واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: نگاهي به مجموعه اشعار «طاهره صفار زاده»/1قدمي در «رهگذر مهتاب»
گروه ادب: از ميان تمامي فعاليتهاي ادبي مرحوم صفارزاده، جريان ادبياي كه او با شعر خود پايه نهاد بهدليل نگاه بديع و شناخت عميقي كه از سبكشناسي شعر فارسي و دورنشدن از قواعد شعر كلاسيك در بيان شعر مدرن داشت، او را متمايز از سايرين قرار داده است؛ نگاهي كه از نخستين مجموعه شعر او يعني «در رهگذر مهتاب» آغاز شد.
براي گفتن از شعر صفارزاده احتياج به مقدمهچيني نيست. در شعر او ابتداييترين امر روشنبودن موضع شاعر با مخاطب است. شاعر در اولين مجموعه خودگويي دست در دستان مخاطب ميگذارد.
دستاني كه از از ابتداي دفتر بهخوبي براي همسفر آن توصيف شده است. او از نخستين سطرهاي كلامش، خود را و جريان فكري خود را براي مخاطب رونمايي ميكند. شعر او وهم و ريا نيست؛ كلامي است آميخته با صميميتي گرم كه خواننده را بر مسيري معين به هدفي معلوم رهسپار ميكند.
«اينك منم كه ازپس دروازه هاي هجر
بر شهر دلفريب رخت بوسه ميزنم
اينك منم كه از تن ناپايدار عمر
رخت گريز و جامه ترديد ميكنم
يا مرگ يا شكستن پيمانه سكوت
انديشهام به اوج دوراهي رسيده است
درهاي و هوي ياد تو پرسم زخويشتن
آيا نداي قلب مرا او شنيده است؟»
شعر صفارزاده درصدد اين نيست تا از قبل بازنمايي احساس خوانندگان خويش، شاعر را به تعريفي جديد از خويش رهنمون سازد، بلكه شاعر در نظر دارد تمام سؤالات خويش را كه ناشي از ديده ترديد نگاه كردن به جايگاه از پيش تعريفشده اوست، با مخاطب خويش در ميان بگذارد و با نوعي سلوك دروني، او را با خود همراه سيري در خويشتن خويش كند.
«من آتشگاه احساسم
تو را اي توده برف ريا در خود نميگيرم
چه ميترسم كه خاموشم كني
از ياد انسانها
من آن انسان تنهايم كه ميفهمم
غم و حرمان تنها را
سكوت صبرداران و خروش خشمداران را
ولي هرگز تو را اي كودك نادان شاديها نميفهمم»
او در كلام خود ساده و صريح است؛ مبهم نيست. بيهيچ كاستي و بهدور از هرگونه رجوع به مفاهيم مدرن، مفاهيمي كه به ديده شاعر دچار فراموشي در ياد انسانها شدند را با درون مايهاي كلاسيك و به سبكي نو با مخاطب خود در ميان ميگذارد.
نگاه اجتماعي صفارزاده نگاهيست رو به آينده؛ او در شعر به دنبال بهانهجويي نيست. نگاه او به سالهاي ابتدايي شعرش و در «رهگذر مهتاب» در پي سامان دادن به دغدغههاي اجتماعي شاعر و محكم و مشخص كردن سمت و سوي نگاهي است كه او با آن به افق آينده نظر دارد.
«كودك اين قرن
هر شب در حصار خانهاي تنهاست
پر نياز از خواب اما
وحشتش از بستر آينده و فرداست
بانگ مادر خواهيش
آويزهاي در گوش اين دنياست
گفتهاند افسانهها از مهربانيهاي مادر
غمگساريهاي مادر
در برگهوارهها
شبزندهداريهاي مادر
ليك آن كودك ندارد هيچ باور
شب چو خواب آيد درون ديدهي او
پرسد از خود: باز امشب مادرم كو
بانگ آرامي برآيد:
چشم بر هم نه كه مادرت اينجاست
پشت يك ميز
زير پاي دودهاي تلخ سربيرنگ
در ميان شعلههاي خدعه و نيرنگ
در تلاش و جستوجوي بخت!
در مجموعه شعر رهگذر مهتاب با اينكه شاعر در تلاش شناساندن مجموعه انديشههاي خود كه شايد بهنوعي شكل نايافته نيز هستند، به مخاطب است، اما به خوبي ميتوان به دغدغههاي اجتماعي شعر او و آنچه كه در طول حيات شعري خود سعي در القاي آن داشت، پيبرد. نگاههاي منتقدانه و پرسشگرانه به اجتماعي كه او سعي ميكرد از پوسته آن خود را رهانده و مخاطب خود را با جهاني تازه كشف كرده خود همراه كند.
نويسنده: حميد نورشمسي
چهارشنبه 8 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]