تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833128938




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گمراهش میکنم!!!


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ...هنوز دقایقی بیش از طلوع خورشید نگذشته بود که فریاد دهشتناکی در قصر ابلیس پیچید و شیاطین در هر کجا که بودند به سمت صدا دویده و به سرعت خود را به تخت ابلیس رساندند و او ازهمان بالای تخت به آینه ی جادویی اشاره کرد و با خشم گفتند: بیایید خودتان ببینید، این مرد چگونه به بندگی مشغول است، به من گفته اند او لحظه ای خدا را معصیت نکرده.

همهمه ای در قصر می پیچید: چطور؟ چگونه تاکنون متوجه او نشده بودیم؟

نهیب شیطان بزرگ افکار شیاطین را هم از هم پاره می کند: کدامیک از شما می تواند او را گمراه کند؟

یکی از شیاطین قدمی پیش نهاد تعظیم کنان می گوید: من.

- از چه راهی؟

- از راه زنان

- نه ! نه! او تاکنون زنی ندیده و لذتی از آن نبرده، چنین وسوسه ای در او کارگر نخواهد افتاد.

شیطان دیگری تعظیم کنان می گوید: من سرورم.

- تو از چه راهی او را خواهی فریفت؟

- می گساری سرورم! باده و مستی را به او خواهم چشاند.

- تو هم مرد این کار نیستی او به چنین دامی نخواهد افتاد زیرا ...

ناگهان شیطانک ریزنقشی با چابکی خود را مقابل ابلیس رسانید و به تندی گفت: من او را در چشم به هم زدنی گمراه خواهم کرد سپس تعظیم کرد و ادامه داد البته اگر شما اجازه دهید.

شیطان بزرگ به سمت او نگریست و پرسید: و تو چگونه؟

شیطانک با چابکی خم و راست شد و دست های خود را بالا و پایین برد و زیر لب زمزمه ای کرد و گفت: این گونه!

ابلیس خنده شیطنت آمیزی سرداد و سر تکان داد و تأیید کرد: آفرین می بینم که درست را خوب آموخته ای، برو تا دیر نشده.

و شیطانک، تعظیمی دیگر کرد و زمزمه نمود: هم اکنون به سراغش خواهم رفت.

... در اتاقی ساده و نیمه تاریک در گوشه ای از یک دیر دور افتاده، زاهد بنی اسرائیل به عبادت خدا مشغول بود و یاد خدا او را از همه چیز و همه کس باز داشته بود.

در به صدای ضعیفی بازشد و مردی ریز نقش با لباس ژنده و چهره ای ژولیده وارد شده و بی آنکه سخنی بگوید بغچه و پلاس خود را در گوشه ای نهاد و به عبادت ایستاد.

زاهد بنی اسرائیلی، مدت ها بود که متوجه این تازه وارد شده و عبادت کردن او را تماشا می کرد، لیکن مجالی برای هم صحبتی با وی پیدا نمی کرد چرا که روزها از پی هم می گذشت و نماز اين غریبه همچنان ادامه داشت.

زاهد شبها اغلب از عبادت خسته می شد و به کناری رفته و می خوابید اما این غریبه هیچگاه نمی خوابید و عبادت او قطع نمی شد و این اخلاص و عبودیت او زاهد را تحت تأثیر قرار داده، وی را به حسرت و افسوس وا داشته بود پس مدتی کنار او به انتظار نشست تا مجال گفتگویی پیدا کرد.

- ای بنده ی خدا چگونه چنین قوتی بدست آورده ای؟ چطور می توانی شب ها و روزهای پی در پی به نماز بایستی بی آنکه خسته شوی یا به آب و طعامی نیاز پیدا کنی؟

غریبه بی توجه به سؤال مرد به عبادت ادامه می داد تو گویی اخلاص و فروتنی او مانع از این می شد که با گفتگو درباره عبادتهایش آن ها را به زنگار ریا آلوده نماید اما زاهد بنی اسرائیلی دست بردار نبود هر چه می گذشت بیش از پیش شیفته این عابد ریز نقش متواضع می شد و در آرزوی کلامی و ارشادی از جانب او می سوخت.

سرانجام روزی غریبه زبان به سخن گشود راز این عبودیت بی پایان را فاش نمود او ابتدا سرش را با شرمساری به زیر انداخت و از به یاد آوردن خاطره ای تلخ و آزاردهنده به خود پیچید سپس گفت: راستش سخن گفتن در این باره برایم آسان نیست لیکن چون تو اصرار می کنی می گویم، شاید که تو نیز از آن پند گیری! حقیقت این است که من روزی به زنی رسیدم و گناهی مرتکب شدم، بعد از آن گناه توبه نمودم لیکن هنوز هر گاه به یاد گناه خود می افتم شرمسار شده می کوشم با عبادت زیاد آن را جبران نمایم.

عابد گفت: یعنی تو فکر می کنی اگر من هم مرتکب چنین گناهی شوم، به جبران آن همواره شب و روز به عبادت خواهم پرداخت؟

غریبه گفت: آری! خاصیت گناهی که بعد از آن توبه کنی همین است؟

عابد با افسوس گفت: کاش من نیز به آن زن دسترسی داشتم!

- من نشانی آن را به تو خواهم داد، همین امروز به نزد او برو، چند درهم به او بده و ...

عابد به میان حرف او پرید که: ...اما من درهمی ندارم، و نمی دانم درهم چیست.

غریبه دست در جیب برده و سکه ای بیرون آورد و به سمت عابد گرفت و گفت: این هم درهم ... بهتر است وقت را تلف نکنی!

ساعتی بعد عابد بنی اسرائیلی در شهر بود و او در حالی که درهمی در مشت می فشرد از همه سراغ خانه زنی را می گرفت.

مردم که عابد را با لباس روحانی دیر در مقابل خود می دیدند، با خود می اندیشیدند که این مرد خدا، از صومعه تا به اینجا راه پیموده تا زنی بدکار را موعظه نماید پس هر یک بر دیگری پیشی گرفته و نشانی خانه زن را به او می داد و او را به آن سو راهنمایی می کرد.

سرانجام مرد به منزل مورد نظر رسید و در زد، و چون آن زن در را گشود بی معطلی پای به درون نهاد و در را بست.

زن حیران و متعجب سر تاپای عابد را ورانداز می کرد، هر چه بیشتر می نگریست سر از کار او در نمی آورد. ناگزیر راه اتاق خود را پیش گرفت عابد به دنبال او روان شد و سکه را پیش روی او نهاد. زن تا سکه را دید با بهت و حیرت گفت: تو با این لباس و چنین ظاهری به سراغ من آمده ای؟! بگو بدانم حقیقت چیست؟!

عابد قصه آمدن غریبه به صومعه و پند و اندرز او راجع به گناه، توبه و عبادت همیشگی اش را باز گفت ...

زن بی اختیار قهقهه ای زد و گفت: گناه و توبه؟! بی شک آن غریبه شیطانی بوده و قصد فریب تو را داشته و گرنه چنین نیست که توبه بعد از گناه چنین آسان باشد و یا هر توبه ای به درگاه خدا پذیرفته گردد ... لااقل ترک گناه آسان تر است و عاقلانه تر ...!

مرد عابد لحظه ای با خود اندیشید و به سمت دیر روانه شد و چون به آنجا رسید کسی را آنجا ندید.

و آن زن همان شب چشم از جهان فروبست و مردم دیدند که بر در خانه او نوشته که:

اینجا زنی از اهل بهشت مرده برای دفن او حاضر شوید ...

بعد از سه روز حضرت موسی (ع) به آنجا رسید و مردم را بر سر جنازه جمع کرد و فرمود خداوند به ما فرمان داده بر جنازه این زن نماز بگذاریم زیرا که او بنده ای را از نافرمانی و گناه باز داشته و بهشت بر او واجب گشته است.

... قصر ابلیس آن روز پر از هیاهو بود او بر سر خود می زد و فریاد می کرد که ای بی عرضه! بی وجود! تو را فرستادم عابدی را به گناه بکشانی ... تو رفتی و فاجری را توبه دادی و به بهشت رساندی ... وای بر من از این یاران بی عرضه!! امان از این باب توبه!! امان از رحمت خدا






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن