واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: زبان دري در دوره ي ساساني ، زبان رسمي درباري بوده است. پس از یورش تازیها (عرب) به ايرانو آغاز دوره ي اسلامي ، اين زبان ، كم و بيش به عنوان زبان ادبي شناخته شد و سپستمام حوزه ي فرهنگ ايراني را در بر گرفت. زبان دري ، گويش مادري حافظ و سعدي نه ،كه زبان ادبي آنها بوده است. اين زبان ، روزگاري افزون بر زبان ادبي مشترك حوزه يزبانها و گويشهاي ايراني ، زبان ادبي رسمي بخش بزرگي از آسيا بوده است. با اين وصفپيداست كه شاعران و نويسندگان چه نقش برجسته ای در سرنوشت و چگونگياين زبان ، بازی كردهاند. بزرگاني چون «بيهقي» و «بلعمي» و «غزالي» و «قابوس» ، موجب بالندگي و شكوفايياين زبان (اگر چه نه بطور كامل) شده اند و ديگراني چون «وصاف الحضرة» و «ميرزا مهديخان منشي» ، آسيب بسيار بدان رسانيده اند.
روزگاري بود كه عربي داني و عربي مآبيرا نشان فرهیختگی و دانش مي دانستند! دبيران و منشيان مي كوشيدند كه براي فاضل نمايي ،واژه ها و عبارتهاي عربي را در زبان نثر فارسي ، وارد كنند تا به اين وسيله نشانه هاي نافرهیختگی (يعني واژگان فارسي«!») را بزدايند! هر اديبي خود را به رنجه مي انداخت تادر عربيت ، گوي پیشی را از همگنان بربايد.
افتخار به عربيت تا آنجا پيش مي رودكه حتا دامنگير بزرگترين شاعران شيرين سخن فارسي گو ميشود. سعدي در كتاب گلستان كهاز شاهكارهاي نثر و نظم فارسي ست ، بسياري از واژه های ناهنجار عرب را در نثرشيواي خويش راه ميدهد و در زمینه ی نظم نيز چکامه های (قصائد) عربي مي سرايد. حافظ كه بي ترديد ،بسيار كمتر از سعدي ، دعوي سخنوري و سخنداني داشته و بنابراين مي بايد از حوزه يقدرت نمايي هاي ادبي دور مانده باشد ، باز هم نتوانسته خود را از اين دام برهاند. حافظ در آغاز مهرچامه ای (غزلي) كه به انديشه ي نمايش دانش عربي خود سروده است ،ميگويد:اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبي ستزبانخموش وليكن دهان پر از عربي ستآشكار است كه حافظ در اين بيت ، عربيداني را با هنر برابر دانسته است! حافظي كه بيشترين سهم را در نگه داشت زبان فارسي پس ازاستاد بي همتاي توس دارد و با سعدي از جهاتي همتراز است ، یارای غلبه بر ذوق و پسندزمانه را نداشته است.
برایآگاهی بیشتر ، مثالي مي آورم. نویسنده ی «تاريخ سيستان» درباره ي «حمزة بن عبدالله الشاري» كه در سيستان خروج كرد ،نوشته است: او عالم بود و تازي دانست. شعراء او تازيگفتندي.اما درباره ي «يعقوب ليث» آورده است:پس شعرا ،او را شعر گفتندي به تازي ... او عالم نبود ؛ درنيافت.سنجه ی (معيار) علم را ازنظر اين مورخ ، مي نگريد؟!! يعقوب ليث ، نخستين كسي بود كه پس از چیرگی عرب بر ايران، دولتي نیرومند بر پايه ي استقلال ملي بنيان نهاد. او پشتيبان سرسخت زبان فارسي بودو كوشيد كه آیین كهن ايراني را زنده كند. مي گويند كه او به چامه ها(شعر) و ادب عربي ، هرگزتوجه نميكرد و چامه سرایان تازي گوي را نمي نواخت. او زبان فارسي را زبان ادبي و زبانرسمي درباري قرار داد و او بود كه موجب رواج و گسترش سرودن شعر به لهجه ي دري شد. چنين انسان آزاده و بزرگي را نویسنده ی تاريخ سيستان کوچک می شمرد.نغز (جالب) استبدانيد كه توده ی مردم ، سهم بيشتري از نويسندگان و اديبان عربي مآب در پاسداري اززبان فارسي داشته اند. نويسندگان قديم براي فضل فروشي و دانا نمايي ، زبان فارسي رابه سختی آلوده اند و به فرهنگ ايراني ، آسيبهاي جبران نشدني بسيار زده اند! زبانحرفه اي اهل ادب در اختيار عربيت و عربي بافي بوده است. در حالي كه هنر نويسندگي درهر چه كوتاهتر و رساتر رساندن معنا نهفته است و اين ويژگي ، يك اصل زيبايي شناسانهدر هنر نويسندگي به شمار مي آيد.
زماني كه ديگر نيازي به زبان عربي در ايراننبوده ، «ابوالعباس اسفرايني» وزير محمود غزنوي ، دفتر و ديوان را از عربي به فارسيبر مي گرداند. اما ناگهان اهل ادب و فضل «!» آن روزگار ، بر او بسيج ميشوند! چنانكه «عتبي» در «تاريخ يميني» آورده است:ابوالعباس در صناعتدبيري ، بضاعتي نداشت و به ممارست قلم و مداومت ادب ، ارتياض نيافته بود. و در عهداو مكتوبات ديواني به پارسي نقل كردند.!!!آري ... زبان فارسي ، ديرگاهينشان بي سوادي و دليلي براي سرافكندگي بوده است!بزرگترين مشكل زبان فارسي همانا جدايي زبان گفتار و نوشتار از يكديگر است. يعني ماآنگاه كه دست به قلم مي بريم ، آنچه را كه بطور طبيعي در ذهن مي آوريم ، نمي نويسيمو همواره هنگام نوشتن در پي واژه های دور از ذهن و قلنبه ميگرديم تا اينگونهدانش و سواد خويش را به رخ ديگران بكشيم. بنابراين زبان گفتار نسبت به زبان نوشتار، از سادگي و سلامت بيشتري برخوردار است. چرا كه در گويش روزمره ، مردم كمتر بهدنبال فضل فروشي و دانا نمايي هستند و ميكوشند كه انديشه يخود را به روشنترين بيانبر زبان بياورند تا ديگران به راحتي خواسته هايشان را دريابند.
اما همين مردمآنگاه كه قلم و كاغذ را در پيش روي خود مي بينند و ميخواهند چيزي بنويسند ، تمامنيروي انديشه ي خود را به كار ميگيرند تا نثري پيچيده و (پرطمطراق) به روش منشيانو دبيران قديم پديد آورند.
پيشتر گفتيم كه عوام در طول تاريخ ، نقش بسزايي درپاسداري از زبان فارسي داشته اند. زماني كه دبيران مي كوشيدند با دراز گويي و عربيمآبي ، به اصطلاح اديبانه سخن بگويند و زباني كژ و كوژ و دشوار براي خود دست و پاكنند كه همگان از آن سر در نياورند و به بيان ديگر ، دست زياد نشود و افتخار دبيريو منشي گري براي آنها باقي بماند. اما مردم عادي نياز چنداني به بازي با زبانندارند و هيچگاه به اندازه ي اديبان قلنبه گوي واژه تراش و لفاظ نمي توانند زبان رابيالايند.
از اين روي ، بازگرداندن نثر به متن طبيعي خود با مايه گرفتن از زبانگفتار تا اندازه اي امكان پذير است.براي نمونه چرا ما به هنگام نوشتن بايد بجاي "بريدن" ، بنويسيم: "انقطاع حاصل نمودن"؟!! يا بجاي "به كار بردن" بنويسيم: "مورداستعمال قرار دادن"؟!! يا بجاي "ربودن" بنويسيم: "سرقت به عمل آوردن"؟!! يا بجاي "شتافتن" بنويسيم: "تعجيل به خرج دادن"؟!!يا بجاي "انجاميدن" بنويسيم: "اختتامپيدا كردن"؟!!
چرابايد عربي و فارسي را چنان ناساز و ناهمگون در هم بياميزيم كهزبان فارسي را بيالاييم و بيمار كنيم؟!! ما در عربي مآبي به آنجا رسيده ايم كه حتيهيچ عرب زباني ، سر از عربيت زبان ما در نمي آورد! و اين بسيار دردناك است.درزبان نوشتار به كار بردن گونه اي"يا"كه اهل ادب به آن "ياي لياقت" ميگويند و مادر زبان گفتار ، بسيار از آن بهره مي بريم ؛ گامي بسوي پالودن زبان فارسي ميتواندباشد. چون: "شدني" ، "خوردني" ، "ديدني" ، "خواندني".
اما در زبان نوشتار ، ماكمتر از اين "يا" سود مي جوييم. مثلاً بجاي اينكه بنويسيم:(اين كار شدني نيست) مينويسيم:(اين كار قابل انجام نيست)و به همين شيوه ، "قابل" را بجاي "ياي لياقت" بكار مي بريم و البته ميكوشيم كه مصدرها را نيز به عربي درآوريم. مثلاً بجاي "خوردني" مي نويسيم:"قابل تناول"يا بجاي"ديدن"مي نويسيم:"قابل مشاهده"يا بجاي "خواندني" مي نويسيم: "قابل مطالعه"!!!چند سالي هم هست كه بجايمرگ و مردن ،ارتحال و رحلت كردنرا وارد زبان فارسي كرده ايم!!!
بدبختانه در روزگار ماداستان ، باژگونه ي آن است كه در گذشته بود. يعني چه بسا اكنون زبان گفتار ما سستتر و ناگوارتر از زبان نوشتار ما باشد. البته چندان جاي ترديد هم نيست و پيداست كهچنين است.
ممكن است كه مردم ، اكنون در پي فضل فروشيهاي اديبانه ي قديم در زبانگفتار نباشند اما مشكل ديگري در ميان است كه به زبان فارسي آسيب فراوانميرساند.
اين مشكل همانا ساده انگاري و تن آسايي و انديشه گريزي روزگارماست و اينكه واژه ها در دهان مردم ، ارزش راستين خود را ندارند و كمتر كسي كلام رابزرگ ميدارد.
البته همانگونه كه در آغاز گفتيم از زبان گفتار امروزين مي توانبهره هاي بسيار در زبان نوشتار برد اما بخش بزرگي از زبان گفتار ما دچار آسيبهاييشده است و براي بهبود خويش بايد از زبان نوشتار ياري بخواهد. بايد گفت آنچه را كهدر زبان گفتار و نوشتار موجب بالندگي و شكوفايي زبان فارسي ميشوند ، بايد درهمآميخت و آنچه را كه برجا مي ماند به دور ريخت.
آري ، درخت تناور زبان فارسي رابايد از شاخه هاي زايدي كه به هر سوي سر كشيده اند ، هرس كرد.
در فارسي ، ميان زبان گفتار و زبان نوشتار بر اثر زياده روي دبيران و منشيان واديبان در قلنبه گويي و زبانبازي و عربي مآبي ، آنچنان جدايي افتاده و به ساختارزبان ، آنگونه از اين راه ، آسيب فراوان رسيده است كه توصيف آن در چند جمله تمامنخواهد شد!
اين حقيقت آنگاه به روشني آشكار ميشود كه مردم كوچه و بازار دست بهقلم مي برند و ميخواهند چيزي بنويسند. در اين هنگام است كه مردم ، زبان گفتار خودرا يكسره به دست فراموشي مي سپارند و خود را در دست اندازهاي واژهتراشي و گنده گوييزبان نوشتار مي اندازند و با اين شيوه ، نوشته اي ناهمگون و نادرست و آشفته پديد ميآورند! مثلا دكانداري ميخواهد به مشتريان خود بگويد كه در دكان او سيگار نكشند. اوبايد اين خواسته را بر كاغذ بنگارد و بصورت يك آگهي به در دكان خود بچسباند. ايندكاندار براي نوشتن سخني به اين سادگي ، خود را به عذاب مي افكند. او هر چه را كهدر آغاز به ذهن مي آورد از انديشه ي خود دور ميكند و سرسختانه ميكوشد كه عبارتيپيچيده و پرطمطراق و ناآشنا بتراشد تا اينگونه مهر تاييدي بر سواد خويش زده باشد! در پايان ، دستاورد تلاش دكاندار اين ميشود كه عبارتي ناهنجار و ناخوشايند چون:« استعمال دخانيات اكيداً ممنوع» ! را بنويسد. همتاي اين عبارت مسخره ، در زبانانگليسي ، عبارت: don’t smokeهست. يعني:«دود نكنيد»در بيشتر زبانهاي اروپايي ،اين عبارت به همين سادگي و روشني در زبان نوشتار به كار ميرود.
اما بدبختي وخواري زبان فارسي را ببينيد كه حتي براي نوشتن يك پيام بسيار ساده و كوتاه ، چگونهميخواهد بساط كثيف و چركين فضل فروشي و دانانمايي خود را بگستراند؟!! ديگر واي اززماني كه نويسنده اي بخواهد مطلبي درباره ی فرهنگ و فلسفه و سياست بنويسد! با ديدنهمين عبارت:«استعمال دخانيات اكيداً ممنوع»بجاي عبارتهاي سرراست و زود فهمي چون:« دود نكنيد» يا« سيگار نكشيد»، مي توان به آلودگي و بيماري زبان نوشتار در فارسيپي برد. آخر چرا بايد زبان نوشتار مامیدانی براي تاخت و تاز اديبان خشك مغز وصحنه اي براي نمايش بازيهاي كلامي باشد؟!! به راستي بيسوادي ما تا كجا پيش رفته استكه با ديدن قلم و كاغذ ، بي درنگ در پي دست و پا كردن سوادي براي خويش هستيم؟!!
زبان اداري ما را ببينيد كه براي خودش يك زبان جداگانه به شمار مي آيد! گويااهل اداره ، اين زبان را چون زبان زرگري براي فهم خودشان ساخته اند تا هر كسينتواند از آن سر در بياورد و افتخار نامه نگاریهای اداري در دست خودشان باقي بماند! اگر افراد باسواد و دانشگاه رفته ي ما نيز نمي توانند نامه اي به زبان اداريبنويسند و در اين كار در مي مانند ، ايراد از اين درماندگان نيست. ايراد از زباندروغین و قلنبه و پوچ اداري است كه با واژگانی چون:«توقيراً ايفاد ميگردد» و «تحقيقات مقتضي را به عمل آوريد» و «اقدامات لازمه را مبذول فرماييد»، موجب دلآشوبه و نفرت هر انسان سالمي خواهد شد.گسست ژرفي كه ميان زبان گفتار و نوشتاردر فارسي پديد آمده است ، در همين جا به پايان نمي رسد. يكبار نامه اي عاشقانه (!) به دستم رسيد كه نويسنده اش از من خواسته بود كه آن را ويرايش كنم تا متن ، تأثيربسزايي در گيرنده ي نامه بگذارد. هنگامي كه آن نامه را در برابر ديدگانم گرفتم ،چنان شگفت زده شدم كه نويسنده ي نامه را نزد خويش خواندم.
چند سطر از آن نامه يعاشقانه (!) را بخوانيد:
… في الواقع ياد تو آنقدر در ذهنم استقرار يافتهكه متوالياً تو را در فكر مي آورم … تعلقي شديد نسبت به تو در ضميرم ايجاد گشته است … من در محضر تو از محبس حرمان ، استخلاص حاصل مي نمايم … اگر وصالي في ما بين مااتفاق افتد ، از سعادتي ابدي متمتع ميشويم …
آري ، درد زبان فارسي اين است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]