واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: نامههاي نوجوانان؛ براي تو تندتند مينويسم
آثار نوجوانان- دوچرخه:
دوچرخه هميشه مهربان، سلام. قبل از اينكه نامه بنويسم، داشتم تاريخ ميخواندم و قبلش هم عربي.
سر تاريخ اصلاً نميتوانستم تمركز كنم. نه، فكر نكن اينقدر لوسم كه فقط يك درس ميخوانم و بعد ديگر نميتوانم. امروز از صبح همين جور بودم، اصلاً اينقدر ماماني نيستم كه از ابتداي شروع مدرسهها بگويم حوصله ندارم؛ نه، اصلاً حرف اين چيزها نيست. فقط دلم خواست وسط درس خواندن، تاريخ را رها كنم و برايت نامه بنويسم؛ باور كن فقط همين بود و هيچ كجاي دنيا به هيچ نوجواني كه حوصله درس خواندن ندارد نميگويند كوچولوي لوس! من كار خاصي نكردم، فقط خواستم براي دوست لحظههاي زندگيام نامه بنويسم. ميدانم پرتوپلا ميگويم. نه، اصلاً نميگذارم به حساب اينكه درسها باعث شدند اين جوري فكر كنم. تازه اول مدرسه است و به اندازه كافي وقت هست تا از اين شاخه به آن شاخه پريدنهايم را تقصير درسها بگذارم!
راست ميگويد دوستم فتانه ارجمند، اين روزها مثلاً پاييز است، اما انگار نه انگار. باران نميآيد. فكر كنم بايد به خدا التماس كنيم تا باران ببارد. هميشه وقتي برايت نامه مينويسم، بعد از چند خطي، برميگردم و چيزي را كه نوشتم دوباره ميخوانم تا بدانم در ادامه چه بنويسم، اما اين بار اين كار را نميكنم، دلم ميخواهد اين بار را همينطور بنويسم و اصلاً هم برنگردم به سطرهاي قبلي. مثل آدمي شده كه نميخواهد حتي به يك ثانيه گذشتهاش برگردد و همينطور با سرعت به جلو ميرود. من هم خودكار را گرفتهام و همينطور تندتند مينويسم. دلم ميخواهد يك عالمه برايت بنويسم. دلم ميخواهد نامهام را تمام نكنم.
دوچرخه من، دلم برايت خيلي تنگ شده. هر وقت دلم تنگ تو ميشود و هر وقت نامه مينويسم و تو ميخواني، حالم خوب ميشود. چون ميدانم كه تو وقتي نامهام را ميخواني، يادم ميافتي و شايد از لابهلاي حرفهايم بفهمي كه دلتنگت شده بودم.
ياسمن رضائيان، خبرنگار افتخاري از تهران
تصويرگري از لمياء ربيعه ،اهواز
باهم بزرگ شديم
سلام دوچرخه جون! حال و احوالت چطوره؟
داشتم فكر ميكردم چطوره علاوه بر انتخاب پركارترين خبرنگار ماه، كمكارترين يا بيكارترين را هم انتخاب كنيد،آن وقت به راحتي به اين مقام دست پيدا ميكنم!
من راحيل ذبيحي هستم، بيكارترين خبرنگار اين ماه!
بله ميدانم اخمهايت را كردي توي هم و به من پشت سر هم نگاههاي غضبآلود ميكني. ولي حالا بيخيال شو! يادت بيايد كه من چقدر دوستت دارم و حالا در اين لحظه ها بيا حالش را ببريم!
مسئلهاي نيست كه من آدم تنبليام، مسئله اين است كه من كنكوريام! فكرشو بكن، وقتي شروع كردم به ركابزدن با دوچرخه ده ساله بودم! ميبيني رفيق قديمي؟ ما با هم بزرگ شديم!
قول نميدهم كه از اين به بعد بيشتر بنويسم؛ اما تلاش خودم را ميكنم!
تا بعد...
راحيل خدامي ذبيحي، خبرنگار افتخاري از تهران
تصويرگري از سهيلا كاوياني ، خبرنگار افتخاري ، شهرقدس
خبرنگاري آسان نيست
وقتي هيچ موضوعي نداشته باشي براي نوشتن، وقتي هيچ فكر تازهاي به ذهنت خطور نكند، وقتي حتي نتواني يك خط هم بنويسي... آن وقت است كه مامانت ميگويد: «همين بود ميگفتي ميخواهم خبرنگار شوم؟»
بابايت ميگويد: «دخترم سعي كن كمي بيشتر بنويسي.» و خواهرت نيشخند ميزند و ميگويد: «فكر كردي خبرنگاري به همين آسانيهاست؟» واقعاً چهكار سختي است اين خبرنگاري!...
نسترن اعتمادي، خبرنگار افتخاري از رشت
رويا
- واي چقدر جالبه! چه كيفي داره! اي كاش ميتونستم هميشه روي ابرها راه برم. ابرها كف پاهامرو قلقلك ميدن. هي نگاه كن از اين بالا مي شه همه چيزرو ديد. چقدر همه چيز كوچيكه!چقدر به ستارهها نزديكم. از اينجا حتي ميتونم بپرم روي ماه و سرسرهبازي كنم. آ...ي همين الان يه هواپيما از كنارم رد شد. نزديك بود بيفتم پايين... اي فرشته آرزوها! اي كاش ميتونستي هميشه بياي پيشم و آرزوهامرو برآورده كني. آخه فقط يه آرزو كه خيلي كمه. من دوست دارم هر شب روي ابرها راه برم... اي كاش دوستانم اينجا بودن تا با هم بازي ميكرديم... هيهي چه اتفاقي داره ميافته؟ نه... ولي... من كه توي تختخوابم هستم. يعني همه اينها يه خواب بود؟
- دخترم چند دقيقه پيش كجا بودي؟ چرا توي اتاقت نبودي؟!
فرزانه فرهيراد، خبرنگار افتخاري از تهران
عكس از مرضيه ضربتي، خبرنگار افتخاري ، تهران
بدون حاشيه
خيلي وقت است كه دارم به دنبالش ميگردم. دنبال يك كاغذ. يك برگه بيحاشيه. چرا همه كاغذها محدود ميشود به يك حاشيه؟
ميخواهم بنويسم. ميخواهم تا آخر دنيا بنويسم. ولي همه كاغذها حاشيه دارند. حاشيهاي كه نوشتن را محدود ميكند. چهارچوبهايي كه بايد در آن زندگي را نمايش داد.
نيكو آستركي، خبرنگار افتخاري از تهران
شنبه 11 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]