واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: آن مكتبی كه خودش را مكتب انسانيت میداند، حتما بايد به يك سلسله سؤالها جواب بدهد. اگر به آن سؤالها جواب داد، آنوقت میتواند مكتب انسانيت به معنای واقعی باشد. انسان دريچه و دروازه دنيای معنويت بود. اصلا بشر از وجود خودش به دنيای معنويت پی برد. معنويت و انسانيت، دين و انسانيت دو امر تفكيك ناپذيرند. يعنی يا بايد دين وانسانيت هر دو را يك جا رهاكنيم يا اگر بخواهيم به يكی بچسبيم، بايد به ديگری هم بچسبيم، نمیتوانيم به دين بچسبيم و انسانيت را، قداست انسانيت را رها كنيم. همچنانكه نمیتوانيم به انسانيت بچسبيم و دين را رها كنيم. اين دو با يكديگر توأمند، تفكيك ناپذيرند.
تناقض در مکاتب اصالت انسان:
تناقضی كه ما مدعی هستيم در مكتبهای اصالت بشری وجود دارد همين است. اساسش همين است كه انسانيت در گذشته سقوط كرد البته به غلط هم سقوط كرد، يعنی تغيير هيئت بطلميوسی نبايد سبب بشود كه ما در مقام شامخ انسان از نظر انيكه هدف مسير خلقت است ترديد بكنيم. زمين مركز جهان باشد يا نباشد، انسان هدف جهان است. يعنی چه هدف جهان است؟ يعنی طبيعت در مسير تكاملی خودش به اين سو میرود، چه انسان را يك موجود خلق الساعه بدانيم و چه او را از نسل حيوانات ديگر بدانيم. اين امر تفاوتی نمیكند در اينكه ما او را دارای روح الهی بدانيم يا ندانيم. گفت: «نفخت فيه من روحی» او كه نگفت انسان از نژاد خدا بوجود آمده است. اگر درباره انسان مثلا میگفت، ماده انسان را، سرشت انسان را از جهان ديگر آوردند و آن خاكی كه از جهان ديگر آورده بودند كه او راموجودی شامخ و مقدس نمود. . . ای كسانی كه فلسفه شما فلسفه بشر دوستی است و موضوع ايمان شما بشريت است، ما میگوئيم: آيا در انسان احساسی به نام احسان و نيكوكاری و خدمت وجود دارد يا نه؟
اگر بگوئيد: به هيچ معنی وجود ندارد، دعوت بشر به انجام آنها هم غلط است مثل اينكه يك سنگ يا حيوان را دعوت كنيم ! نه، چنين احساسی هست. ولی اين كه هست، چيست؟ ممكن است كسی بگويد: احساس خدمتگزاری نسبت به ديگران كه در ما هست، يك نوع جانشين سازی است. يعنی چه؟ آن وقتی كه مثلا ما میبينيم يك. . . و حس انساندوستی به خيال خودمان در ما تقويت ميشود كه برويم اينها را تعليم كنيم، به اينها خدمت كنيم، برويم مظلومها را نجات بدهيم. میگويند اگر خوب دقت كنيم میبينيم انسان خود را بجای آنها گذاشته، اول فكر میكند كه او را در طبقه خودش و خودش را در طبقه او بداند، بعد در نظر میگيرد كه الان اين خودش است به جای او. بعد همان حس خود پرستی كه از خودش بايد دفاع كند، اينجا به دفاع مظلوم بر میخيزند والا در انسان هيچ چيز كه اصالت داشته باشد برای اينكه از يك مظلوم دفاع بكند وجود ندارد. مكتب انسانيت بايد جواب بدهد. اولا چنين حسی وجود دارد يا نه؟ آيا چنين شرافتی در انسان وجود دارد يا نه؟ ما میگوئيم وجود دارد: «فالهمها فجورها و تقويها» (شمس/8) به حكم همان كه انسان خليفة الله، مظهر جود و كرم الهی است، مظهر احسان است.
يعنی انسان در عين اينكه خود خواه است و وظيفه دارد برای حفظ بقاء و حيات خودش برای خودش فعاليت كند، ولی تمام هستیاش خودخواهی نيست، خير خواهی هم هست، جهانسازی هم هست، دنياسازی هم هست، بشريت هم هست، وجدان اخلاقی هم هست. همين چندی پيش كه من در شيراز بودم، مؤسسهای بنام مؤسسه خوشحالان را به من معرفی كردند. افرادی فقط بواسطه حس درونی و ايمان شخصی خودشان يك مؤسسه تشكيل دادهاند و در آن عدهای از كرولالها را جمع كردهاند. رفتم از يكی از كلاسهای آن بازديد كردم. واقعا برای ما كه افراد باصطلاح نازك نارنجی هستيم حتی يك ساعت سر آن كلاس رفتن و ديدن آنها طاقت فرساست. آدم نگاه میكند به بچهها كه وقتی میخواهند يك كلمه به اشاره حرف بزنند دهانشان را كج میكنند.
آقائی را ديدم كه سيد هم بود و اتفاقا اسمش امامزاده بود. میديدم كه اين آدم با چه دلسوزیای، با چه عشق و علاقهای (با اينكه همان جا اطلاع پيدا كردم كه حقوقی كه میگيرد شايد از حقوق يك آموزگار هم كمتر باشد، چون آن مؤسسه بودجهای ندارد) سر به سر بچههای كرولال مردم میگذارد تا نوشتن را به آنها ياد بدهد و ضمنا معنی حرف را با چه زحمتی به آنها بفهماند. مثلا وقتی میخواست بگويد " اينجا " دهانش را جوری كج و راست میكرد كه وقتی آنها به دهان او نگاه میكنند، بفهمند كه او میگويد " اينجا " فورا روی تخته مینوشت " اينجا " و از اين جور چيزها. اين، چيست در بشر؟ اين، چه حسی است در بشر؟ اين، مظهر انسانيت و نمايشگر اصالت انسانيت است. بطور كلی حس تحسين نسبت به نيكان و حس تنفر نسبت به بدان ولو اينكه در زمانهای گذشته بودهاند، چيست؟ وقتی كه نام يزيد و شمر را پيش ما میبرند با آن جنايتهائی كه مرتكب شدهاند و از آن طرف نام شهيدان كربلا را برای ما ذكر میكنند با آن فداكاريهائی كه انجام دادهاند، در خودمان يك حس تنفر نسبت به دسته اول و يك حس اعجاب و احترام نسبت به دسته دوم پيدا میكنيم. اين چيست؟
آيا واقعا باز مساله طبقه است، ما فكر میكنيم، خودمان را در طبقه شهيدان كربلا میبينيم و دشمنانمان را در آن دسته ديگر، و اين حس تنفر از يزيد و شمر همان حس تنفری است كه از دشمن خودمان داريم، ولی آنرا متوجه آنها میكنيم و آن حس احترامی كه نسبت به شهيدان كربلا داريم، همان ترحمی است كه به خودمان داريم يعنی همان تمايلی است كه به خودمان داريم و به اين صورت بيان میكنيم؟ ! اگر اينطور است، پس آن كسی هم كه او را دشمن خودت و ستمگر نسبت به خودت حساب میكنی با تو هيچ فرق ندارد. چون او هم (مطابق اين طرز تفكر) حق دارد كه مثلا از يزيد و شمر تحسين بكند و به آنها احترام بگذارد و از شهيدان كربلا تنفر داشته باشد، زيرا او هم خودش را كنار هم طبقه خود میگذارد و به حكم همان حسی كه تو از دسته اول تنفر پيدا میكردی و نسبت به دسته دوم تحسين و اعجاب داشتی او بر عكس، نسبت به آنكه تو تنفر داری، تحسين دارد و نسبت به آنكه تو تحسين داری، تنفر دارد. اينطور نيست. شما در اينجا از دريچه ديگری كه دريچه شخصی نيست، دريچه فرد نيست، بلكه دريچه انسانيت است و باجهان انسانيت و دريای انسانيت شما اتصال دارد، (به موضوع مینگريد).
در اين نگرش، ديگر " من " و " تنفر " نيست بلكه حقيقت در ميان است. در آن پيوندی كه در آنجا داری، آن " من " كه نسبت به شهيدان كربلا تحسين میكند و نسبت به دشمنان آنها تنفر دارد، " من " شخصی نيست، يك " من " كلی و نوعی است. مكتب انسانيت كه برای بشريت اصالت قائل است بايد به اين سئوال جواب بدهد: اينها چيست و از كجا پيدا میشود وهمچنين مسائل ديگری از قبيل عشق صادقانهای كه بشر به سپاسگزاری دارد. انسان میخواهد از كسی كه نيكی كرده سپاسگزاری كند. اين خودش مسئلهای است. وقتی كه اصالت ارزشهای انسان پيدا شد، آنوقت مسئله خود انسان به ميان میآيد. فقط اشاره میكنم: اين انسانی كه در او چنين اصالتهائی وجود دارد، آيا واقعا تار و پودش همان است كه ماترياليسم میگويد، يك ماشين است؟ يك آپولوست؟ ماشين هر اندازه بزرگ باشد فقط عظيم است. اگر ماشينی هزار برابر آپولو هم ساخته بشود، دربارهاشچه بايد بگوئيم؟ بايد بگوئيم عظيم، شگفت انگيز، فوق العاده. اما آيا میتوانيم بگوئيم شريف؟ نه. میتوانيم بگوئيم مقدس؟ نه. اگر يك ميليارد برابر آپولوی فعلی هم باشد و ميلياردها رشته و قطعات منظم داشته باشد، باز يك موجوديت عظيم، شگفت انگيز، حيرت آور و فوق العاده است. هرگز ممكن نيست به اين پايه برسد كه به آن بگوئيم شريف، مقدس، دارای حيثيت ذاتی. اعلاميه حقوق بشر و همچنين فيلسوفان كمونيست، اينهائی كه طرفدار اصالت انسان به شكلهای مختلف هستند، چگونه میتوانند دم از حيثيت و تقدس بشر بزنند بدون اينكه در وجود بشر نفخت فيه من روحی را سراغ بدهند. وقتی كه اين اصالت ارزشها برايشان مشخص شد، اصالت خود انسان برايشان مشخص میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]