تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به خدايى كه جانم در اختيار اوست، وارد بهشت نمى شويد مگر مؤمن شويد و مؤمن نمى شو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834947008




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک داستان واقعی و تکان دهنده(و یه جورایی آموزنده)


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: از زبان معلم این دانش آموز: مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده كه بطور مثال میتوان این رشته ها را نامبرد:
از زبان یك دانش آموز: من گفتم دوست دارم كه مهندس هوا و فضا شوم ولی پدرم می گوید الان ام وی ام ( منظور همان mba است) كه بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد.
از زبان دیگر دانش آموز میشنویم : دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد و ...
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم "
شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
" خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... (معلومه که نمی دانی) ولی به نظرم شغل خوبی است .
خانم همسایه ما فاحشه است.
این را مامان گفت. تا ال دلم میخواست مثل مادرم پرستار بشوم .
پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم .
شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است .
ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد .
ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد .
بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست .
ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد .
گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد .
مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟
خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم .
بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد .
بعد من را فرستاد تو و در را بست . ... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند .
مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .
ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من .
زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند .
خانم همسایه خیلی آدم مهمی است .
آدم های زیادی به خانه اش می آیند .
همه شان مرد هستند.برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد .
بعضی هایشان چند بار می آیند .
بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند .
همکارهایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند.
من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک. بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است .
گفت می داند .
آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند.
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند .
فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 153]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن