واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: نگاهي كوتاه به فيلم «آواز گنجشك ها» ساخته مجيد مجيدي؛ داشتن و نداشتن
------------
* آواز گنجشكها
كارگردان و تهيه كننده: مجيد مجيدي
فيلمنامه: مجيد مجيدي/ مهران كاشاني
مدير فيلمبرداري: تورج منصوري
تدوين: حسن حسندوست
موسيقي: حسين عليزاده
بازيگران: رضا ناجي / مريم اكبري / حامد آغازي / شبنم اخلاقي
خلاصه فيلم:كريم، كارگر مزرعه پرورش شتر مرغ، در خانه كوچكش در حاشيه شهر، زندگي خوبي دارد، اما با فرار يكي از شتر مرغها از مزرعه، از كار اخراج مي شود و به ناچار، به كار مسافركشي با موتور سيكلتش رو مي آورد. كم كم، زندگي و رفتار او، دستخوش تغييرات فراواني مي شود و ...
*
آخرين فيلم مجيد مجيدي، فيلمي است همچون بقيه فيلمهاي او. نه قدمي به عقب و نه گامي رو به جلو. ايستاده و ساكن. فيلمي كه اگر چه مي تواند داستانش را ساده و راحت تعريف كند(كه البته اين مسأله، نكته مهمي در سينماست) اما نمي تواند دريچه اي تازه بر سينماي او بگشايد.
«آواز گنجشكها»، همچون ديگر فيلمهاي مجيدي، بر محور يك خط اصلي شكل گرفته و خطوط حاشيه اي و داستانكهاي فرعي فيلم، بر اين خط اصلي آويخته شده اند. به بياني ديگر، مجيدي همچنان بر مدار فيلمهايي كه زماني نچندان دور، او را از ديگر فيلمسازان هم دوره اش جدا مي كرد و متفاوتش مي ساخت، مي چرخد و همچنان اميدوار است كه بتواند با طرح مضامين انساني در داستانهايي با رنگ و بوي دنياي پر تضاد فقر و غنا، پرچمدار سينمايي باشد كه از يك سو به عنوان «سينماي معناگرا» شناخته مي شود و از سوي ديگر«سينماي هنري» مي نامندش!
البته از اين مقوله بايد بگذريم كه پس از گذشت چندين سال از خلق سينمايي به نام «سينماي معناگرا» در سينماي ايران، دست اندركاران چنين نامگذاري، هنوز هم از به دست دادن تعريفي جامع از سينمايي كه خلقش كرده اند، عاجزند!
سينماي «آواز گنجشكها»، سينماي انفعال است. سينمايي است كه اگر چه تو را، براي دقايقي، از دنيايي كه درگير آني خارج مي كند و با داستاني از پيش چيده شده، تلاش مي كند تا تو را، به دنياي آدمهاي داستانش بكشاند، اما توان آن را نمي يابد كه تأثيري پايدار بر ذهن تو بگذارد و حتي براي دقايقي پس از پايان فيلم، به فكر و تأمل وا دارد. فيلم، حتي پيش از رسيدن به تيتراژ پاياني خود، پايان يافته به نظر مي رسد و مخاطب را با نفسي كه از سر فراغت از فيلم حاصل شده، به بيرون سالن سينما مي فرستد.
داستان هميشگي فقر و غنا كه معمولاً دستمايه فيلمهاي مجيدي است، اين بار در يك شكل ساده ديگر، به فيلم برگردانده شده. داستان مردي كه از كار اخراج مي شود و چون بايد براي دختر ناشنوايش سمعك بخرد، مجبور به كارهاي گوناگون مي شود و در اين مسير، مجذوب مال دنيا مي شود و چشم بر بقيه چيزها مي بندد و ... الباقي اش را هم مي توانيد خودتان حدس بزنيد: بله ... رستگاري در پايان فيلم و برگشتن به نقطه آغاز و ختم به خير شدن ماجرا !ماجراي هميشگي «داشتن يا نداشتن؟!»
فيلمنامه فيلم، انبوهي از ايده هاي پراكنده اي است كه مجيدي و كاشاني، تلاش كرده اند تا آنها را به فيلمنامه يك خطي فيلم بدوزند. ايده هايي چون: شتر مرغي كه مي گريزد و باعث بيكاري كريم مي شود، گم شدن سمعك دختر كريم در آب انبار و تلاش او براي خريد يك سمعك ديگر براي او، تلاش بچه ها براي بازسازي آب انبار و پرورش ماهي قرمز در آن، گم شدن كريم با يك يخچال نو بر ترك بند موتورش در ترافيك خيابانهاي تهران، زخمي شدنش در زير انبوهي از آهن پاره هايي كه از كنار ساختمانهاي مخروبه جمع كرده، زمين خوردن بچه ها و پخش شدن انبوه ماهيهاي قرمز بر سنگفرش خيابان و چندين و چند ايده ديگر كه هر يك، به گونه اي به داستان فيلم آويخته شده اند تا كمكي به پيشرفت فيلمنامه باشند.
«آواز گنجشك ها»، پر است از صحنه هايي كه مثلاً قرار است نشان دهنده زندگي آرام و يكنواخت آدمهاي فيلم باشد، اما اين صحنه ها، گويا فقط بهانه اين بوده تا فيلمساز از آنها به عنوان گذرگاهي براي رسيدن به ايده بعدي اش استفاده كند.
مجيدي همچون مسعود كيميايي، بيشتر از آنكه به كليت يك فيلم فكر كند، درگير جزئيات است. او همچون كيميايي، قبل از همه چيز، به ايده هايي فكر مي كند كه به صورت منفرد و مجزا، داراي جذابيتهاي بصري هستند و بعد سعي مي كند تا آنها را با يك خط داستاني به هم وصل كند. البته شايد اين اتفاق، به صورت برعكس هم بيفتد؛ يعني او ابتدا داستاني بنويسد و بعد، براي هر كدام از صحنه هاي فيلم، دنبال خلق يك ايده مناسب باشد كه البته در هر دو صورت، نتيجه، چيزي جز يك فيلمنامه وصله پينه شده نيست. فيلمنامه اي كه نفس نمي كشد و زندگي نمي كند، بلكه فقط به مدد تنفس مصنوعي و ايده هاي الصاقي زنده است. اتفاقي كه در سينماي كيميايي هم مي افتد و گاه براي او، بهانه ساخت يك فيلم، يك «عكس» مي شود كه كيميايي از آن خوشش مي آمده و براي رسيدن به آن «عكس» بوده كه او، يك فيلم ساخته!
اما نوشتن چنين يادداشتي، نبايد دليل بر اين باشد كه فيلم مجيدي، به طور كلي خالي از لحظات خوب و ماندني است. به عنوان مثال، صحنه به زمين افتادن بشكه از دست بچه ها و پخش شدن ماهيهاي قرمز بر سطح پياده رو، اجراي خوبي دارد و به خاطر حس قدرتمند تصوير ماهيهاي قرمز بر سنگفرش پياده رو تأثيرگذار است. اتفاقي كه در لا به لاي ايده هاي چسبيده شده به فيلم، كمي جا افتاده به نظر مي رسد و كمتر بيننده را اذيت مي كند.
* علي جعفري-
دوشنبه 6 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]