واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مفهوم آزادي در آراي آيزايا برلين
از زمانيكه آيزايا برلين 1997-1909، فيلسوف، مورخ فلسفه و منتقد روسيتبار انگلستان دو مفهوم آزادي مثبت و آزادي منفي را در شكل نوين خود مطرح كرد، اگرچه مورد انتقاداتي واقع شده، اما كمتر بحثي در اين زمينه ميتوان مطرح كرد كه تحت تأثير اين دو مفهوم نباشد. بهزعم برلين مهمترين ويژگي انسان، خودمختاري و توانايي او در تصميمگيري درباره زندگي خويش است بنابراين آزادي، خصلت اصلي انسان است. در نتيجه نقض آزادي و خودمختاري انسان، نقض انسانيت اوست. برلين، آزادي را به آزادي مثبت و آزادي منفي تقسيم ميكند. به بيان ديگر، آزادي منفي، بهمعناي آزادي از و آزادي مثبت به معناي آزادي در است. در مفهوم آزادي منفي، فرد مختار است كنش خود را آنگونه كه ميخواهد پيش ببرد و آزاد از هر نوع دخالت بيروني باشد.
در واقع فرد هرگونه عامل بيروني مخل كنش آزادانه خود را سلب ميكند بنابراين اين مفهوم آزادي، آزادي منفي و سلبي است. در مقابل، آزادي مثبت يا ايجابي، ناظر است به آزادي در انجام آنچه فرد ميخواهد. آزادي مثبت در نظريه برلين چند معنا دارد. آزادي مثبت اولا به معناي خودمختاري فردي و ثانيا به مفهوم عمل برحسب مقتضيات عقل و ثالثا به معناي حق مشاركت در قدرت عمومي به كار رفته است. برلين درباره آزادي مثبت ميگويد: برلين استدلال ميكند كه معناي اصلي آزادي مثبت در انديشه فلاسفه ايدهآليست وعقلگرا مسخشده و به معناي دوم يعني بر حسب مقتضيات عقلي، بدل شده است. در آزادي به مفهوم خودمختاري خود به خودي والا و عقلاني كه تنها فلاسفه و فرزانگان ميتوانند دريابند، به منزله مظهر كليت ملاك آزادي انسان ميشود. مفهوم مثبت آزادي به مثابه خودمختاري و خودسروري با اشاره به تقسيم نفس انسان به دو بخش، مستعد بدل شدن به آزادي مثبت مسخ شده است. در نتيجه، آزادي چيزي جز بازشناسي عقلاني ضرورت نخواهد بود. انسان را نهادهاي اجتماعي تباه كردهاند و او از حركت به سوي عقل و آزادي بازمانده است بنابراين بهتر است گروهي از دانايان راهنمايي او را به سوي عقل و آزادي برعهده بگيرند. بدينسان آزادي مثبت در فلسفه عقلگرايي و روشنگري غرب، به نفي كل آزادي ميانجامد. از طريق ايدئولوژي آزادي مثبت به معناي خودمختاري به آزادي مثبت در معناي عمل برحسب مقتضيات عقل كلي بدل ميشود. تغيير معناي آزادي مثبت به نتيجه چهار مفروض اساسي عقلگرايي است: نخست اينكه همه انسانها فقط يك هدف راستين دارند و آن خودگرداني عقلاني است دوم اينكه غايات همه موجودات عقلاني ضرورتا ميبايد در چارچوبي عمومي و واحد هماهنگ باشد و اين چارچوب را عدهاي بهتر از ديگران در مييابند. سوم اينكه نزاع و تراژدي يگانه نتيجه برخورد عقل با امر غيرعقلاني يا نهچندان عقلاني است و چنين برخوردهايي اصولا اجتنابناپذيراست. چهارم اينكه وقتي همه انسانها خردگرا شوند، از قواعد عقلاني طبيعت خود پيروي خواهند كرد و اين قواعد درهمه مردم يكسان است. بدينسان در آن واحد هم تابع عقل خواهند بود و هم آزاد. خلاصه آنكه به نظر برلين، مفهوم آزادي مثبت در يك معنا با عقلگرايي در فلسفه روشنگري غرب مرتبط بوده است. آزادي مثبت به اين معنا عبارت است از زيستن به حكم عقل. به نظر برلين در فلسفه غرب آزادي و عقل به منزله ويژگيهاي پايدار انسان همبسته بودهاند. عقل جوهر حيات آدمي است و زيستن به مفهوم مثبت است. در پيروي از عقل، خودمختاري و آزادي انسان تحقق مييابد. در مقابل، پيروي از اميال و هوا و هوس موجب تقيد انسان به غرايز و نيروهاي طبيعي ميشود و آزادي فرد از ميان ميرود. اصول متاع عقل ممكن است از ساخت عقلاني جهان يا از منابع برون جهاني يا از قواعد تاريخ گرقته شده باشد، اما به هر حال، اين اصول كلي و معتبر و ضروري پنداشته ميشود بنابراين بايد كساني را كه از اين اصول بيخبرند ارشاد و هدايت كرد يا اجبارا به شناخت آن اصول واداشت تا برحسب آنها زندگي كنند و بدينسان آزاد شوند. از اين ديدگاه، عقل، اصلي عيني بهشمار ميآيد و اخلاق عينيت مييابد. بر اين اساس غايات واقعي زندگي انسان پيشاپيش در عالم خارج و مستقل از اراده و انتخاب انسان وجود دارد و يگانه انتخاب درست انتخاب آنها است. نتيجه اينكه برخي كسان ميتوانند در مقايسه با ديگران خود را كارشناس غايات و آرمانهاي بشر وانمود كنند و بدينسان مدعي رهبري و ارشاد بيخبران شوند. برداشت عقلگرايانه از آزادي مثبت كليت انسان را تنها به عقلانيت او تقليل ميدهد و عقل را نيز نه به مثابه توانايي فكري انسان، بلكه اصلي عيني ميپندارد. بنابراين چون عقل عبارت است از عمل بر حسب حقيقت يا ضرورت و چون آزادي عبارت است از زيستن به مقتضاي عقل، پس آزادي يعني پذيرش ضرورت. به نظر برلين اساس آزادي مثبت به مفهوم عمل برحسب عقل، خطايي است قديمي كه به موجب آن ارزشها در يك كل يكي ميشوند. او معتقد است سنت روشنگري غرب اين خطا را نهايتا موجب پارگي و تجزيه شخصيت انسان به دو جزء استعلايي يا عقلاني و تجربي يا حادثي ميشود. اما طبق استدلال برلين، آزادي به منزله غايتي فينفسه ربطي به انتخاب عقلاني ندارد. عمل آزاد با عمل عقلاني ضرورتا يكسان نيست. برلين ميگويد: برلين در تعريف آزادي منفي ميگويد: آزادي انتخاب ضرورتي اخلاقي است كه از سرشت انسان و وضع او در جهان برميخيزد. برلين درباره ماهيت موانع عمل آزاد و انواع آنها استدلال ميكند كه محدوديتهاي طبيعي را نميتوان مانع آزادي پنداشت، زيرا چنين محدوديتهايي اجتنابناپذيراست. فقط محدوديتهايي كه ديگران براي انتخاب آزاد فرد ايجاد كنند مانع آزادي شمرده ميشود. سلطه و مداخله ديگران مانع اصلي آزادي منفي است. جوهر انديشه برلين مفهوم آزادي انتخاب فردي است. با اين حال حق انتخاب فرد مطلق نيست، زيرا در اين صورت به حق انتخاب ديگران تعرض ميشود. بنابراين حق انتخاب فرد محدوديتهايي پيدا ميكند. اين محدوديتها به موجب ارزشهاي اخلاقي هر جامعه و نيز به اقتضاي ضرورت رعايت ديگر غايات بشري، بهويژه عدالت و برابري ايجاد ميشود، چون آزادي با ديگر ارزشهاي ما تعارض دارد، بايد آن را در مواردي محدود كرد تا به ساير آرمانها آسيب اساسي نرسد، اما به نظر برلين، به هر حال بايد همواره و به هر قيمتي حوزه حداقلي از آزادي انتخاب مطلق و نقضناشدني براي فرد باقي بماند، زيرا در غير اين صورت ماهيت انسان به منزله موجودي مختار نقض ميشود: حفظ اين حوزه حداقل لازمه توسعه تواناييهاي فردي و تعقيب آزادانه غايات است. اين حوزه تنها بايد به اين ملاحظه محدود شود كه ميان غايات و اهداف افراد تعارض پيش نيايد. به نظر برلين برابري، شادي و عدالت را نميتوان اجزا يا وسايل دستيابي به آزادي پنداشت. زندگي شادمانه حتما در آزادي به دست نميآيد، يا لزوما ملازم تعقل و تفكر نيست؛ عمل آزاد با عمل عقلاني يكي نيست. آزادي لزوما با افزايش شناخت ما افزايش نمييابد و حتي مستلزم امكان اعمال خودسرانه و غيرعقلاني است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]