تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):گوش خود را به شنيدن خوبى‏ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى تو نمى‏افزايد گو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820105117




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رئاليسم انتقادى و روش شناسى تحقيق


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: نخست اينكه اكثر متون روش تحقيق، ناظر به روش هاى كمى و تحت تاثير ديدگاه دانشمندان علوم طبيعى است و با اين كه بسيارى از اين كتاب ها به روش هاى غيركمى هم پرداخته اند، در تعريف ها به روش شناسى كيفى اشاره نشده و ديگر اينكه در متون روش تحقيق، به مبانى نظرى چنان كه بايد پرداخته نمى شود و كمتر اثرى از جريان هاى فكرى و فلسفى جديد در آنها مى توان يافت. متاسفانه در دانشگاه هاى ما و ديگر كشورها همين متون نارسا تدريس مى شود و باز متاسفانه از نقد اين مباحث در سطح عام آموزش عالى خبرى نيست و فقط در محيط ها و نشريات علمى و فرهنگى ويژه مى توان جذابيت هاى پنهان روش شناسى تحقيق را عميقاً دريافت و از حرف هاى كليشه اى در فضاهاى آكادميك فاصله گرفت. نويسنده قصد دارد يكى از پرده هايى را كه بر فضاى روش شناسى تحقيق افتاده كنار بزند تا با چشم انداز رئاليسم انتقادى كه از بنيادى ترين مبانى نظرى روش شناسى تحقيق در عصر جديد است، نگاهى بيفكند.





*****

تحقيق چيست؟ تعريفى كه من از كتاب هاى روش تحقيق برگرفته ام و اين اواخر در كلاس هاى درس ارائه مى كردم اين است: «تحقيق فرآيند جست وجوى نظام مند است با هدف كشف حقيقت يا ناشناخته ها و يا معضل گشايى از طريق تحليل و تبيين و تفسير روابط پديدارها با بهره گيرى از يك يا چند روش كه در روش شناسى كمى و كيفى تحقيق معرفى مى شود.»


اين تعريف جز اينكه واژه هاى تحليل و تفسير و كيفى را به آن افزوده و واژه علمى را از تحقيق حذف كرده ام تا جامعيت تعريف براى انواع حوزه هاى دانش حفظ شود، مطلب تازه اى ندارد و تقريباً مورد اجماع صاحبنظرانى مى تواند باشد كه فقط روش هاى كمى را در نظر ندارند و با وسعت ديد به اين مقوله مى نگرند.


علاوه بر آن، اين تعريف كامل هم نيست و نشان نمى دهد كه اين فرآيند از بافت اجتماعى و اقتصادى و سياسى فرهنگى تاثير مى پذيرد و به ويژه زبان بر آن تاثيرى تعيين كننده دارد. نشان نمى دهد كه هدف هميشه كشف نيست و درك و ساختن هم هست و عامليت پژوهشگر ركن مهمى در اين فرآيند است و خيلى نكته هاى ديگر. اما همين تعريف گوياى نظريه اى زيربنايى است: وقتى مى گوييم هدف كشف حقيقت يا ناشناخته ها و يا معضل گشايى است، پيشفرض اين است كه حقيقتى، ناشناخته هايى و معضل هايى وجود دارد و اين وجود واقعى است و اين خود نشان مى دهد reality كجاست كه شاه كليد نظريه زيربنايى تحقيق يعنى واقعيت يا واقعيت چيست؟ به زبان ساده آنچه در خارج از ذهن و در عالم واقع وجود دارد كه مى تواند رخداد(ها)، موجوديت(ها)، حالت(ها)، و چيز(ها) باشد. نه تنها اين واقعيت در طول تاريخ تغيير كرده، بلكه رابطه انسان يا فاعل شناسا هم با واقعيت يا جهان واقعى دستخوش تحولات اساسى شده است. با اين حال، دو پرسش باستانى كه واقعيت چيست و چگونه مى توان آن را شناخت، همچنان پابرجاست: آيا واقعيت همان چيزى است كه صرفنظر از قابل مشاهده بودن يا نبودن در جهان واقعى وجود دارد و يا وجود آن به ادراك و تجربه حسى ما و عوامل محيطى و اجتماعى وابسته است؟ آيا به تعداد بى شمار تجربه حسى و ادراكى واقعيت وجود دارد و آيا مى توانيم واقعيت را بشناسيم و اگر مى توانيم چگونه و با بهره گيرى از چه شيوه هايى مى توانيم به آن برسيم؟ دستگاه هاى فكرى متعددى چون ايده آليسم، رئاليسم، ناتوراليسم، پوزيتيويسم، نسبيت گرايى، هرمنوتيك، پست مدرنيسم و رئاليسم انتقادى و ديگر جريان ها به اين پرسش ها پرداخته اند و از آنجا كه رئاليسم بيش از ديگر مكتب ها با واقعيت پيوند دارد، به آن مى پردازيم. رئاليسم چيست؟ براى پاسخ به اين پرسش نخست بايد مشخص كنيم كدام يك از انواع رئاليسم مورد نظر است؟ چون رئاليسم در حوزه هاى علوم طبيعى و اجتماعى، ادبيات، نقد ادبى و تاريخ علم لايه هاى بسيار دارد. اصلاحاتى مثل رئاليسم ساده و مستقيم، رئاليسم مينى مال، رئاليسم مينى مال، رئاليسم اخلاقى، رئاليسم تجربى، رئاليسم على، رئاليسم رياضى، رئاليسم بازنمايانه، رئاليسم روانشناختى، رئاليسم كلاسيك، رئاليسم اجتماعى، رئاليسم جادويى، رئاليسم جهانى، رئاليسم علمى، رئاليسم جديد و رئاليسم انتقادى نشان مى دهند كه گستره مبحث واقعيت، بسيار وسيع است و از نظر پيچيدگى هم روايت ها متفاوتند. مثلاً رئاليسم ساده يا مستقيم به معناى آن است كه جهان واقع كمابيش به همان گونه است كه ما تجربه مى كنيم و رئاليسم ساده يا مستقيم به معناى آن است كه جهان واقع كمابيش به همان گونه است كه ما تجربه مى كنيم و رئاليسم بازنمايانه برعكس قائل به تفاوت دنياى محسوس و تجربه شده ما با دنياى واقعى است. رئاليسم رياضى قائل به فاكت هاى تغييرناپذير رياضى است كه مستقل از انسان وجود دارد و رياضيدان آن را كشف مى كند، بى آنكه در ايجاد آن دخالتى داشته باشد و رئاليسم اخلاقى به موجوديت مستقل اصول اخلاقى باور دارد و اين كه كار علماى اخلاق، تبيين اين اصول است. در ادبيات، رئاليسم به معناى واقع نمايى ادبى، به جنبشى در قرن ۱۹ گفته مى شود كه در اعتراض به مكتب رمانتيك در فرانسه و انگلستان و آمريكا پديد آمد و بر پايه آن واقعيت در نفس حوادث جاى دارد نه در تخيل نويسنده و به همين دليل، نويسنده رئاليست مى كوشد با ديدگاهى غيرشخصى و بى طرف، حوادث زندگى واقعى مردم را بازگو كند. البته در اين فرصت، نمى توان همه انواع رئاليسم را معرفى كرد، و براى شناخت دقيق رئاليسم به ويژه رئاليسم علمى و انتقادى، ناگزير به مقايسه چند مكتب و جريان فكرى و فلسفى به شرح زير هستيم.





• ايده آليسم و رئاليسم


در اواخر قرن ۱۷ لايب نيتس اصطلاح ايده آليست را براى اشاره به فيلسوفى به كار گرفت كه اولويت را به ذهن بشر مى دهد، اهميت كمترى براى حواس قائل است و با ماده گرايى مخالفت مى ورزد. به زبان ديگر، ايده آليسم قائل به آن است كه آنچه وجود دارد، شكلى از تجربه انسان و يا موضوع آن است. ذهن بنيادى ترين واقعيت است و دنياى مادى نمودى از ذهن و وابسته به آن است. قدمت اين فلسفه به دوران افلاطون و نظريه معروف مثل هاى او بازمى گردد و در فلسفه غرب، بركلى، كانت و هگل بنيان گذاران شاخص روايت هاى متفاوت ايده آليسم اند. هرچند بين ايده آليسم خداباورانه و هستى شناسانه بركلى كه همه جهان هستى را قابل تقليل به ايده ها مى داند و ايده آليسم معرفت شناسانه و متعالى كانت تفاوت هست و كانت فلسفه خود را شكلى از ايده آليسم و در عين حال رئاليسم مى داند و قائل به وجود بودها (در برابر نمودها) و واقعى بودن تجارب حسى و ادراكى است و بر اين باور است كه بخشى از جهان را ما به دليل دانش تركيبى قبلى مان مى توانيم بشناسيم، اما پرسش هاى بزرگى چون سرنوشت انسان و وجود خدا را نه با دانش قبلى و نه با دانش تجربى نتوان پاسخ داد و به اين اعتبار، شناخت جهان تصورى ايده آلى است. البته ايده آليسم مطلق گراى هگل اين را نمى پذيرد و به جاى تاكيد بر محدوديت توان انسان براى شناخت حقيقت، قائل به وجود حقيقت مطلق يا روح مطلق است و همچون افلاطون معتقد به وجود واقعى مفاهيم است و اينكه با درك رابطه درونى مفاهيم نسبت به كل نظام مفهومى مى توان به درجاتى از حقيقت دست يافت. در اين نظام همه چيز به هم مربوط است و هيچ چيز تصادفى رخ نمى دهد و اين ايده آليسم تمايلى به وحدت وجود و جمع گرايى دارد.البته رئاليسم نيز همچون ايده آليسم، روايت هاى بسيار دارد و به لحاظ قدمت نيز مباحث رئاليسم درباره واقعيت ماده، چون مباحث ايده آليسم درباره ذهن به دوران پيش از ميلاد و زمان افلاطون و ارسطو بازمى گردد. در قرون ميانه رئاليسم در تقابل با مفهوم نوميناليسم به كار مى رفت. پس از رنسانس و به ويژه با انقلاب علمى در اروپا بحث فلسفى درباره آن عميق تر و گسترده تر شد. در قرن ۱۹ رئاليسم در اروپا با تاكيد بر علوم تجربه باورانه به شورشى عليه ايده آليسم مطلق تبديل شد و در آمريكا در اوايل قرن ۲۰ روايت هايى از رئاليسم با عنوان رئاليسم نو و رئاليسم انتقادى پايه گذارى شد با فاكت يا امر واقع است و اين كه فاكت ها و واقعيت truth رئاليسم به لحاظ هستى شناسى، قائل به تناظر حقيقت يا مستقل از تجارب حسى و ادراكى ما وجود دارند، و به لحاظ معرفت شناسى مبتنى بر اين نظر است كه تناظر حقيقت با واقعيت، صرفاً يك امكان است و وقوع آن حتميت ندارد يعنى ممكن است فاكت هايى باشند كه شناخت آنها در حيطه و توان عالم يا فيلسوف نباشد.





• رئاليسم انتقادى


اصطلاح رئاليسم انتقادى عنوان كتابى از روى دبليو سلارز است كه در ۱۹۶۱ منتشر شد و گروهى از رئاليست هاى آمريكايى كه با سلارز درباره نظريه هم عقيده بودند، در ۱۹۲۰ كتابى با عنوان «رئاليسم انتقادى: مطالعه اى گروهى درباره مسئله دانش» منتشر كردند تا ديدگاه خود را از ديدگاه نوواقع گرايان كه در دهه نخست قرن ۲۰ به نقد نظريه هاى ايده آليستى و ماترياليستى پرداخته بودند، متمايز كنند. گروه ياد شده مباحث فلسفى شان را بر پايه دوگانه انگارى دكارت بنا نهادند و معتقد به نوعى دوگانه انگارى هستى شناسانه ذهن و جسم بودند. اين مباحث در چند دهه بعد يعنى در دهه ۷۰ مبناى تاملات فلسفى دامنه دار روى باسكار فيلسوف انگليسى و يارانش قرار گرفت و در حال حاضر عموماً رئاليسم انتقادى را جنبشى فلسفى در علوم اجتماعى و انسانى مى دانند كه با نام روى باسكار و رم هاره و مارگارت آرچر شناخته مى شود. در ۱۹۷۸ باسكار عنوان رئاليسم استعلايى را براى فلسفه علم برگزيد و فلسفه علوم انسانى اش را ناتوراليسم انتقادى نام نهاد و اصطلاح رئاليسم انتقادى از تركيب اين دو به وجود آمد. در واقع جريان رئاليسم انتقادى از نقد پيگيرانه پوزيتيويسم در علوم طبيعى نشات گرفته و كل مبحث ناتوراليسم در علوم اجتماعى را متحول ساخته است.از ويژگى هاى بارز رئاليسم انتقادى چندرشته اى بودن و برخوردارى از ديدگاه هاى تحول طلبانه و آزادانديشانه است و ضمن پذيرش نقادانه مبانى رئاليسم از ديدگاه هاى ديگر حوزه هاى فكرى همچون سازندگرايى اجتماعى، هرمنوتيك، پست مدرنيسم، فمينيسم، هگل گرايى و ماركسيسم بهره مى جويد. همچنين برخلاف گفتمان ابهام آميز و غيرمنسجم پست مدرنيسم، واجد گزاره ها و پيام هاى بنيادى روشن و دقيق است و مى توان آن را همچون فلسفه اى تعريف كرد. اين مكتب فلسفى در عين حال كه روايت هاى پوزيتيويستى را مردود مى داند، نفى تبيين على را در علم نمى پذيرد. به هستى شناسى بيش از معرفت شناسى و به جامعه بيش از افراد جامعه اهميت مى دهد. بى طرفى و ابژكتيويته را در تبيين علمى نفى مى كند. معتقد است تبيين علمى مى تواند انتقادى باشد و مسئله اصلى اش متقاعد ساختن ما به اين نكته است كه درك آگاهانه مبانى فلسفى علوم اجتماعى و دلايل علمى بودن علوم اجتماعى، كار علوم اجتماعى (و علوم طبيعى) را بهتر و موفقيت آميز تر خواهد كرد.





• هستى شناسى رئاليسم انتقادى


هستى شناسى رئاليسم انتقادى با نقد تجربه باورى و پوزيتيويسم آغاز مى شود. از ديدگاه اين مكتب پوزيتيويست ها و تجربه باوران، فلسفه را با معرفت شناسى آغاز مى كنند و اين خطا است. چون پرسش هاى معرفت شناختى به پاسخ هاى هستى شناسانه اى بستگى دارد كه ما به سئوالاتمان درباره وجود مى دهيم. پرسش بنيادى اين است كه براى موفقيت تجربه هاى علمى در توليد دانش مفيد در جهان ماهيت واقعيت چه بايد باشد؟ متاسفانه پوزيتيويسم و تجربه باورى صرفاً تلويحاً (و نه صراحتاً) به چنين پرسش هايى پاسخ مى دهند و اين نخستين مسئله آنها است. دومين مسئله هم پاسخى است كه به اين پرسش مى دهند و حاكى از اين است كه هستى شناسى تلويحى آنان به لحاظ فلسفى يكپارچه و منسجم نيست. چون مرتكب خطاى فعليت انگارى مى شوند. از ديدگاه فعليت انگارى، واقعيت دو بخش دارد: واقعيت بالفعل و واقعيت تجربى كه مبناى همه دانش ها است. ما در محيط هاى آزمايشگاهى شاهد اعمال متغيرها بر آزمودنى هايى هستيم و هرگاه مكرراً مشاهده كنيم كه هميشه رويداد ب پس از رويداد الف مى آيد، چنين استنتاج مى كنيم كه الف علت ايجاد ب است. در واقع ما نه تنها عليت را از مشاهده همزمانى رخدادها و نتايج تغييرناپذير حاصل شده استنتاج مى كنيم، بلكه از چنين عليتى نتايج عام استخراج كرده و به تعميم مى پردازيم و اين تعميم ها را مبناى قوانين علمى حاكم بر طبيعت مى دانيم. يك چنين فعليت انگارى كه در واقع هستى شناسى رخدادمدار و مبتنى بر تغيير ناپذيرى قوانين على است، مورد قبول پوزيتيويست ها است و رئاليسم انتقادى آن را نمى پذيرد و آن را بيش از حد ساده كردن واقعيت مى داند. چون بر اين باور است كه رخدادهايى كه عملاً رخ مى دهند، همه واقعيت را دربرندارند و وجه بالقوه واقعيت نيز [كه محقق نشده و عملاً رخ نداده]، وجه بسيار مهمى از واقعيت است. بنابراين رئاليسم انتقادى بيشتر بر پايه هستى شناسى شىء مدار است تا هستى شناسى رخدادمدار و در اينجا شىء يا چيز معنى فلسفى مهمى دارد: چيز(ها) مى توانند اشياى مادى و در عين حال قدرت ها، نيروها، مكانيسم ها و يا مجموعه اى از رابطه ها باشند و به دليل ساختارشان گرايش دارند با ديگر چيزها به شيوه هايى خاص تعامل ورزند. كار علم صرفاً كشف و تبيين روابط على استنتاج شده از اعمال متغير هاى اعمال شده در محيط هاى بسته آزمايشگاهى نيست، بلكه شناخت ماهيت چيزها و گرايش آنها به تعامل با ديگر چيزها است و اين تعامل تغييرپذير است. پس بهتر است به جاى تعميم قوانين عام و تغييرناپذير علمى از تبيين مكانيسم هاى على و توصيف تعامل چيزها با همديگر سخن بگوييم.البته هستى شناسى صرفاً شامل آزمودنى ها در محيط هاى بسته آزمايشگاهى نمى شود، بلكه ما انسان ها نيز كه بخشى از واقعيت جهانيم، نوع خاصى از همان چيزهاى پيچيده ايم كه گرايش به تعامل با جهان داريم و تعامل ما با جهان و تعليل هايمان دو بعد دارد: بعد لازم و بعد غيرلازم. واقعيت هست پس وجود دارد. چيزها مستقل از باورها و ادراك و دانش ما هستند، پس وجود دارند و اين واقعيت ها بعد لازم دارند، در حالى كه دانش ها، باورها و ادراك هاى ما چنين نيستند و لذا دستخوش خطا هستند.


هستى شناسى گفتمان هاى علوم طبيعى و علوم اجتماعى با هم تفاوت دارد. چون اساساً ابژه هاى دانش در اين دو گفتمان متفاوت است. واقعيت ساختار اتم ها و رفتار مولكول (كه واجد بعد لازمى است)، از نوع تبيين ساختار اتم و رفتار مولكول نيست و چيز ديگرى است. اما در گفتمان هاى علوم اجتماعى چنين نيست و مثلاً نظريه منزلت اجتماعى وبر دقيقاً از جنس همان مفهوم سازى هايى است كه مردم در زندگى اجتماعى شان به كار مى برند. به عبارت ساده تر، بحث درباره موضوع تبيين از جنس همان مفهوم سازى هايى است كه در خود عمل تبيين وجود دارد. بنابراين گفتمان علوم اجتماعى، برخلاف گفتمان هاى علوم طبيعى همزمان هر دو بعد لازم و غيرلازم واقعيت را دارند و ما بايد بين ابژه هاى لازم و غيرلازم علم، يعنى ابژه هايى كه مستقل از ما وجود دارند و ابژه هايى مثل دانش ها، باورها و نگرش ها تفاوت قائل شويم تا از حوزه خطاهاى معرفت شناسى مان بيشتر آگاه شويم.





• معرفت شناسى رئاليسم انتقادى


برخلاف پوزيتيويست ها كه حوزه تحقيق علمى را به آنچه قابل مشاهده است محدود مى كنند، معرفت شناسى رئاليستى براين باور است كه امكان تبيين ابژه هاى غيرقابل مشاهده وجود دارد. هر چند اين تبيين از نوع تبيين پوزيتيويستى و تبيين روابط على رخدادمدار فعليت انگارانه نيست، بلكه تبيين مكانيسم هاى على و گرايش هاى ماهيتى چيزهاست كه واقعاً وجود دارند، حتى اگر عملاً محقق نشوند مثل قوه جاذبه زمين كه در بسيارى از مواقع زمينه تحقق آزمايشگاهى آن فراهم نمى آيد.


اختلاف معرفت شناختى ديگر رئاليسم انتقادى و پوزيتيويسم، در نفى تقليل گرايى است. هستى شناسى لايه اى رئاليسم انتقادى براين پايه است كه پديدارهاى طبيعى و اجتماعى لايه لايه اند و هر لايه ريشه در لايه ديگر دارد. رويدادها از دل همديگر پديد مى آيند و عليت ها صرفاً از نوع رابطه علت و معلولى خطى نيست. امكان اينكه يك علم، مكانيسم هاى حوزه هاى علمى ديگر را بررسى كند وجود دارد. اما اين نبايد باعث شود كه ما انسان را به موجودات طبيعى و علوم زيستى را به علوم غيرزيستى فروكاهيم.


در علوم اجتماعى و انسانى، بسيارى از نظريه ها برپايه تبيين و تعليل و تفسيرند. اما تعليل ها مى توانند از نوع تعليل رخدادمدار نباشند. مى توان پذيرفت كه انسان ها براى اعمالشان، دلايلى دارند و اين دلايل ممكن است علل اعمالشان باشد هر چند اين امكان هست كه علل در جاى ديگر باشد. بنابراين علوم انسانى مى توانند غيرتقليل گرا و تفسيرگر و در عين حال مبتنى بر تبيين و تصحيح انديشه ها باشند.


در حوزه هاى وسيعى از علوم طبيعى پيش بينى كاربرد محدودى دارد. لذا معرفت شناسى رئاليسم انتقادى هم ترازى تبيين و پيش بينى را كه پوزيتيويست ها بر آن تاكيد مى كنند، نمى پذيرد و بر اين باور است كه تبيين، لزوماً توانايى پيش بينى نيست و عكس آن نيز صادق است. البته مشاهدات تجربى جايگاه محكمى در علم دارد و در علوم اجتماعى هم مى توان منطقاً پيش بينى كرد كه بين دو تبيين از يك تعامل اجتماعى كدام پاسخگوتر است. اما پيش بينى در علم به معناى پيش بينى در پژوهش هاى پوزيتيويستى نيست و بنابراين لزومى ندارد علوم اجتماعى از دقت و قيد و بندهاى پوزيتيويستى برخوردار باشند، بلكه لازم است با ابژه هايشان تناسب داشته باشند و اين معطوف به قبول تفاوت هاى هستى شناختى گفتمان هاى علوم طبيعى و اجتماعى است.از نظر رئاليسم انتقادى، انسان توليدكننده علم است و اين انسان جايز الخطاست. پس نه تنها علم ناب نيست و مى تواند دستخوش خطا باشد، اين خطاپذيرى شامل خطاهاى ايدئولوژيكى و روش هاى تبيين علمى هم مى شود. به ويژه اينكه در فرآيند توليد دانش، چه دانش طبيعى و چه دانش اجتماعى، عوامل تعيين كننده جامعه شناختى نقش دارند. اما اولاً دانش قابل تقليل به اين عوامل جامعه شناختى نيست و امكان ناتوراليسمى غيرتقليل گرا در علوم اجتماعى وجود دارد و ثانياً مى توان با پژوهش علمى، خطاهاى تبيين علمى و حتى منابع اين خطاها را در خود واقعيت مشخص ساخت و نسبى بودن حقيقت، اين امكان را سلب نمى كند.رئاليسم انتقادى پژوهش تجربى را در سيستم بسته يا آزمايشگاهى كه در آن مكانيسم هاى طبيعت دقيقاً كنترل و مطالعه مى شود مجاز مى داند. اما طبيعت و محيط هاى طبيعى را نظامى باز مى داند كه به دليل كنترل ناپذير بودن متغيرها، پژوهش تجربى مناسب آن نيست. هر چند زمين شناسان و ستاره شناسان از اين قاعده مستثنا هستند.





• نقد رئاليسم انتقادى


رئاليسم انتقادى هم مثل پست مدرنيسم نظام فكرى بسته اى با چارچوبى قطعى نيست و روايت هاى گوناگونى از آن وجود دارد. در سال ۱۹۹۸ همايش بين المللى رئاليسم انتقادى در اسكس انگلستان برگزار شده است و از سال ۲۰۰۰ به بعد مجله اينترنتى رئاليسم انتقادى با هدف نشر مقاله هاى پژوهشمندانه در زمينه وجوه گوناگون اين مكتب فلسفى جديد منتشر مى شود كه با نگاهى به عنوان مقاله هاى اين مجله مى توان گسترش اين فلسفه را در حوزه هايى چون اقتصاد، آموزش، ادبيات، نقد ادبى، مديريت، مردم شناسى، روان شناسى اجتماعى، بوم شناسى، سايبراسپيس و علوم كامپيوترى به خوبى دريافت. البته اغلب رئاليست باوران درباره مبانى رئاليسم انتقادى، اتفاق نظر دارند، اما نقد و نظرهاى فراوانى هم از سوى منتقدان موافق و مخالف منتشر شده است كه به يكى دو مورد اشاره مى شود:


جاناتان پراتكه در مقاله اى گسترده با عنوان «مدل هاى رئاليستى: رئاليسم انتقادى و مدل هاى رياضى در علوم اجتماعى» شكاكيت رئاليسم انتقادى را در زمينه استفاده از روش هاى آمارى در پژوهش هاى علوم اجتماعى به ويژه اظهارنظر صريح روى باسكار را در مورد لزوم حذف مدل هاى آمارى در تبيين علمى مورد انتقاد قرار مى دهد و ضمن برشمردن قابليت هاى مدل هاى آمارى در پژوهش هاى كيفى، اظهار مى دارد كه رئاليسم انتقادى با بهره گيرى از مدل هاى رياضى مى تواند ياريگر فلسفه در حل مسائلى چون اندازه گيرى، ارزيابى و تفسير مدل هاى آمارى باشد.انتقادهايى نيز به مبانى هستى شناسى رئاليسم انتقادى (كه توسط روى باسكار ارائه شده و بيشتر رئاليست ها آن را مى پذيرند) صورت گرفته كه ذكر آن خالى از لطف نيست: رم هاره و چارلز وارلا از جمله كسانى هستند كه واقعيت و وجود ساختار اجتماعى را مى پذيرند اما برخلاف باسكار نيروى على آن را رد مى كنند و به نظرشان قدرت عوامل انسانى در انتخاب و عمل محدود نيست و فرانك پيرس و تونى وودى ويس با مدل باسكار به دليلى كاملاً متضاد مخالفت مى كنند. آنها قدرت على بسيار زيادى براى ساختار اجتماعى قائل اند و قدرت هايى را كه معمولاً به عوامل انسانى نسبت داده مى شود به شدت محدود مى كنند. بنابراين رئاليسم انتقادى در عمل حوزه همگن و متجانسى ايجاد نمى كند، بلكه امكان رسيدن به وحدت از طريق كثرت را فراهم مى آورد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1465]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن