واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
1- رورتي بحث خود را با اشاره به نوع فلسفه.شناسي پوزيتيويستيك (نمونه موردي هانس رايشنباخ و كتاب «فلسفه علمي او») آغاز مي.كند. رايشنباخ با مفروض گرفتن تمايز اساسي فلسفه از تاريخ فلسفه، .به تحليل تاريخ فلسفه بر.اساس نوع مطلوب فلسفه.ورزي.اي كه مي.انديشد، مي.پردازد. فلسفه مطلوب از نظر رايشنباخ فلسفه.اي است كه دغدغه اصلي و مسائل محوري آن، حل مسائل ناشي از نتايج و عمل علوم طبيعي (Natural science) است.
وي با تقسيم تاريخ فلسفه به دو دوره پيش پوزيتيويستي و مابعد آن، عمده.ترين وجه تمايز اين دو دوره را به.كارگيري ابزارهاي دقيق منطقي (Logical means) در دوره دوم و توسل به حدس و گمان و خرافه در دوره اول مي.داند. جان كلام رايشنباخ آن است كه فلسفه از نظريه.پردازي (Speculation) به علم (Science) منتقل شده و سير تكاملي داشته است. رورتي در اين.باره مي.گويد: اگرچه نقدهاي جدي كوآين، سلرز و كوهن و ديگران در باب اين نوع تمايزها (تمايز فلسفه و تاريخ فلسفه) و مفاهيمي چون ابزار منطقي، تحليل منطقي، دقت منطقي و... اين نوع نگاه پوزيتيويستيك به فلسفه و تاريخ فلسفه را متزلزل كرده، ليكن بايد پذيرفت كه گوهر تلقي فلسفه تحليلي از فلسفه، همان است كه فلسفه را حركت از نظريه.پردازي به علم مي.داند و كار فلسفه را پرداختن به مجموعه.اي مشخص از مسائل مهم كه با ابزارهاي دقيق منطقي بدان مي.پردازد مي.شمرد. اين نوع مطلوب فلسفه.ورزي (از نظر رايشنباخ) اوج خود را در كانت مي.يابد، چرا كه فلسفه او، فلسفه علمي است و هگل و سنت ايده.آليسم آلمان را انحراف از كانت (كه نوع مطلوب فلسفه.ورزي است) مي.پندارد. رايشنباخ، اين تلقي كه هگل را پيرو صديق كانت بدانيم، نوعي بدفهمي مي.داند. وي نظام هگل را حتي قابل قياس با نظام.هاي افلاطون و ارسطو نمي.داند، چرا كه در نظام.هاي يوناني، فلسفه متناسب با علم زمانه خودشان، تجلي پيدا كرده بود. در يك كلام نوع مطلوب فلسفه.ورزي كه در كانت اوج مي.گيرد «تبييني علمي از خود علم است».
2- رورتي در ادامه مقاله سنت ايده.آليسم آلمان، پديدارشناسي هوسرل، فلسفه حيات برگسون و پراگماتيست.هايي چون ديويي در كتاب «تجربه و طبيعت» و جيمز در كتاب «تجربه.گرايي راديكال» را در اين نكته همداستان مي.بيند كه همگي مي.كوشند تا پاسخ.هاي غير.علمي به پرسش به لحاظ معرفت.شناختي صورتبندي شده، رابطه ابژه و سوژه را با تمثيل.ها و تصميم.هاي شتابزده ارائه دهند و در طلب معرفتي فوق علمي برآيند. (Super Scientific Konwledge)
3- فلسفه تحليلي در اوايل دهه 50، فلسفه غالب دپارتمانهاي امريكا مي.شود. حضور كارنپ، همپل، رايشنباخ و تارسكي تا اوايل دهه 60، به اين وضع مدد مي.رساند. در اين دوره سيطره با تعليم منطق و زبان است. تصوير رايشنباخي از فلسفه، .بر اذهان حاكم است. دوره.اي كه دوره تحقير تاريخ فلسفه است و متعاطيان فلسفه خود را بر قله و سرآغاز عصر بزرگ تحليل مي.دانند. باور عمومي آن است كه تعداد محدودي از تمايزها و مسائلي مشخصاً فلسفه وجود دارد كه هر فيلسوف تحليلي آنها را مسائل و تمايزهاي مهم مي.داند. مسائلي نظير مرز ميان علم و غير.علم، تحليل emotive يا Cognitive يا مسئله كوايني ماهيت تحليليت و... اينها و نظير اينها مسائلي اجماعي تلقي مي.شوند. نكته جالب اينجاست كه نه فقط مسائل اجماعي بلكه راه حل.هاي اجماعي هم وجود دارد. في.المثل بحث راسل در باب توصيفات خاص يا بحث فرگه در باب معنا و مدلول و...
4- از نظر رورتي اما، امروز داستان، داستان ديگري است. در حوزه.هاي اصلي فلسفه تحليل به معرفت.شناسي، فلسفه زبان و متافيزيك، ما با تنوع مسائل سروكار داريم. مسائل جدي براي اساتيد دپارتمان فلسفه تحليل (UCLA) با شيكاگو و كورنل و هاروارد متفاوت است. استعاره مناسب براي توصيف چنين وضعي، جنگلي از برنامه.هاي پژوهشي رقابتي است.
15 سال پس از رايشنباخ: فلسفه آكسفورد سقوط مي.كند. ديگر اجماعي بر سر متد (روش) و مسائل فلسفي در امريكاي امروز حتي در دپارتمان.هاي تحليلي نيست.
5- رايشنباخ مي.گفت؛ آنچه فلسفه را فلسفه مي.كند، فهرستي از مسائل مشخص است كه به طبيعت (Nature) و امكان معرفت علمي و ربط آن به مابقي فرهنگ مي.پردازد. اين يك باور اساسي فلاسفه تحليلي است كه برخي مسائل، به نحو متمايزي «مسائل فلسفي.اند». سؤال رورتي اين است كه اگر بخواهيم نوع فلسفه شناسي. كه رايشنباخ ارائه مي.دهد را ملاك قرار دهيم، با آثار و انديشه.هاي كساني چون ماركس، كي.يركگارد، فرگه و كثيري از متفكران قرن 19 چه كنيم؟
6- از نظر رورتي امروز فلاسفه تحليلي از ارائه ملاكي براي تشخيص «مسائل فلسفي» عاجزند و آن تصوير واضح ديگر گم شده است.
امروز فلسفه تحليلي براي رسيدن به تصويري از خود (Self- image) ديگر نمي.تواند به روش موضوع يا مسائل خاصي اتكا داشته باشد بلكه بايد فلسفه تحليلي را يك سبك (Style) دانست و آن را رشته.اي شمرد در كنار ديگر رشته.هاي دپارتمان.هاي علوم انساني و هنر كه دعوي دقت و مرتبت علمي در آنها ديده نمي.شود.
7- اين كه امروز در دپارتمان.هاي علوم انساني كتب تاريخ.نگاري آنال و ساختارشكني دريدا و معناشناسي جهان.هاي ممكن رواج دارد صرفاً بدين معناست كه فرناندو برودل، ژاك دريدا و ريچارد مونتني آثار قابل توجهي دارند و تعدادي مخاطب كه حول اين محور گرد آمده.اند و عالمان علوم انساني، مرز خودشان را از علوم طبيعي نه با مسائل و روش خاص، بلكه با مباحث و تحقيقات جاري مشخص مي.كنند (نگاه گادامري- كوهني)
8- رورتي در ادامه مقاله مي.گويد: امروز معناي «سير فلسفه از نظريه.پردازي به علم» عوض شده است حتي معناي علم عوض شده و علم خصلت استدلالي يافته است. ديگر نزاع بر سر نو و كهنه و ناقص و بالغ و پيش علمي و علمي نيست. بلكه امروز مي.توان از تقابل دو سبك در تفكر سخن گفت؛ سبك علمي و سبك ادبي. در يك سبك تعريف، تبيين و استدلالي بودن ملاك است و در سبك ديگر؛ كنايه و تمثيل، روايت و بازي زباني ولي اين مؤلفه.ها به هيچ وجه مؤلفه.هاي ذاتي (essential) نيستند. از نظر رورتي فلسفه، يك ذات تاريخي (Historical essence) يا نوع طبيعي (Natural Kind) ندارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]