واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: رئاليسم به عنوان مکتبي هنري ، ادبي ، فلسفي و اجتماعي از واقعيت هاي عرصه زندگي برگرفته شده است و مي خواهد معناي مناسب انسان و زندگي باشد؛ اما اين مکتب تنها به عرصه مادي مربوط نمي شود.
جهان موجود تنها دنياي بيرون از ذهن نيست ، بلکه شامل تاثيرات ذهني ما از واقعيت هم هست. تخيل يک رويداد واقعي در ذهن انسان است. بنابراين ، خودش جزو بديهيات عرصه رئاليسم محسوب مي شود، البته به شرطي که از لحاظ معني به واقعيت مربوط و با آن سنخيت داشته باشد؛ يعني تبديل به توهم نشود.
تخيل و توهم هر دو، رويدادشان واقعي است ، ولي بعد معنا و کارکردشان متفاوت مي شود. توهم يکباره از واقعيت مي برد و به ذهنيتي بي معنا و بي ارتباط با واقعيت ، تغيير ماهيت مي دهد. تخيل ، هيچ وقت ارتباطش را با واقعيت قطع نمي کند.
از اين رو، لازم است با دقت بيشتري به مضمون و مفهوم رئاليسم بنگريم و آن را با نگاهي نو، از عنصر تخيل که جزو معنا و داده هاي خودش است ، محروم نکنيم. حتي بايد با نگاه ديگري آن را مورد ارزيابي قرار دهيم.
از عصر حجر تا امروز
از دوراني که بشر، اولين نقشها و تصويرهاي ذهني خود را از طبيعت ، روي ديوار غارها ترسيم کرد و بعد که کتابت آموخت ، رئاليسم با او و زندگي عجين بوده است و اين روند، تا قرنها همان طور که او پديده هاي واقعي را کنار خويش داشته در ذهن ، کلام و قلم او ادامه يافته است.
امروزه ، اگر به آثار ادبي گذشته بنگريم مي بينيم که بسياري از آنها از رئاليسم برکنار نبوده اند، مضمون هايي واقعي داشته اند و بعضي از آنها ساختار و شکل رئاليستي هم دارند.
تجربه گرايي را در «رابينسون کروزوئه » اثر دانيل دوفو در نظر بگيريد. به رمان «اسپارتاکوس» اثر هوارد فاست و دهها اثر ديگر دقيق شويد. آن وقت پي مي بريد که تاريخ رئاليسم چيز ديگري به ما مي گويد.
حتي رمان «دن کيشوت» اثر سروانتس از لحاظ تحليلي دقيقا يک شواليه ذهني و مترسک شده ، اما واقعي را به نمايش مي گذارد که مريض گونه مي نمايد و دورانش با به سر آمدن دوران تاريخي فئوداليزم به سر آمده است.
نگراني ها و ترديدهاي هملت ، پريشان حال و خوش بيني ليرشاه ، بدبيني اتللو و قرباني شدن 2 عاشق به دليل اختلافات طبقاتي دو خانواده در رومئو و ژوليت را اگر نموده هايي از زندگي واقعي بشر و رويکردي رئاليستي ندانيم ، بايد بگويم خود ما دچار توهم شده ايم.
رئاليسم تنها يک سبک ادبي صرف نيست ، بلکه برگرفته از يک مکتب فلسفي است که تاريخ و تحولات اجتماعي و سياسي را شامل مي شود و بدون آنها قادر به ادامه حيات نيست.
تا وقتي تاريخ و انسان و زندگي باشد، رئاليسم هم وجود خواهد داشت ، با اين تفاوت که متناسب با دوره هاي مختلف تاريخي ، در بطن خودش مي زايد و تغييرات شگرف و گوناگوني را پذيرا خواهد شد.
مثل مکاتب هنري و ادبي ديگر نيست که صرفا براساس يک نظريه و تحليل هنري و زيبايي شناسانه به وجود آمده باشد و بعد از مدتي با نظريه و سبک ديگري جايگزين شود. رئاليسم با تاريخ و انسان و زندگي پيش مي رود و ماندگار است ، اما همواره شکل عوض مي کند؛ همان طور که سيري صعودي را از ناتوراليسم تا رئاليسم جادويي طي کرده است ، مقوله «زيبايي شناسي در رئاليسم» را فقط با اتکا به همين نسبيت موضوعي مي توان تعريف کرد و به آن پرداخت.
شناخت زيبايي
پيش از پرداختن به زيبايي شناسي ، بهتر است تعريفي از زيبايي داشته باشيم. زيبايي به طور کلي پديده اي نسبي است که به دو حطيه مادي و غيرمادي مربوط مي شود.
ارتباط تنگاتنگي هم با روان ، ميزان ارتباط با واقعيت ، شناخت و تجربه اندوزي ما دارد. انسان بعد از مشاهده يک پديده زيبا به «خاطرات مرجع» خود رجوع مي کند؛ يعني با ديدن يک شي يا موجود، همه دانسته ها و گرفته هاي قبلي او درباره زيبايي ، ناگهان به کمک عامل تداعي احضار و با آن پديده مقايسه مي شود.
اگر آنچه او در ذهن يا بيرون از ذهن مي بيند، از لحاظ زيبايي ، غايتي بالاتر و فراتر از آنچه باشد که تا آن لحظه در تصور داشته ، مي توان گفت در آن لحظه با زيباترين موجود يا موضوع ذهني روبه رو شده است که همان هم براي پديده بعدي جزو زمينه هاي ذهني و تجربه هاي اندوخته شده او محسوب خواهد شد.
گاهي پديده هاي زيبا با اتفاقي روان شناختي همراه هستند که آنها را براي هميشه ماندگار مي سازد و خود به خود به آخرين «غايت زيبايي» تبديل مي شوند، يعني حتي اگر بيننده ، زيباتر از آن را هم ببيند، به دليل شرط روحي و رواني نمي تواند غايتي برتر را بر آن تفوق دهد و همان پديده به عنوان الگويي دايمي در ذهن او مي ماند، مگر آن که اتفاقي مهمتر و گيراتر روي دهد، يعني آن پديده جديد از انگيزش عاطفي ، بار معنايي و وجوه روان شناختي قوي تري برخوردار باشد.
بنابراين ، همه شناخت ما از مقوله «زيبايي شناسي در رئاليسم» ارتباط تنگاتنگي با شناخت ما از واقعيت هاي بيرون از ذهن و ميزان تجربه اندوزي ما، در عرصه عملي زندگي دارد.
از اين رو، مي توان همه آثار زيبا و خلاق عرصه هنر و ادبيات را در ارتباط با واقعيت دانست ، زيرا ما هرگز چيزي را که وجود نداشته باشد و هيچ رابطه واقعي هم بين اجزا يا درونمايه آن نباشد، نمي توانيم بفهميم تا آن را حس کنيم و زيبا بدانيم.
تقليد از طبيعت
«زيبايي شناسي رئاليستي» به دوره هاي آغازين زندگي بشر برمي گردد. انسان هاي اوليه اولين نشانه هاي زيبايي را از طبيعت مي گرفتند و تقليد مي کردند؛ حتي گاهي خدايا نشان را در هيات پديده هاي واقعي و طبيعي تصور مي کردند.
اولين تصورات بشر از زيبايي ، تصوراتي مادي و محيطي بوده اند که از حيطه زندگي خود بشر فراتر نمي رفته اند. همين ها در نقوش غارها و آثاري که از زندگي آنان بر جاي مانده ، بخوبي قابل درک است ، اما اين حضور بطئي و بطني رئاليسم ، متناسب با تداوم زندگي بشر و هرچه آميخته تر شدن او با آن و گستردگي شناخت او، دامنه دارتر و قابل درک تر شده و اين هم در تاريخ و هم در ادبيات و حتي در نحوه نگرش او به مسائل ماورائالطبيعه خود را نشان داده است.
او همواره به جاي پديده هاي طبيعي و خدايان تابويي اش به دنبال خدايي نيرومندتر و از لحاظ تبيين فلسفي ، واقعي تر بوده است ؛ لذا هرچه از دوره هاي پيشين دور مي شويم ، شناخت ما از رئاليسم ، بيشتر مي شود، چون دنيا در ذهن انسان واقعي تر و قابل دسترس تر جلوه کرده است.
در زيبايي شناسي رئاليستي ، انسان مهمترين عامل دنياي واقعي به شمار مي رود، زيرا موجودي تاثيرپذير و تاثيرگذار است.
پس از او، محيط زندگي است ، چون 2 عامل انسان و محيط، کارکرد زيبايي شناختي خاصي در هرچه بهتر شدن هم دارند. رئاليسم به عنوان سبکي که انسان را جدا از محيط نمي تواند تصور کند، همواره به زيبايي هايي که به حضور او در جهان برتري مي بخشد، نگاه مي کرده و سکوي نگرش خود را به همه پديده هاي زيباي هستي ، بر پايه شناخت ، معنادهي و پويايي هدفمند انسان قرار داده است.
اين زيبايي ها در اثر تغييرات پديده هاي واقعي همواره متحول مي شوند. رئاليسم به زيبايي ، نگرشي سطحي و صوري ندارد، بلکه عميقا به آن مي پردازد، رويکردش به جهان معنا، مناسبات اجتماعي و ويژگي هاي عاطفي و رواني انسان هاست و در اين ارتباط همه عوامل زيباسازي دنيا و روان خود انسان را در همين دنيا به ادعا درمي آورد.
از اين رو، مقوله هاي عدالت اجتماعي ، آزادي ، برابري و تقسيم ثروت و شادي بين همه ، از اساسي ترين معيارهاي زيبايي شناختي آن به حساب مي آيد.
رئاليسم از جهان بيرون معنا مي گيرد و بدون ايجاد روابط انساني عادلانه - که در معنا هم زيباست و از حيوان نمايي انسان و جنگل شدگي جامعه جلوگيري مي کند - نمي تواند به حيات خود ادامه دهد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]