تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835109247
با چيستا يثربي درباره فيلمنامه «دعوت» حاتميكيا دغدغههاي جديدي پيدا كرده است
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با چيستا يثربي درباره فيلمنامه «دعوت» حاتميكيا دغدغههاي جديدي پيدا كرده است
جام جم آنلاين: چيستا يثربي در «دعوت» هم در نوشتن فيلمنامه با حاتميكيا همكاري كرده و هم انتخاب بازيگرانش را انجام داده و هم تا مرحله دورخواني، كار بازيگرداني را انجام داده. قرار مصاحبه را به سختي هماهنگ ميكنيم. تمرين نمايش جديدش را شروع كرده و با زماني كه من دارم، هيچ وقتي بهتر از بين ساعت 8 تا 9 صبح نيست؛ وقتي كه او دخترش را رسانده مدرسه و تا فاصلهاي كه بازيگرانش بيايند، فرصتي براي يك گپ و گفت هست.
نگرانم براي اين كه در اين فاصله نشود خوب و كامل حرف بزنيم، كاملا بيجاست و با اين كه من هم به خاطر ترافيك يك ربعي دير ميكنم و بين مصاحبه هم بالاخره چندباري وقفههاي كوتاه و بلند هست، نسبتا با كمياغماض حرفهاي اصلي مان را ميزنيم.
چون اگر مثلا من و شما بتوانيم در يك دقيقه 100 كلمه حرف بزنيم، يثربي 500 كلمه حرف ميزند حتي اگر جناب نگهبان به بهانه ممنوعيت مصاحبه از سالن انتظار اصلي تئاتر شهر بيرونمان كند و ما روي نيمكت سيماني همان جلوي در حراست بنشينيم به صحبت. خيلي وقتها هنوز من درست و حسابي سوالم را مطرح نكردهام كه او جوابش را هم داده و رفته پيكارش. پيامك زدن حين صحبت هم كه برايش يك كار حاشيهاي است.
با هم درباره چگونگي ورودش به «دعوت» و نحوه نوشته شدن فيلمنامه و انتخاب بازيگر حرف ميزنيم و بيشتر درباره موضوع اصلي اش، يعني سقط جنين.
«دعوت» از كجا شروع شد؟
از يك دعوت! ماجرا با يك تلفن شروع شد. واسطهمان محمد حاتمي بود. حاتميكيا گفت كه دورادور با نقدهايم آشنايي دارد و ميخواهد به عنوان يك خانم روانشناس و نويسنده، مشاور فيلمنامه باشم و بگويم كه اصلا از سقط چه ميدانم. قبلش با يك گروه دانشجو و روزنامه نگار تحقيقاتي انجام داده بود ولي من ديدگاه ديگري داشتم كه وقتي شنيد، گفت ميتواني قصههايش را بنويسي؟ بعد از حدود 15 روز، 7 تا قصه نوشتم كه خوشش آمد و گفت پس فيلمنامه را هم خودت بنويس.
او از آن كارگردانهايي است كه مدام حك و اصلاح ميكند و موقع كارگرداني هم ديالوگها را تغيير ميدهد. ولي در نهايت قصهها و فضاها، سكانس به سكانس منطبق با فيلمنامه من بود.
پس چرا اسمتان به عنوان فيلمنامهنويس مشترك خورده؟
كارگردانهاي مولف مثل حاتميكيا، مجيدي و ميركريمي وقتي طرح مال خودشان است، به عنوان فيلمنامهنويس هم اسمشان را ميزنند. معتقدند چون مولفند و طرح مال خودشان است، يكجورهايي نويسنده را دعوت كردهاند كه به آنها كمك كند. در خارج اين رسم نيست. اسم صاحب طرح را جدا مينويسند و اسم نويسنده را هم جدا.
ژان كلود كرير كه آمده بود ايران، ميگفت خيلي چيزهاي نوشتهاش ممكن است عوض بشود، ولي اسم خودش به عنوان فيلمنامه نويس ميخورد. ولي در ايران اين رسم نيست. در قراردادم بود كه ممكن است اسممان مشترك بخورد و من هم مشكلي نداشتم. ولي ميترسيدم اين سوال پيش بيايد كه چقدرش مال من است و چقدرش مال او. وقتي فيلمنامه را به او ميدادم. نهايتا چيزهايي را كنارش اضافه ميكرد يا ديالوگي را حك و اصلاح ميكرد. در اول قرارداد هم گفتند كه قرار است اسم به صورت مشترك بخورد. گفتم من مشكل ندارم.
در يادداشتي از شما خواندم كه رابطه خيلي عاشقانه و خوبي با سينماي حاتميكيا داشتيد. كجاها با او احساس اشتراك ميكرديد؟
در آن يادداشت نوشته بودم حاتميكيا از سينماگران مورد علاقه من است. ولي ما جزو يك نسل هستيم و حاتميكيا برايم يك حالت نوستالژيك دارد. شايد چون كارهاي او همزمان شد با تحولات روحي و بلوغ فكريام.
«مهاجر» و «از كرخه تا راين» فيلمهاي مورد علاقهام بود، ولي «آژانس شيشهاي» نه. يعني اصلا سينماگر اسطورهايام نبود. يكي از كساني بود كه بعضي از كارهايش را خيلي دوست داشتم و با بعضيهاش نميتوانستم ارتباط برقرار كنم. اتفاقا اگر ميپرسيديد يك درصد ميخواهي باهاش كار كني، ميگفتم هرگز. چون احساس ميكردم ديدگاهمان خيلي متفاوت است و او به يك دنياي ديگر تعلق دارد؛ دنياي جنگ، دنياي بزرگ شدن و پرورش در يك خانواده مذهبي.
خانواده شما اين جوري نبودند؟
نه اينكه مذهبي نباشند، مدل خانواده حاتميكيا نبودند. من عربم و از طرف پدر سيدم و پدرانم از يثرب آمدهاند. قطعا فرهنگمان با يك خانواده ترك زبان كه در پامنار تهران بزرگ شده فرق دارد؛ بدون اينكه بخواهم بگويم كدام بهتر است. ولي حرف كه زديم، ديدم انگار دارد حرفهاي من را ميزند. برايم خيلي جالب بود او كه هميشه فيلم جنگي ساخته، اين قدر به اين سوژه علاقه دارد و ديدگاهش هم اين قدر به من شبيه است.
شما قبلا در اين زمينه كار كرده بوديد؟
بله، به عنوان روانشناس با خيليها سروكار داشتم كه سقط كرده بودند. چند تا داستان هم با اين موضوع نوشته بودم كه او اصلا نخوانده بود. 3 تاش در مجموعه داستان «سلام خانم جنيفر لوپز» هست. وقتي فهميد، گفت بياور تا بخوانم. خلاصه اين كه يك دفعه حس كردم اين حاتميكياي «مهاجر» و «از كرخه تا راين» جاهايي به حاتميكياي دنياي من هم شبيه است. وگرنه من نميتوانستم دعوت را بنويسم. چون اصلا سفارشي كار نيستم. ضمن اين كه اصلا به فيلمنامه مشترك اعتقاد ندارم. در نظر من خندهدارترين كار دنيا، نوشتن فيلمنامه مشترك است.
ولي اين در كل دنيا كار مرسومي است.
آره، ولي خوشبختانه حاتميكيا به من نگفت قرار است مشترك بنويسيم. گفت فيلمنامه مال تو است، من فقط تغييراتي ميدهم و چون طرح مال من است، اسم خود را هم ميزنم.
حاتميكيا كه قصهها را نخوانده بود، پس چرا شما را انتخاب كرد؟
قبل از من هم خيليها را صدا كرده بود. يك عالمه قصه نشان داد از خانمهاي مطرح قصهنويس يا فيلمنامهنويس. اسمشان را نگفت، ولي چندتاييشان را ميشناسم.
فقط خانمها بودند؟
نه، چند تا از مردهاي مطرح هم بودند. در حقيقت ميخواست من را هم تست بزند. اولش گفت ميتواني روي اين 7 تا يك نت اوليه در حد 3 صفحه براي من بياوري؟ بعد كه خوشش آمد، گفت ميتواني كاملش كني؟ فكر ميكنم كمكم در حرف زدن و با خواندن قصهها و فيلمنامهها و نمايش نامههايم ديدگاههايم را فهميد. شايد هم چون دخترش دانشجوي ادبيات نمايشي است، مرا ميشناخت و چيزهايي ازم شنيده بود. جمعه روزي بعد از اين كه «پري كوچك دريايي» را بهش دادم، زنگ زد و گفت اين يك اثر دراماتيك كامل است و اگر بتواني «دعوت» را آن جوري بنويسي كافي است.
الان كه به كل آن دوران نگاه ميكنيد، به نظرتان چه جور تجربهاي ميآيد؟
تجربه خوبي بود. چون حرفها مشترك بود، ولي فيلمنامهنويسي مشترك نبود. ميگفت 7 ماه آدم به اين دفتر آمده و رفته. ولي وقتي تو آمدي احساس كردم اين خط مشترك دارد اتفاق ميافتد. بعد به جايي رسيديم كه گفت به نظرم خيلي شبيه هم هستيم و ميتواني شروع كني.
يكي از اولين چيزهايي كه در «دعوت» جلب توجه ميكند، ساختار اپيزوديك كار است؛ 5 قصه مجزا درباره سقط كه تازه اولش هفت تا بوده و تقريبا هيچ كدام از آنها ربط مستقيمي به بقيه ندارد. چه طور به اين ساختار رسيديد؟
پيشنهاد حاتميكيا بود. ميگفت خيلي دوست دارم يك فيلم بلند بسازم، ولي دلم ميخواهد همه اين زنها مطرح بشوند.
خب حالا فكر ميكنيد نتيجهاش خوب از كار درآمده؟ به نظرم بعضي اپيزودها خيلي خوب است؛ مثلا اپيزود «بهار» كه مريلا زارعي بازي ميكند. ولي بعضي اپيزودها ابتر مانده و خيلي ارتباط برقرار نميكند. نه اين كه سوژهشان بد باشد. شايد اگر به هركدام از اين شخصيتها و موقعيتها خوب و كامل پرداخته ميشد، فيلم درست و درماني از كار در ميآمد. البته باز هم نه به عنوان فيلمي از حاتميكيا.
اين سليقه است، من هم كاملا مخالفم. واقعا نميدانم چرا اسم اين سينماگر بر آثارش ميچربد. مجيدي و كيميايي هم همين طور. به نظرم نگوييم سينماي حاتميكيا، بگوييم فيلم دعوت. اين فيلم ميتوانست مال يك فيلمساز ديگر باشد.
ولي خوب يا بد مال حاتميكيا است. به طور طبيعي هر كار يك هنرمند هم در قياس با كارهاي قبلياش سنجيده ميشود.
آدمها عوض ميشوند؛ قرار نيست هميشه يك جور بمانند و يك طرز تفكر داشته باشند و فقط در يك ژانر كار كنند.
قطعا حالا ديگر دغدغههاي حاتميكياي 46 - 47 ساله كه بچههايش دانشجو شدهاند و در سن ازدواج هستند، فقط جنگ نيست؛ دغدغه مسائل جوانان هم هست. ديدگاه هر كس درباره مسائل روز تغيير ميكند. ديگر اين كه مهم نيست كي ميسازد، مهم اين است كه چي ميسازد. وقتي با هم كار ميكرديم، اصلا فكر نميكردم دارم با حاتميكيايي كار ميكنم كه «موج مرده» و «ارتفاع پست» را ساخته. از همان روز اول احساس كردم داداش بزرگ من است و مثل من دغدغه دارد كه چرا بايد در دستشوييهاي عمومي و جوي خيابان جنين پيدا بشود.
راستي چرا شما در يكي از اپيزودها نرفتيد سراغ همچين سوژهاي؟
اول فيلم داريم چاه آزمايشگاه را كه گرفته، با فنر باز ميكنند. براي همين قرار ميشود منشي نتايج آزمايشها را تلفني اعلام كند. به قول شما شايد اگر اپيزوديك نبود، به شخصيت اصلي خيلي بهتر پرداخته ميشد. ولي همه اينها شايد است. بيشتر سليقهاي است. ولي از آن طرف به اين گستردگي هم نميشد موضوع را مطرح كرد. در عوض حالا به همه پرداختهايم؛ از پولدار و كارگر و زن صيغهاي بگير تا زن روشنفكر. گروه حاتميكيا در تحقيق ميدانيشان با انواع و اقسام اين زنها حرف زده بودند و او همه اين سوژهها را دوست داشت.
خيلي سخت است براي موضوعي كه اين قدر در گوشي است، خودت را با يكي ديگر وفق بدهي. خيلي از بازيگرها بهم ميگويند يعني تو واقعا با اين مساله مخالفي؟ يعني تا حالا سقط نكردهاي؟ ما هر كدام
4 5 بار سقط كردهايم و تو با اين كارت ما را زير سوال بردهاي.
اين ماجرا موقع فيلمبرداري هم اتفاق افتاد؟
نميتوانم جواب بدهم.
ميخواهم ببينم نمونه عينياش را هم ديدهايد؟
آنهايي كه ميگويند، مثالهايي هم ميزنند. حالا نميدانم اين مثالها واقعي است يا مابهازا و شبيه چيزي است كه اتفاق افتاده. مثلا ميگويند فلاني را ميشناسند كه اين جوري سقط كرد. حاتميكيا خيلي اصرار داشت كساني را براي بازي بياورم كه با سقط مخالف باشند. ميخواست فيلمش اعتقادي باشد. خيلي قاطع ميگويم نزديكترين آدمهاي دور و بر ما سقط كردهاند. خيلي آدمهاي ديگر ميتوانست كنار اين هفت اپيزود باشد و فيلم را رنگارنگتر كند. به اعتقادم مشكلات مالي چرت است. چون بچه با خودش بركت ميآورد. مشكلات كاري از آن هم چرتتر است. چون بچه با خودش روحيه كار كردن بيشتر ميآورد. حاتميكيا يك بار گفت كدام يكي از ما هستيم كه تا حالا حتي يك بار هم به سقط فكر نكرده باشد؟ خيلي از سوژههاي ديگر مثل سقط بچههاي نامشروع به مميزي ميخورد.
پس اپيزود هفتم را حذف كرديد كه مميزي حذفش نكند؟
نه، حاتميكيا گفت ريتميرا كه دلش ميخواسته به دست نياورده و بازيها و ضرباهنگش به بقيه فيلم نميخورد. داستان 2 دانشجوي پزشكي بود كه پژمان بازغي و ليلا اوتادي بازي ميكردند و دختره باردار ميشد. بعد هم يا بايد سقط ميكرد يا از دانشگاه اخراج ميشد. دست آخر ترجيح ميداد پزشك نباشد و به يك مريم گونگي برسد. يعني يك جورهايي بچه فراتر از پدر و عشق ميايستاد.
بچه نامشروع، مريم گونگياش كجا بود؟
بالاخره صيغهاي چيزي خوانده بودند. بالاخره آنها هم مسلمانند. ولي اصل صيغه براي خيليها زير سوال است.
اين تم را در چند تا فيلم ديگر هم داشتهايم. مثل «من ترانه 15سال دارم» رسول صدرعاملي.
ترانه يك دختر 15 ساله بود. اين سن و سال براي يك دختر سني نيست كه در آن به رشد عقلي برسد. فيلم «جونو» كه امسال اسكار گرفت، داستان دختر 15 سالهاي است كه وقتي حامله ميشود، با عقل و درايت به اين نتيجه ميرسد كه ميخواهد جواني كند و براي همين بچهاش را ميدهد به يك خانواده ديگر. اين خيلي به نظرم منطقيتر است تا نتيجهاي كه ترانه به آن ميرسد.
بايد واقعيتهاي جامعه خودمان را هم در نظر بگيريم. واقعا فكر كردهايم اگر دختر 14 سالهمان حامله بشود چه ميكنيم؟ حاتميكيا ميگفت خدا نكند آدم در برابر اين آزمونها قرار بگيرد. ولي به هر حال امكانش هست. دو راه هم بيشتر ندارد. يا بايد بچه را سقط كرد يا مادر دختر دروغكي بگويد بچه خودم است. من مادري را ميشناختم كه شكم بند بست و اين كار را كرد. اين به اعتقاد آدمها برميگردد. حاتميكيا هم با ديدگاه و اعتقادات خودش اين فيلم را ساخته است.
دليل اين كه «دعوت» باعث حساسيت ديگران شد، اين بود كه حاتميكيا فيلمسازي نبود كه عقايد اين شكلي داشته باشد. اول كارش يك آدم ايدئولوژيك بود كه وارد فيلمسازي شده. ولي حالا وجه فيلمسازياش بر وجه ايدئولوژيك شخصيتش دارد غلبه ميكند.
سوژهها برايش خيلي مهمند. ميگفت اگر سقط اين قدر در قرآن مطرود نبود، اين فيلم را نميساختم.
در كنارش فاكتورهاي ديگري هم براي اين قضاوت هست. مثل استفاده از بازيگران حرفهاي كه همان زمان توليد برايش كلي حاشيه درست كرد.
خب چرا نبايد مهم باشد؟ فيلم دارد در تهران كلي ميفروشد. گرچه شايد من دوست نداشته باشم كه سارا خوئينيها براي نقش دختر سيده خانم كه 2 دقيقه بيايد و برود.
مگر شما انتخابش نكردهايد؟
نه، دو سه نفر را من انتخاب نكردم. دورهاي بود كه من آمده بودم بيرون. من بازيگران اصلي را انتخاب كردم و بعضي از فرعيها را. به هر حال هر فيلمي يك تهيهكننده دارد كه ميخواهد فيلمش رنگارنگ و پر بازيگر و پرستاره باشد كه بفروشد. چه اشكالي دارد؟
حاتميكيا از نظر تكنيك سينما هم مدام در حال تغيير و تحول است و مدام فيلمهاي مدرن ميبيند. «تصادف» از فيلمهاي مورد علاقهاش بود و هميشه ازش مثال ميزد. به هرحال آدمها عوض ميشوند، چه ايرادي دارد؟ بايد بگذاريم حاتميكيا هم كمينفس بكشد. اعتقادش را كه از دست نداده، فقط در سينماي جنگ ديگر حرفي براي گفتن ندارد. ولي من مطمئنم پشت فيلم بعدياش هم يك ديدگاه مذهبي دارد. ولي نميخواهد علني نشان بدهد. خيلي از كدها و نشانههاي مذهبي فيلمنامه را حذف كرد و حالا فقط آن جايي مانده كه مريلا زارعي قرآن را باز ميكند. مثلا در همه اپيزودها جلو ماشين شخصيت اصلي، ماشيني حركت ميكرد كه پشتش نوشته: «شايد اين جمعه بيايد، شايد.»
يعني چي؟
يعني اميد داشته باش، شايد يك اتفاق خوب بيفتد. اصلا شايد اين جمعهاي كه آن بچه ميخواهد دنيا بيايد، دنيا كن فيكون شده باشد. زود تصميم نگير.
اين مولفهها و كدهاي مذهبي را براساس ديدگاه مذهبي حاتميكيا مينوشتيد؟
نه، خودم گذاشته بودم. او هم ميگفت فكر نميكردم اين جوري باشي. خيليها فكر ميكنند من فمينيستم.
نميگويند نمايشي داشتهام به اسم «زني براي هميشه» براي حضرت زهرا(س) كه بارها اجرا شده؛ درباره زني كه پدرش كه پيامبر من هم هست، دست زن را گرفت و از گور بيرون كشيد و گذاشت نفس بكشد. من مال آن دينم. خيلي دوست دارم ببينم زني هست كه مثل حضرت زينب اسلام را با خطابههايش حفظ كند.
خلاصه اين كه اگر حتي يك بار سقط كرده بودم يا تا پاي سقط رفته بودم يا حتي سقط را قبول داشتم، نميتوانستم فيلمنامه دعوت را بنويسم. خيليها ميگفتند تو نميفهميكه اگر بچه نامشروع باشد، چقدر كار لازمياست. ولي من ميگفتم اگر خداي نكرده نامشروع هم باشد، بايد پيه بدنامياش را به تن ماليد و به دنيايش آورد. حالا دخترم ميگويد اگر ميخواستي مدام بنويسي و اين قدر فعاليت كني چرا من را به دنيا آوردي؟ ميگويم اينها ديگر به تو ربطي ندارد. كما اين كه تولد تو به من ربطي نداشت. من در عين حال كه مادرم و بايد وظايفم را خوب انجام بدهم و كوتاهي نكنم، براي يك سري فعاليتهاي اجتماعي هم ساخته شدهام.
پس حسابي با هم كل كل داريد؟
آره، خيلي. اصلا يكي از دلايلي كه براي بازيگرداني نرفتم، همين بود. حاتميكيا ميگفت هر روزي بهت نياز دارم، ميگويي بچهام مريض است. دليل ديگرش اين بود كه بازيگرها حرفهاي بودند و نيازي به بازيگردان نداشتند. ديگر اين كه نگاه من طنز تلخ است، ولي نگاه حاتميكيا واقعا تلخ است. او هنوز بشدت در حال و هواي «برج مينو» و «بوي پيراهن يوسف» و «آژانس شيشهاي» است. دوست دارد تماشاگر را گريه بيندازد. من دوست دارم تماشاگر فكر كند، ولي با سبكي از روي صندلي بلند شود.
من نفهميدم بالاخره بازيگردان بوديد يا نه؟
تا دورخوانيها بودم. اين هم جزو بازيگرداني است ديگر. از روز دوم كليد خوردن به اين نتيجه رسيدم بودن و نبودنم خيلي فرق نميكند. مخصوصا كه بازيگران هم حرفهاي بودند.
همان تجربه كوتاه بازيگرداني چطور بود؟
تا آخر عمرم ديگر بازيگرداني نميكنم. چون بضاعت بازيگري در سينما كم است و بازيگر خوب كم داريم. بازيگر خوب هم ناز دارد كه بايد خريد. مثلا اين را كه بعضي بازيگرها چي ميخورند و چي نميخورند، بايد جدي گرفت. در تئاتر از اين لوسبازيها و اداها نيست.
بازيگرانتان آمدهاند و احساس ميكنم دلتان آرام نيست كه ادامه بدهيم. صحبت خاصي مانده براي پايان مصاحبه؟
بايد از چند نفر تشكر كنم. از بيژن امكانيان كه قرار بود نقش شوهر خانم دكتري را بازي كند كه ميخواهد سقط كند و چون شبيه نقشش در «ساعت شني» بود، خودش رفت. ولي فكرهاي خيلي قشنگي داشت. از عليرضا شجاع نوري كه با راهنماييهايش خيلي كمك كرد تا واقعگرايانه به اين سوژه نگاه كنم. ديگر بايد از گوهر خيرانديش تشكر ويژه كنم كه بسيار خلاق است و كلي با خودش روحيه آورد و اگر نميآمد، روحي كه الان در فيلم هست، نبود. گرچه اولش نقشش را دوست نداشت و ميگفت توي60 سالگي نبايد بچهدار شد و بايد سقط كرد. ولي خودش را با شرايط وفق داد و حالا ديدگاهش تغيير كرده. همين طور از رادان كه وقتي ديد نقشش مناسب نيست، با حفظ ادب حرفهاي بيرون رفت. پوريا پورسرخ هم همين طور. همين طور از حميدرضا پگاه كه كه چون با مهناز افشار به هم نميخورند و سردي خاصي بينشان بود، با فروتني تمام رفت. بعد هم از محمد حاتمي كه قرار بود انتخاب بازيگر با او باشد، ولي گفت تو بهتر زنها را ميشناسي و خيلي راحت جايش را به من داد.
همه آنهايي كه نماندند، همان قدر در شكلگيري فيلم نقش داشتند كه اينهايي كه ماندند. چون نظراتي دادند و رفتند. در عين حال شاكيام از خيليهاي ديگر كه اذيتشان بيش از كمكشان بود. اين نمايش نامهاي را كه دارم كار ميكنم «بالماسكه با لباس خانه» براي آنها نوشتهام.
حق باكيست؟
حاتميكيا ميخواست جوري اين هفت زن را به هم ربط بدهد و اين اتفاق نميافتاد جز اين كه مادري پيدا كند كه هم نويسنده باشد و هم مخالف سقط جنين. بقيه يا مادر نبودند، يا موافق سقط بودند، يا نوشتههاشان مورد پسند نبود. من حاتميكيا را وسيله ميدانم. از او متشكرم كه اين امكان را به من داد كه يك سري از حرفها را كه هيچ جاي ديگر نميتوانستيم بگويم آنجا مطرح كردم. مطمئنم اگر ميخواستم اينها را در تئاتر بگويم يا درباره اش يك فيلم كوتاه بسازم، رد ميشد.
مثلا همان اپيزود «شيدا» كه مهناز افشار بازي ميكند؛ خيلي از خانمهايي كه در كار سينما هستند، اين اتفاق برايشان ميافتد. من داشتم براي يك دوره تخصصي به فرانسه ميرفتم و ويزايش را هم گرفته بودم كه فهميدم باردارم. همه ازم ميپرسيدند:«چه ميخواهي بكني؟ سقط ميكني ديگر؟!». خيلي برايم خندهدار بود. به نظرم حتي به كار بردن اين واژه خيلي زشت بود. چون فرانسه هميشه سرجايش باقي بود. ولي اين بچه از اين دو سلول و با اين ويژگيها ديگر پديد نميآمد. بچههاي ديگر هيچ كدام «اين» نميشدند. چرا من حق داشته باشم بخندم و گريه كنم و عاشق بشوم و او نه؟ به جهنم كه نميتوانستم آن دوره را بگذرانم. گرچه خيلي هم برايش تلاش كرده بودم. بعضي از بازيگران كار هم موافق سقط جنين بودند. ولي كمكم نظرشان تغيير كرد.
جابر تواضعي
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]
-
گوناگون
پربازدیدترینها