واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كودكان كهنسال
در بيشتر فرهنگهاي جهان افسانهاي وجود دارد درباره زيبارويي كه به خوابي ناخواسته فرو رفته است. در تمام اين قصهها قهرمان از دوران كودكي تا جوانياش را ميخوابد. در طول اين مدت تلاش هيچ كس براي بيداركردن او ثمر نميدهد و افسانه به ما ميگويد كه قهرمان خفته فقط وقتي كه زمانش برسد، بيدار خواهد شد.
نياكان ما به گونهاي ناخودآگاه ميدانستند كه بايد حصاري ميان كودكي و بزرگسالي فاصله بيندازد. فاصلهاي كه در افسانهها آن را به صورت خوابي بلند در تابوتي شيشهاي نمايش دادهاند. اما اگر محفظه شيشهاي زيباي خفته بشكند، چه خواهد شد؟
چند سال پيش موقعي كه گادفري رجيو، مستندساز مشهور آمريكايي، روي پروژهاي در ايتاليا كار ميكرد، متوجه منظرهاي شد كه سالهاي سال آن را ديده اما به آن توجه نكرده بود: حالت چهره كودكان هنگام تماشاي تلويزيون. او احساس كرد كه حالت چهره آنها موقع تماشا، كودكانه نيست.
* نمايي از فيلم «مشاهده»
رجيو تصميم ميگيرد تا اين چهرههاي غريب را روي نگاتيو ضبط كند. حاصل كار فيلمي هشت دقيقهاي است به نام «مشاهده» كه ما را به تماشاي اين صورتهاي كوچك ميبرد.
دوربين رجيو كه پشت تلويزيون ايستاده است، روي چهره تكتك بچهها ميچرخد و در نماهايي اغلب بسته حالت صورت آنها را به ما نشان ميدهد.
اگر ندانيم اين بچههايي كه با دهان باز به دوربين خيره شدهاند، در واقع در حال تماشاي تلويزيون هستند، شك نميكنيم كه اينها تصاويرياند از كودكاني زير تاثير مواد مخدر؛ چهره بچهها نشئه و خوابزده. به نظر ميآيد، انگار كه شور و حال كودكي در آنها مرده باشد.
رجيو نخستين كسي نبود كه متوجه غياب «كودكي» شد. پيش از او و در اوايل دهه هشتاد هموطن ديگرش نيل پستمن به ناپديد شدن دوران كودكي اشاره كرده بود.
پستمن متوجه بود كه درصد ارتكاب جرايم خشونت بار از 1950 تا1979 و در ميان آمريكاييها زير 15 سال، 110 برابر شده است. اين رقم براي جرايم كمتر خشن نيز افزايشي به اندازه 83 برابر را نشان ميداد.
از آنجا كه جنايت كردن آخرين حصار ميان كودكي و بزرگسالي است، پستمن انديشيد كه بايد پيش از اين نيز ديوارهاي ديگري ميان اين دو جهان فرو ريخته باشد.
كتاب مشهور او به نام «ناپديد شدن دوران كودكي» نتيجه جستجوي پستمن براي كشف علل اين واقعه است.
او در كتاب خود فهرست بلند بالايي از علايم ناپديد شدن مفهوم «بچه بودن» را ارائه ميدهد. سياهه او از انقراض صدها بازي مخصوص به كودكان تا تغيير طرز لباس پوشيدن آنها، تا پايين آمدن سن بارداري را دربرميگيرد.
پستمن با تيزبيني به اين موضوع اشاره ميكند كه حتي رفتار دختربچهها هم تحت تاثير هنرپيشههاي تلويزيوني، زنانهتر شده است.
حسرت پستمن از اين است كه انگار بزرگترها هم اين قضيه را به راحتي پذيرفته و كمكم تفاوت بين كودك و بزرگسال را فراموش كردهاند. آمار خشونت عليه بچهها سير صعودي دارد، زيرا بزرگترها ديگر تفاوتي ميان خود و قربانيانشان نميبينند.
از سوي ديگر، پايين آمدن سن جنايت باعث شده تا در بعضي ايالات آمريكا تقاضا براي انحلال دادگاههاي مخصوص كودكان بالا بگيرد. تمام اين نشانهها، از پايين آمدن سن بارداري گرفته تا خواست حضور كودكان در محكمه بزرگترها، يعني بازگشت به عصر ماقبل مدرن و از دست رفتن نتيجه قرنها مبارزه براي ايمن نگه داشتن كودكان از دادگاه، خشونت و ناامني.
كودكي به مفهومي كه ما ميشناسيم حاصل فرايند متمدن شدن انسان است و گرنه ژنهاي ما تفاوتي بين كودك و بزرگسال نميبينند. نياكان ما در سراسر جهان و در طول قرنها آموختند كه بايد به خاطر سلامتي نسل آينده براي آنها جهاني جداگانه بنا كنند، جهاني كه آن را «كودكي» ميناميم. ديوار حائل بين اين دو جهان، رازهايي بود كه بزرگترها از كودكان پنهان ميكردند.
براي بچهها بهتر است كه تراژديهاي زندگي مثل مرگ، خشونت يا مشكلات جنسي، بيرون از جهان آنها باقي بماند. بسياري از حقايق براي ذهن هنوز شكل نگرفته آنان بسيار زود و بسيار زياد است. تماشاي جهان واقعي بچهها را گيج ميكند. ذهنشان آشوب جهان را نميفهمد.
رجيو و پستمن از تلويزيون دلگيرند، زيرا دروازه دنياي آدمبزرگها را به روي كودكان ميگشايد. بچهها با عبور از اين دروازه، يك شبه بزرگ ميشوند. در واقع چارهاي جز اين ندارند، زيرا در جهان واقعي جايي براي «بچگي» نيست.
ما اصطلاح «يك شبه بزرگ شدن» را بهطور معمول درباره كودكاني به كار ميبريم كه مصيبتي را از سرگذرانده باشند، چون در پس ذهنمان ميدانيم كه پايان كودكي، نشانه وقوع يك فاجعه است.
مرز ميان كودكي و بزرگسالي در اكثر فرهنگهاي كهن چنان پررنگ بود كه بچهها بايد براي ورود به جهان بزرگسالان آيينهاي خاصي را از سرميگذراندند. اين آيينها كه امروزه «آيين تشرف» ميخوانيمشان، زير نظر بزرگترها شكل گرفته بود تا آنها مطمئن شوند سفر كودكان به سرزمين بزرگسالي در زمان مناسب انجام ميشود. فرهنگهاي قديميتر ميدانستند كه ورود پيش از موقع به اين سرزمين، فاجعهبار است. رد پاي اين انديشه در افسانهها نيز ديده ميشود.
براي مثال، دليل به خواب رفتن قهرمان در افسانههاي معروف «زيباي خفته» هميشه حادثهاي است كه آشكارا نمادي جنسي دارد. شايد به اين دليل كه مفاهيم مربوط به بلوغ مهمترين مرز ميان كودكي و بزرگسالي است.
در روايت آلماني اين داستان، كه از همه مشهورتر است، زيبارو پس از لمس دوك نخريسي و خونريزي از انگشتش به خوابي يك صدساله فرو ميرود. از نظرگاه افسانه، محفظه شيشهاي «كودكي»، بهتر است از بلوغ زودرس؛ ديدگاه خردمندانهاي كه مردمان عصر تلويزيون فراموشش كردهاند.
صحبت درباره بحران اقتصادي، تروريسم يا جنگ قريبالوقوع هم به ميزان زيادي ذهن بچهها را آشفته ميكند.
شبكههاي تلويزيوني و ماهوارهاي با نشان دادن اين جمله در ابتداي برنامههايشان كه «اين برنامه حاوي مضاميني است كه براي بچهها مناسب نيستند» خيال خود را راحت ميكنند، اما كودكان شاهد سربريدنها، بمباران شهرها و شليك آدمبزرگها به همديگر هستند.
اين اطلاعيههاي اخلاقي شبكههاي تلويزيوني خنده دارند چون هم مديران آن شبكهها و هم ما ميدانيم كه بچهها ميبينند. كاركرد اين اطلاعيهها چيزي است در حد تابلوهاي «بنده مسئول آن نخواهم بود».
ما در زندگي روزمره و بنا به سنتي كه از عصر پيش از تلويزيون به جا مانده است، خيلي چيزها را جلوي كودكان نميگوييم و يا پچپچ ميكنيم. تلويزيون حتي اگر بخواهد، نميتواند پچپچ كند.
پستمن اين پرده بين كودكي و بزرگسالي را ديوار شرم ناميده بود. به اين معنا كه روزگاري قرار بود آدمبزرگها بعضي چيزهاي جهان را از بچهها پنهان كنند. با اين حساب عصر تلويزيون، روزگار بيشرمي است.
سينهچاكان تلويزيون ميگويند كه اين رسانه پنجرهاي است رو به جهان. اين مثال درستي است، اما چرا گمان ميكنند «پنجره بودن» حسن اين دستگاه است؟ كودكان به پنجرهي رو به جهان نياز ندارند. آنها احتياج به روزنهاي دارند تا دنيا را آهستهآهسته بفهمند. كاري كه زماني قصههاي مادربزرگ انجامش ميداد. كودكان ميتوانستند در سطحي ناخودآگاه و از راه افسانهها - درست به خلاف تلويزيون - با مسايل هميشگي انسان مثل مرگ، خشونت يا روابط جنسي آشنا شوند.
افسانهها در طول قرون و اعصار و زير نظر بزرگترها شكل گرفته و صيقل خورده بودند تا ذات آشوبناك جهان را آرامآرام به كودكان نشان دهند. اما تلويزيون واقعيت را به صورت كودكان ميزند. «يك شبه بزرگ شدن» نتيجه طبيعي هجوم واقعيت عريان به مغز بچهها است. خواست بازگشت مادربزرگ و قصههايش به زندگي كودكان، آرزويي رمانتيك نيست. واقعيتي است روانشناسانه و لازم براي سلامتي آنها.
رجيو در مصاحبههايش گفته است كه حتي اگر محتويات تلويزيون را به شدت كنترل كنيم، باز هم مشكل اصلي كه در ذات اين رسانه نهفته است، همچنان برجاي خود باقي ميماند.
تماشاي تلويزيون مثل دعوت شدن به ضيافتي است كه ميزبان هرچند ثانيه يك بار مهمان جديدي را به شما معرفي ميكند و بعد دوباره دست شما را گرفته و در اتاق ميگرداند تا نفر بعدي را نشانتان بدهد. در پايان روز، نه تنها نام مهمانان را به خاطر نخواهيد آورد، بلكه آنچه را كه گفتهاند نيز فراموش ميكنيد و بدتر از همه اينكه، ميزبانتان به شما اطمينان ميدهد كه اين مهماني هر روز برقرار است. پس خوش باشيد و هيچ چيز را به خاطر نسپاريد.
گذشتن و فراموش كردن، ماهيت تلويزيون است. به عبارت عاميانهتر، تلويزيون بچهها را سطحي بار ميآورد. آنها قد ميكشند، اما رشد نميكنند.
كودكان مثل بزرگترها تلويزيون را تماشا ميكنند، آن را نميخوانند. در واقع حتي به آن چندان هم گوش نميدهند. تماشاي اين جعبه هياهو، برخلاف كتاب خواندن، احتياجي به دقيق شدن و صبور بودن ندارد.
طول متوسط هر نما در تلويزيون بين 3 تا 4 ثانيه است. نماهاي پيامهاي بازرگاني از اين هم كوتاهتراند. به اين ترتيب تماشاي آنها- برعكس خواندن يك متن - به هيچ مهارت ذهني نياز ندارد و مهارتي را هم دركودكان به وجود نميآورد. هرچه بيشتر تماشا كنند، تماشاچي بهتري نميشوند.
سرعت قانون اين رسانه است. در تلويزيون نه فرصت فكر كردن هست، نه مجالي براي شكلگيري احساس انساني نسبت به صحنهاي كه ميبينيم. عكسالعمل طبيعي انسان نسبت به سرعت بالاي وقوع رويدادها، بيتفاوتي است.
كودكان در مقابل هجوم بيوقفه صحنههايي از هر چيز و هر كس، نسبت به همه چيز و همه كس بيتفاوت ميشوند. اين بيتفاوتي نقطه مقابل آن كنجكاوي شيطنتآميزي است كه زماني مهمترين مشخصه كودكان بود.
اختراع خط و جايگزيني كلمات به جاي تصاوير از مهمترين عوامل تبديل شدن انسان بدوي به انسان متمدن بود. خواندن ذهن انسان را پيچيده كرد، زيرا كه خوانش هر متن، نوعي رمزگشايي است.
در عوض، با انتقال اطلاعات از طريق تصوير، ذهن ساده ميشود. به قول پستمن: «وقتي كه دست نويسنده ميايستد، ذهن آب ميرود».
آنچه كه پستمن و رجيو ميخواهند به ما بگويند اين است كه رسانههاي مختلف، تنها وسايلي براي انتقال اطلاعات نيستند، بلكه روشهاي متفاوتي براي فكر كردناند: والد قصهگو با روايت شفـــاهياش از جهان، تخيل كودك را وسعت ميدهد. يادگيري الفبا و خواندن كتاب، ذهن او را پيچيده بار ميآورد.
اما تلويزيون مغز را خواب ميكند.
در دوران رسانههاي ديداري كه دوباره تصاوير به جاي كلمات نشستهاند، كودكان از دو سو تهديد ميشوند. از سويي تلويزيون عملكرد ذهني آنها را ساده ميكند و از سوي ديگر اين ذهنهاي تخدير شده را به جنگ دنياي پيچيده آدمبزرگها ميفرستد.
حاصل كار، زوال دوران كودكي و بازگشت به عصري است كه در آن مرزي ميان كودك و بزرگسال وجود نداشت. شايد به اين دليل است كه خشونت عليه كودكان در كشورهاي پيشرفته دوباره بالا گرفته است.
اگر كودكي را ميوه تمدن بدانيم، ناپديد شدن آن نشانه آغاز نوعي بربريت نوين است.
پستمن درست يكسال قبل از ساخته شدن فيلم «مشاهده» و در دوازدهمين سالگرد چاپ اثرش، در مقدمه جديدي بر آن مينويسد: در دوباره خواني اين كتاب با كمال تاسف متوجه شدم كه در دوازده سال گذشته هيچ چيز عوض نشده و بلكه بدتر هم شده است.
كتاب من به اين سوال كه درباره از دست رفتن «دوران كودكي» چه بايد كرد پاسخي نميدهد، زيرا من نيز جواب را نميدانم. وقتي از تلويزيون انتقاد ميكنيم، ميگويند كه عقربه ساعت را نميتوان به عقب كشيد، ولي از بعضي جهات بايد اعتراف كرد كه اين ساعت غلط كار ميكند و حافظه تاريخي ما هنوز روزگاري را به ياد دارد كه جهان با كودكان مهربان تر بود.
فيلم رجيو كه موسقي دلهرهآور فيليپ گلس آن را هراسانگيزتر كرده است، تاييديهاي است هشت دقيقهاي بر اين ادعاي پستمن كه كودكي مفهومي رو به زوال است.
بيتفاوتي، ساده شدن ذهن، از بين رفتن كنجكاوي، فراموشي و تمام آن حالاتي كه پستمن نام برده بود در چهره كودكان مقابل دوربين هويداست.
حالاتي كه تا پيش از اين فقط در چهره كهنسالان به خصوص مبتلايان به آلزايمر ديده ميشد.
مشاهده هوشمندانه رجيو به ما نشان ميدهد كه حق با پستمن بود: تلويزيون هم با آنچه كه نشان ميدهد و هم با آنگونه كه نشان ميدهد، بينندگان كوچك خود را به انتهاي كهنسالي پرتاب كرده است.
ارشيا آرمان
چهارشنبه 15 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 163]