واضح آرشیو وب فارسی:آفتاب: لذات «نوشتن» آن بيهقى ديگر: ابوالحسن!
[يزدان سلحشور ]
«او دبير سلطان محمود بود، به نيابت ابونصربن مشكان و دبير سلطان محمدبن محمود بود و دبير سلطان مسعود، آنگاه دبير سلطان مودود، آنگاه دبير سلطان فرخ زاد. چون مدت ملك سلطان فرخ زاد منقطع شد، انزوا اختيار كرد و به تصانيف مشغول گشت و مولد او، ديه حارثاباد بوده است و از تصانيف او، كتاب «زينه الكتاب» است و در آن فن، مثل آن كتاب نيست و تاريخ ناصرى، از اول ايام سبكتكين، تا اول ايام سلطان ابراهيم، روز به روزرا، تاريخ ايشان بيان كرده است و آن، همانا سى مجلد مصنف زيادت باشد؛ از آن مجلدى چند، در كتابخانه سرخس ديدم و مجلدى چند در كتابخانه مهد عراق، رحمهاالله و مجلدى چند در دست هر كسى و تمام نديدم و با فصاحت و بلاغت، احاديث بسيار سماع داشته است.// و خواجه ابوالفضل مى گويد: «در سنه ى اربعمائه، در نيشابور، شصت و هفت نوبت برف افتاد.// و آن قحط كه در سنه ى احدى و اربعمائه افتاد در نيشابور از اين سبب بود كه غله را آفت رسيد از سرما و اين قحط در خراسان و عراق عام بود و در نيشابور و نواحى آن سخت تر؛ آنچه به حساب آمد كه در نيشابور هلاك شده بود، از خلايق، صد و هفت هزار و كسرى خلق بود./.»
و خواجه ابوالفضل البيهقى گويد: «نشايد خدمتگار سلطان را نقد ذخيره نهادن، كه اين شركت جستن باشد در ملك، چه، خزانه به نقد آراستن و ذخيره نهادن از اوصاف و عادات ملوك است و نه ضياع ساختن، كه آن كار رعايا بود و خدمتگار سلطان درجه و رتبت دارد، ميان رعيت و ميان سلطان؛ از رعيت برتر بود و از سلطان فروتر؛ به سلطان مانندگى نبايد كرد؛ در نقد ذخيره نهادن و به رعيت مانندگى نبايد جست، در ضياع و مستغلات ساختن. اندر خدمت سلطان به مرسومى قناعت بايد كرد و از آن خرمى بر رفق مى كرد و جاه و نفاذ امر و خرجى متوسط از خدمت سلاطين بيش طمع نبايد داشت و بدين جاه، كسب دنيا نبايد كرد تا بماند و اگر جاه را سبب كسب دنيا سازد، هم جاه زايل شود و هم مال و روا بود كه جان را آفت رسد./.»
«تاريخ بيهق» البته متفاوت است از تاريخ مسعودى كه با نام مؤلف نامور آن ابوالفضل بيهقى مى شناسيم. اين كتاب در نيمه دوم از قرن ششم هجرى نوشته شده و اثرى است از ابوالحسن على بن زيد بيهقى معروف به ابن فندق (۴۹۳ - 565 ه.ق) ابن فندق صاحب تأليفاتى بسيار بوده به عربى و پارسى اما روزگار به چرخش چرخ خود، آنان را از ميان برده و نمانده از آنها مگر «جوامع الاحكام» در فن تنجيم و همين «تاريخ بيهق» كه مرتبط است به تاريخ اين ناحيه از ايران و سرگذشت مشاهير رجال آن والخ! اين كتاب شرح وقايع بيهق است و اشخاص و مختصرى پيرامون جغرافياى آن منطقه از اشخاص، به علما نظر دارد و به ادبا و شعرا و البته دولتمردان زمانه و پيش از آن به وزرا كه مقدم اند در اين صف، همچنين نظر دارد به سادات و كتاب و حكما و اطبا و انساب خاندان هاى شهير.
وصف ابوالفضل بيهقى از آن رو از اين كتاب نقل شد كه وى مشهورترين زاده بيهق است تا به امروز و اگر نام اين ناحيه، در زبان معاصران، چون چرخ گردون در گردش است از نام اوست و قلم او و آنچه او به منزلت تاريخ نويسى در اين خاك افزوده و ديگران كه در پى آمدند اگر آموختند كه نامى از آنان مى شنويم به نيكى و اگر نياموختند كه زحمت ما را افزون مى كنند به زدودن نام شان از خاطرمان! اما حكايت ابوالحسن على بن زيد بيهقى.//
گرچه از مذهب او سخنى به ميان نيامده اما مى توان به صرف نام او دانست كه اهل تشيع بوده و پدرش نيز و دانيم كه اهل تشيع را در آن روزگار، به دستور، خون مباح بوده و مال مباح و ايمن نبوده اند على الخصوص حكماى اين قوم كه مهمترين اپوزيسيون فرهنگى و سياسى آن روزگار جهان اسلام بوده اند و خدمات بسيار كرده اند آشكار و پنهان به آنچه كه بعدها رنسانس اسلامى ناميده شد در ظلمت قرون وسطاى غربيان. «تاريخ بيهق» هم همچون «تاريخ بيهقى»، اغلب زمختى گريز است در نثر و مرصع گريز است و ساده نويس و البته نه به آن ميزان كه «ابوالفضل» كه بزرگ كاتبان روزگار خود و پس از خود بوده است اما به كفايت.
يکشنبه 12 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آفتاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]