تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالمان فرمانرواى بر شهرياران هستند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804559890




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عشق دات کام


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نام کتاب : عشق دات کام
نویسنده : نیلوفر لاري


دفتر اول:
فصل اول
وقتی به من گفت طلاق،هاج و واج نگاهش کردم و زدم زیر خنده.همانطور که فنجان هاي نیمه خورده قهوه را از روي
میز جمع می کردم گفتم:شوخی نکن ارش جان،می بینی که اینجا چقدر به هم ریخته است.عوض اینکه بیایی به من
کمک کنی...
با اوقات تلخی میان حرفم پرید وگفت:همین که گفتم ،طلاق!بهتر است بدانی در تمام عمرم هیچ وقت تا این حد جدي
نبودم.
فنجان ها توي دستمم بلاتکلیف مانده بود.مات ومتحیر نگاهش می کردم.فکر کردم شاید شوخی می کند...ما که تا
همین چند دقیقه پیش با هم قهوه می نوشیدیم و حرف می زدیم...از خودم پرسیدم:حرف می زدیم؟نه...شاید هیچ
کلامی میان ما ردوبدل نشد،حتی نگاهمان هم از هم می گریخت...ولی هیچ نشانی نبود که او بخواهد اینطور قاطع
وسریع روبرویم بایستد وبگوید طلاق.
وقتی دید هنوز با سر درگمی ونا باوري نگاهش می کنم عصبی شد وداد زد:چرا ایستادي وبروبر نگاهم می کنی
نشنیدي چی گفتم؟
در ان لحظه فنجان ها مثل وزنه سنگینی بر مچ دستم فشار وارد می کرد.انها را توي سینک ظرفشویی گذاشتم وپنهان
از او نفسی عمیق کشیدم.با انکه قطعیت و صلابت کلامش جاي تردید برایم نگذاشته بود،با این همه با خوش بینی
حماقت امیزي فکر کردم:امکان ندارد حقیقت داشته باشد!چطور ممکن است؟می خواهد سر به سرم بگذارد...گاهی
پیش امده بود دستم بیندازد و این جوري تفریح کند...هر بار که به قصد تفریح و اذیت وازار سر به سرم گذاشته بود






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن