهده نتيجه شده، شك و وسوسه شكاكان نمي تواند آنها را باطل كند و هر كس سالك راه حقيقت است در اين راه يار و مددكار من است. روش كار استاد فلسفه و امام حكمت يعني افلاطون نيز چنين بود و حكيماني كه از لحاظ زمان بر افلاطون پيشي داشتند مانند هرمس پدر فلسفه، هم براين راه مي رفته اند» و از فلسفه يوناني، انديشه هاي افلاطون كه او را در مقدمه حكمه الاشراق، «امام الحكمه و صاحب الايد والنور» مي داند و قبل از افلاطون، هرمس، كه او را «والدالحكما» خوانده و نيز انباذقلس و فيثاغورث كه اينان را نيز «حكمايي عظيم واساطين حكمت» مي شمرد و پس از فلسفه يوناني، «حكمت خسرواني» كه حكمت حكماي ايران باستان است و از ديدگاه او پايه و بنيان حكمت اشراقي.
شيخ در مقدمه حكمه الاشراق در اين مورد چنين
مي گويد: «و حكمت اشراقي كه پايه و بنيان آن دو اصل نور و ظلمت است به آن صورت كه توسط حكماي ايران همچون جاماسب، فرشاد شور و بزرگمهر، بيان شده.» وي همچنين در «المشارع» و «المطارحات»، بنيان حكمت مشرقي را به «العلماءالخسروانيه» نسبت مي دهد كه منظور همان حكماي ايران باستان است. اولين حكمت را قطب عظيم و حكمت خاصه مي داند: «ولايتقرر به الاصل المشرقي المقرر في عهد العلما الخسروانيه فانه الخطب العظيم و هو الحكمه الخاصه...» همچنين در «كلمه التصوف» مي گويد:« در ميان ايرانيان قديم، گروهي ازمردمان بودند كه به حق رهبري مي كردند و حق آنان را در راه راست رهبري مي كرد و اين حكماي باستاني به كساني كه خود را مغان مي ناميدند شباهت نداشتند حكمت متعالي و اشراقي آنان را كه حالات و تجربيات روحاني افلاطون و اسلاف وي نيز گواه بر آن بوده است ما دوباره در كتاب خود، حكمه الاشراق زنده كرده ايم.»
سهروردي همچنين معتقد بود حكمت الهي از جانب خداوند به ادريس پيامبر رسيد، يونانيان او را هرمس مي دانستند و صائبان حران كه خود را ميراث بر حكمت باستان مي دانستند، هرمس را همان ادريس دانستند. به گفته مؤلف «سه حكيم مسلمان» هرمس را در سراسر قرون وسطي و در بعضي از مكاتب غربي، مؤسس فلسفه و علوم شمرده اند. او معتقد است حكمت پس از آن به دو شاخه تقسيم شد كه يكي از آنها به ايران آمد و ديگري به مصر رفت و از آن جا به يونان رفت و سپس وارد تمدن اسلامي شد.»
تقسيم بندي سهروردي از كاشفان معرفت جالب توجه است. او طبقه اول اين جست وجو گران معرفت را كساني مي داند كه شوق معرفت دارند و گروه دوم كساني هستند كه در فلسفه استدلالي استادند ولي از عرفان بي خبرند- چون ابن سينا و فارابي- گروه سوم كساني كه هم صاحب استدلالند و هم صاحب كشف و شهود. در نظر سهروردي اينان كه حكيم متأله خوانده مي شوند در فلسفه يوناني فيثاغورث و افلاطون و در جهان اسلامي خود شيخ اشراق اند. نظرگاههاي مختلف شيخ اشراق همچون انتقادات او بر ارسطو- كه مثلاً چرا مثل افلاطوني را رد كرده و تقسيم به صورت و ماده را اصل قرار داده- را بايد در تأليفاتش جست وجو نمود. آن چه
درانديشه هاي اين كاشف حكمت نوري اهميت دارد و مقدمه اي بر انديشه هاي او پيرامون وحدت وجود است، بحث در پيرامون اصالت ماهيت در نزد او و بازسازي نظريه باستاني مراتب تشكيكي نور است، كه بعد ها در فلسفه صدراي شيرازي اثري شگرف گذاشت.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع: روزنامه همشهري
انتهاي پيام/
چهارشنبه 15 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]