محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827885439
فلسفة اخلاق در انحصار يونانيان؟
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مقاله حاضر، بر پيدايش علم فلسفه اخلاق متمركز است. نويسنده، برخلاف انديشه رايجي كه با توسل به سير تحولات و مباحث فكري به وجود آمده در ميان سوفيست ها و فيلسوفان يونان باستان، علم فلسفه اخلاق را محصول اختصاصي يونانيان مي داند، مدعي است كه با در نظر گرفتن تحولات و فرايندهاي مشابهي كه در ساير سنت هاي اخلاقي پديد آمده، نمي توان قاطعانه فلسفه اخلاق را به مثابه يك علم، محصول خاص و انحصاري يونان باستان دانست، بلكه اين مباحث در ميان ساير فرهنگ ها نيز به چشم مي خورد. در اين باره، نويسنده، به ويژه به منازعات اخلاقي و تحولاتي اشاره مي كند كه در سنت اخلاقي چين ميان اخلاق كنفوسيوسي و ديدگاه هاي موتزو رخ نمود. اين تشابهات، براي رد ادعاي مختص بودن فلسفه اخلاق به يونانيان و فرهنگ غرب كافي است، هرچند كه نمي توان منكر اين واقعيت شد كه فلسفه اخلاق غربي داراي نوعي ويژگي هاي اختصاصي است كه در ساير فرهنگ ها به چشم نمي خورد.
واژه انگليسيِ ethics از واژه يوناني ethos گرفته شده است كه مي توان آن را به معناي رسم يا منش1 دانست. در زبان عربي، شايد بتوان واژه "سنّت" را در معنايي مشابه به كار بست؛ چنانكه در دو مصرع زير از خالد بن ظهير آمده است:
فلا تجزعنّ من سنّه أنت سرتها فأول راض سنّه من يسيرها
"سنّت"، راه يا طريقي است كه پيموده مي شود. اين طريق ممكن است رسم مردم يا رسم فرد خاصي باشد.
در فرهنگ چين، "لي"2 رسم يا آييني است كه از پادشاهان فرزانه به ارث رسيده و دائو3 راه يا طريقِ هدايت رفتار است. دغدغه اخلاق كنفوسيوسي، يافتن راهي براي هماهنگ ساختن رفتار با "لي" مي باشد و دلمشغولي فيلسوفان چينيِ پس از كنفوسيوس، بحث درباره حجيت اخلاقيِ رسم و يافتن طريق درست بوده است. در اخلاق هندي نيز، اهميت آيين و طريق به نحو مشهودي برجسته شده است. در اين اخلاق، نظام جهان، "ريتا4" و راه هماهنگ ساختن خود با اين نظام، "درمه5" است. در آيين "اوسايريسِ6" مصر باستان، (كه خداوند عالمِ ارواح7 مي باشد)، نظام الوهياي كه در آفرينش جهان پايه ريزي شده"مات"8خوانده مي شود كه به عنوان يك "الهه" تجسم مي يابد و حكومت فرعون مسئول برپايي و استقرار "مات" در روي زمين بوده است. از نظر مصريان باستان، اوسايريس، در حيات پس از مرگ، قلب انسان را بر مبناي فضايل و رذايلي كه در زندگيِ اين جهاني خود كسب كرده است، مورد سنجش قرار مي دهد.
درونمايههاي نظام كيهاني و هماهنگيِ افراد با اين نظام از طريق كسب فضايل، در تعاليم زرتشت نيز به نحو بارزي برجسته است. بر اساس تعاليم زرتشت، فضايل اصلي عبارتند از: پندار نيك9، گفتار نيك10 وكردار نيك11.
در همه فرهنگها، ميتوان درونمايههاي مشابهي را يافت؛ درونمايههايي كه انواع گوناگوني از انديشه هاي اخلاقي دربار? آنها شكل گرفته است. در اين فرهنگها، نوعي نظام كيهاني وجود دارد كه غالباً در ارتباط با يك يا چند خداست و شيوههايي نيز براي هماهنگي با اين نظام مطرح شده است. انسان، با پيمودن شيوه تعيين شده، منشِ خوب يا فضيلت را به وجود مي آورد. غالباً، شيوه هماهنگي با نظام كيهاني، شامل آداب آييني و نيز احكامي اخلاقياي است كه جهت تصحيح رفتار در روابط اجتماعي در نظر گرفته شدهاند. الگوي پايه ريزي اين شيوه كارهاي نيمه خدايان، پادشاهان فرزانه يا پيامبران است و انسان، با پيمودن موفقيت آميز اين شيوه، در اين حيات يا در حيات پسين به سعادت يا رستگاري دست مي يابد. البته اين شباهتهاي بسيار كلي، در ضمن مفاهيم بسيار متفاوتِ مربوط به نظام كيهاني، شيوه هماهنگي با اين نظام، سرشت انسان و سعادت آمده است.
اما وجود مفاهيم اخلاقي در يك فرهنگ تضمين نميكند كه بتوانيم در آن مطالعه اخلاق را به عنوان رشتهاي فلسفي پيدا كنيم. در واقع، عموماً عقيده بر آن است كه فلسفه اخلاق، به مثابه شاخه اي از فلسفه، ويژگي اختصاصيِ سنّتهايي است كه مي توانند ريشه و اصل خود را به يونان باستان برسانند. براي مثال، در مقاله Ethics از دائرهالمعارف فلسفه ميخوانيم: "هرچند غالباً فلسفه اخلاق را به گونهاي عام، علمي دانستهاند كه شامل هرگونه تفكر مهم درباره رفتار انسان مي شود، مي توان به درستي با جدا كردن تفكر فلسفي محض از توصيه عملي، موعظه اخلاقي و مهندسي اجتماعي، كه فلسفه اخلاق توضيح دهنده آن بوده، و ]به نوعي[ از آن تغذيه مي كند، فلسفه اخلاق را از طريق (تعيين) حدودي قابل كنترل، محدود كرد. اين تمايز، در عين آنكه تصنعي است، به واسطه آن اين رأي عمومي كه ابداع كننده فلسفه به طور عام و فلسفه اخلاق به طور خاص، يونانيان بوده اند، قابل فهم ميشود" (ابلسن و نيلسن12، ص82).
شايد درست باشد كه (با اين استدلال و تمايز) يونانيان مبدع فلسفه اخلاق تلقي شوند، اما اگر چنين باشد، فلسفه اخلاق به طور مستقل در فرهنگهاي متعدد ديگر نيز ابداع شده است. براي اثبات اين مدعا بايد فراتر از ويژگيهايي كلي كه ذكر شد، درصدد يافتن آن باشيم كه در سنت تفكر اخلاقي يونان چه چيزي به عنوان امري به ويژه فلسفي تلقي ميشده است.
نويسندگان مقاله فوق استدلال ميكنند كه در يونان قديم بحراني در جامعه به وجود آمد كه منجر به زير سؤال رفتن ارزشها و اخلاقيات سنتي جامعه شد، و همين زير سؤال رفتن مفروضات اساسي موجود در انديشه اخلاقي جامعه يونان بود كه فلسفه اخلاق يونان را به جريان انداخت (همانجا). السديرمك اينتاير13 در كتاب تاريخچه فلسفه اخلاق14 ، به بيان ارتباط ميان تحول اجتماعي در يونان باستان و ابداع فلسفه پرداخته است. ريشه مفاهيم اخلاقي عمده در ادبيات يونانيِ عصر هومري15، نظير مفهومِ arete (فضيلت يا برتري)، agathos (درست يا خوب)16 و aidos (حيا)17، نوع خاصي از نظام اجتماعي را مفروض مي انگارد كه مشخصه آن سلسله مراتب مرسومي از وظايف بود. اين مفاهيم، منحصراً مربوط به افرادي ميشد كه در نظام اجتماعي داراي نقش بودند و افراد خارج از اين نظام، از نظام اخلاقي خارج بودند. و اين در واقع همان سرنوشتي بود كه بردگان دچارش مي شدند. برده به جاي آنكه "شخص" باشد، تبديل به دارايي و شيء مي شد. اشعار هومري، توصيف دقيقي از جامعه يوناني آن روز به دست نميدهند، بلكه بيانگر آرمان پردازي نظام اجتماعي آن عصر است. ساير اسناد ادبي، نشان دهنده فروپاشي اين سلسله مراتب اجتماعي است و طي اين فروپاشي مفاهيم و اصطلاحات سنتي، تكيه گاه اجتماعياي را كه در نظام وظايف اجتماعي مرسوم داشتند، از دست ميدادند. تهاجمات ايران، استعمار و گسترش تجارت و مسافرت باعث آگاهي مردم از تفاوتهاي فرهنگي جوامع گوناگون شد. با آگاهي از تفاوتهاي فرهنگي، پرسشهايي مطرح شد درباره اين كه چه كارهايي صرفاً قراردادي، و چه كارهايي منعكس كننده سرشت عام بشرياند. تعاليم سوفيستها براي پاسخ به اينگونه چالشها تدبير شده بود. سوفيستها به مردم مي آموختند كه فضيلت انسان ناشي از آن است كه فرد، به عنوان انسان، به درستي به وظيفه خود عمل كند و انجام درست وظيفه از سوي فرد، به عنوان يك انسان در دولتشهر، مساوي با شهروند موفق بودن است. براي شهروند موفق بودن، هماهنگ شدن با قراردادهاي رايج درباره چيستيِ عدالت، چيستيِ درست و چيستي امر شايسته، ضروري است. از آنجا كه هر دولتي درباره اين مسائل و موضوعات داراي قراردادهاي خاص خود است، انسان بايد بياموزد كه خود را با آنها وفق دهد. در بستر بحث ميان محافظه كاران اخلاقي، كه زبان اخلاقي كهنه را به كار مي بستند و سوفيستها كه ظاهراً اخلاقيات را كاملاً رها كرده بودند، سقراط مباحث خود را عرضه كرد(نك: مك اينتاير، تاريخچه فلسفه اخلاق).
در حالي كه غالباً خوشبختي يا همان يودامونيايِ18 مورد نظر سوفيستها، صرفاً موفقيت دنيوي به نظر مي رسد، از نظر سقراط خوشبختي، نتيجه زندگيِ مطابق با عقل است و مهمترين فضيلت، همانا حكمت است. كار نادرست، انجام كاري است كه سدّ راه رسيدن انسان به زندگي سعادتمندانه مي شود؛ از اين رو، هيچكس دانسته دست به كار نادرست نمي آلايد، بلكه تنها از روي جهالت به انجام آن مبادرت مي ورزد. تأكيد بر عقل و حكمت، به انطباق زندگي خوب با زندگي توأم با مداقّه19 از سوي ارسطو مي انجامد.
تحول اجتماعي از عصر هومري به پيدايش دولتشهرها، فرايندي است كه فرهنگ مبتني بر كشاورزي جاي خود را به فرهنگ مبتني بر تجارت مي دهد. در نظام اجتماعي مبتني بر كشاورزي، فرد بايد وظيفهاي اجتماعي را كه به طور خاص براي او تعيين شده بود، به جا ميآورد. از سوي ديگر، در دولت شهر نقش افراد بسيار متغير بود و به جاي تبار، ثروت تعيين كننده اصلي شأن اجتماعي بود. تاجران ثروتمند، به چالش ارزشهاي اشراف سالاريِ زمينداران پرداختند. سوفيستها و سقراط، نخستين كساني بودند كه اتكاي بيچون و چرا بر حجيتهاي سنتي را رد كردند. كوپر مينويسد: "اين ادعا كه آنها را بايد نخستين فيلسوفان اخلاق تلقي كرد، مبتني است بر توسل آگاهانه آنها به حاكميت عقل در تعيين نحوه سپري كردن زندگي و نيز توجه آنها به تدبير شيوههايي مناسب با بكارگيري عقل در بررسيِ مسائلي كه در اين مورد مطرح مي شدند." (كوپر20، ص 461-462).
براي يافتن اخلاق فلسفي در سنتهايي غير از سنت يوناني، بايد شرايط و اوضاع و احوالي شبيه با شرايطي كه منجر به پيدايش اين پديده در يونان شد، جستجو شود. نخستين رقيب تفكر كنفوسيوسي در چين باستان، تفكرات "موتزو21" بود. وي در قرن 5و6 ق م در عصر چان كو22 (عصر دولتهاي متخاصم) ميزيست. اين دوره تا تثبيت امپراتوري خاندان چئين23 در قرن 3 قم به طول انجاميد. همچنين، اين دوره يكي از دوره هايي بود كه در آن تحولات اساسي در همه ابعاد فرهنگ چيني رخ داد. نظام فئودالي (ارباب و رعيتي) كه در دوره پادشاهي چائو24 رايج بود از هم فرو پاشيد و در همان زمان فرايند تبديل به شهرنشيني، در رودخانه هوانگ هو25 رخ ميداد. بسياري از قبايل، جذب دولتهاي رقيب عمده شدند و جنگهاي ارابه اي26 جاي خود را به درگيريهاي مشتمل بر پياده نظامهاي بزرگ دادند. فرآيند شهرنشيني، رشد مراكز تجاري را به همراه آورد و تاجراني كه (پيشتر) خدمتكار خانه اشراف بودند، شهروندان مستقل حكومتهاي سلطنتي متمركز شدند. فانگ يو ـ لان27، مورخ فلسفه چيني، ويژگي منحصر به فرد دوره چانگ هو و سالهاي پيش از آن را در تاريخ چين مورد تأكيد قرار مي دهد و آن را دورهاي توصيف مي كند كه "دولتهاي مختلف، و در عين حال به يك ميزان متمدني، وجود داشتهاند كه با يكديگر مبارزه ميكردند"(فان يولان، ص190). شماري از دولتمردان چيني در قرن19م، اظهار كردهاند كه رويارويي و نزاع ميان تمدن چيني و تمدن غرب جز در دوره چان كو، نظيري ندارد.
هم در يونان باستان و هم در چينِ دوره چان كو، با زوال نظامهاي فئودالي (ارباب و رعيتي) و گسترش فعاليتهاي تجاري، مواجه ميشويم. به علاوه در هر دو مورد، تحول اجتماعيِ به دست آمده به چالش عقلي ارزشها و شيوههاي مربوط به نظامهاي پيشين انجاميد. كنفوسيوس (انديشمند چيني479-551 قم)، در صدد دفاع از اخلاقي مبتني بر ارتباطات عام يا جهانشمولِ انساني برآمد، كه هرچند الزامها و قيود فئودالي و اشرافيت موروثي را رد ميكرد، با اين حال بسياري از آداب و ارزشهاي مرتبط با پادشاهي پيشينِ چائو را حفظ ميكرد. از سوي ديگر، موتزو درباره بسياري از آنچه حتي از سوي كنفوسيوس مسلم گرفته شده بود، تشكيك كرد. وي هرچند احترام فرزندان به بزرگترها را پذيرفت، بر آن بود كه در صورتي كه توجه و احترام فرزندان به خانواده خود به مرحلهاي برسد كه ديگر براي جامعه، به عنوان يك كل، سودمند نباشد، بايد محدوديتهايي را در برابر اين رسم و رفتار اعمال كرد. موتزو روابط خاصّي را علّت اصلي همه تنازعات و اختلافات انسانها مي دانست. از نظر وي، عشق و محبّت انحصاري به خاندان منجر به آن ميشود كه فرد تلاش كند كه خاندان خود را براي تصاحب زمينها و اموال ديگران بسيج كند.
رشد فعاليتهاي تجاري در يونان، همراه با تهاجمات بيگانگان و استعمار، باعث آگاهي از ساير فرهنگها شد و اين امر جذابيت خاصّي را به نسبي گرايي فيثاغورسي بخشيد. در چين دورانِ چان كو نيز، آگاهي از تفاوتهاي فرهنگي منجر به اين انگاره شد كه دائوي (تائوي) مردم، احتمالاً جز امري قراردادي نيست. موتزو، تأكيد كرد براي آنكه رسوم و سنتهاي خاصّي، اخلاقي قلمداد شوند، بايد استدلال ارائه شود. توانايي انسان براي يافتن چنين استدلالهايي نيز ممكن است راهنمايي براي ايجاد مقررات اخلاقي جديد باشد. موتزو، همچون سقراط به عقل و استدلال، به مثابه پادزهري براي نسبي گرايي، توسل جست. موتزو، براي رد حجيت رسوم، با ارائه مثالي از يكي از قبايل، استدلال ميكند كه افراد در اين قبيله، بنا به رسم، پسران نخست زاد خود را ميخورند. اين رسم، صرفنظر از مدت زمان طولاني پيدايش، عمل مزبور را اخلاقي نميكند؛ از اين رو، حجيت اخلاقي نميتواند سرچشمه و مبناي خود را در سنّت داشته باشد. در حالي كه دلبستگي به "لي" از نظر كنفوسيوس چون و چرا بردار نيست، از نظر موتزو مفهوم "لي" از حالت قراردادي يا آييني بودن به حالت نفع يا سود تغيير يافته است. نفع شخصيِ فارغ از جهل و تعصّب، كه موتزو تعليم مي داد، زير نظر آسمان28 خشن اما خيرخواه، يعني تين29بود كه پاداشها و مجازاتهاي او توسط روحهاي كوچكتر تعيين مي شد. موتزو مينويسد: "از كجا مي دانيم كه آسمان، درستكاري را مي خواهد و بد كاري را دوست ندارد؟ من مي گويم: با درستكاري جهان زنده مي ماند و با نبود درستكاري جهان ميميرد؛ با درستكاري جهان غني و بدون آن فقير مي گردد؛ با درستكاري جهان منظم، و بدون آن جهان آشفته مي گردد" (چان30، ص218).
موتزو، نظير فيلسوفان يوناني، در صدد يافتن امري جهانشمول بود كه از طريق آن در ميان شيوه هاي رقيب، به تعيين حكم نايل شود. همچنانكه افلاطون از استخدام عقل به عنوان راهي براي دستيابي به آگاهي از نوعِ جهانشمول "خوب" دفاع كرد، موهيستها31 (طرفداران موتزو) در دفاع از اصل محبتِ جهانشمول به حمايت از مناظره32 پرداختند.
پيروان كنفوسيوس، ويژگي نظام خود را اشتمال آن بر محبّت تناسبي يا درجه بندي شده و سلسله مراتبي دانستند؛ زيرا وظايف همه افراد جامعه، از طريق موقعيت آنها، نظير پسر، معلم، همسايه و يا جز آن بودن تعيين مي شد. موتزو، استدلال كرد كه آموزه كنفوسيوسي خودشكن است؛ چرا كه فردِ معتقد به آن را به اين خواسته ميرساند كه ديگران بايد نگرش جهانشمول تري نسبت به محبت به ديگران داشته باشند؛ يعني بايد محبت آنها عامتر و وسيعتر شود. همه بايد تصديق كنند كه صلح بهتر از جنگ و جنگ نتيجه تبعيض است؛ و روشن است كه صلح نتيجه محبت فراگير است؛ از همين رو، موتزو اشاره مي كند كه حتي كساني كه آموزه محبت تناسبي آنها، ايشان را به اين سمت سوق مي دهد كه منافع صلح را براي مردمان خود بخواهند، بايد فراتر از آن رفته و از محبت جهان شمول حمايت كنند. موتزو به دفاع از مناظره به عنوان ابزاري جهت تمييز درست و نادرست، نظم و بي نظمي، و مفيد و مضر مي پردازد. مناظره، شك و ترديدها را از ميان مي برد. در نوشتههاي منسوب به موتزو، بحثهايي درباره شيوه منطقي و مسائل معرفت شناختي و نيز نحوه به كارگيريِ اين شيوهها براي دفاع از آموزه محبت جهانشمول و نشان دادن نقايص منطقي موجود در تعاليم مكاتب فكري رقيب وجود دارد. گونهاي از مكتب فلسفي كه موتزو به راه انداخت، تا ظهور خاندان هان33 (206قم) شكوفا شد و معلمان اين مكتب به بسط و توضيح آموزه هاي اخلاقي و منطقي آن پرداختند.
در عين آنكه تفاوتهاي موجود ميان فلسفه اخلاق چيني و يوناني را نبايد ناچيز انگاشت، تشابهات موجود ميان آنها براي رد ادعاي كساني كه فلسفه اخلاق را رشته اختصاصي سنتهايي با ريشه يوناني مي دانند، كافي است.
نميتوان براي تحول اجتماعي و رشد فلسفي به وجود آمده در هند، نظيري شبيه با آنچه در چين و يونان وجود داشت، يافت. در هند نظام اجتماعي مبتني بر كشاورزي از طريق نوعي نظام طبقاتي حفظ شده بود كه به طور همزمان حامي اخلاق مستبدانه خشكي بود. ماكس وبر، به همين دليل نتيجه ميگيرد كه وداها34 "در بردارنده اخلاق عقلاني نيستند" (ص45). اما، مانو35 در "درمه شاسترهها36" ادعا مي كند كه درمه37 يا وظيفه بايد با استدلال منطقي38 روشن شود، به شرط آنكه استدلال با احكام وداها مخالف نباشد. كاتيليا39، انويكسيكي40 (منطق) را چراغ همه علوم، سرچشمه همه كارها و مأمن دائمي همه فضائل مي داند و از اين رو، بر اهميت منطق براي تأمل اخلاقي تأكيد مي ورزد. در همه سنتهاي هندي، مي توان مباحث اخلاقي درباره مسائل اخلاقي و به كارگيري فنون منطقي در مباحث مربوط به مفاهيم اخلاقي اصلي هند يعني درمه، كرمه و پوروشارتا41 را پيدا كرد.
ريشه درمه از واژهاي سانسكريت42 به معناي ايجاد، حفظ، حمايت، زنده نگه داشتن يا انسجام بخشيدن است. قانونگذاران، از قوانين طبقاتي به عنوان درمه ياد كردند. آنچه درمه را توصيه كرده است سنّت است نه ملاحظات مربوط به سود يا هر برداشت مستقلي از درست يا خوب. درمه، نه تنها به عنوان قانون مردم، بلكه به عنوان نظم جهانشناختي نظاممندِ همه امور تلقي شده است. قوانين خاصي كه با توسل به درمه تصويب شدهاند، به عنوان نمودهايي از اين نظم جهانشمول مورد استناد قرار گرفته اند. با اين حال، از همان زمانِ مانو، اين امر مورد پذيرش است كه ممكن است براي اعصار متفاوت درمههاي متفاوتي وجود داشته باشد.
كرمه، بيانگر بُعد نتيجه گرايانه انديشه اخلاقي هندي است. در وداها، كرمه در پيوند با عمل قرباني است؛ عملي كه فرد از طريق آن بدن يا جهان آييني خود را كه برخاسته از آيين پيش از مرگ خود ميباشد و متعاقباً در آن خواهد زيست، فراهم ميكند. در ديدگاه هندوييِ پساودايي43افرادي كه اعمال قانوني مناسبي انجام دهند، كرمه خوبي را به وجود مي آورند كه نتيجه آن تناسخ يافتن در شكل برتر ميباشد. عدم هماهنگي با درمه، باعث پيدايش كرمه بد و تولد دوباره پست تر است.
در سنت هندو، اهداف زندگي عبارتند از چهار پوروشارته كه مشتمل است بر درمه و نيز كامه44 (لذت، ارضاي تمايلات)، ارتهه45 (ثروت و قدرت، راه قانوني كسب ثروت) و مكشه46 (رهايي از چرخه تولد دوباره مترتب بر كرمه). هرچند برخي ادعا مي كنند در اخلاق هندويي پوروشارتهها نقشي شبيه با نقش يودامونيا براي يونانيان دارند، شباهت اين دو ناچيز است. پوروشارتهها به لحاظ سنتي از نظر اهميت و شايستگي به اين صورت فهرست بندي شدهاند: مكشه، درمه، ارتهه، كامه.
اين مفاهيم دستخوش تحولاتي شدهاند و با ورود اديان غير ودايي به هند كه مهمترين آنها بوديسم و جينيسم است، مورد چالش قرار گرفتهاند. براي مثال، جينهها ادعا ميكنند كرمه نوعي ماده لطيف و بدون آگاهي است كه به افراد متصل مي شود و معرفت را تحت الشعاع قرار مي دهد و انواع بعدي تولدهاي دوباره را تعيين مي كند. از طريق زندگي زاهدانه و همراه با رياضت كه مبتني بر اصول متعددي است، كرمه به پايان رسيده، مكشه به دست مي آيد؛ مهمترين اصل از اصول مزبور "اهيمسا" ( اصل عدم آزار) است.
درمه مورد نظر جينهها، مجموعه قوانيني است براي ايجاد حركت به سوي مكشه كه بر زندگي در صومعه متمركز است. كرمه، در نتيجه عدم توجه به پيامدهاي اعمال به دست مي آيد. اهميت شناخت در جهان بيني جينهاي، پيروان اين آيين را به ايجاد آثار مهمي در معرفت شناسي و منطق در طول بيش از هزار سال (400ـ1700م) سوق داده است. نخستين نوشتهها درباره منطق جينهاي، به طور مشخصي براي اثبات صحت تعاليم اخلاقي جينهاي به ويژه آموزه "اهيمسا" طرح ريزي شدهاند.47
مفهوم درمه در بوديسم، صرفاً براي دلالت بر حقيقتي نجات بخش وارد شده است كه بودا در پي عملي كردن آن بود و به تعليم آن مي پرداخت. بودائيان به بحثهايي با هندوئيان پرداختند و در آن بحثها از اين ادعاي خود دفاع كردند كه درمه مورد نظر در بوديسم داراي قدرت نجات بخش است. بودائيان، نظير جينهها، مفهوم درمه را از مفهوم آيين قرباني جدا ميكنند و كرمه را براي اشاره به نتايج معنوي اعمال انسان به كار ميگيرند. منطق دانان بودايي به بحث با منطق دانان هندويي و جينهاي مي پردازند، اما دفاع از درمه مورد نظر بوديسم، عموماً مبتني بر ملاحظات اخلاقي نيست؛ با اين حال، بحث درباره اصول اخلاقي، عنصر بسيار مهم بوديسم است. زيرا اين اصول حجيت خود را نه از سنت كه از بصيرت48 ميگيرند. براي مثال ميل شديد (حرص)49 بدترين شر ميان همه شرور (شرّ الشرور) تلقي ميشود؛ زيرا به اعتقاد بوداييان بودا پي برده است كه ميل شديد يا حرص، علّتِ همه رنجهاست. به لحاظ نظري، هركس كه از راه بودا پيروي مي كند، بايد به اين نكته پي ببرد كه از بين بردن حرص به خوب بودن ميانجامد. حكمت كه براي پيدا شدن چنين بصيرتي لازم است با همين انقطاع حرص يا ميل شديد به وجود مي آيد كه به عنوان خوب شناخته شده است: "از اخلاق حكمت مي آيد و از حكمت اخلاق... نظير شستن يك دست با دست ديگر. بدين ترتيب، اخلاق با حكمت شسته مي شود و حكمت با اخلاق." (نك: ديقانيكايا، 50 ص 104). اخلاق بودايي، سودگرايانه است؛ به اين معنا كه در اين اخلاق امري بد است كه به رنج بينجامد و خوب آن است كه رنج را از ميان ببرد. از نظر بوداييان، حكم اخلاقي صرفاً ابراز احساسات نيست و اخلاق از درك درست سرشت انسان و جهان برميخيزد. اصطلاحات و مفاهيم اخلاقي، از نظر بوداييان قابل درك و قابل تعريفاند و تصميمهاي اخلاقي داراي معيارند. مكتوبات مقدسِ اوليه بوداييان، اين تعاريف را ارائه كردهاند: "هر عملي، خواه جسمي، لساني يا ذهني كه به رنجِ فرد يا ديگران يا هر دو بينجامد، بد است. هر عملي، خواه جسمي، لساني يا ذهني كه به رنج فرد يا ديگران يا هر دو نينجامد، خوب است" (همان، ص105). در بوديسم، گام برداشتن در جهت تكميل اخلاق، نشانه داشتن فكر درست و بدن درست است. شخصي كه داراي انديشه هاي سالم، بدن تندرست و فكر پاك است به خود يا ديگران زياني نمي رساند و طبيعتاً در روابط خود با ديگران به نحوي شايسته رفتار ميكند.
نتيجه
شواهدي كافي از تلاشهاي فكري و مباحث منطقي درباره موضوعات اخلاقي در فرهنگهاي غير غربي وجود دارد و مؤيد اين ادعا است كه فلسفه اخلاق (بحث فلسفي درباره مباحث اخلاق) محصولِ انحصاريِ يونانيان نيست، اما در عين حال، بايد پذيرفت كه درست يا نادرست بودن كارها، خوب و بد و فضيلت و رذيلت، موضوع مباحث دراز دامني در سنت فلسفي غرب بوده است، نه در ساير سنتها. با اين حال، درسهاي مهمي هست كه بايد از طريق ملاحظه نظامهاي اخلاقي غيرغربي آموخت. نخست، در مكتب فلسفي چيني و هندي اخلاق در دائو (تائو) يا درمه كلي تر ادغام و گنجانده شده، در حالي كه در غرب گرايشي هست كه اخلاق را موضوعي مستقل از آموزههاي وسيعتر متافيزيكي و ديني تلقي كنند. دوم، تمركز اخلاق غربي غالباً به مسائل مربوط به رفتار فردي است، در حالي كه با تلقي اخلاق به مثابه مثلاً جزء مكملِ دائوي اجتماعي، مسائل مربوط به رفتار فردي، مسائل فرعي محسوب مي شود. سوم، اخلاق ديني، حتي آن نوع اخلاق ديني غربي كه در يهوديت، مسيحيت و اسلام آمده، نوعاً تا حدي در ويژگيهاي مذكور با ديدگاههاي چيني و هندي شريك است، در حالي كه اخلاق فلسفي غرب سنّت مستقل و موازي خاص خود را در تأمل بر مسائل ارزشي، رشد و توسعه داده است. چهارم، در اخلاق ديني، مسائل مربوط به ارزش را نمي توان به نحوي مستقل و جدا از پاسخهايي كه به مسائل مربوط به طرح و برنامه خدا براي بشر و ميثاق الهي داده ميشود، پاسخ داد؛ از اين رو، در اخلاق ديني امكان بالقوه براي تعارض مهم با ديدگاههاي فلسفي غير ديني وجود دارد.
اگر بخواهيم تنش بين اخلاق فلسفي و ديني را بيشتر بررسي كنيم، بايد به بررسي انواع مكاتب عمده و معاصر فلسفه اخلاق غرب و شيوه مواجهه آنها با مشكلات عملي گوناگوني بپردازيم كه در مقام اجراي اصول اخلاقي پيدا مي شوند.
كتابشناسي
Abelson, Reziel, and Nielson, Kai, "Ethics", The Encyclopedia of PhilosophyPaul Edwards (ed)., New York, Macmillan and the Free Press, 1972.
Chan, Wing-tist, A Sourcebook in Chinese Philosophy, Princeton University Press,1963.
Cooper,John. M., "History of Western Ethics: 2, Classical Greek", Encyclopedia of Ethics, New York, Garland,1992.
Dighanikaya, I, Cited by Hsueh-Ii Chene in "Budhist Ethics", Lawrence Becker, (ed)., Encyclopedia of Ethics, New York, Garland, 1992.
Macintyre, Alasdair, A Short History of Ethics, Londan, Routledge, 1967.
Yu-Lan Fung, A Short History of Chinese Philosophy, New York, The Free Press, 1948.
Weber, Max, The Religion of India, Illinois, Free press, 1958.
Putusottama Bilimoria, "Indian Ethics", A Companion to Ethics, Peter Singer (ed) Oxford, Blackwell, 1991
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]
-
گوناگون
پربازدیدترینها