واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: پست مدرنيزم تنها شعار روز نيست، بلكه واژهاي كليدي در عصر ماست. مقولهاي است كه انديشه وخط مشيهاي ما را معين ميكند، هنر و معماري ما را شكل ميدهد، بخش اعظم صنعت برنامههايتفريحي و سرگرمي را در چارچوب خود جاي ميدهد و به طور جدي آينده ما را رقم ميزند. ميتوانيمآن را مشاهده كنيم، بشنويم، بخوانيم، در دايرة آن خريد كنيم، محو آن شويم، به طور خلاصه ما با آن راميزييم و تنفس ميكنيم. پست مدرنيزم يك نظريه، يك رسم و عادت نو و يك وضعيت دوران معاصراست. پست مدرنيزم، آرام آرام اما با اطمينان، جهاني را كه ساكن آن هستيم، افكاري كه ميانديشيم،آنچه كه انجام ميدهيم، آنچه كه ميشناسيم، آنچه كه نميشناسيم، آنچه كه تاكنون شناختهايم و آنچه كهقادر به شناختش نيستيم، آنچه كه طبيعت ما را در خود جاي ميدهد و خلاصه تمام هستي مان را تسخيرميكند. پست مدرنيزم نظريه نجاتبخش نو و شايد نه چندان نوي فراگير است.
پست مدرنيزم با توجه به خوي و خصلت چند وجهياش، آنقدر وحشي است كه به راحتي نميتوانآن را به دام انداخت، طبيعت پست مدرنيزم در قياس با ظاهرش كه به نفع همه چيز بوده و (ظاهراً)خلاف هيچ چيز نيست، بسيار پيچيده است، اگر قرار بود پست مدرنيزم شعاري داشته باشد، بيشكاين شعار «همه چيز شدني است» ميبود. مدافعان و توجيهگران اين نظريه، از طبيعت گلچين شده والتقاطي آن بهره جسته تا آن را به مقولهاي ابهامآميز و در هالهاي از اسرار فرو رفته تبديل كنند، تا آن را بهعنوان چيزي افسانهاي، قدرتي روشنفكرانه پررمز و راز و واقعگرايانه معرفي كنند، بدانگونه كه قابل دركنباشد چه برسد به اينكه بتوان در مقابل آن مقاومت كرد. حال آنكه چيز اسرارآميزي در مورد پستمدرنيزم وجود ندارد، حتي اگر نتوان آن را توصيف نمود، ميتوان آن را از راه واژگان توصيفكنندةمبانياش درك كرد. پس معناي پست مدرنيزم چيست؟ اصولي كه پست مدرنيزم را تعريف ميكنند، آنرا به مصاف با سنت و مدرنيته ميكشانند. «پست مدرنيزم» همانگونه كه از ظاهر كلمهاش مشخصاست، «پسانوگرايي» را به ذهن متبادر ميسازد. پست مدرنيزم به فراسوي مدرنيته ميرود، مدرنيتهاي كهخود سنت را پست سر گذاشته است. بنابراين اولين اصل پست مدرنيزم اين است كه تمامي آنچه كه درمدرنيته معتبر است، در دوران پست مدرنيزم كاملاً بدون اعتبار و مهجور قلمداد ميشود. مدرنيته بهتعبير زبان تخصصي مطالعات فرهنگي در چارچوب بيانيههاي تاريخي جاي ميگيرد. كه خود ازآرمانهاي بزرگ است كه به زندگي معني و جهت ميبخشد. پست مدرنيستها با اعتقاداتي از قبيلحقيقت، عقل، اخلاق، خدا، سنت و تاريخ به جدال برخاسته و آنها را به خوبي و ارزشمندي مداقههايتحليلي نميدانند و معتقدند اين باورها كاملاً بيمعنا هستند. و اينكه تمام جهانبينيهايي كه مدعيباورهاي محض «حقيقت» هستند، براي مثال: علم، مذهب، ماركسيسم، همگي ساختارهايمصنوعياي هستند كه به واسطه طبيعت خودشان، خودكامه و استبدادياند. «حقيقت» نسبي است.«تصادف» همه چيز است و يا به گونهاي كه ريچارد روتي، پيشواي آمريكايي پست مدرنيزم، معتقداست: «هيچ چيز داراي ذات طبيعي نيست كه قابل توصيف و تعريف باشد و همه چيز محصول و مولودزمان و تصادف است.» بنابراين پست مدرنيزم تمام اشكال ادعاهاي حقيقت را انكار ميكند، هيچ چيز رابه عنوان مطلق نميپذيرد و به نسبيت كامل معتقد است.
اگر «حقيقت» و «عقل» بميرند، عاقبت «آگاهي» چه خواهد شد؟ پست مدرنيزم تمام انواع ومنابع آگاهي را شكاكيت يكساني تلقي ميكند. ميان علم و جادو تفاوت وجود دارد، آنگونه كه«فيرآبند» مشقت فراواني متحمل شد تا آن را نشان دهد. از نظر پست مدرنيزم «شناخت» از راهتحقيق، حاصل نميشود، بلكه از راه تخيل به دست ميآيد. بدين سان پست مدرنيزم داستان را برفلسفه و حكايت را بر تئوري در مطالعة رفتار انساني ترجيح ميدهد.
«ويتگنشتاين» چنين استدلال ميكند كه كل آنچه كه ما داريم زبان است، اگرچه در بهترينحالت، زبان حقيقت را به صورت تقريبي و ناقص معرفي ميكند، رورتي معتقد است كه حتي بايد اينباور كه زبان يك معرف است را نيز منتفي بدانيم. ابزار بنيادياي كه براي نيل به اين هدف پستمدرنيستي به كار ميروند، طنزآلود، مسخره و ماية مضحكه هستند.
اصل دوم تفكر پست مدرنيستي انكار «واقعيت» است. پست مدرنيزم معتقد است كه هيچ«واقعيت» غايي در وراي چيزها وجود ندارد، به عبارتي ما عمدتاً آنچه را كه ميخواهيم، ميبينيم، آنچهرا كه موقعيت ما در زمان و مكان به ما اجازة ديدن ميدهد، مينگريم، آنچه كه فرهنگ و ادراكاتتاريخيمان روي آن متمركز شدهاند را مشاهده ميكنيم. بنابراين حتي در علوم آنچه كه به دنبال آنهستيم، يافتن سادهترين چيز خواهد بود.
پست مدرنيزم معتقد است ما به جاي «واقعيت»، «مشابهت» داريم؛ جهاني كه در آن تمام تمايز ميانخيال و واقعيت مادي گم شده است. اين اصل سوم پست مدرنيزم است. پست مدرنيزم جهان را بهمثابه يك بازي ويديويي فرض ميكند كه گيرايي و جاذبة صحنه نمايش آن را فريفته است و ما همگيشخصيتهاي بازي ويديويي جهاني شدهايم كه با سرعت به اين سو و آن سو ميرويم و در فضايكامپيوتري به جنگ مشغوليم و به بيتهاي اطلاعاتي ارقام كامپيوتري عشق ميورزيم.
در دنياي عاري از «حقيقت» و «عقل» كه در آن «آگاهي» ممكن نيست و زبان تنها رابط ضعيف باهستي است، جايي كه «واقعيت» در اقيانوس خيال غرق شده است، امكان «معنا» وجود ندارد. همهچيز بيمعنا است: اين چهارمين اصل پست مدرنيزم است كه «اومبرتو اكو»تلاش ميكند در نوشتهاشبا عنوان "Foucaulits Pendulum" آن را نشان دهد. جهان چيزي نيست مگر يك «پياز»: چنانچهلايهلايههاي جهان را از روي هم جدا كنيم، در نهايت هيچ چيز باقي نميماند. معيار پست مدرنيزم،«تحويل به اجزاي سازندة اوليه» ـ روششناسي تجزية استدلالي ـ است.
همه چيز را بايد به اجزاي اوليه سازندهاش تحويل كرد. اما پس از اينكه اينگونه تحويل به نتيجهگيريطبيعياش ميرسد، با يك خلاء عظيم روبرو خواهيم شد؛ به عبارتي به غير از «هيچ» هيچ چيز وجودنخواهد داشت و ما را اصلاً به معنايي، به درك سمت و سويي، به معيار تمييز خوبي و بدي دلالتنخواهد كرد. بنابراين چهارمين اصل پست مدرنيزم ما را به نقطه اول باز ميگرداند و دوباره كاملاً تصادفيبودن طبيعت، حقيقت، اخلاقيات، علم و مذهب، فيزيك و متافيزيك را تأييد ميكند كه در اين حالاصل پنجم اين تفكر يعني «شك» را بهوجود ميآورد. «شك» كه شرط دائمي و هميشگي پست مدرنيزماست، به بهترين وجه با شعار سريال تلويزيوني پرطرفدار پروندههاي مرموز توصيف شده است. اينشعار ميگويد: «به هيچ كس اعتماد نكن». در نظريه پست مدرنيزم دامنة اين شعار بسط يافته و اين عدماعتماد را به تئوريها، قطعيات و تجارب كشانده است به عبارتي شك داشتن به همه چيز.
ميتوان براي پست مدرنيزم ويژگيهاي ديگري نيز برشمرد: پست مدرنيزم درگير تمام انواع گوناگونچندگانگي است: تكثرگرايي قوميتها، فرهنگها، ژانرها، حقيقتها، واقعيتها و جنسيتها راتأكيد ميكند، حتي دليل و منطق ميآورد كه نبايد هيچگونة مشخصي را از ديگر گونهها برتر دانست،پست مدرنيزم آگاهانه به دنبال معرفي تساوي بيشتر ميان طبقات، جنسيتها، تمايلات جنسي، نژادها،قوميتها و فرهنگها است.
با اين اوصاف ميتوان پست مدرنيزم را از طريق هفت اصل مشخصهاش شناخت يعني: عدم وجودحقيقت، عدم وجود واقعيت، وجود تنها تخيلات و تصورات، عدم وجود معنا، چندگانگي، اظهارتساوي و وجود شك كلي. پست مدرنيزم ارائهكنندة يك نگاه نسبتاً «تناسب يافته» از زندگي، جهان وهمه چيز است. ديدي آراسته و عاري از تعصب اما در نهايت كاملاً پوچانگار.
از آنجا كه پست مدرنيزم در پي ابراز احساسات خود نسبت به تمام فرهنگها است، «مركز» رامركززدايي ميكند و «حاشيه» را مركز كل كاركرد فرهنگي قرار ميدهد و در پي اين است كه به «غيرذيوجود»، «وجود» بخشد. پست مدرنيزم به مثابه يك نيروي آزاديخواه عظيم و نوين طراحي شدهاست، با اين وجود خودش كه فاصلة بسيار زيادي با نيروي آزاديخواه بودن دارد، خود طرحياستبدادگرا است و در تلاش است تا تمام فرهنگهاي غيرغربي را در آتش نادينمداري ليبرال و هيچانگار، بسوزاند. در حالي كه پست مدرنيزم تلاش ميكند تا تفوق ميان آدمها و چيزها را انكار كند، تنهاخود را برتر ميداند. اين تفكر به ايدئولوژي متكبرانهاي تبديل ميشود كه تمام ايدئولوژيها را درهمميشكند. در واقع پست مدرنيزم كه پديدهاي نوظهور نيست، توسعة طبيعي و ادامه سياستاستعمارگري و مدرنيته است، اما از آنجا كه امپرياليسم جديد فرهنگ غرب است، نوين مينمايد.
سياست استعمارگري از راه جنگ و قدرت نظامي، كلاً در ارتباط با اشغال و بهرهكشي غيرغربيهابود، مدرنيته از طريق نظرياتي از قبيل: «توسعه» و «پيشرفت» به دنبال اشغال فكري فرهنگهايغيراروپايي بود. هر دوي اين نظريهها، زمينه را براي هجوم نهايي آماده ساختند يعني براي مصرففعلي و جذب كلي غيرغربيها، به نادينباوري ليبراليستي و مصرفزدگي غربي از طريق پستمدرنيزم.
سنتهاي مخصوص فرهنگهاي غيرغربي چيزي است كه آنها را از غرب متمايز ميكند. اما تنهاهدف پست مدرنيزم، تخريب اين سنتها و ناديده انگاشتن تاريخ غيرغربيهاست. «رورتي»هدف طرح پست مدرنيزم را اينگونه بيان ميكند: «از الوهيت ساقط كردن جهان».
تقدس در مركز تمام فرهنگهاي غيرغربي جاي دارد، از چين، هند و اسلام گرفته تا فرهنگهايبومي آمريكا، استراليا و آفريقا. اعتقاد به تقدس، خواه از مجراي مذهب و خواه از طريق جهانبينيهايطبيعي، منبع هويت اصلي همة فرهنگهاي غيرغربي است. سنتهاي مخصوص فرهنگهايغيرغربي چيزي است كه آنها را از غرب متمايز ميكند. اما تنها هدف پست مدرنيزم، تخريب اين سنتها و ناديده انگاشتن تاريخ غيرغربيهاست. «رورتي»هدف طرح پست مدرنيزم را اينگونه بيان ميكند: «از الوهيت ساقط كردن جهان». وي ميافزايد: «بهترينراه براي وارد كردن درد و رنج به يك نفر اين است كه تمام آنچه كه براي او ارزشمند است، بيمعنا وكاملاً عاري از قدرت نشان دهي». غرب تا حد زيادي تماماً نادينباور شده است؛ بنابراين تنها اين شرقاست كه طعمة واقعي پست مدرنيزم است. رماني مانند «آيات شيطاني» كه خود را پست مدرنيستقلمداد ميكند و به دنبال سست كردن پايههاي باورهاي مقدس اسلام است، خود نمونة واضحي ازفلسفه عملي «رورتي» است.
از آنجا كه سياستهاي استعمارگرايانه و مدرنيته بخش اعظم داراييهاي «جهان سوم» را زايلكردهاند، پست مدرنيزم منابع باقي ماندة غيرغربيها را از آن خود ميكند يعني سنتهايش را،معنوياتش را، دار و ندار فرهنگياش را، آراء و عقايدش را. در حالي كه پست مدرنيزم تفاوت را تحسينميكند، از بركت آراء پست مدرنيستياش مانند «جهاني شدن» و «بازارهاي جهاني» (كه تنها براي غرب آزاد هستند) جايي براي حيات متفاوت باقي نميگذارد. نظرية پست مدرنيزم كه قائل به نسبي بودن همه چيز است، قادر نيست توضيح دهد كه هر چيزي مشخصاً خودش است، و داراي تاريخ خودش است. فرهنگهايبرجسته و بارز، تحت استيلاي پست مدرنيزم، دو رگه ميشوند، قوميتها تصاحب ميشوند، آدابروحاني مقدس به توليدات انبوه تغيير مييابند،
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 141]