محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826700411
تاريخ را براي اروپاييان چگونه روايت مي کنند؟
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ● منبع: ماه نامه - لوموند دیپلماتیک - 2003 - اوت ● نويسنده: كريستين - دبراي
● مترجم: ويدا - ميركريمي
اتحاديه اروپا که تعداد اعضايش در مدت نيم قرن از شش به بيست و پنج رسيده است در تعريف چيزي که آينده کشورهاي عضو را به يکديگر پيوند دهد تا بتواند به وجود اين اتحاديه مشروعيت ببخشد با مشکلاتي روبروست. نگارندگان مقدمه آنچه قرار است قانون اساسي اروپا بشود مي گويند که اطمينان دارند که "مردمان اروپا، در عين آن که به هويت و تاريخ کشورهاي خود مي بالند، مصمم اند (...) آينده شان را در کنار هم بسازند". اما آيا يک اتحاديه را مي توان بدون رجوع به يک حافظه جمعي مشترک پايه ريزي نمود؟ آيا تک تک کشورها مي توانند ديدگاه قوم- محورشان نسبت به گذشته را حفظ نمايند و همچنان به ستايش قهرماناني که اغلب يا دژخيمان مردمان همسايه اند (مانند ناپلئون) يا قربانيان آنان(مانند ژان دارک) ادامه دهند؟ در سراسر اروپا، در جايگاههاي يادبود که مورد بازديد ميليونها نفر قرار مي گيرند چگونه تاريخ را روايت مي کنند؟
براي هر کسي که مانند يک جهانگرد تازه کار، گمنام و کنجکاو به راه بيفتد و چند کشور اتحاديه اروپا را شهر به شهر(۲) به قصد بازديد بپيمايد در هر مرحله اين پرسش مطرح مي شود: تاريخ اروپا را چگونه براي اروپاييان روايت مي کنند؟ موزه ها، کاخها، قصرها، کليساها، آثار تاريخي و بناهاي يادبود چنان پرشماراند که ناگزير بايد دست به گزينشي دل بخواهي يا جانبدارانه زد. از موزه هاي اختصاص يافته به آثار نقاشي(۳) که بگذريم و آنهايي را که ويژه هنرها و سنتهاي مردمي اند را که به کناري بنهيم، بايد در پاورقي هاي راهنماهاي جهانگردي به جستجو پرداخت. نتيجه ممکن است گمراه کننده باشد.
پادشاهان ستمگر، امپراتوران پرمدعا، شاهزادگان و اسقفان خونريز و ديکتاتورهاي سفاک، تاريخ اروپا را از جنگهاي هميشگي سرزميني، سلسله اي، مذهبي و ملي شان انباشته اند، و مردمان باج سنگيني براي ارضاي قدرت طلبي آنان پرداخته اند. اينان، مست از افتخاراتشان، در سراسر اروپا نشانه هايي از يک زبان نمادين قدرت به جاي گذاشته اند که زبان مشترک همه آنان است: مجسمه هاي سوار بر اسب و طاق نصرتها، شيرهاي مرمرين، خورشيدهاي زرين، شمشيرهاي درخشان، جامهاي عظيم و شياطين و خدايان هول انگيز. با وجود اين ياد موميايي شده آنان همچنان گرامي داشته مي شود، بدترينهايشان هم در اين ميان کمتر از ديگران بهره نمي برند. شاهکارهاي جنگي شان به زيان همسايگاني که حالا ديگر متحد به شمار مي آيند، در اين کاخها و قصرهايي که گواه خودبزرگ بيني ويرانگر آنان و محل رژه رفتن دائمي اخلاف قربانيانشان اند ستوده مي شوند.
نمونه آوردن دو جا از ميان اين همه براي روشن کردن مطلب کفايت مي کند: شون برون و پوتسدام(۴) در کنار دروازه هاي وين و برلين. کاخ نخست، که از سال ۱۷۰۰ تا سال ۱۹۱۸ اقامتگاه تابستاني خانواده هابسبورگ(۵) بوده است را به عنوان « نماد عظمت اتريش در دوران امپراتوري » و در عين حال « يک مکان جذاب و مطبوع خانوادگي » به ما معرفي مي کنند. در ۱۴۴۰ اتاق و باغ عظيم اين قصر که به سبک باروک(۶) ترتيب داده شده از ژوزف اول تا شارل اول، با در نظر گرفتن ماري ترز، ژوزف دوم و فرانسوا ژوزف(۷) خستگي ناپذير(سلطنت او ۶۸ سال به طول انجاميد)، چندين نسل از مستبدان(۸) يکي پس از ديگري جاي گرفته اند، تنها يادگاري که از اينان به ما ارائه مي کنند دلبستگي شان به هنرهاي زيبا و باغباني و علاقه شان به جشنهاي خانوادگي يا ميانجيگري صلح آميز است.
پوتسدام پايتخت پادشاهان پروس، به تمامي در سده هفدهم، در شکارگاههاي خانواده هوهنتسولرن(۹)، که از فردريک اول، پادشاه-سرهنگ(۱۰) گرفته تا ويلهلم دوم قصاب جنگ جهاني اول يک خاندان خونريز هول انگيز بودند، ساخته شد. در اينجا شهري « زينت يافته» به دست « پادشاه بزرگ » فردريک دوم، « حامي هنر و ادبيات » که قصر سان سوسي(۱۱)، « گوهر سبک روکوکو در آلمان » را بنا نمود و در آن از « دوستان فيلسوف و دانشمندش » پذيرايي مي نمود را به ما نشان مي دهند و تحسين ما را برمي انگيزند. از شهريار زشت خوي، پرخاشجو و عاري از ملاحظات اخلاقي که مردمش را به زور به سربازي در جنگهاي چپاولگرانه فرستاد و شيره جان آنان را کشيد، سخني نيست.
به خلاف انتظار، نگاه کشورهاي سلطنتي اسکانديناوي به کارنامه پادشاهان گذشته شان گاه روشن بينانه تر از نگاه جمهوريهاي ژرمني است. همه مي دانند که « مذهب يعني جنگ ». جنگهاي سي ساله که از سال ۱۶۱۸ تا سال ۱۶۴۸ اروپا را پاره پاره کردند نقطه اوج کينه توزيها و کشتارهاي پيشکش شده به درگاه « عظمت جلال خداوند » بودند. يکي از جلادان اين دوران، گوستاو آدولف(۱۲) پادشاه پروتستان سوئد، که با پسرعموي کاتوليکش زيگيسموند(۱۳) پادشاه لهستان در حال جنگ بود، به شتاب ترتيب ساختن يک کشتي جنگي عظيم به نام « وازا » (۱۴) را داد که قرار بود گل سرسبد ناوگان او شود، اين کار به نام ايمان به مقدسات آسماني، اما در خدمت جاه طلبيهايي بسيار زميني انجام گرفت. درباريان بر طول کشتي و شمار توپهاي آن افزودند، تا جايي که کشتي و آنچه در آن بود در همان سفر نخست به تاريخ ۱۶ اوت ۱۶۲۸ پس از پيمودن حدود صد متر غرق شد.
در کشوري که از زمان وايکينگها بدين سو، شيفتگي به دريا و علوم دريايي جزئي از ذات مردمان شده است، چنين ماجرايي چندان افتخارآفرين به شمار نمي آمد. شايد برخي مي کوشيدند فورا آن را از ياد ببرند. اما سوئديان چنين نکردند. براي اين هوس بهاي گزافي پرداخته شده بود. بيرون کشيدن کشتي از ميان لجنها پس از ۳۳۳ سال و بازسازي و تلاش براي حفظ آن در وضعيت اوليه اش در موزه اي در استکهلم که نام آن را بر خود دارد نيز بسيار گران تمام شد. هدف از اين کار تنها نشان دادن قهرمانيهاي ناجيان يا قرار دادن شکوه کشتي اي بي نظير در نوع خود، در معرض کنجکاوي تماشاچيان نبود. از اين فرصت براي روايت کردن اوضاع و احوال دوران مورد نظر استفاده شد: مسؤوليت پادشاه و اطرافيان بي لياقتش؛ شرايط زندگي ملوانان در مقايسه با مافوق هايشان؛ مجازاتهاي وحشيانه اعمال شده؛ آثار مخرب جنگ در دوره اي که دو سوم از رزمندگان به خانه هاي خود باز نمي گشتند، يک سوم از آنان در ميدان نبرد جان مي باختند و يک سوم ديگر در نتيجه زخمها و بيماريها از دنيا مي رفتند؛ استفاده از مزدوران فرانسوي، اسکاتلندي و آلماني که پيرو هيچ دين و قانوني نبودند؛ دارالتأديب ويژه کودکان و کارآموزان جوان ملواني گريخته از خدمت که در جزيره ريدارهولمن(۱۵) به بيگاري گماشته مي شدند...
۲۴ ژوئيه ۱۹۴۳: مارشال اول نيروي هوايي هريس(۱۶)، سرفرمانده گردان بمب افکنهاي نيروهاي هوايي سلطنتي [انگليس] ملقب به هريس بمب افکن، شخصيت مورد حمايت وينستون چرچيل، دستور آغاز نخستين بمباران سازمان يافته تروريستي را بر روي هامبورگ، دومين شهر بزرگ و مهمترين بندر آلمان صادر مي کند. اين عمليات که گومور(۱۷) ناميده مي شود (به نام شهري که مطابق روايت انجيل با آتش آسماني نابود گرديد)، ده روز طول مي کشد، ۵۵۰۰۰ قرباني غيرنظامي سرشماري شده به بار مي آورد و نيمي از شهر را ويران مي کند. پي در پي دسته هاي مرکب از ۳۰۰ تا ۱۰۰۰ بمب افکن، که روزها آمريکايي و شبها بريتانيايي اند، ميليونها تن بمب آتشزاي ساخته شده با فسفر را که سلاحهاي کشتار جمعي آن دوران به شمار مي آيند رها مي کنند و بادهايي با سرعت ۳۰۰ کيلومتر در ساعت به راه مي اندازند. گرماي هوا به ۱۰۰۰ درجه مي رسد. گردبادي آتشين، نخستين گردباد آتشين جنگ، آسفالت خيابانها را شعله ور مي سازد، خودروها و درختهاي ريشه کن شده را به درون هواي داغ پرتاب مي کند، در پناهگاه ها فرو مي رود و کساني را که آنجا پناه جسته اند زنده زنده مي سوزاند، آب چندين کيلومتر از کانالهاي شهر را که برخي ديگر از مردم نجات خود را در آنجا جسته اند به جوش مي آورد.
به اعتراف خودشان، هدف « تروريستهاي » متفق، در هم شکستن روحيه و توان مقاومت جمعيت غيرنظامي آلمان با بمباران سنگين و بي هدف ۶۰ منطقه شهري اصلي اين کشور بود، چنين انتظار مي رفت که اين روش به سرعت به جنگ پايان بخشد. با وجود آن که اين استراتژي آشکارا نتيجه مورد نظر را به بار نياورد و بيشتر اثر معکوس بخشيد، با سماجت تا پايان ادامه يافت، بي آن که عوامل آن، که همچون قهرمانان با آنان رفتار شد، هيچ گاه مورد بازخواست قرار گيرند. درست پيش از تسليم آلمان، در روزهاي ۱۳ و ۱۴ فوريه ۱۹۴۵، شهر درسد(۱۷) و گنجينه هاي فرهنگي تاريخي اش، اين آخرين شهر در امان مانده که انباشته از دهها هزار پناهنده بود در زير طوفاني از بمب و گردبادي از شعله هاي آتش که بيش از صدهزار قرباني به بار آورد، نابود شد.
هيچ بناي يادبودي يادآور رنج جانفرساي ساکنان هامبورگ نيست، مگر بناي سن نيکلا(۱۸) که جزوه هاي راهنماي توريستي ناديده مي انگارندش، اين بنا در فضايي تنگ، فرو رفته در پاي خرابه هاي کليسا، شرمگنانه آن فاجعه را يادآوري مي کند. از پايداري اين خودسانسوري آلمانيها درباره قربانيان آلماني جنايات جنگي پس از گذشت شصت سال به نگهبان اين مکان ابراز شگفتي مي کنيم. پيرمرد نگهبان که در کودکي از فاصله چند کيلومتري شهر را که در آتش مي سوخته، ديده و چند تن از اعضاي خانواده اش را در آنجا از دست داده است چنين با ما درد دل مي کند: « مي دانيد آقا، ما نمي توانيم. ما همگي در قبال مرگ ۲۵ ميليون نفر از اتباع شوروي، يک پنجم از جمعيت لهستان و شش ميليون نفر يهودي مسؤوليم. ما نمي توانيم از بدبختيهاي خودمان حرف بزنيم. اين کار... ناشايست است» . اين طرز تلقي را در برلين هم مي شد حس کرد؛ موزه بسيار جالب توجهي که تاريخ شهر را از هنگام پايه گذاري آن به سال ۱۲۳۷ تا زمان ما بازگو مي کند، اما درباره وقايعي مانند بمبارانهاي ويرانگر متفقين و فتح شهر به دست نيروهاي شوروي در زير طوفاني از آتش که دهها هزار قرباني غيرنظامي را در زير آوار خرد ساختند رازپوشي قابل ملاحظه اي در پيش مي گيرد.
حافظه در اينجا به صورت گزينشي عمل کرده است، با توجه به اين که در پايتخت شماري ازجايها نمايانگر خواست آلمانيها بر فرار نکردن از گذشته نازي کشورشان است: از بناي يادبود کشتار يهوديان که در آينده گشوده خواهد شد گرفته تا بناي يادبود اردوگاه اسراي زاخزن هاوزن(۱۹) در اورانينبورگ(۲۰) که در سال ۱۹۶۱ گشوده شد ويادگار در حدود صدهزار زنداني است که در آنجا جان سپردند؛ از بناي يادبود کتابسوزي، به ياد آن شب سال ۱۹۳۳ که ۲۰۰۰۰ جلد کتاب در ببل پلاتس(۲۱) سوزانيده شد گرفته تا؛ بناي يادبود آزار يهوديان در وانزه(۲۲) در محل کنفرانسي که در ژانويه سال ۱۹۴۲ در آن « راه حل نهايي »(۲۳) برنامه ريزي شد؛ و يا موزه منقلب کننده يهود که به تازگي گشوده شده است؛و حتي نمايشگاه دائمي مربوط به گشتاپو که در آينده نزديک به موزه-مرکز اطلاعاتي درباره سرکوبگري نازيها تبديل خواهد شد.
آيا روزي خواهد رسيد که در کشورهاي اروپايي که مسؤوليت نابودي سرخپوستان آمريکا، خريد و فروش بردگان سياه پوست آفريقايي و آزار مردمان کشورهاي مستعمره را بر عهده دارند – يعني تقريبا همه کشورهاي اروپايي – شاهد برپا شدن بناهايي به يادبود « وحشت آفريني سفيدپوستان » باشيم؟
در ميدان بازار شهر کراکوي(۲۴)، اطراف قسمت پارچه فروشان، يک جو شادماني کودکانه برقرار است: مردم، نشسته در تراس کافه ها يا گردش کنان با خانواده هايشان، با پرچمهاي کوچکي در دست، گروه ناهمگون، نامنظم و کمي فرسوده اي را که به سردستگي ارکستر سازهاي کوبه اي از برابرشان رژه مي رود، با نگاه دنبال مي کنند. روز جشن ملي است: جشن قانون اساسي. نه آن قانوني که امروزه لازم الاجراست، بلکه قانون اساسي سوم مه ۱۷۹۱، نخستين قانون اساسي اروپا: اين قانون سالاري بود که عاقبت بر استبداد پيروز مي شد. همين که کشوري به جاي پيروزي ارتشهايش بر همسايگان، پيروزي حقوق را جشن بگيرد خبر غيرمنتظره خوبي است. اين که اين کشور لهستان باشد معناي ديگري به موضوع مي دهد. چهار سال بعد، لهستان استقلال خود را از دست داد و باز هم قرباني تقسيم ديگري شد، سپس به دست همسايگان نيرومندش اتريش، پروس و روسيه تکه تکه شد. از دوران بين سالهاي ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۹ که بگذريم، براي دوباره به دست آوردن اين استقلال اين کشور بايد به دو سده شورش، مبارزه مسلحانه و مقاومت در برابر اشغالگران، چه فعالانه چه غيرفعالانه تن دهد، به بهاي ميليونها کشته (۶ ميليون نفر در جنگ جهاني دوم). سپس لهستان با بي ميلي به اتحاديه اروپا مي پيوندد. ملتي را که از اين همه اقدام براي نابودي جان به در برده بايد خوشامد گفت.
محل امضاي پيمان ماستريشت در روز ۷ فوريه سال ۱۹۹۲، اين تالار رسمي گرد بزرگ که رو به رود موز(۲۵) دارد و مکان تشکيل نشستهاي هيأت دولت ايالت ليمبورگ(۲۶) است چندان مردم را به خود جلب نمي کند. همه جا را آزادانه و تنها سر مي کشيم، بدون اين که اطلاعاتي جز آنچه با کمال ميل در اختيارمان مي گذارند به دست بياوريم... اطلاعاتي درباره نحوه کار دولت محلي. پيمان؟ کدام پيمان؟ يکي از بحث انگيزترين مراحل ايجاد اتحاديه اروپادر ياد ساکنان اينجا هيچ اثر محوناشدني اي از خود به جاي نگذاشته است. مرکز مرفه شهر که کاملا نوسازي شده و مجهز به ساختمانهاي مرمت شده و باغهاي مرتب و پر از بوتيکهاي تجملي است در انتظار بازديدکنندگاني از نوعي ديگر است. بي آن که چندان به گذشته اش که سرشار از وقايع تاريخي است، بپردازد. درست است که پس از اسپانياييها فرانسويان خاطره خوبي از خود در اينجا به جاي نگذاشته اند. شهر را در سال ۱۶۷۳ سپاهيان لويي چهاردهم و سرهنگ اهل گاسکوني دارتانيان که در آنجا کشته شد، محاصره کردند، سپس، در سال ۱۷۴۸، سپاهيان لويي پانزدهم پس از نبردي که ۸۰۰۰ کشته به بار آورد، آن را از تسخير کردند و بدين ترتيب شهر به پادشاهي فرانسه و عاقبت به جمهوري و امپراتوري منضم شد ، تا سال ۱۸۱۵. ديدار رئيس جمهوري ميتران و مذاکرات تحميلي مربوط به پيمان پس از اين روي دادند.
از سده هجدهم تا سده بيستم اروپا قدرت صنعتي خود را بر زغال سنگ بنا نهاد، که پيش از آن که نفت از اين مقام بيندازدش و بهره برداري از بيشتر منابع زغال که استخراج قديمي تريشان از هشت قرن پيش آغاز شده بود متوقف گردد، مهمترين منبع انرژي به شمار مي آمد. معدن بلنيي(۲۷) در نزديکي ليژ(۲۸) در بلژيک نيز به چنين سرنوشتي دچار شد؛ معدن در سال ۱۹۸۱ بسته شد و به صورت يک موزه ديرين شناسي صنعتي در آمد که در آن معدنچيان سابق راهنمايي بازديدکنندگان را بر عهده دارند. اينجا هم مانند ديگر جايها فقط از زغال سنگ بهره برداري نمي کردند. در درجه اول « سياه رويان»، اين نمايند گان تاريخي زندگي کارگري بودند که مورد بهره کشي قرار مي گرفتند. بهره کشي بي رحمانه اي که چيزي از بردگي کم نداشت، در کاري با سختي غير قابل تصور؛ در ژرفاي چند ده يا حتي چند صد متري زمين؛ در آن فضاي نيمه تاريک دلهره انگيز پر از غبار غير قابل تنفس؛ گرما يا رطوبت؛ هياهوي هولناک واگنهاي کوچک حمل زغال، تيشه ها، مته ها و کمپرسورها؛ باريکي بيش از حد رگه ها؛ خطرهاي دائمي ريزش، سيل، خفگي و گاز معدن و مرگ تدريجي تقريبا حتمي پيش از رسيدن به پنجاه سالگي در اثر بيماري سيليکوز.
هر گروه هشت ساعت کار مي کرد، کار شبانه روزي، با دستمزدي ناچيز در ازاي هر تن ماده استخراج شده، کاري براي کارفرماياني که همواره نگران افزايش سرعت استخراج بودند و تا حادثه يا فاجعه اي روي نمي داد اکراه داشتند از اين که اقدامي براي تأمين امنيت کار انجام دهند. پيش از اين که پيشرفتهاي اخير در مکانيزه کردن کار وضعيت کارگران معدن را متحول سازد چندين نسل از اين کارگران در طول چند قرن يکي پس از ديگري بدين کار تقريبا غيرانساني مشغول بوده اند، تنها کرامتي که در اين ميان نصيبشان مي شد حس همياري بي نظيري بود که اين کار ايجاد مي کرد. مي توان تصور کرد که آناني که از ديگران ضعيفتر بودند چه سرنوشتي پيدا مي کردند. اول از همه کودکان، که صغر سنشان در اين محيط مضاعف بود، تا مدتها آنان را بدين سبب که مي توانستند در دالانهاي تنگ و همچنين در شکاف رگه هايي که مورد استخراج بودند، بخزند و در مقابل حقوقي به تناسب قامتشان دريافت کنند، بر ديگران ترجيح مي دادند.
در بلنيي تازه در سال ۱۹۴۰ از استخدام کودکان ده ساله دست برداشتند، در آن هنگام بود که محدويت سني به چهارده سالگي افزايش يافت... کارگران مهاجر نيز که توانايي کمي در دفاع از منافع خود داشتند به کار گرفته شدند، اول لهستانيها در آغاز قرن نوزدهم، سپس اسپانياييها، ترکها، مجارها، يونانيها... و عاقبت، پس از سال ۱۹۴۵، ايتالياييها. پس از جنگ، دولت ايتاليا چهل و پنج هزار ايتاليايي را بر خلاف تمام اصول اخلاقي طي يک معامله پاياپاي « زغال سنگ در برابر گوشنت انسان » به دولت بلژيک فروخت: مهاجر ايتاليايي قراردادي امضا مي کرد که به موجب آن در مقابل تحويل زغال سنگ به کشورش به پنج سال کار اجباري در يک معدن بلژيکي متعهد مي شد؛ اين کار دستمزد بسيار پاييني داشت، اما غذاي کارگران تأمين مي شد و آنان را در خانه هاي کثيف و مسکنت باري که زندانيان آلماني از خود به جاي گذاشته بودند، سکني مي دادند. پيش از ايجاد اروپاي بدون مرز، تردد کارگران مهاجر از نقل و انتقال سرمايه آسانتر بود. از آن هنگام به بعد وضعيت معکوس شده است.
يک موزه مختص طبقه کارگر؟ پس پرولتاريا يک موجود جالب تاريخي است که بي آن که کسي متوجه شود پيش از طبقه بورژوا از ميان رفته است؟ اين براي روحيه انقلابيان ضربه سختي است. بايد از اين موزه ديدار کرد. در کپنهاگ واقع شده. ممکن نبود در جايي غير از پيشرفته ترين کشور جهان از نظر اجتماعي باشد. يک مجسمه لنين در آستانه در است و با دستي که به سوي ورودي دراز کرده است کنجکاوان کم شماري را که از آنجا مي گذرند، راهنمايي مي کند. سپس نوبت به يک بررسي اجمالي آموزشي و عملگرايانه از تحول وضعيت کارگران دانمارکي از آغاز تا زمان ما مي رسد. همه چيز را مي توان در اينجا ديد، حتي بهبود تدريجي مسکنها که به اندازه واقعي شان در موزه بازسازي شده اند. بسياري چيزها را مي توان در اينجا فراگرفت، درباره مهاجرت دسته جمعي روستاييان به شهرها، فلاکت جسمي جواناني که تا سال ۱۹۴۰ به سبب ابتلا به سل يا راشيتيسم از کار اخراج مي شدند، مبارزات سنديکايي، مباحثات تندي که ميان اصلاحگرايان و انقلابيان در مي گرفت، پيروزيهاي سوسيال دمکراسي که از سال ۱۹۲۴ به قدرت رسيد. توجه ويژه اي به تحولات حقوق زنان شده است، به کار بارگيران کشتي ها که در دهه ۱۹۲۰ در گروههاي هفت نفري استخدام مي شدند و مزدشان بر مبناي اين که چند تن بار جا به جا مي کردند، پرداخت مي شد (روزانه ۳۰۰ کيسه صد کيلوگرمي، در يک مسير پنجاه کيلومتري). سپس نوبت مي رسد به مقاومت در برابر برقراري مبلغ حقوق تعيين شده بر مبناي تعداد قطعات ساخته شده در صنعت به سال ۱۹۵۰ و افزايش حوادث ناشي از کار که همزمان با شروع رقابت شديد براي افزايش توليد روي مي دهد، تن ندادن جوانان کارگر سالهاي دهه ۱۹۶۰ به الگوي توليد آمريکايي که « هميشه بهتر و سريعتر است »، انتقال صنايع به مناطق دورافتاده در سالهاي اخير و استفاده از مهاجران يوگسلاو، ترک و پاکستاني براي خلاص کردن خود از سطح بالاي دستمزد و حمايت اجتماعي.
نتيجه: وقتي کارفرما رنجبران را از جاي ديگري مي آورد يا خود مي رود و در محل از آنان بهره کشي مي کند، ديگر رنجبر دانمارکي وجود ندارد. شايد اين امر درست باشد، اما تا کي؟ اين احتمال وجود دارد که دوران اين موزه پيش از آن که موزه طبقه بورژواي سرمايه دار باز شود به سر آيد.
کريستف پلانتن(۲۹)، پروتستان پيرو کالون(۳۰) از اهالي شهر تور(۳۱)، در گريز از آزارهاي مذهبي در سال ۱۵۵۰ در شهر آنور(۳۲) مستقر مي شود و در راه يکي از ماجراجوييهاي بزرگ آن دوران يعني صنعت چاپ قدم مي نهد. او چاپخانه اي با نشان پرگار زرين بنا مي نهد که پيشترفته ترين مهارتهاي بهترين صنعتگران در آن به کار گرفته مي شود، با کارگاه ريخته گري قالبها، حروف و طابعها؛ انبار قفسه هاي ويژه حروف براي استفاده حروفچينان؛ سالن ماشينهاي چاپ و رامگاهاي چاپچيان؛ اتاق مصححان و مغازه کتاب فروشي که در آن فهرست کتابهاي درسي و کتابهاي ممنوع يافت مي شود. چاپخانه دار موفقيتهاي بسياري در امر چاپ کتاب به دست مي آورد، از جمله در چاپ يک انجيل پنج زبانه که ثروت و شهرت او در سراسر اروپا را تأمين مي نمايد. او که پذيراي روحيه نوين دوران نوزايي است هم در زمينه کتابهاي مذهبي کار مي کند (در آن دوران چاره اي جز اين نيست)، هم در زمينه کتابهاي علمي (گياه شناسي، اخترشناسي، پزشکي...)، هم در زمينه کتابهاي ادبي (از جمله اورلاندو فوريوزو(۳۳)، نوشته آريوست(۳۴)) و دفترهاي موسيقي.
او در پايان عمر گرفتار تير خشم پادشاه بسيار کاتوليک اسپانيا فيليپ دوم مي شود، که دوک آلب(۳۵)، اين سفاک ديوانه را، مأمور مي سازد که شهر را به سبب زياده روي در تساهل به مجازات برساند و سپس سانسوري شديد تحميل نمايد که چاپ هر گونه کتاب غير ديني را مانع شود. چاپخانه پلانتن، با اجراي ترفندها و دادن تضمينها به ظلمت گرايي حاکم از نابودي نجات مي يابد، سپس داماد پلانتن، بالتازار(۳۶) مورتوس، اداره آن را دوباره بر عهده مي گيرد و کوشش خود را صرف آن مي کند که مشعل دانش را دوباره به دست گيرد، از جمله با توسعه چاپ نقشه هاي جغرافيا و با استفاده از استعداد دوستش روبنس(۳۷) به عنوان تصويرگر کتابها.
اين ماجراجويي در سه قرن بعدي نيز ادامه يافت. اين چاپخانه که هنوز هم مثل روز نخست پاي برجا مانده، اکنون موزه اي را در خود جاي داده است که ماجراي شگفت انگيز خانواده پلانتن-مورتوس را باز مي نمايد. اين گواهي است بر وجود يک اروپاي فرهنگي، هنري و علمي که مي خواست عاري از مرزهاي سلسله اي، ملي يا مذهبي باشد تا ما به ياد داشته باشيم که راهبان نگارگر، معماران، نقاشان، موسيقيدانان، نويسندگان، فيلسوفان و دانشمندان از سده هاي ميانه تا کنون اين قاره را سر به سر مي پيمايند.
حافظه مشترک مردم اروپا را نبايد در معابد کساني که بر آنان ستم روا داشته اند جست، بلکه بايد در جاهايي در پي آن بود که در آنها تاريخ وضعيت اجتماعي اين مردم، تاريخ رنجهاي پنهان و نبردهايشان براي آزادي و عدالت روايت مي شود. آيا اين يک تصادف است که شمار مکانهاي دسته نخست بسيار بيش از مکانهاي دسته دوم است؟
1) Christian de Brie, journaliste
2) Munich, Salzbourg, Vienne, Bratislava, Cracovie, Prague, Berlin, Copenhague, Stockholm, Oslo, Goteborg, Hambourg, Maastricht, Liège, Anvers.
3) برخي از اين موزه ها از يادنرفتني اند؛ از جمله پيناکوتک در مونيخ، موزه هاي تاريخ هنر و لئوپولد در وين، گمالد و گالريهاي ملي در برلين، موزه هنر ستاتنس در کوپنهاگ، موزه مونخ در اسلو و موزه سلطنتي هنرهاي زيبا در آنور.
4) Schönbrunn, Potsdam
5) Habsbourg
6) Baroque
7) Joseph, Charles, Marie-Thérèse, François-Joseph
8) از جمله ناپلئون هم در سالهاي ۱۸۰۵ و ۱۸۰۹ در آنجا اقامت نمود.
9) Hohenzollern
10) Frédéric 1er, le roi-sergent
11) Sans-Souci, «Joyau du rococo allemand »
12) Gustave Adolphe
13) Sigismond
14) Vasa
15) Riddarholmen
16) Air Chief Marshal Harris
17) Dresde
18) Saint-Nicolas
19) Sachsenhausen
20) Oranienburg
21) Bebelplatz
22) Wansee
23) La solution finale نقشه نابودي کامل يهوديان و کوليان در اصطلاح نازيها
24) Cracovie
25) Meuse
26) Limbourg
27) Blégny
28) Liège
29) Christophe Plantin
30) Calviniste
31) Tour
32) Anvers
33) Orlando Furioso
34) Arioste
35) Duc d’Albe
36) Balthazar Moretus
37) Rubens
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 269]
-
گوناگون
پربازدیدترینها