واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق:
در اين نوشته بر آنيم تا يکي ديگر از جامعه شناسان برجسته که نقشي تعيين کننده را در تحول نظريه جامعه شناسي در دو قرن اخير داشته است همراه شويم. نظريه پردازي که دوران جواني و ميانسالي زندگي خويش را، آن دورانها که بتدريج افکارش شکل مي گرفت، در نيمه دوم قرن 19 اروپا گذراند و به درستي روح زمانه خويش را با خود يدک مي کشيد. در قرن نوزده اروپا هم اقتصاد، هم علوم تجربي و هم علوم نظري (فلسفه، الهيات و...) تحولاتي بنيادين يافته بود. دوراني که خوشبيني نسبت به توانايي هاي عقلاني انسان و همچنين علم و دستاوردهاي آن بشر را مسحور خويش ساخته بود و اروپاي متحول شده خود را پيشتاز ترقي و نوگرايي مي ديد و ماوراء الطبيعه به کلي از زندگي آدميان رخت بر بسته و گذار به جامعه صنعتي آغاز شده بود و علوم تجربي (علوم دقيق) بيش از هر زمان ديگري محبوب محافل روشنفکري مي نمود. در بستر چنين تحولاتي اسپنسر نظريات خويش را در سه زمينه مختلف طرح نمود: تكامل گرايي طبيعي، فردگرايي ضد دولتي، ذاتي گرايي مثبت گرا، که بر طبق آن فرآيندهاي پيشرفت تكاملي قابل تعميم به تمامي محدوده هاي حيات (بي جان، بي تحرك، زنده، روانشناختي و اجتماعي) است، که در زير به شرح مفصلتري از دو گونه نخست آن مي پردازيم:
تکامل گرايي طبيعي
هربرت اسپنسر نيز همچون ساير جامعه شناسان آن دوران مي کوشيد تا به نوعي اين تحولات همه جانبه را که در عرصه هاي گوناگون اتفاق افتاده بود را در ذهن خويش سامانمند ساخته و درک بهتري از آنرا ارائه نمايد. او در اين زمينه تا حدي تحت تاثير جامعه شناس فرانسوي آگوست کنت قرار داشت. کنت تحولات پيش آمده را در يک برداشت تکاملي و نوعي تحليل ذهني بر مبناي «پيشرفت ذهن بشري» ارزيابي نمود و معتقد بود که : «رشد تكاملي در ساختار و كاركردهاي هر واحدي موجب افزايش حجم و در نتيجه تمايز بيشتر اجزاء آن مي شود». از اين منظر شايد بتوانيم اسپنسر را ادامه دهنده نگرش تکاملي کنت بدانيم هر چند که او درک «عيني» تري از مسائل پيش آمده، پيش رويمان گذاشت. در اين رهيافت عيني، او بينش تکاملي را «تغيير از يك حالت به نسبت نامعين، نامنسجم و همگون به حالت نسبتا معين، منسجم و چندگون» و داراي سير خطي ارزيابي کرد و جامعه را همچون وجودي مي پنداشت كه رشد مي كند و توسعه مي يابد و پيشرفتي آهسته، گام به گام، مستمر و جهت دار دارد و در اين رشد پيوسته جوامع به طور مداوم در جهت افزايش در حجم حركت مي كنند كه لزوما با افزايش در پيچيدگي ساختارهاشان همراه است و اين پيچيدگي در ساختار به منظور «بقاء» و «تطابق» آن واحد اجتماعي با محيط خويش صورت مي پذيرد. اين نگرش تکاملي در ذهن اسپنسر از اين رويکرد فلسفي نشات مي گرفت که او «واقعيت» را محصول تدريجي تغييرات كوچك ولي مداومي مي دانست كه طي دوره هاي بسيار بلند مدت اتفاق مي افتد، و اصالت جامعه شناسي را هم بررسي وقايع در چهارچوب همين بينش تكاملي مي دانست. از نظرگاه اسپنسر جوامع طي واكنش با محيط اجتماعي و طبيعي شان تكامل و تغيير مي يابند که اين تغييرات همواره آهسته و آرام نيست بلكه ممكن است آهسته آغاز گردد و اما سرعت تغييرات به شكل تصاعدي افزايش يابد که اصطلاح «انباشتگي تركيبي» دقيقا نشان از همين تغييرات تصاعدي دارد که نمونه عيني آنرا مي توانيم در تحولات شديد پديد آمده پس از رنسانس فرهنگي و علمي مشاهده نماييم.
اما از نظرگاه تاريخي اسپنسر در تحليلهاي خويش جوامع را به دو روش «کلان» و «خرد» تقسيم بندي کرد. در نگاه نخست او جوامع را به دو گونه «جنگجو» و «صنعتي» تقسيم نمود و روند تکاملي را به سوي جوامع صنعتي مي دانست. جامعه صنعتي براي او حاوي تمامي آرمانهايي بود که در ذهن خويش مي پروراند. در جوامع صنعتي افزايش در حجم، پيچيدگي، تخصص گرايي و وابستگي هاي متقابل اجزاء در ارگانيزم هاي اجتماعي در نهايت به نظم بيشتر مي انجاميد و نياز كمتري به «تنظيم كننده هاي خارجي» (استفاده از زور دولتي، پليس) احساس مي شد که همين امر زمينه هاي افزايش آزادي هاي فردي، کاهش دخالت دولت و پيدايش جامعه دموکراتيک را امکان پذير مي ساخت، هر چند که او به لحاظ وابستگي شديدي که ميان اجزاء در اينگونه جوامع وجود دارد، به نحوي که آسيب بر يک ناحيه بر تمامي ارگانيزم تاثير مي گذارد، آنرا شکننده تر از جوامع پيشين مي انگاشت و از اين بابت نگران بود.
در واقع، در جوامع صنعتي تمرکز اسپنسر بر ارگانيزم اجتماعي و وابستگي اجزاء در اين ارگانيزم به يکديگر او را به سوي برداشتي کارکردگرايانه مي کشيد هر چند که تاکيد او بر فرد و امکان آگاهي او در ارگانيزم اجتماعي، او را از ساير کارکردگرايان همچون کنت و دورکيم جدا مي ساخت.
اما در جهت گيري خرد اسپنسر انواع جامعه ها را برحسب مراحل تكاملي شان و پيچيدگي ساختاري آنها به جوامع «ساده، تركيبي، تركيبي مضاعف و تركيبي شديد» تقسيم بندي كرد. در جامعه ساده كليتي وجود دارد كه در آن هيچ چيز به ديگري وابسته نيست و اجزاي آن با وجود يا بدون وجود يك مركز تنظيم كننده (رهبر مرکزي) در راستاي اهداف عمومي (مثل جمع آوري خوراک، و بر آورده کردن ساير نيازهاي اوليه) به همكاري و مشاركت با يكديگر مي پردازند و در آن سطح پاييني از تفاوت، تخصص و استقلال راي وجود دارد (همچون کمون هاي اوليه). جوامع ترکيبي از دو يا چند جامعه ساده تشکيل شده که اکثرا به کشاورزي اشتغال دارند و بعضا ممکن است خشن، يا صلح طلب بوده و گروه هاي سازمان يافته روحاني در آن مشاهده مي گردد (مثل جوامع قبيله اي). اما در جوامع ترکيبي مضاعف جمعيت کاملا اسکان يافته اند، در آنها آداب و رسوم و عرف اجتماعي قوي تري جريان دارد، داراي ساختار سياسي بزرگتر و مشخص تر هستند و سلسله مراتب مذهبي و تمايزات طبقاتي و تقسيم کار پيچيده تري در ميانشان وجود دارد (همچون اروپاي قرون وسطي). و در نهايت جوامع ترکيبي شديد همراه با افزايش در تخصص، تمايز و پيچيدگي ساختار اجتماعي است (همچون برخي جوامع اروپايي در اوايل قرن بيستم).
اما بايد خاطرنشان کنيم که در يک جهت گيري عمومي اسپنسر با آنكه در رابطه با كل جامعه بشري تكامل را امري گريزناپذير مي دانست اما در رابطه با هر يك از جوامع خاص بشري آن را محتمل مي دانست و گاها از ركود و سير قهقرايي سخن مي راند. او هر يک از جوامع (جوامع جهان سوم، آفريقا و...) را در مرحله اي از تکامل طبيعي تحليل مي کرد و در عين حال تاکيد داشت که ممکن است آنها در جهتهايي متفاوت تکامل يابند يا براي دورانهاي خاصي حرکتشان متوقف گردد يا پسرفت نمايند. او حتي در اواخر عمر هنگامي که رويکرد امپرياليستي بر سياست خارجي انگلستان سايه گسترده بود، از خوش بيني دوران جواني اش دست كشيد و جامعه اش را بسوي برگشتي وحشت انگيز مي ديد. بدين لحاظ او در اواخر عمر اعتقاد به تغيير مستمر رو به جلو را كناري نهاده و مفهوم «تغيير ريتميك» را پذيرفت كه بر مبناي آن اگرچه تغيير غالبا به سمت جلو مي باشد با اين حال ممكن است دوره هايي از درجا زدن، بين دوره هاي مستمر توسعه وجود داشته باشد.
بهرحال در چهارچوب جامعه شناسي و بررسي جوامع انساني، اسپنسر نظريه تكاملي اجتماعي اش را بر بينش زيست شناسانه «لامارك» بنيان نهاد كه بر پايه آن خصوصيات اكتسابي مي توانند به صورت بيولوژيكي از نسلي به نسلي ديگر منتقل شوند. از اين منظر انسانها به ميزاني که در زندگي خود چيزهاي تازه را فرا مي گيرند و مهارت مي يابند و متخصص مي گردند، مي توانند اين خصوصيات اکتسابي را از طريق ژنهاي خويش به نسلهاي بعدي منتقل سازند. اين نظريه نه تنها براي رهيافت تکاملي اسپنسر که براي خوشبيني او نسبت به آينده، تاثير بسزايي داشت، هر چند که او در اواخر عمر به وضوح شاهد بود که چگونه اين برداشت، که زيربناهاي بينش تکامل گرايانه اش را تشکيل مي داد، بوسيله نظريه داروين که بر عدم انتقال خصوصيات اکتسابي تاکيد داشت طرد شده است و اين طردشدگي در زماني به وقوع پيوست که اسپنسر حداقل از جنبه اخلاقي نمي توانست از نظرياتش بازگردد.
فردگرايي ضد دولتي
به اعتقاد من، فرد گرايي اسپنسر، همچون ساير ليبرال ها، پيش از هر چيز به نوع نگرش آنها از انسان باز مي گردد. در يک نظرگاه کلي ليبرال ها نسبت به انسان و توانايي هايش خوشبين هستند، آنها بر صداقت، درستي و عقلانيت بلندمدت آدميان اعتقاد راسخي داشته و بر توانايي عقلاني و قابليت هاي فرد بر احاطه و تسلط بر زندگي و محيط خويش ايمان دارند و معتقدند که انسانها تنها به قوه تفکر و با داشتن آزادي انديشه و عمل و با حسن نيتي که دارند، در نهايت مي توانند حداکثر امنيت، آسايش و رفاه را براي خود و جامعه شان امکانپذير سازند. اسپنسر نيز در همين چهارچوب بر «فطرت پاک و کامل انساني» و «امکان آگاهي افراد» معتقد بود و همين امر او را بر آن داشت تا در مقابل نيروهاي اجتماعي که به زعم او مخرب و محدود کننده بودند، برخيزد. به عبارت ديگر فردگرايي اسپنسر بر اين نکته تاکيد داشت که آگاهي در جامعه پراکنده است و همين آگاهيهاي پراکنده بر کليت جامعه تاثير مي گذارد و جهت گيريهاي آنرا تعيين مي کند. و بدين ترتيب او بر آن بود که: «خواص واحدهاي تركيب كننده جامعه تعيين كننده خواص مجموعه اجتماعي است» و (همانطور که پيشتر ذکر کرديم) اين اعتقاد او به توانايي خودآگاهي هر فرد (واحد) در اورگانيسم اجتماعي، او را از ديگر جامعه شناسان كاركردگرا همچون كنت و دوركيم (و بعدها ونز) تمايز مي داد.
اما براي فهم بهتر «ضددولتي بودن» اسپنسر نخست بايد ديدگاه هاي او را در ارتباط با جامعه بررسي نماييم. او براي جامعه سه دستگاه متفاوت را در نظر گرفته بود: دستگاههاي توليد كننده داخلي، دستگاه هاي تنظيم كننده خارجي و دستگاه هاي توزيع (راه هاي ارتباطي)، يا به عبارتي ديگر آن بخش از جامعه كه توليد مي كند، بخشي ديگر كه حافظ امنيت است و بخش سوم كه كار ارتباط ميان اين دو بخش را ميان خودشان و باهم بر عهده دارد.
در جامعه آرماني او دستگاه نخستين نقشي برجسته را ايفاء مي کند. دستگاه هاي توليدي که بازتاب تنازع بقاء و رقابتي وسيع در سطح جامعه به منظور بقاء اصلح ترين است. آنها که بهتر مي توانند خود را با شرايط تطبيق داده و توليدات (نه فقط اقتصادي، بلکه در همه زمينه ها) بهتري را ارائه نمايند، نه تنها خود را حفظ مي کنند بلکه افق هايي را نيز به سوي آينده باز مي نمايند. بدين لحاظ براي پيشرفت ارگانيزم از نظر او به حداقل نظارت از سوي دستگاه تنظيم کننده خارجي (نيروهاي دولتي) نياز هست و جامعه زماني در بهترين عملكرد قرار دارد كه نظامات كنترل دولتي، دفاع نظامي و حفاظت از حقوق افراد به حداقل كاهش يابند. از نظر اسپنسر بهترين حكومت، آن نوع حكومتي است كه از همه كمتر حكومت كند
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]