واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: باغ بلور. داستانی از محسن مخملباف (تولد 1336) نویسنده معاصر ایرانی که نخستین بار در 1364 منتشر شد. باغ بلور استعاره از باغی است که هر دم از آن بری می.رسد. قصه غصه.ها، ناکامی.ها و شکیبایی.ها. این کتاب مجموعه.ای از متل.ها، مثل.ها، تعبیرات کنایی و گفتگوی شخصیت.پردازی داستان ماهرانه و دقیق به نظر می.رسد. نویسنده از همان آغاز تک تک شخصیت.ها را با توجه به نقشی که در وقایع داستان ایفا می.کنند، معرفی کرده است. ماجرای داستان به سال.های جنگ ایران و عراق بر می.گردد که بسیاری از خانواده.های ایرانی کسان.شان را در آن از دست داده.اند یا معلول بازیافته.اند. داستان با تولد سومین فرزند "لایه" زن جوان روستایی که همسرش شهید شده است، آغاز می.شود. او و بچه.هایش در خانه.ای زندگی می.کنند که سازمانی دولتی به آنها واگذار کرده است. مشهدی، پدر شهید به همراه همسر و عروس و نوه.هایش، حمید جانباز و همسرش ملیحه و سرانجام خورشید و شوهرش قربانعلی نیز هر کدام در اتاقی از اتاق.های این خانه سکونت دارند. در داستان جریان حوادث خاصی پیگیری نمی.شود بلکه اتفاقات عادی و روزمره مردم عامی و حتی مردم کوچه و بازار گزارش می.شود حکایت هراس.ها، کابوس.ها، خوشی.ها، غم.ها، و غمخواری.های این قشر جامه مصیبت.زده.شان آن.ها را همچون اعضای یک خانواده با هم صمیمی و نزدیک.تر کرده است. خورشید و قربانعلی که روزگاری خدمتکار همین خانه اربابی (اربابان فراری) بوده.اند از این نظر مستثنا هستند.
آنچه بر جذابیت داستان افزوده است چهره.پردازی داستان و گفتگوی طبیعی و طنزگونه پاره.ای از چهره.های داستانی است. شخصیت خورشید شباهت زیادی به علویه خانم صادق هدایت دارد. قصه زندگی.اش طنزی تلخ است. در سراسر داستان به نوعی از طنزهای تلخ بر می.خوریم. اما در پاره.هایی نیز روایت نویسنده از روند طبیعی خارج می.شود و رنگ تازه.ای می.گیرد. مثلاً شرکت در جشن عروسی یکی از بستگان ملیحه و سپس ازدواج لایه با آقا کریم راننده به تشویق خورشید و ازدواج عروس مشهدی که شوهرش شهید شده است با برادر شوهرش احمد جهت داستان را تغییر می.دهد. اما این پیوندها دوام چندانی پیدا نمی.کنند. تقریباً در بخش پایانی داستان شوهر لایه او را برای همیشه ترک می.کند و احمد و مشهدی هم در جبهه شهید می.شوند. حمید و ملیحه که هرگز صاحب فرزندی نشده.اند با آوردن بچه.ای از پرورشگاه زندگی را زیباتر و با معناتر از گذشته می.بینند.
زبان داستان با اصطلاحات و تعبیرهای کنایی نسبتا رنگ محاوره.ای پیدا کرده است. همچنین با مهارتی خاص به آداب و سنت.هایی اشاره می.شود که بیشتر در بین زن.های طبقه پایین و عامی جامعه مطرح است و گاهی نیز از کلمات مأخوذ از زبان بیگانه (شوکه، آنتریک، لاپورت، آرتیست) استفاده شده است. در داستان جریان سیال ذهنی جز به تصارف به چشم نمی.خورد. در واقع نویسنده تا پایان داستان کما بیش مرتبا با زمان در مکان پیش می.رود. در بخش آخر داستان امید نویسنده به آینده منعکس شده است. بچه احمد که پس از فوت پدر متولد شده در نبود مادر و از فرط گرسنگی به سینه خشکیده مادر بزرگ پناه می.برد اما ناگهان معجزه.ای رخ می.دهد و شیر در دهان بچه جاری می.شود که آغاز زندگی و حیاتی دوباره است. معجزه دوم زمانی اتفاق می.افتد که برای تشخیص جسد شهید، قبر گمنام او را نبش می.کنند و با استشمام بوی عطر از کفنش متوجه می.شوند که این همان فرزند شهیدشان است.
این اثر با آنکه ماجرای واحدی را دنبال نمی.کند در پرتو زبان سلیس و ساده و محاوره.ای نویسنده و تشریح دقیق کیفیات روانی شخصیت.ها از کشش و جذابیت خاص برخوردار است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 319]