واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: الهه رضاييان - پاي حرفهاي دکتر بدريالسادات بهرامي روانشناس و دکتر بهنام اوحدي روانپزشک
دليل و درمان همسرگريزي
هميشه وقتي به تعطيلات نزديک ميشديم يا تقويم را ورق ميزديم و براي تعطيلات رسميمان برنامهريزي ميکرديم، بين من و همکارانام بحث ميشد که چه کسي مجبور است در روز تعطيلي، دور از همسرش در بخش بماند....
اين بحث و گفتگوها به خصوص براي دوستانام که در بخشهاي خاص کار ميکردند که حتما نيازمند کشيک بود، جديتر دنبال ميشد. به سختي کسي حاضر بود شيفت روزهاي تعطيل را قبول کند. بيشتر بچهها دوست داشتند کنار همسر و خانوادهشان باشند و حتي يک روز تعطيل را هم از دست ندهند. ولي در اين ميان، آقايي بود که بهرغم جوان بودنش و با اينکه يک پسر دو ساله داشت؛ هميشه داوطلب شيفتهاي اضافي و ساعات کاري بيشتر بود و نه فقط در بخش خودشان، بلکه در بخشهاي ديگر هم داوطلبانه اضافهکار قبول ميکرد. همکاراناش ميگفتند: «او تمام ساعات زندگياش را فقط کار ميکند و کمتر کنار همسر و فرزندش است و جالب اينکه همسرش هم هيچ اعتراضي ندارد.» اين مساله براي همهمان، سوالبرانگيز بود. تا اينکه چند وقت پيش، يکي از همکاران به شوخي گفت: «بايد فکري به حال شيفتهاي خاليماندهمان بکنيم؛ چون خوشبختانه آن دوستمان متوجه مشکلاش شده و تحت مشاوره و رواندرماني دوباره به زندگي سالم خود برگشته است!» همه پرسنل، به ويژه همکاران آن فرد، خوشحال بودند که زندگي او سر و سامان گرفته است اما باز هم تهدلمان به ياد روزهايي افتاده بوديم که او با خيال راحت، همه اضافهکاريها و تعطيلات را به شيفت ميگذراند. شايد شما هم در ميان همکاران يا دوستان خود افرادي را بشناسيد که از خانه گريزانند و بهرغم اينکه ظاهرا مشکلي ندارند، از همسر خود فرارياند و دوست ندارند در کنار هم باشند؛ همسراني که هرگز لذت با هم بودن را نچشيدهاند و تجربه نکردهاند، يک سفر دونفره يا يک شام دو نفره و حتي نوشيدن يک فنجان چاي در کنار همديگر چهقدر لذتبخش است. اين هفته به زندگي اين همسرگريزان ميپردازيم و از زبان دکتر بدريسادات بهرامي، مشاور خانواده و دکتر اوحدي، روانپزشک، راهحلهايي براي ايشان داريم.
در مطب مشاور
قبل از هر چيز اجازه بدهيد نکته مهمي را يادآوري کنم. ما بايد افرادي را که به طرز شديدي وابسته به کارشان هستند و به شدت از انجام کارشان لذت ميبرند (و اصطلاحا معتاد به کارشان هستند) را از کساني که همسرگريز هستند، جدا کنيم. درست است که اين افراد هم اکثر وقت خود را در محيط کارشان ميگذرانند و تمام مدت کار ميکنند و روز تعطيل و غيرتعطيل نميشناسند اما دليل اين رفتار آنها وابستگي رواني شديدي است که به کار کردن دارند. با اينکه در نگاه اول اين گروه را متهم به همسرگريزي ميکنند اما اصولا اين افراد (اغلب معتادان به کار مرد هستند هر چند که در ميان خانمها نيز چنين حالتي گاهي ديده ميشود) با همسر و فرزند خود مشکلي ندارند. تنها مساله اين آقايان آن است که تنها لذتشان در دنيا کار کردن است و هويت خود را صرفا در انجام کار ميبينند. براي همين، حتي در روزهاي تعطيل و ايامي که به اجبار از کارشان جدا ميشوند با تلفن يا پشت ميز کامپيوتر، مشغول کار ميشوند. خانوادههاي اين آقايان، به آنها نام «ماشين پولسازي» ميدهند و سعي ميکنند نيازهاي خود را به وسيله پول در ابعاد مختلف تامين کنند اما پس از مدتي با مشکلات عاطفي و غيره مواجه ميشوند. حضور نداشتن والدي که به کار معتاد است ميتواند به سلامت بچهها صدمه بزند و آنها را دچار خلأهاي خاصي کند. توصيه ميکنم همه کساني که مانند همکار شما فقط در زندگي از کار کردن تمام وقت لذت ميبرند و بس، با يک روانشناس مشورت کنند و در صورت تشخيص اعتياد به کار ميتوانند مطمئن باشند که با رواندرماني به خوبي درمان ميشوند.
اما در مورد همسرگريز بودن بايد گفت شباهت آنها به گروه پيشين در اين است که چنين افرادي به دليل فرار از خانه و همسر مجبورند به کار پناه بياورند. همسرگريزها برخلاف معتادان به کار، از کار کردن لذت نميبرند و چهبسا در تمام مدتي که سر کارهستند فقط با همکاران مشغول وقت تلف کردن و خوشگذراني باشند. آنها فقط دلشان ميخواهد وقت خود را پر کنند و پناه بردن به محيط کار از صبح تا شب بهانه خوبي برايشان است. خانمهايي که از همسرشان گريزاناند نيز ترجيح ميدهند ساعات خود را با خانواده، دوستان و همکاران طوري تنظيم کنند که فقط زمان مختصري را در کنار همسرشان باشند. آنها نيز درست مانند شوهران خود تمام انرژي خود را صرف ميکنند و وقتي به هم ميرسند بيانگيزه و خستهاند. از آنجا که اين همسران از با هم بودن لذت نميبرند، حرفي ندارند که بزنند، فصل مشترکي ندارند که با پرداختن به آن به لذتي مشترک دست يابند، حتي روابط جنسي آنها در اين زندگي مکانيکي بدون رد و بدل کردن هيچ احساس و عاطفهاي صورت ميگيرد. آنها با هماند ولي تنها هستند. علت واقعي اين معضل (همسرگريزي) آن است که آنها در انتخاب همسر اشتباه کردهاند و متاسفانه بعد از ازدواج تازه متوجه شدهاند که به درد هم نميخورند و هيچ فصل مشترکي ندارند.
چرا آنها از همسرشان ميگريزند؟
داستان زندگي همسرگريزها از آنجا شروع ميشود که با يک انتخاب غلط و بهدنبال تصميمي عجولانه با يکديگر ازدواج ميکنند؛ مثلا ناگهان عشق شديدي نسبت به هم پيدا ميکنند و بدون در نظر گرفتن تناسبهاي لازم براي ازدواج پاي سفره عقد مينشينند و زير يک سقف ميروند. تازه در اين قسمت داستان متوجه شدند که در عرض همين مدت کوتاه ديگر از شعلههاي عشق روز اول خبري نيست و انگار آنها هيچ تناسبي با يکديگر ندارند. حتي حرف هم را نميفهمند و چون به محض حرف زدن با يکديگر دچار سرخوردگي و کشمکش ميشوند به تدريج از هم فاصله گرفته و تصميم ميگيرند لذت همصحبتي با همسر را با چيز ديگري جايگزين کنند؛ به عنوان نمونه، گفتگو با دوستي قديمي يا خواهر و غيره. بنابراين تمام نيازهاي آنها بيپاسخ ميماند و حتي گاهي تلاش آنها براي هماهنگ شدن با يکديگر جواب نميدهد، در نتيجه آنها را به سمت همسرگريزي ميکشاند. با زوجيني مواجه شدهام که شدت همسرگريزيشان بيش از اينها بوده است و رسما از يکديگر فرار ميکردند. خانم ميگفت: «حتي براي سه ساعت در مسير تهران به شمال نميتوانم در کنار او باشم. حوصلهام سر ميرود چون حتي مناظر زيباي جاده شمال که براي من لذتبخش است و دوست دارم ازش تعريف کنم براي شوهرم معمولي است و لذتي به او نميدهد لذا ترجيح ميدهم در اولين توقفگاه تا فرصتي پيدا کردم جاي خود را با يکي از همسفران که در ماشين ديگري است عوض کنم. معمولا چند ماشين و گروهي سفر ميکنيم. لااقل با اين کار در مسير سفر از نعمت هم صحبت خوب بهرهمند ميشوم. دنبال بهانهاي ميگردم و مثلا ميگويم ميخواهم مطلبي را به فلاني بگويم و زود بر ميگردم اما آنقدر طول ميدهم تا يکي از مسافران آن ماشين جايش را با من عوض کند و راه بيفتيم.» خانم ديگري ميگفت: «با همسرم حتي در بهشت هم به من خوش نميگذرد اما با دوستام يا خانوادهام هر جاي معمولي و عادي برايم مثل بهشت لذتبخش خواهد شد. تنها موضوعي که وجه مشترک من و همسرم است اين است که ما از با هم بودن لذت نميبريم!»
چاره چيست؟
همين فاصله گرفتنها و مراقبت نکردن از عشق و صميميت و صداقتي که بايد در روابط همسران باشد، ميتواند همسران را از هم جدا کند. آنها شايد طلاق نگيرند و حضور فيزيکي کنار هم داشته باشند اما در ابتدا طلاق عاطفي و بعدش طلاقهاي بعدي آن قدر عرصه را تنگ ميکند که تصميم بگيرند جدا شوند. ما انسانها موجودات اجتماعي هستيم و مگر ميشود حتي از همصحبتي با کسي که زير يک سقف درکنارش هستيم، بگذريم؟ خيلي از همسراني که خود را ملزم به ادامه اين روابط نميبينند (به دلايل اعتباري، وجود فرزند و غيره)؛ چون فصل مشترکي با هم ندارند، طلاق ميگيرند و هيچ راه ديگري را امتحان نميکنند؛ در حالي که چاره همسرگريزي، زوجدرماني است. همسران زيادي را ميشناسم که به جاي رفتن به دادگاه براي طلاق تصميم گرفتند فقط چند جلسه زوجدرماني را امتحان کنند. با اينکه تا مدتها زمان لازم داريم از اين زوج همسراني ايدهآل بسازيم اما همان خانمها و آقايان، امروزه از با هم بودن لذت ميبرند و جالبتر اينکه از انتخاب خود راضياند. زوجدرماني به افراد کمک ميکند قابليتها و ويژگيهاي فردي خود را در درجه اول بشناسند و سپس نيازها و انتظارات خود را شناسايي کنند و تغيير دهند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]