واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: اسلام و محيط زيست
سارا هرسينى *بشر امروزى در شرايطى قدم به هزاره سوم مى گذارد كه با چالش هاى زيادى به ويژه در رابطه با زيست محيطى مواجه است، آهنگ ناموزون تخريب محيط زيست هم چنان به گوش مى رسد و روح و جانمان را مى آزارد. به راستى انسان در چه برهه اى از زمان اين گونه با هجوم آلاينده ها مواجه بوده است انفجار جمعيت، مهاجرت بى رويه به شهرها، گسترش بى ضابطه شهرنشينى به گرم شدن زمين و كاهش لايه ازن به تخريب جنگلها و آلودگى آب و هوا مى انجامد. همه روزه آثار خسارات ناشى از آلودگى شهرهاى بزرگ را با سير صعودى مى بينيم. آمار افزايش مرگ و ميرها و آمار روزافزون بيمارى هاى تنفسى نمونه اى از آفات اين سير صعودى است.امروزه بقاى حيات بر روى كره زمين به صورت نگرانى جدى و فورى در آمده است. ابعاد اين بحران مجموعه جهان را در بر مى گيرد و چهره مصيبت بارش هر روز بيشتر آشكار مى شود و دلهره اى پر مايه تر و ژرفتر را سبب مى گردد. شرايط كنونى ايجاب مى نمايد كه در تمام بخشهاى علمى، فرهنگى، اقتصادى و سياسى، اقدامات فورى صورت گيرد. خطراتى در اثر سلطه و حاكميت انسان بر طبيعت به وجود آمده اند، دقيقا همين سلطه انسان بر طبيعت است كه مسائل و مشكلاتى چون افزايش بيش از حد جمعيت، فقدان جاى نفس كشيدن تراكم شهرى، استفاده بى حد و حصر از همه گونه منابع طبيعى، تخريب زيبايى طبيعى، آسيب رساندن به محيط زندگى به وسيله ماشين آلات و محصولات آن، رشد غير طبيعى بيمارى هاى روانى و هزار و يك مشكل ديگر را كه بعضى از آنها كاملا علاج ناپذير به نظر مى رسند موجب شده است. بالاخره، همين سلطه بر طبيعت تنها به طبيعت خارجى يا بيرونى محدود نشده و با آزاد گذاشتن كامل طبيعت حيوانى بشر به درون هم كشيده شده است. علاوه بر اين، احساس سلطه بر طبيعت و اتخاذ يك ديدگاه و ادراك مادى گرايانه از طبيعت از ناحيه انسان متجدد، با نوعى آزمندى و احساس حرص و طمع كه مطالبه بيشترى از محيط طبيعى انسان مى كند، همراه شده است. اكنون به تحريك روياى اغفال كننده پيشرفت اقتصادى كه در ذات خويش به عنوان يك هدف ملحوظ شده و نوعى احساس كاذب قدرت نامحدود بشر و امكانات وى به وجود آورده است كه به همراه اعتقاد به امكانات نامحدود بى حد و مرز اشيا است. تنها صدايى كه عملا به گوش مى رسد مربوط به طرفداران حفظ محيط زيست و ساير دوستداران طبيعت است. صداى آنان، هر چند بسيار با ارزش است، كاملا شنيده نمى شود، چرا كه استدلالات آنان را بيشتر احساسى مى دانند تا عقلانى. به ندرت صدايى بلند شده كه بگويد از يك نگاه مذهبى و با عنايت به نقش انسان به عنوان حافظ و نگهبان طبيعت، اعتقاد رايج فعلى در زمينه سلطه بر طبيعت غاصبانه است. خود علوم طبيعى كه به يك معنا ثمره و به معناى ديگر علت بحران فعلى مواجهه انسان با طبيعت اند از طريق يك فرايند تدريجى، دنيوى شده اند و اين معرفت دنيوى شدن طبيعت، كه از جمال خداوند در طبيعت جدا افتاده است به عنوان تنها صورت مشروع علم پذيرفته شده است. اين شرايط هم چنين توجه بيشترى از جانب افراد بشر را اقتضا مى نمايد. همه ما در برابر بر هم خوردن تعادل محيط زيست مسئوليت داريم. يعنى اگر مى خواهيم از يك فاجعه بزرگ بشرى در آينده جلوگيرى كنيم بايد در تعهدات و مسئوليت هايمان نسبت به زمين و حيات موجود در آن، تغيير عمده اى ايجاد كنيم. به طور كل، براى پيشگيرى از تخريب محيط زيست، عوامل و عناصر مختلفى بايد لحاظ شود كه مسائل فرهنگى در زمره مهمترين آنهاست. سوالى كه در اين جا مى توان مطرح كرد، اين است كه انسان متجدد چرا بايد تا اين حد مصرف كند، منظور اين نيست كه با مراقبت بهتر از زمين مسكونى بشر از طريق استفاده از وسايل بهتر توليد، حمل و نقل و. . . مخالفت شود، بلكه واقعا بايد استفاده از شيوه هاى درست تكنولوژى كاملا تحسين شود چون در استفاده درست از امكانات موفق شده است. شايد بهتر باشد كه ريشه هاى تاريخى بحران زيست محيطى و بعد معنوى آن نيز مطرح شود. انسان متجدد كه با بحران بى سابقه اى كه به دست خويش به وجود آورده و اكنون حيات كل زمين را تهديد مى كند، هنوز از اين كه ببيند علل واقعى مشكل در كجاست، امتناع مى ورزد. وى به جاى اين كه نگاه خويش را به تقدس زدايى تدريجى از طبيعت كه در مغرب زمين صورت گرفته، معطوف سازد، سر در گم مانده است و رابطه انسان غربى را با سرچشمه هاى معنوى اى كه مى توانند در نجات وى از بحران فعلى مددكار باشند قطع مى كند، در مجادله زيست محيطى جارى، هيچ چيز خطرناكتر از نگاه صرفا علمى به انسان و طبيعت نيست. بايد گفت كه بحران زيست محيطى عصر حاضر بدون توجه خاص نسبت به بعد معنوى مسئله قابل حل نيست و هم چنين نمى توان نقش دين را در تبيين وضعيتى كه به بحران جارى منجر شده مورد انكار قرار داد. بالاخره، مى توان گفت كه بحران زيست محيطى حاضر صرفا نوعى نمود خارجى يك بيمارى درونى است كه بدون تولد معنوى درباره انسان غربى قابل اصلاح نيست. انسان به موازات گسترش بحران ناشى از فراموشى اش نسبت به اين حقيقت كه وى واقعا كيست و اين كه بت هايى كه بشر به دست خويش ساخته، يكى پس از ديگرى در مقابل چشمان وى فرو مى ريزد، بايد به اصلاحى واقعى در خود دست بزند، اين اصلاح همواره به معنى تجديد حيات معنوى انسان معاصر است و از اين طريق، به كسب هماهنگى تازه اى با جهان طبيعى پيرامون خود نائل مى شود.در حدود دو دهه گذشته، به موازات اين كه آگاهى نسبت به بحران زيست محيطى افزايش پيدا كرده است بسيارى از گروه هاى پر سر و صدا و حتى احزاب سياسى نيز براى دفاع از محيط زيست و حمايت از آن سر بر آورده اند. اما تا اين اواخر، اكثر اين گروه ها نوعا گرايش چپ و لحنى قاطعا مخالف با اديان مرسوم داشته اند، اما امروزه اين امر تا حدودى در حال تغيير است. اين انسجام و هماهنگى بين انسان و طبيعت از بين رفته، واقعيتى است كه اكثر مردم به آن اذعان دارند. اما همه مردم به تحقيق نمى دانند كه اين عدم توازن به خاطر تخريب انسجام و هماهنگى بين انسان و خداوند است. در حالى كه دين توحيدى اسلام، كه به همان سلسله اديان توحيدى و ابراهيمى مسيحيت و يهود تعلق دارد هرگز توجه خويش را نسبت به ماهيت مقدس طبيعت، آن گونه كه در قرآن اظهار شده، از دست نداده اند. اما اسلام از طريق امتناع از جدا ساختن انسان و طبيعت به طور كامل، نگاه يكپارچه خود نسبت به عالم وجود را حفظ كرده است و در شريانهاى نظم كيهانى و طبيعى، جريان فيض يا بركت الهى را جارى مى بيند. بشر در طلب آن چيزى است كه متعالى و فوق طبيعى است اما اين طلب و جستجو در سايه طبيعتى دنيوى نيست كه مخالف فيض الهى و امور فوق طبيعى باشد.بشر از درون خود طبيعت، تلاش به تعالى بخشيدن دارد. به شرطى كه انسان بتواند تفكر و تامل درباره آن را، نه به مثابه قلمرو مستقلى از واقعيت، بلكه به عنوان آيين هايى كه واقعيت بالاتر را منعكس مى سازد، بياموزد. صحنه تمام نمايى از نمادها كه با انسان سخن مى گويد و براى او معنا دارد. خود طبيعت مى تواند در اين خصوص مددكار باشد. در واقع، هدف و منظور از خلقت براى خداوند آن است كه خويش را از طريق ابزار كامل دانش خويش كه همان انسان كامل است بشناساند. بنابراين انسان از موقعيت ويژه اى در اين جهان برخوردار است. وى در محور و كانون فضاى كيهانى قرار دارد و در همان حال آقا و نگهبان طبيعت است. وى كه اسامى همه موجودات را تعليم يافته، بر تمامى آنها سلطه پيدا مى كند. اما بشر اين قدرت را فقط از اين رو كه خليفه خداوند بر زمين و ابزار اراده الهى است، به دست آورده است. انسان، فقط به دليل ساختار شبيه گونه خويش به خداوند است كه از حق سلطه و حكومت بر طبيعت برخوردار شده و الا اين هرگز به دليل طغيان عليه خدا نيست. در اسلام به واسطه اين مفهوم خاص از انسان و طبيعت، طبيعت هرگز به عنوان امرى دنيوى ملحوظ نشده و هرگز هم علوم طبيعت مخلوق بدون در نظر گرفتن طبيعت خالق مورد مطالعه قرار نگرفته است. حضور نظريه متافيزيكى و سلسله مدارج دانش، اسلام را قادر ساخت تا علوم و فنون متعددى را به وجود آورد كه بيشترين نفوذ را بر علم غربى اعمال كنند، بى آن كه اين علوم در بناى عقلانى اسلام اختلالى ايجاد كنند. در حقيقت مى توان گفت دليل اصلى آن كه چرا علوم جديد هرگز در جهان اسلام سر بر نياوردند دقيقا به خاطر حضور عقايد متافيزيكى و يك ساختار مذهبى سنتى بود كه از دنيوى ساختن طبيعت امتناع مى ورزيد. اصلى ترين دليل اين است كه نه در اسلام و نه در خاور دور، موضوع طبيعت تا اين حد از خصلت قدسى و معنوى خويش تهى نشده بود. حال، اسلام به خاطر جهانشمولى و جامعيت، داراى قواعد و احكامى است كه در هر عصرى پاسخگوى نيازهاى متغير انسان است. در بينش اسلامى بر خلاف بينش غير توحيدى، مبانى حفاظت محيط زيست در موازنه جامعه تعيين نمى شود، زيرا كه اين وضع يك وضعيت اعتبارى و قراردادى است و براى ارائه اين مبانى و اصول به وضع حق هستى توجه مى شود، و رابطه و موضع انسان در مجموع هستى تعيين مى گردد زيرا كه اين رابطه، يك رابطه واقعى است و انسان يك عنصر جدايى ناپذير از مجموعه نظام هستى است. *كارشناس ارشد فلسفه غرب
سه شنبه 7 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 397]