تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851204756




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كانت و آزادى


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: اين مقاله بخشى است از كتابى به نام «كانت، روشنگرى و جامعه مدنى» شامل نوشته هايى از كانت پژوهان معروف معاصر به ترجمه عزت ا... فولادوند كه به زودى در سلسله انتشارات طرح نو منتشر خواهد شد. آيزايا برلين از متفكران روسى تبار انگليسى قرن بيستم است.اورا به اعتبارى بنيانگذار رشته تاريخ انديشه ها دانسته اند. برخى آثار او به فارسى ترجمه شده است.

روسو روزى گفته بود: «آنچه خشم ما را برمى انگيزد ماهيت چيزها نيست، بدخواهى است.» اين گفته احتمالاً در مورد اكثر افراد بشر صدق مى كند. اما در سده هجدهم بعضى از آلمانى ها بودند كه اين حكم آشكارا در موردشان صادق نبود. آنان نه صرفاً از بدخواهى اشخاص، بلكه از ماهيت چيزها به خشم مى آمدند. يكى از ايشان ايمانوئل كانت بود.


كانت از رمانتيسم بيزار بود. از افراط و وهم پردازى _ يا به اصطلاح خودش Schwaermerei [= شور و شيفتگى] - به هر شكل و از مبالغه و عرفان و ابهام و آشفتگى به هر صورت، تنفر داشت. مانند هامان و هردر كه هر دو را مى شناخت، در محيط متقدسان بار آمده بود. هامان را عارفى رقت انگيز و پريشان انديش مى دانست و نوشته هاى هردر را به جهت كلى گويى هاى بى حساب بدون شاهد و دليل و امواج پهناور خيال پردازى هايى كه، به نظر وى، توهين به عقل بود، دوست نمى داشت.


كانت ستاينده و دوستدار علوم بود. ذهنى دقيق و به غايت روشن داشت، نوشته هايش غامض ولى به ندرت نادقيق بود. خود، دانشمندى برجسته (در كيهان شناسى) بود، به اصول علمى شايد عميق تر از هر اصل ديگرى اعتقاد مى ورزيد و وظيفه خويش را در زندگى شرح و بيان منطق علمى و روش علمى مى دانست. از هر آنچه به هر لحاظ آميخته به غليان شور و شعف يا آشفته فكرى بود نفرت داشت.


منطق و دقت و صلابت را دوست مى داشت. كسانى را كه به اين صفات اشكال وارد مى كردند، سست مغز و كاهل مى شمرد. مى گفت منطق و دقت و صلابت راى ورزش هاى دشوار ذهن آدمى اند و آنان كه اين ورزش ها را بيش از حد دشوار مى بينند، عادت به اشكال تراشى هايى از نوع ديگر دارند. در بسيارى از اين گفته ها بدون شك حق با او بود. ولى اگر وى را به هر لحاظ پدر رمانتيسم مى دانيم، نه در مقام يكى از منتقدان علوم و نه البته يكى از دانشمندان، بلكه مشخصاً به جهت فلسفه اخلاق اوست.


كانت عملاً مست ايده آزادى انسان بود. تربيت او در محيط متقدسان به قسمى دلمشغولى شديد به حيات باطنى و اخلاقى آدمى انجاميده بود، نه به خلوت دل و راز و نيازهاى پرشور با خويشتن مانند هامان و ديگران. يكى از قضايايى كه وى به آن اعتقاد راسخ داشت اين بود كه هر انسانى، از حيث انسان بودن، از طرفى آگاه به تمايلات و خواسته ها و اشتياق هايى است كه از بيرون او را به سوى خود مى كشند و بخشى از سرشت عاطفى يا حسى يا تجربى وى ا ند و از طرف ديگر آگاهى دارد از مفهوم تكليف و تعهد به انجام آنچه بحق و درست است كه غالباً با لذت خواهى و گرايش ها تعارض پيدا مى كند. شايد او مى بايست اين كلام معروف شافتس برى را شاهد بياورد كه در اعتراض به اين نظر كه آدمى محكوم و مقيد به عوامل بيرونى است، در اوايل سده هجدهم گفته بود انسان «ببرى محكم زنجير شده» يا «ميمونى تاديب شده با تازيانه» نيست _ يعنى ببرى كه زنجير او ترس از مجازات است، يا ميمونى تحت تاثير شلاق پاداش خواهى يا ترس از كيفر.


انسان آزاد است، از آزادى جبلى و فطرى بهره مى برد و اين آزادى، به عقيده شافتس برى، اين امتياز را به ما مى دهد كه خود و از آن خويش باشيم. اين كلام البته در شافتس برى سخنى فرعى و اتفاقى بود و چندان ربطى به بقيه فلسفه او نداشت. اما در كانت به اصلى محورى و مشغله اى دائمى بدل شد. به اعتقاد وى، آدمى تنها به اين دليل آدمى است كه انتخاب مى كند. تفاوت انسان با بقيه طبيعت _ اعم از جماد و نبات و حيوان _ در اين است كه چيزهاى ديگر محكوم به قانون عليت اند و دقيقاً از نوعى چارچوب از پيش تعيين شده علت و معلول تبعيت مى كنند، اما انسان آزاد است كه آنچه را مى خواهد برگزيند. اين خواست يا اراده همان چيزى است كه آدميان را از اشياى ديگر در طبيعت ممتاز مى كند. اراده است كه آدميان را قادر مى سازد خير يا شر، حق يا ناحق را انتخاب كنند. هيچ شايستگى يا امتيازى به انتخاب آنچه بحق و درست است تعلق نمى گيرد مگر امكان انتخاب ناحق و نادرست نيز وجود داشته باشد. مخلوقاتى كه به حكم هرگونه علت موجبه تا ابد محكوم به انتخاب چيزى باشند كه خوب و راست و زيبا است، نمى توانند مدعى هيچ گونه امتيازى به دليل اين كار شوند، زيرا نتيجه هر قدر هم شريف و والا باشد عمل خود به خود صورت گرفته است. بنابراين، كانت چنين مى ا نگاشت كه كل مفهوم شايستگى اخلاقى، كل مفهوم استحقاق اخلاقى، كل مفهوم نتيجه شده از اين امر واقع كه ما ستايش يا نكوهش مى كنيم و بر اين عقيده ايم كه بايد آدميان را چون اين گونه يا آن گونه عمل كرده اند تحسين يا تقبيح كرد، همه بر اين پيش فرض استوار است كه انسان قادر است آزادانه انتخاب كند. به اين جهت، يكى از چيزهايى كه او _ لااقل در سياست _ از آن به شدت نفرت داشت پدرمآبى بود.


دو سد يا مانع عمده همه عمر فكر كانت را مشغول مى كرد: يكى مانع انسانى و ديگرى مانع ناشى از چيزها. با مانع انسانى به حد كافى آشنايى داريم. در مقاله اى كوتاه زير عنوان «پاسخى به اين پرسش كه روشنگرى چيست؟»، كانت مقرر مى دارد كه روشنگرى چيزى نيست مگر توانايى انسان ها كه خود [راه] زندگى خويش را تعيين كنند و افسار خود را از كف ديگران رها سازند و به بلوغ يا پختگى برسند و خود معين دارند كه، خوب يا بد، چه كنند، بى آنكه زياد به مراجع، به انواع و اقسام معلمان، به دولت، به والدين، به دايه ها، به سنت و به هيچ قسم ارزش هاى مستقرى متكى گردند كه بعد بار مسئوليت اخلاقى مستقيماً بر دوش آنها نهاده شود. هر كس مسئول اعمال خويش است. اگر كسى از مسئوليت شانه خالى كند، يا اگر هنوز به حدى از بلوغ نرسيده باشد كه آن را به فعل درآورد، به همان ميزان وحشى است نه متمدن _ يا هنوز كودك است. تمدن يعنى بلوغ و بلوغ يعنى تعيين سرنوشت خويش _ يعنى اينكه مقصد و سرنوشت كسى را ملاحظات عقلى تعيين كنند، نه اينكه فلان چيز _ و به ويژه فلان شخص _ كه عنانش به دستمان نيست ما را به اين سو و آن سو بكشاند. كانت مى گويد (و در اينجا انديشه او متوجه فردريك كبير [پادشاه پروس] است، هر چند براى يك استاد دانشگاه در كونيگسبرگ تصريح به اين امر مسلما ً دور از احتياط بود) «حكومتى پدرمآبانه» مبتنى بر خيرانديشى فرمانروايى كه با اتباع خويش «مانند كودكان رشدنيافته رفتار كند... بزرگ ترين استبدادى است كه بتوان تصور كرد» و «هر گونه آزادى را نابود مى كند.» و در جاى ديگر مى نويسد: «انسانى كه وابسته به ديگرى باشد، به هيچ روى از آن پس انسان نيست، مقام خويش را از دست داده و چيزى نيست به جز مايملك انسانى ديگر.»


بنابراين، كانت در فلسفه اخلاق به ويژه عليه هرگونه سلطه يك انسان بر ديگرى تعصب مى ورزد. او به واقع پدر اين انديشه است كه استثمار يا بهره كشى، شر و آفت است. تصور نمى كنم تا پيش از اواخر قرن هجدهم، به ويژه تا قبل از كانت، بتوانيد چيز زيادى در اين باره پيدا كنيد كه بهره كشى، شر و بلا است. پرسشى كه مطرح مى شود در واقع اين است كه چرا بايد استفاده كسى از ديگرى براى مقاصد خويش به جاى مقاصد خود او، كارى چنين وحشتناك تلقى شود؟ شايد رذيلت هايى بدتر وجود داشته باشند؟ شايد بى رحمى و سنگدلى بدتر باشد؛ شايد، بر طبق اعتقاد در عصر روشنگرى، نادانى يا تنبلى يا چيزهايى از آن قبيل بدتر باشند. اما نه در نظر كانت. هرگونه استفاده از ديگران به جهت مقاصدى كه از ايشان نيست و از خود شخص است، به نظر كانت نوعى خفت و خوارى است كه كسى بر ديگرى تحميل كند، نوعى ناقص و عليل كردن هولناك ديگران است، نوعى سلب آن چيزى از ايشان است _ يعنى آزادى تعيين سرنوشت _ كه مايه امتياز آنان به عنوان انسان است. به اين جهت است كه كانت چنين موعظه اى پرشور مى كند بر ضد بهره كشى و خوارداشت و انسانيت زدايى و هر چيزى كه بعدها ابزار كار همه نويسندگان ليبرال و سوسياليست در قرن نوزدهم و بيستم شد _ يعنى كل مفهوم استخفاف و شى انگارى و زندگى ماشينى و بيگانگى انسان ها با يكديگر و با هدف هاى صحيح خود، و استفاده از آدميان همچون اشيا يا مانند مواد خام براى تحميل اراده بر آنان، و عموماً انسان ها را به چشم موجوداتى نگريستن كه بتوان به آنها زور گفت يا برخلاف خواستشان سرنوشتشان را تعيين كرد يا آموزششان داد. زشت و ديوسيرانه دانستن اين امور، و اين كه اخلاقاً اين بدترين رفتار ممكن يك انسان با انسانى ديگر است، همه از تبليغات شورانگيز كانت سرچشمه مى گيرد. البته اينها را در آثار نويسندگان پيش از كانت، به ويژه نويسندگان مسيحى، نيز مى توان يافت؛ ولى او بود كه اين موضوع را به عرصه امور اين جهانى يا سكولار آورد و به سكه رايج اروپا تبديل كرد.


اين انديشه اى به واقع محورى است. چرا كانت چنين احساسى داشت؟ زيرا تصور مى كرد ارزش، چيزى است كه خود آدميان آن را توليد مى كنند. فكر اصلى اين است كه اگر انسان ها در اعمالشان به چيزى خارج از خودشان و خارج از كنترلشان وابسته باشند، و به عبارت ديگر، منشاء رفتارشان نه در درونشان بلكه در چيز ديگرى باشد، ديگر نمى توان آنان را مسئول دانست؛ و اگر مسئول نباشند، موجوداتى كاملاً اخلاقى نخواهند بود؛ و اگر موجوداتى اخلاقى نباشند، فرق هايى كه مى گذاريم بين حق و ناحق، آزاد و ناآزاد، تكليف و لذت توهماتى بيش نيستند _ و كانت حاضر به مواجهه با اين امر نبود و آن را انكار مى كرد. يكى از داده هاى اصلى و اساسى آگاهى انسان _ يا لااقل همان قدر اصلى و اساسى مانند ديدن ميزها و صندلى ها و درخت ها و اشيا در ظرف مكان، يا نوعى ادراك حسى ساير اشيا در طبيعت _ به عقيده او اين بود كه ما مى دانيم بعضى كارها را مى توانيم بكنيم يا از آنها سرباز بزنيم.


اين يكى از داده هاى بنيادى است. و اگر چنين است، پس ارزش ها- يعنى هدف ها يا غاياتى كه آدميان براى رسيدن به آنها تلاش مى كنند- ممكن نيست بيرون از ما، خواه در طبيعت و خواه در خداوند، باشند، زيرا اگر خارج از ما بودند، و اگر شدت و ضعف آنها تعيين كننده اعمال ما بود، برده آنها مى شديم- البته نوعى بردگى فوق العاده والا، ولى به هر حال بردگى. بنابراين، برده وار نبودن و آزاد بودن به معناى آزادانه متعهد شدن به ارزش هاى اخلاقى است. مى توانيد به فلان ارزش متعهد بشويد يا نشويد؛ ولى آزادى در همين تعهد است نه در جايگاه عقلى يا غيرعقلى خود ارزش؛ در اين واقعيت است كه به آن ارزش متعهد مى شويد يا نمى شويد، مى توانيد اما ضرورى نيست متعهد شويد. آنچه بدان متعهد مى شويد مسئله اى ديگر است كه ممكن است به وسايل عقلى آشكارشدنى باشد؛ اما فقط تعهد است كه آن را به ارزش تبديل مى كند. به عبارت ديگر، اين كه بگوييم كارى خوب يا بد است يا حق يا ناحق، در واقع مساوى است با گفتن اينكه براى انسان ها بعضى كار هاى تعهد آور وجود دارد- يعنى آنچه بعدها رفتار Engage يا متعهد يا رفتار مخالف بى تفاوتى ناميده شد.


كانت هم مقصودش همين است وقتى كه مى گويد انسان غايت فى نفسه است. چه چيز ديگرى ممكن است غايت باشد؟ آدميان گزينشگر اعمالند. وقتى كسى را فدا مى كنيد، بايد او را فداى چيزى بالاتر از خودش كنيد. اما هيچ چيزبالاتر از آن چيزى نيست كه بايد بالاترين ارزش اخلاقى شمرده شود. منتها اينكه چيزى را ارزش عالى بخوانيم به معناى اين است كه بگوييم كسى حاضر است به خاطر آن زنده بماند يا بميرد، زيرا اگر كسى نباشد كه به خاطر آن زنده بماند يا بميرد، ديگر «آنى» به معناى يكى از ارزش هاى اخلاقى وجود نخواهد داشت. آنچه ارزش را ارزش مى كند، انتخابى است كه انسان ها مى كنند، نه صفتى ذاتى در خود آن بيرون از ما (يا لااقل در مورد تكليف و هدف هاى بالاتر و فراتر از خواست ها و گرايش ها چنين است). ارزش ها ستارگانى در آسمان اخلاق نيستند؛ درونى اند؛ چيز هايى هستند كه انسان ها آزادانه تصميم مى گيرند به خاطر آنها زندگى كنند، بجنگند، بميرند. اين بنياد موعظه كانت است. او استدلال هاى فراوان در اين زمينه نمى كند؛ مطلب را صرفاً به عنوان حقيقتى بديهى بيان مى كند در قالب انواع مختلف گزاره ها كه هر يك كمابيش تكرار ديگرى است.


ولى، به عقيده كانت، بسى شوم تر و نامبارك تر از ايجاد مانع در راه آدميان، از برده كردن انسان ها، از ارعاب و فريفتن آنان، از آسيب رساندنشان به يكديگر، كابوس موجبيت [على]، يعنى بردگى در دست طبيعت است. حاصل سخن او اين است كه اگر آنچه بى گمان درباره طبيعت بى جان صدق مى كند، يعنى قانون عليت، در مورد همه جنبه هاى زندگى آدمى نيز صادق بود، آنگاه واقعاً هيچ گونه اخلاق وجود نمى داشت، زيرا در آن صورت آدميان يكسره در قيد عوامل خارجى قرار مى گرفتند و گرچه ممكن بود خود را فريب دهند و خيال كنند كه آزادند، اما به واقع وجوب عليت بر آنان حكومت مى كرد. به عبارت ديگر، در نظر كانت، موجبيت على، به خصوص موجبيت مكانيكى، با هرگونه آزادى و هرگونه اخلاق منافات دارد و، از اين رو بايد كذب باشد. غرض او از موجبيت على، هر نوع عليت عوامل خارجى است، اعم از عوامل مادى- يعنى فيزيكى يا شيميايى- كه در قرن هجدهم از آنها سخن مى رفت، با شور و هيجاناتى كه براى انسان مقاومت ناپذير تلقى شوند. اگر بگوييد فلان شور و هيجان قوى تر از من بود، دست خودم نبود، تسليم شدم، فشار به من آمد، ناتوان بودم، بر من غلبه كرد، در واقع اعتراف مى كنيد به نوعى بيچارگى و بردگى.


در نزد كانت، هرگز لازم نيست چنين باشد. مسئله آزادى اراده يا اختيار يكى از چيستان هاى ديرينه و از اختراعات رواقيان است و از آن زمان تاكنون مخيله و ذهن انسان را آزار داده است.


كانت آن را نوعى تنگناى كابوس وار مى دانست. راه حل رسمى اى كه به وى ارائه شد اين بود كه گرچه انتخاب ما البته همان است كه هست (و كسى منكر نيست كه از ميان چيز ها يكى را انتخاب مى كنيم)، ولى چيز هايى كه بايد از ميانشان دست به گزينش بزنيم و خود اين كه احتمالاً چنين انتخابى مى كنيم، تعيين شده يا موجب به وجوب علّى است. به عبارت ديگر، وقتى شقوق مختلفى وجود دارند، گرچه البته ممكن است دست به اين كار بزنيم يا آن كار، اما خود اينكه در وضعى قرار گرفته ايم كه اينها تنها شقوق اند و، از آن بالاتر، اين كه تعيين شده كه اراده يا خواست ما در اين جهت باشد، همه به اين معنا است كه آنچه را اراده مى كنيم انجام مى دهيم، ولى اراده ما آزادى نيست. كانت اين راه حل را ترفند حقارت بار و بى ارزشى خواند كه گمان نمى رود كسى را بفريبد. بنابراين، او همه گريزراه هاى ممكن را بست- يعنى همه راه هاى رسمى اى كه فيلسوفان ديگر از ترس اين تنگنا ارائه داده بودند. اين مشكل البته براى كانت مشكلى بخصوص حاد بود، ولى از آن زمان تاكنون نيز برانديشه- و در واقع تا حدى بركردار- اروپائيان چيره بوده است.


اين مشكل نه تنها مشغله فكرى دائمى فيلسوفان و مورخان در سده نوزدهم بود، بلكه هنوز در اين قرن هم هست. مشكلى است كه امروز با حدتى خاص به صورت هاى گوناگون بروز كرده است، مثلاً به شكل استدلال هاى مورخان در برابر يكديگر درباره نقش نسبى افراد در تاريخ و نقش تاريخى نيروهاى غيرفردى عظيم اجتماعى يا اقتصادى يا روانى. همين مشكل به صورت انواع مختلف نظريه هاى سياسى پديد آمده است. يك طرف كسانى اند كه عقيده دارند انسان ها محكوم به وضع و موقع خاصشان در فلان ساختار مانند ساختار طبقاتى اند، و در طرف ديگر آنان كه معتقدند چنين موجبيتى وجود ندارد، يا به هر حال تماماً تعيين كننده نيست. همين مشكل در علم حقوق نيز ظهور مى كند به شكل اختلاف نظر ميان كسانى كه تصور مى كنند بزهكارى نوعى بيمارى است و بايد به راه هاى پزشكى درمان شود زيرا چيزى نيست كه بزهكار در قبال آن مسئول باشد و آنان كه معتقدند بزهكار مى تواند انتخاب كند كه دست به چه كارى بزند و بنابراين، درمان وى با استفاده از معالجات پزشكى اهانت به كرامت انسانى فطرى اوست.


كانت نيز مسلماً بر اين نظر بود و به مكافات يا كيفر اعتقاد داشت (كه امروزه عقيده اى واپسگرايانه انگاشته مى شود و شايد واقعاً هم چنين باشد)، زيرا به تصور او، هر انسانى ترجيح مى دهد به زندان برود تا به بيمارستان، و اگر كسى دست به كارى بزند و نكوهش شود (ولو نكوهش شديد يا حتى مجازات) چون مى توانست از آن كار خوددارى كند، فرض بر اين قرار مى گيرد كه او انسانى است برخوردار از قدرت انتخاب (هرچند در اين انتخاب راه بد را برگزيده است) نه اين كه موجودى است اسير نيروهايى خارج از كنترل خويش، مانند ضمير ناخودآگاه يا محيط يا رفتار گذشته والدين يا هزار عامل ديگرى از قبيل نادانى يا بيمارى جسمى كه توان عمل به هر شيوه ديگرى را از او سلب كرده است. كانت معتقد بود كه شق اخير اهانتى عميق تر به آن شخص است زيرا در اين صورت با او همچون حيوان يا شى رفتار مى شود نه مانند انسان.


كانت در اين نكته احساس پرشور دارد و من مى خواهم مزه كامل آراى او را به شما بچشانم. مثلاً در نظر او، سخاوت يكى از صفات رذيله است، زيرا در نهايت نوعى منت گذارى و بنده نوازى و ارباب منشى است. مآلاً بخشش از «دارا» به «ندار» است. اگر عدل بر دنيا حكمفرمايى مى كرد، نيازى به سخاوت نبود. ترحم، به نظر كانت، صفتى نفرت انگيز است. مى گويد ترجيح مى دهم مرا ناديده بگيرند، به من توهين كنند، با من بدرفتارى كنند تا اين كه مورد ترحم قرار بگيرم، زيرا لازمه ترحم نوعى برترى مترحم به شخص مورد ترحم است و كانت مطلقاً منكر اين برترى است. آدميان همگى برابرند و همه مى توانند راه و سرنوشت خويش را تعيين كنند و اگر كسى به ديگرى ترحم كند، او را به مرتبه حيوان يا شى يا به هر حال به مرتبه چيزى قابل ترحم و رقت انگيز تنزل داده است و اين به نظر كانت هولناك ترين توهين به كرامت آدمى و اخلاق انسانى است.





آنچه او را مى ترساند اين تصور است كه دنيا قسمى چرخ عصار است. اگر اسپينوزا و ساير معتقدان به موجبيت على در قرن هجدهم، از قبيل الوسيوس و الباك، درست بگويند، اگر آدمى فقط شى اى در طبيعت و صرفاً توده اى از گوشت و استخوان و خون و عصب باشد كه عوامل خارجى دقيقاً همان گونه روى او عمل كنند كه روى حيوانات و اشيا، در آن صورت كانت مى گويد انسان چيزى نيست مگر گاو عصارى. مى چرخد و حركت مى كند اما نه به اراده خويش. انسان چيزى نخواهد بود مرگ اين ساعت ديوارى كه او را ميزان مى كنند و به كار مى اندازند ولى او از ميزان كردن خودش ناتوان است. اين قسم آزادى اساساً آزادى نيست و هيچگونه ارزش اخلاقى ندارد. اين كه كانت موجبيت دربست را كلاً انكار مى كند و چنين تاكيد عظيمى بر اراده انسان مى گذارد، از اينجا سرچشمه مى گيرد. اين چيزى است كه او به آن «خودآيينى» مى گويد و به اين سو و آن سو رانده شدن تحت تاثير عوامل خارجى (خواه فيزيكى و خواه عاطفى) را «ديگرآيينى» مى نامد، به معناى قوانينى كه منشا و منبع شان خارج از انسان باشد.


نتيجه اين عقيده، نظرى نوين و تا حدى انقلابى درباره طبيعت است كه آن هم در آگاهى اروپاييان به عامل فوق العاده محورى تبديل مى شود. مراد از واژه طبيعت هرچه باشد _ و بعضى از دانشوران شمرده اند كه در سده هجدهم دويست معناى مختلف از آن لفظ اراده مى شد _ تا آن زمان موضع و نگرش نسبت به طبيعت روى هم رفته توام با نيكخواهى يا احترام بود. طبيعت نظامى هماهنگ _ يا لااقل متقارن _ و خوش تركيب دانسته مى شد كه آدمى در صورت ناسازى با آن، به رنج مى افتاد. بنابراين، راه درمان انسان هاى بزهكار يا ناشاد بازگردانيدنشان به آنچه مى بايست باشند يا به آغوش طبيعت بود. البته نظرهاى مختلفى نسبت به طبيعت وجود داشت _ نظر مكانيستى، نظر زيست شناسانه، نظر اندام وار، نظر فيزيكى و انواع و اقسام استعاره ها به كار مى رفت _ ولى ترجيع بند همواره يكى بود: طبيعت چيره گر، بانوى طبيعت، عنان طبيعت كه هرگز نمى بايست از آن بگسليم. حتى هيوم كه حكيمى نامابعد الطبيعى تر از او وجود نداشت معتقد بود كه آدميان وقتى بد حال- يعنى غمگين يا ديوانه- مى شوند، معمولاً طبيعت پا پيش مى گذارد، به معناى اين كه برخى عادت هاى ثابت وارد ميدان مى شوند و جريان بهبود وقوع مى يابد، زخم ها التيام پيدا مى كنند، و انسان دوباره با آن جريان يا نظام هماهنگ- بسته به اينكه طبيعت را ايستا يا پويا بدانيد _ يكى مى شود. به هر تقدير، آدمى وقتى به عافيت باز مى گردد كه به نحوى دوباره در آن محيط پهناور و راحت رسان كه هرگز نمى بايست آن را ترك گويد، جذب شود.


روشن است كه اين ممكن نبود به نظر كانت درست باشد. تصور طبيعت چيره گر، بانوى طبيعت، چيزى نيكخواه، چيزى كه آن را بپرستيد، چيزى كه هنر بايد از آن تقليد كند، چيزى كه اخلاق بايد از آن به دست آيد، چيزى كه، چنانكه منتسكيو مى گفت، سياست بر آن بنياد مى شود _ اينها همه از آزادى انتخاب فطرى انسان مى كاهند، زيرا طبيعت مكانيكى است، يا اگر مكانيكى هم نيست و حتى اندام وار باشد، به هر حال هر رويدادى در طبيعت جبراً به دنبال رويدادى ديگر مى آيد و، از اين رو، اگر آدمى نيز جزيى از طبيعت باشد، پس تابع موجبيت على است و اخلاق چيزى به جز توهمى وحشتناك نيست. بنابراين، طبيعت، در كانت، در بدترين حالت به دشمن تبديل مى شود و در بهترين صورت به خميره اى خنثى كه آن را شكل مى دهيم. بخشى از انسان شى اى طبيعى تصور مى شود: تن او آشكارا در طبيعت است، عواطفش در طبيعت اند، همه چيزهاى گوناگونى كه مى توانند او را «دگر آيين » كنند يا خودشان به چيزى غير از خويشتن حقيقى وى وابسته اند، كلاً طبيعى اند، اما هنگامى كه آدمى از همه وقت آزادتر و انسانى تر و شريف تر است، بر طبيعت چيره مى شود، يعنى آن را شكل مى بخشد، مى شكند، شخصيت خويش را بر آن بار مى كند، آن مى كند كه خود برمى گزيند، زيرا به بعضى آرمان ها متعهد مى شود و با تعهد به آن آرمان ها، مهر وى بر طبيعت نقش مى بندد و بنابراين، طبيعت خميره اى ورزپذير مى شود. برخى از پاره هاى طبيعت ورزپذيرترند، ولى تمامى طبيعت بايد به سان چيزى _ اما نه چيزى كه انسان (يا به هر حال سراسر او) متعلق به آن باشد _ به وى عرضه شود كه او به وسيله آن يا روى آن يا در آن كار كند.


اينكه طبيعت دشمن است يا خميره اى خنثى است، تصورى بالنسبه جديد است. به اين جهت بود كه كانت قانون اساسى ۱۷۹۰ فرانسه را مى ستود. مى گفت سرانجام شكلى از حكومت آمده است كه در آن، لااقل در تئورى، آدميان مى توانند آزادانه راى دهند و عقايدشان را بگويند و ديگر لازم نيست از حكومتى فرمان برند هر قدر هم خيرخواه، مطيع مذهبى باشند هر قدر هم عالى، از اصولى پيروى كنند هر قدر هم ديرينه، اگر هيچ يك از اينها را خود به وجود نياورده باشند. هنگامى كه قانون اساسى فرانسه به انسان جرات داد كه بر وفق تصميم درونى خويش (كانت نمى گفت هوس يا تكانه آنى) و به متابعت از اراده باطنى خود راى دهد، او را رهانيد. انقلاب كبير فرانسه، صرف نظر از اينكه تعبير كانت از آن درست بوده يا نادرست، به نظر او كارى رهايى بخش و بس عظيم بود، زيرا حكم به ارزش روح فردى انسان ها مى داد. درباره انقلاب آمريكا نيز كانت عمدتاً همين گونه سخن مى گفت.


همكارانش حكومت وحشت [در دوره روبسپير] را محكوم مى كردند و با انزجار آشكار به وقايع فرانسه مى نگريستند، ولى او گرچه علناً چيزى در تاييد نمى گفت، هرگز از موضع خود عقب ننشست كه [انقلاب فرانسه] هر چند خلل پذيرفته باشد، با اين حال آزمايشى در جهت درست است. اين نشان مى دهد كه آن استاد دانشگاه معمولاً بسيار سنتى، بسيار مطيع، بسيار منظم و قديمى و قدرى محدود و محلى اهل پروس شرقى مع هذا به آن فصل بزرگ و رهايى بخش تاريخ بشر و به عرض اندام انسان ها در برابر بت هاى عظيمى كه رويارويشان ايستاده بودند، با چه احساسات پرشورى مى نگريست. سنت، اصول ديرينه نقض ناشدنى، شاهان، حكومت ها، والدين، هر قسم اقتدار پذيرفته شده به دليل اينكه اقتدار است و بايد آن را پذيرفت _ اينها همه نفرت او را برمى انگيخت. معمولاً تصور نمى رود كه كانت چنين بوده است، اما شك نيست كه فلسفه اخلاق او محكم بر اين اصل اقتدارستيزانه بنياد شده است.


اين البته به معناى قائل شدن به اولويت اراده است. كانت به مفهومى خاص هنوز فرزند روشنگرى قرن هجدهم بود، زيرا عقيده داشت كه همه آدميان اگر از صفاى دل بهره مند باشند، وقتى از خود بپرسند كه حقاً چه بايد بكنند، در شرايط مشابه به نتايج يكسان خواهند رسيد، چون عقل لاجرم به همه پرسش ها در همه انسان ها يك جواب بيشتر نخواهد داد. روسو نيز به همين اعتقاد بود. كانت زمانى معتقد بود كه تنها اقليتى از افراد بشر به حد كفايت از روشن بينى يا تجربه برخوردارند يا به قدر كافى به مرتبه اى والا در اخلاق رسيده اند كه قادر به دادن پاسخ هاى درست باشند. اما خواندن اميل نوشته روسو كه كانت آن را بسيار مى ستود _ و در واقع چهره روسو يگانه تصوير يك انسان بود كه بالاى ميز تحرير كانت ديده مى شد _ تكانى به وى وارد آورد و از اين پس او معتقد شد كه آدميان جملگى مى توانند پاسخ هاى درست دهند. هر انسانى هر كمبود ديگرى هم كه ممكن بود داشته باشد _ نادان باشد يا شيمى نداند يا منطق نداند يا تاريخ نداند _ به هر حال قادر به يافتن پاسخ هاى عقلى به اين پرسش بود كه: چگونه بايد رفتار كنم؟ و همه پاسخ هاى عقلى به اين پرسش ضرورتاً مى بايست با هم منطبق باشند.


تكرار مى كنم: كسى كه، هر قدر هم كريم النفس، از سر هوس يا به انگيزه تكانه اى آنى دست به كارى بزند، كسى كه هر قدر هم شريف، به علت خوى طبيعى به اقدامى مبادرت ورزد، كسى كه زير هر قسم فشار گريزناپذير، خواه از بيرون و خواه ناشى از سرشت درونى خويش، عملى انجام دهد، به راستى كنشگر _ يا لااقل كنشگر اخلاقى _ نيست. تنها چيزى كه به داشتن بيارزد، اراده آزاد است _ و قضيه محورى اى كه كانت به ميدان آورد همين بود _ قضيه اى كه بعدها نتايجى به غايت انقلابى و مخرب پيدا كرد كه خود وى نمى توانست پيش بينى كند.







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن