واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: با مراجعه به كتب و منابعي كه در مورد فرهنگ و تاريخ و انديشه ايرانيان از گذشته دور تاكنون به يادگار مانده است، اين اصل ديده ميشود كه ايرانيان مردمي جمعگرا با محوريت دين و خانواده و نظام سياسيشان هستند. آنقدر جمعگرايي ايراني براي مستشرقان گران تمام شده و در بعضي از مواقع از فهم آن ناتوان شدهاند كه ايرانيان را به دورويي و تظاهر متهم كردهاند. آنها - به طور خاص ادوارد براون و مولف حاجي باباي اصفهاني - از فهم پيچيده بودن نظام فرهنگي و اجتماعي ايراني كه از يك طرف سر در جمعگرايي دارد و از طرف ديگر ميخواهد واقعيتهاي آشكار و پنهان را بازگو كند، غافل ماندهاند. همين بدفهمي مستشرقان باعث به كار رفتن تعابير نارسا در مورد فرهنگ و جامعه ايراني شده است. آنچه كه بيان كننده ماهيت جامعه ايراني است، رويكرد جمعگرايانه مردم ايراني با محوريت خانواده، دين و نظام سياسي است. به عبارتي، ايرانيان هم اهل خانوادهاند، هم اهل دين و هم متوجه نظام سياسي.
از طرفي مدافع اين سه نهادند و از طرف ديگر منتقد آن. با وجود آنكه به نقد اين سه نهاد و حاملان آن، اعم از والدين، روحانيون، دانشمندان و سياستمداران ميپردازند، از آنها دفاع هم ميكنند. به همين خاطر گفته ميشود مردم ايران پيچيده و چند چهره هستند. خير مردم ايران چند چهره نيستند. ايرانيان اهل جمع و نهادهايي كه بسترساز جمعيت و نظام اجتماعي و رفتارهاي جمعي است، هستند.
اما آيا اين روحيات با امروز ايرانيان هم سازگار است؟ با توجه به فضاهاي پيراموني زندگي ما در كوچه و بازار روايت و وضعيتي متفاوت ميتوان ديد. مردم ايران در دوران جديد تغيير بسيار كردهاند. ايرانيان ساكن شهرهاي بزرگ سعي ميكنند تا سر در لاك خويش كرده و كاري به كار ديگران نداشته باشند. اين است كه همسايهها از يكديگر اطلاعي ندارند. اگر سرقتي، حادثهاي، كمي و كاستي، زلزله اي، تورمي و يا انتخاباتي در كار نباشد، مردم يك كوچه و خيابان كه هيچ، حتي ساكنان يك مجتمع مسكوني از حال يكديگر باخبر نميشوند. كسي نميداند كه در همسايگي او چه كساني زندگي ميكنند. شايد اين همسايه نياز به همياري داشته باشد. شايد همسايه فرد مهمي باشد و بتواند مشكلي از اهل خانه را حل كند. كسي كاري به اين كارها ندارد. شايد زماني شيون كسي براي از دست رفتن عزيزي توجه همسايه را به خود جلب كند. يا اينكه پس از زلزله معلوم شود در اين خانه فردي ضعيف زندگي ميكرده كه هنگام وقوع زلزله توانايي حركت نداشته و در زير آوار مانده است. پس متاسفانه نشانههاي ظهور فردگرايي را ميتوان در شهرهاي بسيار بزرگ مانند تهران تشخيص داد. ايرانيان كه جان خود را براي جمع فدا ميكردند، در دوره جديد خبري از جمع ندارند. اين هم به اين خاطر نيست كه فرصت خبرگيري از جمع را ندارد. او آنقدر گرفتار كار و زندگي نيست كه از همسايه و هموطن خود اطلاع نداشته باشد بلكه او امكان ايجاد ارتباط را ندارد. همه نصيحت ميكنند كه فقط حواست به زن و فرزند و مال و دارايي و آبروي خود باشد و ديگران را رها كن. در نتيجه ميتوان ديد كه ايرانيان دچار فردگرايي افراطي شدهاند و فرد تنها در اجتماع آن تولد يافته است.
در صورتي كه اين ادعا درست باشد، يعني ايران كشوري فرهنگي است كه مردمان آن از جمعگرايي به سمت فردگرايي افراطي ميل كردهاند و لازم است جامعهشناسان، اهل فرهنگ و ادب، سياستمداران، روانشناسان اجتماعي، مصلحان، روحانيون و روشنفكران به فهم علل آن بپردازند. اگر اين ادعا درست باشد، اصل و اساس ايرانيت مورد سوال خواهد بود. زيرا ايرانيان خود را ملتي جهاندوست، ديگردوست، صلح طلب و متوجه احوال و وضعيت ستمديدگان و رنجكشيدهها معرفي ميكنند. اگر فردگرايي ايرانيان صادق باشد، پس اين همه توجه به سرنوشت ديگران چيست؟ اگر اين تغيير موقعيت درست باشد، آن وقت چه بر سر ادبيات و ارزشهاي جمعي ايراني خواهد آمد. شعراي ايراني كه در طول تاريخ از رنج و ملامت ديگران سخن گفتهاند و تلاش كردهاند تا بني آدم را دور يكديگر جمع كنند، چه خواهند كرد؟
لازم است ادعاي فوق كمي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. فرصت بازگشت به اصل موضوع نيست. ولي با توجه به مجموعهاي از مشاهدات روزمره ميتوان به ديدگاه نسبتا روشني در اين زمينه رسيد. بهتر است كمي به اطراف خود نگاه كنيم. ما چه ميكنيم؟ در كجا زندگي ميكنيم؟ با چه كساني رابطه داريم؟ رابطه ما با ديگران چگونه است و چه منافعي و اهدافي را دنبال ميكنيم؟
اجازه دهيد كه فقط يكي از مشاهدات بسيار محدودم را بازگو كنم كه شاهد مثالي براي انتقال از وضعيت جمعگرايانه به فردگرايانه افراطي ايراني است. شايد خواننده محترم اين متن مخالف يا موافق با من باشد. به هر حال، اين ميتواند منشأ بحث و گفتوگوي جمعي باشد.
روز جمعه بيست و سوم فروردين سال 1387 با ماشين از خيابان شهيد نامجو وارد خيابان انقلاب اسلامي ميشدم تا به دانشگاه تهران بروم. ساعت حدود دوازده ظهر بود. طبق روال معمول به اطراف نگاه ميكردم كه يكباره با پاركي نوظهور در تقاطع نامجو و انقلاب اسلامي روبهرو شدم. جالب بود. حداقل سينمايي كه از قديم مورد استفاده نبود خراب شده و تبديل به پاركي جديد هر چند كوچك شده است. خوب است. ولي اين جابهجايي، ذهن مرا دچار پريشاني كرد. اگر چه پيش از اين تبديل حمامهاي قديمي به ساختمانهاي بلندمرتبه را ديده بوديم و همينطور تبديل كتابخانهها و كتابفروشيها به سالنهاي غذاخوري و كفشفروشيها. البته يك دليل آن به كمبود پارك براي استفاده عموم در اين منطقه برميگردد. پس جاي شكرش باقي است كه سينما را به فروشگاه لوازم منزل يا پاركينگ تبديل نكردهاند. حداقل پارك، حسنهاي زيادي دارد.
ولي واقعا چه كسي، به چه دليلي و با چه برنامه و مستنداتي سينماي حتي مخروبه را به پاركي بدون درخت و بدون بازديدكننده تبديل كرده است؟ اصلا چرا اين همه سينما در شهر تهران در حال ويراني است؟ چرا سينما مراد در حال تبديل شدن به خانه است؟ چرا سينما زركش و سينما مجديه تعطيل شدهاند؟ تازه سينماهاي فعال هم تبديل به خرابهاي شده است. چرا اين سينما در ايران چنين سرنوشتي پيدا كرده است؟ ميتوان مدعي شد، خيابانهايي كه از گذشته محل رفت و آمد و حضور مردم بوده است از سينما خالي شده و سياستي پنهان در توسعه سينماي خانگي دنبال ميشود. چرا اينگونه است؟ چه كساني اين كار را ميكنند؟ چرا اصلا از سرمايهگذاري در حوزه فرهنگ حمايت نميشود؟ و هزاران سوال و پرسش ديگر.
با كمي دقت به پيرامون خودمان - بهطور خاص - خيابانها و محلهها و ميدانها - به اين اصل و واقعيت پي ميبريم كه شهري مانند تهران از مكانها و فضاهاي فرهنگي تهي ميشود، فضاهايي كه ميتواند ضمن پر كردن اوقات فراغت افراد، جايي براي تامل در مورد خود و ديگري و در نهايت وسيلهاي براي ايجاد ارتباط با يكديگر باشد. تلاشي كه در حال انجام است به فرسودگي فرهنگي شهر و پايان جمعگرايي ايراني از يكسو و از سوي ديگر به توسعه سينماي خانگي از طريق مشاهده و تماشا و مصرف فردي فرهنگ ميانجامد. خوبي يا بد بودن اين اتفاق نياز به بحث دارد. ولي نكته در اين است كه دليل اصلي شكل گيري فردگرايي افراطي ايراني تخريب جمعگرايي ايراني است. بر خلاف تصور بسياري كه شكلگيري فردگرايي در ايران را زمينه تخريب و فروپاشي جمعگرايي ايراني ميدانند. در تغيير جهت عمل و مصرف فرهنگي اين كشور بامحوريت فرد تنها در خانه كه در جلوي تلويزيون نشسته است و بدون اختيار و تامل به تماشاي رسانه ميپردازد، چه كسي مقصر است؟ به گمانم مسوولين فرهنگي كشور در اين ميان نقش پررنگي دارند. همه مسوولين فرهنگي ميخواهند بگويند كه درست و كامل كار ميكنند. همه ميخواهند بگويند كه جلوتر از برنامههاي مصوب هستند. اين است كه همه به سراغ مردم و افراد رفته و به شقه كردن او اقدام ميكنند. در اصل همه با اين موافق هستند كه فرد تنها بهتر ميتواند مورد معامله قرار گيرد. اگر افراد جمع شوند حادثه ميتواند خلق شود. به اين خاطر بهتر است خيابان انقلاب اسلامي خالي از فضاي فرهنگي شود. خبابان لاله زار كه هويت فرهنگي تهران را در سابقه اش دارد، بهتر است به مركز خريد و فروش وسايل الكترونيكي تبديل شود. اين اصل قضيه است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]