واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: لیبرالیسم[1] یكی از شایعترین و قدیمیترین آموزههای فلسفی – سیاسی عصر حاضر است. لیبرالیسم مبنی بر اعتقاد به اصل آزادی كه درآن مفهوم رنسانس و هم چنین اصلاح دینی نهفته است. واژگان liberalism (لیبرالیسم) به عنوان آموزه liberal (لیبرال) كه منظور فرد معتقد به آزادیخواهی است، از واژه liberteh لاتین اشتقاق یافتهاند. گاه واژه freedom نیز در متون به معنای آزادی به كار میرود. البته برخی، واژه دومی را بیشتر در حوزه فلسفی و مترادف «اختیار» میدانند و واژه اولی را در قالب انسانی – اجتماعی در نظر میگیرند.[2]
مراحل لیبرالیسم
لیبرالیسم در قالب یك جنبش دو مرحله داشت:
مرحله اول
مرحلۀ اول شورشی بود علیه استبداد خودسرانۀ كلیسا و نظام فئودالی. بورژوازی به عنوان طبقه دوران ساز ابتدا در قرن شانزدهم و هفدهم با پادشاهان و شهریاران مطلقه متحد شد تا با استفاده از نیروی آنها فئودالها را، كه مظهر و مدافع پراكندگی سیاسی بودند، شكست دهد و از میان بدر كند.
مرحله دوم
مرحلۀ دوم با خودكامگی حكام مطلقۀ نوساز و ملیگرا و ضدكلیسا نیز به مقابله برخاست. مهمترین خواست لیبرالها در مقابل حكام مطلقه محدود كردن قدرت آنان به قانون بود كه عمدتاً از طریق انقلابات حاصل شد و در اسناد مهمی چون منشور حقوق انقلاب شكوهمند 1688 انگلستان، اعلامیۀ استقلال 1776 آمریكا، و اعلامیۀ حقوق انسان و شهروند مجلس انقلابی فرانسه در 1789 تجلی یافت.[3]
لیبرالیسم در واقع رژیم سیاسی طبقۀ بورژوایی بود كه پس از سرنگونی نظام فئودالی و دولت مطلقه و حكومت محافظه كارانه اشرافیت زمیندار، قدرت را بدست گرفت، از لحاظ تاریخ اندیشه، نظریات متفكرانی چون جان لاك، منتكیو و آدام اسمیت بنیاد فكری رژیمهای لیبرال را فراهم كرد.[4] هسته مركزی و مفهوم بنیادین لیبرالیسم، «آزادی» است. در لیبرالیسم «آزادی» در حوزههای مختلف طرح میگردد.
1) آزادی اخلاقی و دینی 2) آزادی سیاسی 3) آزادی اقتصادی
لیبرالیسم خواهان آزادی از قیود اخلاقی و دینی بود، برای اینكه بازرگانان و رباخواران و احیاناً كارخانه داران بتوانند با فراغ بال و بدون محدودیت به جمعآوری ثروت و انباشت سرمایه و كسب سود بپردازند. مضمون اصلی تعالیم «پیوریتنها» و پروتستانتیستهای مسیحی نیز همسو با لیبرالیسم، در این بود كه وجدان سرمایهداران را در امر سودجویی و انباشت سرمایه راحت كند. در واقع ویژگی عین سیرت لیبرالی عبارت است از میل به رها شدن از قید نظارتها، كنترلهای خارجی و محركهای داخلی لیبرالیسم با شعار آزادی خواهی از نظر سیاسی بر شعارهایی ثل «تفكیك قوا» (Division of power) تأكید میكرد و در قرن هفدهم و بخشی از قرن هجدهم به دنبال محدود كردن قدرت پادشاه بود تا سهمی از قدرت به بورژواها داده شود. در پایان قرن هجدهم و سراسر قرن نوزدهم، لیبرالها حولِ شعارِ آزادی به دنبال به دست گرفتن كامل قدرت سیاسی بودند. لیبرالیسم به آزادی اقتصادی اعتقاد دارد. یعنی آزادی در سرمایه اندوزی و محدود نشدن میل به انباشت سرمایه توسط هیچ امری اعم از اخلاقی و دینی یا سیاسی و دخالت دولت به نفع محرومان. ایدئولوژی لیبرالیسم در قلمرو اقتصاد، دافع سرمایهداری است.[5]
الگوهای لیبرالیسم
به طور كلی چهار جریان مشخص را در اندیشه لیبرالیسم میتوان مشخص كرد كه شامل چهار نسل از متفكرین سدههای 18، 19و20 میشود.
1) لیبرالیسم كلاسیك
به اوج تئوریك و حضور سیاسی و اجتماعی فعال آن در حدود نیمقرن 18 هجدهم و سراسر قرن نوزدهم بوده است. «جان لاك» و «آدام اسمیت» از چهرههای اصلی لیبرالیسم كلاسیك هستند.[6] اصول اساسی لیبرالیسم كلاسیك محدود سازی حیطۀ دولت و قدرت حكومت به حفظ و حراست حقوق فردی و آزادسازی تجارت و مالكیت و نیروی كار از قیود سنتی بود. آنها معتقد بودند نظام اقتصادی در حالت طبیعی تمایل به تعادل دارد و طبق این مكانیسم، هر عرضهای تقاضای خود را هم خواهد زد. فلذا دخالت دولت حداقلی و محدود به حمایت از حقوق فردی است. رژیمهای لیبرال كلاسیك نمیتوانستند چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی منافع طبقات غیر تجاری و بویژه طبقات پایین را تأمین كنند. تقاضا برای گسترش حقوق سیاسی و بویژه حق رای به طبقات پایین و اتخاذ تدابیری در خصوص بهبود اوضاع اجتماعی و اقتصادی آنها موجب پیدایش تعارضات و بحرانهایی در رژیمهای لیبرال كلاسیك شد.[7]
2) لیبرال دمكراسی
پس از انقلابهای 1848 آشكار شد كه لیبرال كلاسیك تنها منافع بخش كوچكی از جامعه را تأمین میكند. فلذا لیبرالیسم میبایست خود را با مقتضیات دمكراسی جدید سازگار كند و آرمانهای اصلی لیبرالیسم و اندیشه برابری را به طبقات اجتماعی گستردهتری بسط دهد. فلسفۀ دمكراسی، كه به تدریج با تعدیل لیبرالیسم پدید آمد بر اصل سؤلیت گسترده دولت در برابر جامعه برای تأمین نوعی برابری تأكید میكند. این جنبش در واقع به معنای تكمیل آرمانهای لیبرالیسم تلقی میشد.[8] چنانچه جرمی بنتام و جان استوارت میل به عنوان مدافعان این جنبش بیان میكردند دولت باید بكوشد تا حداكثر بهروزی و شادی را برای حداكثر مردم تامین كند. در تحول لیبرالیسم كلاسیك به لیبرال – دمكراسی آزادی منفی جای خود را به آزادی مثبت میدهد. در لیبرال – دمكراسی آزادی یعنی توانایی انتخاب و قدرت برخورداری فرد از حقوق طبیعی. اندیشه آزادی اقتصادی نامحدود خود محدودیتی بر آزادی و ناقض اصول اساسی لیبرالیسم تلقی شده است.[9] دولت لیبرال دمكراتیك با شناسایی قدرت اتحادیههای كارگری و سبط حق رأی به كارگران و زنان محدودیت اندیشه لیبرالیسم اولیه را از لحاظ نظری برطرف میكند. اما در طی قرن بیستم باز بروز بحرانهای اقتصادی گسترده، ضعفهای لیبرال دمكراسی را آشكار ساخت و از همین رو زمینۀ پیدایش دمكراسی اجتماعی فراهم شد.[10]
3) سوسیال دمكراسی
بحران در اقتصاد سرمایهداری آزاد در طی سالهای 32- 1929 كه همراه با افزایش بیكاری، سقوط قیمت سهام شركتها، ورشكستگی، ركود و كاهش در سرمایه گذاری خارجی بود تحول عمدهای در نظام سرمایهداری به دنبال آورد و موجب افزایش دخالت حكومت در اقتصاد و تحول در ساخت دولت گردید. جان منیارد كنیز اقتصاددان معروف انگلیسی در كتاب خود تحت عنوان نظریه عمومی پول، بهره و اشتغال (1936) اصول نظری اقداماتی را عرضه كرد كه از سال 1930 به بعد توسط حكومتهای غربی به منظور بارزه با بحران اقتصادی اتخاذ شده بود. استدلال اصلی كنیز این بود كه اقتصاد سرمایه داری آزاد نمیتواند تعادل عرضه و تقاضا را برقرار كند و از این رو ذاتاً ثبات است. از همین رو دخالت دولت به منظور ایجاد تعادل در اقتصاد ضرورت مییابد. راه حل كنیز این بود كه دولت باید قدرت خود را در زمینۀ وضع مالیات و افزایش هزینه عمومی به منظور تضمین تقاضای مؤثر و اشتغال كامل به كار گیرد. در حقیقت اصطلاح «سوسیال دمكراسی» در آغاز در رابطه با جنبش سیاسی طبقۀ كارگری در اروپا به كار برده میشد و به مفهوم اجتماعی كردن دمكراسی بود. سوسیال دمكراتها خواهان تشكیل یك دولت رفاهی در كشورهای سرمایه داری بودند تا آموزش و پرورش رایگان، بهداشت رایگان، پرداخت حقوق به بیكاران و ملّی كردن صنایع بزرگ و مادر را تحقق بخشد.[11]
4) نئولیبرالیسم
رژیمهای سوسیال دمكراسی در واقع از طریق بكارگیری نیروی كار و منابع ملل محروم جهان سوم و اختصاص بخش اندكی از آن كشورها را گرفتند. اما این امر موجب كاهش نسبی سود سرمایه داران خصوصی و نیز تحمیل بودجهای به دولت میشد كه پذیرش آن در دراز مدت برای لیبرالها و سرمایهداران دشوار بود. به خصوص كه از نیمۀ سالهای دهۀ هفتاد میلادی، بحران ركودی، حكومتهای سوسیال دمكرات را در بنبستهای جدّی قرار داد. این امر زمینۀ احیا مجدد نگرش لیبرالیستی كلاسیك را در هیأت نئولیبرالیسم فراهم ساخت.[12] به نظر نئولیبرالها اصول لیبرالیسم غیر قابل تفكیك از سرمایهداری میباشد و اقتصاد بازار آزاد شرط آزادی است. بعضی از متفكرین این دسته حتی تا حد آنارشیسم دست راستی نیز پیش رفتهاند. بدین ترتیب كه با حذف دولت و فقدان هرگونه كنترلی بر مالكیت و همچنین پذیرفتن اصل مالكیت خصوصی ما به عنوان مهمترین انگیزۀ عمل انسان، میتوان از دست مشكلات سیاسی و جنگ بین مردم، خلاص گردید.[13] نئولیبرالیسم گر چه كوششی است به منظور بازگشت به شرایط پیش از دولت رفاهی، لیكن خود محصول شرایط اقتصادی و سیاسی معاصر است. این گرایش موجب افزایش فرصت و توانایی شركتهای بزرگ خصوصی در امر مال اندوزی شده و محدودیتهای وضع شده بر تجارت آزاد را به تدریج از میان برده است. بازگشت به لیبرالیسم ممكن است بحرانهای ذاتی لیبرالیسم اقتصادی را در ابعادی تازه فعّال كند و بار دیگر ساختار دولت را در غرب دستخوش تحول سازد.[14]
اصول لیبرالیسم
1) اصل فردگرایی
واقعیتی كه این واژه بر آن تأكید دارد عبارت از آن است كه هر كس همان كسی است كه هست و نه چیزی یا كسی دیگر.[15]
2) قرارداد اجتماعی
حكومت مؤسسهای مصنوعی است و مردم آن را برای تأمین نظم و امنیت و تحصیل آسانتر حقوق خود ایجاد میكنند.[16]
3) اصل حكومت مشروطه و قانون
حكومت مشروطه یك شكل بالاتر از قانون میباشد كه از تجاوز حكومت به حقوق افراد ممانعت به عمل میآورد، همان طور كه قانون از تجاوز افراد به حقوق یكدیگر جلوگیری میكند.[17]
4) اصل آزادی حق انتخاب
آزادی در اعتقاد لیبرالی به مثابه نخستین ارزشهای زمانی واجد معنا است كه به موجب آن انسان خردمند به دنبال منافع خویش باشد. به واسطۀ آن انسانها هر آنچه را كه میخواهند به دست میآورند.[18]
5) اصل برابری در فرصتها
نظریه پردازان لیبرال مجبور بودند نابرابریهای طبیعی سرمایهداری را با دیدگاه سعادات طلبانهشان از انسان، به طور نظری و آرمانی وفق دهند. نظریۀ لیبرال رسماً افراد را در سطح برابری قرار میدهد، هر چند افراد واقعی در سطوح مختلفی از ثروت، رقابت و آگاهی باشند.[19]
6) اصل تساهل و مدارا
تساهل و تسامح لیبرالی بر پایۀ اعتقاد به نسبی انگاری و زمینی بودن منشأ ادیان قرار دارد.[20] غایت آنهم حفظ نظم و امنیت و سیطرۀ دولت بورژواها است.
7) اصل تفكیك عرصه خصوصی از عرصه عمومی
كار كرد حوزه عمومی، عقلانی كردن اقتدار دولتی از طریق گفتوگوی آگاهانه و اجماع عاقلانه است.[21]
8) اصل جدایی نهاد دین از دولت
لیبرالها بر این اعتقادند كه هر كس حق داشته باشد بنابه اعتقادات دینی خود، زندگی شخص روش را نظم دهد. اما قانون مدنی، استوار به آموزههای هیچ دین خاصی نباید باشد. بلكه باید آزادی دین در قلمرو زندگی و اخلاق شخصی را تضمین كند.[22]
[1] . (liberalism).
[2] . قادری، حاتم؛ اندیشه سیاسی در قرن بیستم، تهران، سمت، 1379، ص 17.
[3] . توحید فام، محمد؛ چرخشهای لیبرالسیم، تهران، روزنه، 1383، ص 13.
[4] . بشریه، حسین؛ جامعه شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 1374، ص 308.
[5] . زرشناس، شهریار؛ مبانی نظری غرب مدرن، تهران، كتاب صبح، 1383، ص 134- 135-136.
[6] . همان، ص 143.
[7] . بشریه، پیشین، ص 309.
[8] . همان، ص 309 و 310.
[9] . بشریه، حسین؛ لیبرالسیم و محافظه كاری، تهران، نشر نی، 1376- 1378، ص 20.
[10] . بشریه، پیشین، ص 311.
[11] . بشریه، پیشین، ص 311.
[12] . زرشناس، پیشین، ص 144.
[13] . علیزاده، حسن؛ فرهنگ خاص علوم سیاسی، تهران، نشر روزنه، 1377، ص 174.
[14] . بشریه، پیشین، ص 314.
[15] . فام، پیشین، ص 135.
[16] . بشریه، حسین؛ لیبرالسیم و محافظه كاری، تهران، نشر نی، 1374، ص 15.
[17] . فام، پیشین، ص 163.
[18] . همان، ص 165.
[19] . همان، ص 166.
[20] . زرشناس، پیشین، ص 141.
[21] . رجوع شود به: یورگن هابرماس، بحران مشروعیت تئوری دولت سرمایه داری مدرن، ترجمه جهانگیر معینی، تهران، گام نو، 1380.
[22] . رجوع شود به: مرتضی مطهری، علل گرایش به مادیگری، تهران، صدرا، 1372.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 359]