واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد).[2] (انجيل يوحنّا, باب اوّل, آيه 14). اين بى همتايى غير قابل قبول را مسيحيّت در قلب يكى از آموزه هاى كانونى خودش اطلاق بخشيده است, آموزه اى كه مدّعى است خداوند در يك موضع و جايگاه و تنها در يك جا, يعنى در شخص عيسى ناصرى, تجسّد يافته است. او و تنها او (صورت خداى ناديده) (رساله پولس رسول به كُولُسّيان, باب اوّل, آيه 15) است. مبدأ, نيرو, و هدف عالم را از طريق, و تنها از طريق يك درودگر مديترانه ايِ سده نخست [ميلادى] مى توان شناخت. آفريننده و منجى تاريخ پانزده بيليون ساله عالم با صد بيليون كهكشان هايش (و بيليون ها ستاره و سيّاره موجود در اين كهكشان ها) تنها در زمان سى ساله زندگانى يك انسان در سيّاره زمين دست يافتنى است. اين ادّعا آن گاه كه در بافت دانش معاصر مطرح مى شود, دست كم, مخدوش به نظر مى رسد. زمانى كه جهان متشكّل از امپراتورى رم (با [قبايل] سوحشيز در مرزها و سرحدّاتش) بود, محدود ساختن حضور و وجود خدا به عيساى ناصرى, به رغم اين كه قوم پرستانه بود, اعتبار اندكى داشت, لكن در طى صدها سال, بسيار پيش از ظهور كيهان شناسى معاصر, ادعاهاى ديگر سنّت هاى دينيِ برجسته, به طور جدّ, با آن [ادّعا] به معارضه برخاسته اند. آن ادّعا, در شكل سنّتى اش, نه تنها به تماميّت و كمال و ارزش ديگر اديان لطمه مى زند, بلكه در پرتو كيهان شناسى پساتجدّد, باور نكردنى و به راستى, نامعقول است. و ابداً, با تصوير كنونى ما از عالم سازگار نيست.
لكن شايد اين بى همتايى غير قابل قبول ادّعاى كانونى ايمان مسيحى نباشد. در الگوى عالم به منزله پيكر خدا, بن مايه هاى مهم [عبارت هاى] (جسم گرديد) و (ميان ما ساكن شد) هستند. شهادت به اين كه خدا به منزله يكى از ما, به منزله يك شخص انسانى, تجسّد يافته و به صورت آرمانى اى هم تجسّد يافته, امرى مهم و حياتى است.
ادّعاى انحصارگرايانه نيست كه اهميّت دارد, زيرا چه بسا انسان بپذيرد كه مبدأ نيرو و هدف عالم, زندگى و جانش, انرژى زندگى بخشش, به دليل سعه عظيمى كه دارد, به شكل هاى فراوانى تجسّد مى يابد, بلكه هم در دست رس بودن عينى و جسمانيِ حضور خدا ((جسم گرديد)) و هم همانندى به خود ما, يك انسان, ((ميان ما ساكن شد)) است كه مهم است.
تجسّد خاصّ مسيحيّت
در شمار آوردن ستم ديدگان از ياد رفته
موضوع مورد بحث تجسّد خاصّ است; يعنى ايمان مسيحى درباره تجسّد ـ در ارتباط با خدا, خود ما و جهان طبيعت ـ چه چيزى براى گفتن دارد و مى تواند داشته باشد كه مخصوص به خود او, مهم, متفاوت و راهگشا باشد؟ سنّت هاى دينى مطالب فراوان و گوناگونى درباره تجسّد خواهند گفت, و, چنان كه محقّقان به ما گفته اند, سنّت هاى شرقى, ايزد ـ بانويى[3] و ابتدايى, به عنوان فقط چند نمونه, چه بسا مطالبى بيش تر و بهتر از سنّت مسيحى بگويند. با اين همه, پرسش آن دسته از ما كه باقى ماندن بر مسيحيّت را برمى گزينند اين است كه ايمان مسيحى به الهيات مبتنى بر تجسّد[4] و به كسى كه داراى حساسيّت بوم شناختى است, چه خدمتى مى كند و مى تواند بكند؟ بنا نيست سنّت ما و عالمان الهياتش تمام مطلب يا يگانه مطلب را بگويند, اين پيش فرض از رسوبات كليّت باورى[5] و ذات باورى[6] است, كه از اذعان به محدوديت هاى تجسّد جسمانى, فرهنگى, تاريخى ـ و هم چنين دينى ـ خوددارى مى ورزند. مسيحيّت فقط يك نمونه تلاش است از يك محلِّ خاصِّ معيّن, براى بيان امر بيان ناپذير, يعنى واقعيّت. برداشت هايش, همانند همه برداشت ها, محدود و ناقص است, با وجود اين, مى توان و بايد آن ها را به عنوان يك رأى و نظر در گفت وشنود و نخودى در آش, در دستور جلسه امروز سيّاره ما عرضه كرد. در باب آن ها نيز مانند همه تشريك مساعى هاى ديگر, با معيارهاى متنوّع, از جمله سازگارى آن ها با ديدگاهِ كنونيِ علم پسا تجدّد در باب واقعيّت, هماهنگى آن ها با تجارب (جسمانى, فرهنگى, تاريخى) تجسّم يافته شخص و ارزش ديدگاه ها براى دورى ساكنان اين سيّاره, داورى خواهد شد.
ايمان مسيحى, به ويژه قصّه عيسى(ع), چه چيزى دارد تا در قالب يك چشم انداز خاصّ در باب تجسّد ارائه كند؟ هيئتى كه ايمان مسيحى براى پيكر خدا, يعنى عالم, كه با دمِ روحِ خدا جان مى گيرد, پيشنهاد مى كند, چيست؟ مسيحيّت به تمام معنا دين تجسّد [خدا در پيكر عيسى مسيح] است, و چنان كه از آموزه هاى بنيادى اش هويداست, به يك معنا تقريباً درباره چيزى جز تجسّد نيست؟ به يك معناى ديگر, … مسيحيّت, جسم, به ويژه جسم زنان و اجسام جهان طبيعى را نفى كرده, مقهور ساخته و گاه گاهى خوار شمرده بود. اين جاى نگارش رساله اى در باب تاريخ اسف انگيز برداشت و تلقّى مسيحيّت از جسم, يا حتى در باب دشوارى ها و مشكلات فراوان نظام هاى الهياتى گوناگون مبتنى بر تجسّد, مانند نظام هاى الهيّاتى پولس[7], يوحنّا[8], ايرنائوس[9], برخى عارفان سده هاى ميانه و ديگران نيست. من مى خواهم طرح ساده تر و سر راست ترى ارائه دهم: قصّه عيسى حاكى از اين است كه شكل پيكر خدا, همگان, به ويژه تنگدستان و رانده شدگان را دربر مى گيرد,1 در حالى كه برداشت مسيحيّت از تجسّد ويژگى هاى خاصّ عديده اى دارد, در روزگار بوم شناختى اى كه تحوّل و رشد حسّاسيّت ما نسبت به آسيب پذيرى و نابودى موجودات غير انسانى و محيط طبيعى, مهمّ و حياتى است, بايد يك امر را در كانون توجّه خويش قرار دهيم: در نظر گرفتن ستم ديدگانِ فراموش شده ـ خود سيّاره و موجودات گوناگون فراوانش, از جمله انسان هاى رانده شده. ويژگى مخصوص تجسّد مورد نظر مسيحيّت, عطف توجّه جدّى اش بر اجسام سركوب شده, آسيب پذير و گرفتار درد و رنج است; يعنى همان ها كه به واسطه بى اعتنايى يا حرص و طمع كسانى كه قدرتمندترند, در درد و رنج به سر مى برند. در روزگار بوم شناختى, اين مطلب بايد حيوانات غير انسان را كه تحت ستم اند و خود زمين را نيز دربر بگيرد.
لازم است درنگ كرده, اين عقيده و رأى را بررسى كنيم, زيرا براساس معيارهاى متعارف انسانى رأى و عقيده اى تكان دهنده است. تا همين اواخر, بيش تر مردم اين برداشت را كه زمين آسيب پذير است و گونه هاى متعدّد موجوداتش و نيز نظامِ زيست هاى حافظ حيات, قربانى و سركوب مى شوند, پوچ و بى معنا مى انگاشتند. و بسيارى هنوز اين چنين مى انگارند. بسيارى حتى اين مطلب را انكار مى كنند كه عشق تزلزل آفرينى كه در حكايت هاى تمثيلى عيسى شاهد آن هستيم, و دوگانگى هاى متعارف غنى و فقير, پرهيزگار و گنهكار, و يهودى و غير يهودى را فرو مى ريزد, بايد دوگانگى انسان را در برابر طبيعت نيز شامل شود. با اين همه, چشم اندازى كيهان شناختى يا بوم شناختى مقتضى اين گونه ژرفا و پهنا بخشيدن[10] به عشق الهى هست: عشق خدا بيكران و به ويژه, متوجّه ستم ديدگان ـ ستم د ديدگان در هر زمان كه باشند ـ است. شرح و وصف كسانى كه در اين گروه جاى مى گيرند در طول قرن ها دگرگون شده, و در همين اواخر نه بر فقر معنوى, بلكه بر فقر مادى تكيه و تأكيد ورزيده است; يعنى بر كسانى كه به واسطه محروميّت از نيازهاى مادى يا به واسطه تبعيض به دليل رنگ پوست يا جنسيّت سركوب مى شوند. از اين رو, نظام هاى الهياتى رهايى بخش[11] كه بر ستمِ از جانب فقر, نژاد يا جنسيّت (و پيوندهاى متقابل آن ها) بنا شده اند, با اين ادّعا پديد آمده اند كه بشارت عيساى ناصرى, براى فقرا ترجيح قائل است; يعنى براى فقراى مادى كه جسم و نيازهاى جسمانى شان را در سلسله مراتب ارزشى متعارف به حساب نياورده اند. اين ها اجسامى هستند كه خوار, رها و تباه مى شوند; بدن هايى هستند كه نمى توانند مدّعى ارزش ذاتى, در خودشان, باشند, بلكه تنها به اين دليل كه براى ديگران سودمندند, ارزشمندند. در الگوى اندام وار گفته شده كه بدن ها اصل هستند و اين كه چگونه با آن ها رفتار مى شود; ـ يعنى اين كه چگونه تغذيه و سكنى داده مى شوند, در عين تفاوت هايشان چگونه ارزش گذارى مى شوند, در عين يك پارچگى شان چگونه ارج نهاده مى شوند ـ مهم ترين موضوع است. به نظر من, بايد يكى از اساسى ترين جنبه هاى قصّه عيسى, همان عشقى كه سلسله مراتب هاى دوگانه گرايانه متعارف را فرو مى ريزد تا رانده شدگان و قربانيان را نيز دربر گيرد, سلسله مراتب دوگانه گرايانه ديگرى را, يعنى سلسله مراتب دوگانه گرايانه انسان را در برابر طبيعت نيز دربر گير
د. طبيعت (فقير جديد) است, و اين امر, در يك چشم انداز تجسّدگرايانه اندام وار, به معناى فقر مادى است.
روشن و شفّاف شدن اين رأى و نظر در باب طبيعت به عنوان فقير جديد داراى اهميّت است. اين رأى و نظر بدان معنا نيست كه فقير جديد جاى (فقراى قديم), يعنى انسان هاى فقير را گرفته است, يا هر موجود ميكروسكپى[12] درست همانند انسان ها مشمول عشق خدا قرار مى گيرد.2 با اين همه, آن رأى و نظر مى گويد كه طبيعت همان فقير سديگرز است, و حتى موجودات ميكروسكپى در آفرينش جايگاه خود را دارند, جايگاهى كه تنها, سودمندى (يا خطر) آن ها براى انسان ها نيست. در تلقّى فقير جديد بودن طبيعت دو موضوع مرتبط با هم وجود دارد: [موضوع] نخست ارزش طبيعت فى حدّ نفسه و نسبت به خداست; [موضوع] دوم ربط و نسبت آن با انسان ها و نيز رفتارى است كه در حال حاضر, انسان ها با طبيعت دارند. بيانيه شوراى جهانى كليسا[13] در باب معناى عبارت (يك پارچگى آفرينش), در اين جا سودمند است. (ارزش همه موجودات و آفريده ها در خودشان و براى خودشان, براى يكديگر و براى خدا, و پيوند متقابل آن ها در يك كلّ [پديد آمده از اجزاى] گوناگون كه نزد خدا ارزش يگانه اى دارد, با هم, يك پارچگى آفرينش را پديد مى آورند.)3 اين تعريف, بر ارزش ذاتى اى كه هر موجود زنده اى به عنوان آفريده اى كه محبوب و معشوق خداست, به خودى خود, و براى خويش دارد, تأييد و تأكيد مى كند, به همان اندازه كه بر ارزش ابزارى اى كه موجودات زنده, به عنوان اجزاى عالم خلقت كه تكاملى و شبكه وار است, براى يكديگر و براى خدا دارند, تأكيد مى ورزد.4
ارزش ذاتى در مقابل ارزش ابزارى, موضوعى مهم و حياتى است. به طور بسيار ساده اين بدان معناست كه ديگر آفريده ها به علاوه سيّاره ما به عنوان يك كل, آن گونه كه تاكنون از قصّه سنّتى آفرينش فراگرفته ايم, براى سود ما آفريده نشدند. بنابراين, زمانى كه ما بخشى از آن را تنها در چارچوب سودمندى اش براى خودمان در نظر مى گيريم, چنان كه براى نمونه در استعاره هاى (انبار) (غذا), (آزمايشگاهِ) (امور آزمايشى), (سالن ورزشى) (بازى و تفريح), يا (كليساى جامع) (بهبود معنوى)[14], شاهديم, (يك پارچگى آفرينش) را ناديده گرفته ايم.5 طبيعت به عنوان فقير جديد به اين معنا نيست كه بايد با طبيعت احساساتى برخورد كنيم يا به امور پوچ و بيهوده اى از اين دست گرفتار آييم كه در باب پشه ها و صخره هاى (ستم ديده) سخن بگوييم, بلكه طبيعت به عنوان فقير جديد به اين معناست كه ما طبيعت را فقير ساخته ايم. اين رأى و نظرى است در باب نتيجه گناه انسان, نه در باب نتيجه فرايند گزينش طبيعى, نگاهى است خشك و سرد به آن چه بخشى از طبيعت, يعنى ما انسان ها, با بقيه آن كرده ايم: ما با افزايش بى رويّه جمعيّت و تندروى هاى شيوه زندگى مان, با نگاه و برخورد سودجويانه مان نسبت به ديگر آفريده ها و نيز خواهران و برادران آسيب پذير خويش, با خوددارى از اذعان به ارزش هر يك از ابعاد آفرينش براى خودش و براى خدا, يك پارچگى آفرينش را فرو شكسته ايم. طبيعت ضرورتاً و فى نفسه فقير نيست; تنها به اين دليل كه يك گونه و نوع, يعنى خود ما, سرزندگى و كارآيى بقيه طبيعت را تهديد مى كند, فقير است. از اين رو, قول به اين كه عشق فراگير حكايت هاى تمثيليِ تزلزل آفرين عيسى بايد به طبيعت نيز تسرّى يابد, مستلزم عشق الهى احساسى ـ عاطفى نسبت به هر يك از سلول ها يا باكترى ها نيست, بلكه رأى و داورى به حق و درست آفريننده را تداعى مى كند كه پيكرش, كه از بسيارى انواع و گونه هاى ارزشمند و گوناگون تشكيل مى شود, در سيّاره ما به وسيله يك بخش طمّاع, خودبين و با اين همه, خودآگاه و در نتيجه, مسئول از آن پيكر, يعنى خود ما, تضعيف و تحقير مى شود. اين بدان معناست كه طبيعت, از آن جا كه ما آن را اسير و بيمار كرده ايم, مى بايد رهايى و بهبودى يابد. اين نگرش بر آن است كه در سده بيستم بر روى سيّاره ما, همان گونه كه نخبگان اندكى از جمعيّت انسانى ـ با عدم توازن فاحش بين ثروتمندان و تهى دستان ـ فقراى قديم را پديد آورده و همچنان پديد مى آورند, انسان ها طبيعت را فقير جديد ساخته اند. آن انسان هاى (ديگر) (فقراى قديم) و طبيعت (فقير جديد), در هر دو مورد, (براى سود ما) وجود دارند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]